eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
903 عکس
241 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_127 #محمد نیم ساعت گذشته بود و همچنان درحال خوندن پرونده بودم... اما هی
•{🖤🤍}•• ‌ لبخندی زدم که گفت: _نگا نگا! چه خوش اومد.! خنده تلخی کردم و گفتم: +هییی...توام نقطه ضعفم دستته! _بایدم همین باشه! ابرویی بالا دادم و گفتم: +آها بله بله! _حواست باید بهش باشه! +بله بله... _باید مث کوه پشتش باشی! +بله بله! _اشکشو دربیاری نابینا میشی! +بله بله! _خنده از روی لباش محو بشه از روزمین محوت میکنم! _بله بل... چییی؟ تازه فهمیدم که داره وصیت میکنه! دستمو گذاشتم زیر سرم و یکی از پاهامو جمع کردم... +تو ...الان داری‌....داری وصیت میکنی؟ نفس عمیقی کشید و تو چشام خیره شد: _حامد ! من دیگه توان اینو ندارم که مواظب آرام باشم! ینی بخام هم نمیتونم! لبخند زورکی زدم و گفتم: +عه..!داداشم انقدر زود ناامی.. _از حرفای کلیشه ای متنفرم! گوش کن ! حواست به آرام باشه! آرام دختر احساساتیه! نزار ضربه بخوره! نزار دلش بشکنه! خیلی باید حواستو جمع کنی! توجه کن بهش! نادیدش نگیر! ناراحتش نکن! سعی کن فقط خوشحالش کنی! نزار نبود من رو حس کنه!... حامد خودت میدونی آرام به غیر از من کسی رو نداره! پس این موضوع رو به روش نیار! فقط کاری نکن که دلش بشکنه .... همین! مکثی کرد و بلند شد و از اتاق رفت ...
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_128 لبخندی زدم که گفت: _نگا نگا! چه خوش اومد.! خنده تلخی کردم و گفتم: +
•{🖤🤍}•• ‌ چیزی وسط گلوم سنگینی میکرد! رادین خودشو باخته بود! از طرفی خوشحال بودم که رادین راضیه ... از طرفی داشتم جون میدادم که حالش خوب نیست! باصدای در فکرم آزاد شد... رادین با چشمای سرخ روبه روم وایستاد! دستاشو تو جیبش‌کرد‌و گفت: _اینو یادم رفت بهت بگم! تو پیامی که برات فرستاده بودم هم گفته بودم! دکتر گفته تا هفته دیگه باید برم آلمان! برای درمان! انگشت اشارشو آورد بالا: _حامد! آرام هیچی نباید بدونه فهمیدی؟ سری تکون دادم... هیچوقت رادینو اینجوری ندیده بودم... اومد نزدیکم.. _حامد! نبینم آرامو اذیت کنی! نشنوم بهم خبررسیده باشه که اشکش دراومده! بفهمم آب تو دلش تکون خورده زندگی برات نمیزارم! آب دهنمو قورت دادم... خیلی ترسناک شده بود! بلند شدم نشستم... +باشه داداش چرا عصبانی میشی! هنوز نه تو‌رفتی‌...نه منو آرام... ابرویی بالا داد که سریع اضافه کردم" +خانوم! رفتیم سر خونه زندگیمون! نفس عمیقی کشید و گفت: _خلاصه که من خط و نشونام رو برات کشیدم! گفتم شاید وقت نکنم بهت بگم اینارو! خنده دندون نمایی کردم و گفتم: +نه تو همه کارات رو حساب و کتابه ! وقت ضربه فنی منم داری! با اخم کوچیکی نگام کرد و گفت: _ببینم؟ تو واقعا حالت بده که کارت ب بیمارستان کشیده؟ یا مارو عنتر منتر خودت کردی؟ نگاهی به سرم توی دستم کردم... +عاااااایییییییی! خودمو انداختم رو بالشت که رادین صدای قه قهش بالارفت... _خاک توسرت! +😂😂😂😂😂😂😂😂 داشتم ادابازی درمیاوردم که در باز شد و قامت آقامحمد نمایان شد... آقامحمد بدجور عصبی بود! خندمو جمع کردم که نفس عمیقی کشید... رادین سرشو انداخت پایین و کنارم وایستاد و زیرلب گفت: _ای سگ‌توروحت که نمیزاری یه آب خوش از گلومون پایین بره... لبمو گاز گرفتم تا نخندم...
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_129 چیزی وسط گلوم سنگینی میکرد! رادین خودشو باخته بود! از طرفی خوشحال ب
•{🖤🤍}•• ‌ محمد:نفس عمیق*... حال بدیاتون برا منه خنده هاتون براهم؟ رادین نیشش باز شد و نفسی ک حبس کرده بود رو آزاد کرد.... _عی بابا..آقا ترسیدم! محمد: پوستی ازتون بکنم وایستید حالا!... +عی توروحت..... سرمو آوردم بالا که با چهارتاچشم مواجه شدم... آب دهنمو قورت دادم و گفتم: +چیزه‌..... من حالم خوبه ها...نظرتون چیه بریم ؟ آقا محمد اشاره ای بهم زد : _معلومه! خنده ای کردم که از اتاق رفت بیرون... رادین چشم غره ای بهم رفت و گفت: _پاشو خوتو جم کن! پوکر نگاش کردم و به سختی مشغول جم و جور کردن خودم شدم.... پرستار بعداز چنددیقه اومد و سرم لامصبو از دستم بیرون کشید... از بیمارستان زدیم بیرون ... آقامحمد با موتور رفت و منو رادین هم با ماشین من.... رادین:بهت لطف میکنم و پشت رول میشینم! +آخ آخ اگه تونبودی چی میشد؟ خنده ای کردیم و سوار شدیم... سرمو تکیه دادم به صندلی... رادین دستشو دور فرمون گرفت و گفت: _نخواب کارت دارم! +بابا به پیر...به پیغمبر حواسم به آرام هست! نمیزارم‌ آب تو دلش تکون بخوره....اشکشو درنمیارم...نمیزارم خنده از رو لباش محوشه...هیچ کم و کسری نمیزارم! لبخند دندون نمایی کرد و گفت: _اونا که وظیفته! ولی من یه کار دیگه ای داشتم! +خخخه.....خوب بگو خوابم نمیاد... _باچه بهانه ای برم اونور؟ یاد دردی که دوتامون دچارش بودیم افتادم...
سلام عزیزان ... باتوجه به حادثه تلخی که افتاده ... تا یک هفته فعالیتی نداریم🥲🖤
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_130 محمد:نفس عمیق*... حال بدیاتون برا منه خنده هاتون براهم؟ رادین نیشش
•{🖤🤍}•• ‌ نفس عمیقی کشیدم و گفتم: +باید با اقامحمد صحبت کنیم...من نمیدونم! _راهنمایی خوبی بود اقای غش غشو! اینو گفت و صدای قهقهش ماشینو برداشت... چشم غره ای رفتم که با خندش خندم گرفت.. ضربه ای به بازوش زدم که صدای نالش بلند شد: _آخ چرا میزنی به بازوم..آخخ... نگران نگاش کردم +چیشد! _بابا امروز رفتم آزمایشا...اه یه تای ابرومو دادم بالا و گفتم: +آزمایشو از بازو میگیرن؟ سرفه الکی کرد و گفت: _نه ...ینی چیز... نگاه تاسف باری کردم ... +اینجوری جلوی آرام فیلم بازی کنی دق میکنه! _زبونت لال...نه بازی نمیکنم... زبونم لال. .. پوفی کشیدم و گفتم: +اه پس کی میرسیم؟ _تا تو یکم ساکت شی و بزاری من تمرکز کنم و خوب فکر کنم و بگیری بخوابی میرسیم... بعدازاینکه ضدحال خوردم، سرمو تکیه دادم به صندلی.. _ناراحت نشیا...بالاخره دومادمونی...باید روتو کم کنم دیگه... لبخندی رو لبم اومد... میدونست چجوری خرم کنه:) دومادشون! خواستم چیزی بگم که گوشیم زنگ خورد: +بله؟ _الو...حامد! +نرگس؟ _حامد توروخدا سریعتر بیاید! +چیشده نرگس چرا صدات میلرزه؟ _آرام! +آرام چی؟ با صدای داد رادین اخم کردم: بده! +نرگس...الو.....الووو! صدای بوق گوشی نشوندهنده قطع شدنش بود... دلهره بدی گرفتم! +رادین گاز بده! صدای لاستیک ها کل جاده رو برداشت... دست رادین دور فرمون مشت شد... گوشیمو برداشتم و دوباره شماره نرگسو گرفتم... ولی خاموش بود... +رادین اروم باش! _چجوری اروم باشم؟ خدا انگار قهر کرده باهام! درد منو نمیفهمه! هرچی بلا و سختی و مصیبته سرمن اومده! بهش گفتم نزار بلایی سر ارام بیاد....خودت محافظش باش¡ اما اون داره چکار میکنه؟ عزیزترین کسمو عذاب میده! ________________________
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_131 نفس عمیقی کشیدم و گفتم: +باید با اقامحمد صحبت کنیم...من نمیدونم! _ر
•{🖤🤍}•• ‌ + ناشکری نکن! دستشو دورفرمون مشت میکنه و پاشو روی گاز فشار میده ... استرس امونمو بریده بود... چرا این وضعیت تموم نمیشد؟ نکنه آرام فهمیده! دوباره شماره نرگسو گرفتم که دردسترس نبود... اونقدر نگران بودم که متوجه گذر زمان نشدم.... _حامد بدو... سریع از ماشین پیاده شد که پشت سرش دوئیدم... دستمو گذاشتم رو زنگ که در بازشد... پشت سر رادین وارد حیاط شدم... روی در کوبیدم.. نرگس با صورت خیس درو باز کرد... _داداشی! +نرگس چیشده! نرگس خودشو انداخت تو بغلم که رادین بی اختیار داد زد: _آرام کجاااااااست! نرگس خودشو جمع کرد و با صدای لرزون جواب داد: _از دیشب که رفته تو بالکن نشسته نیومده بیرون! هرچی صداش میزنم جواب نمیده! تنها چیزی که معلومه گوشه مانتوییه که تنشه! به گوشیش هم زنگ میزنم خاموشه! دستشو کشید رو صورتش و التماس وار نگاهم کرد... زیرلب گفتم: +اروم باش نرگس! سمت بالکن قدم برداشتم که دیدم در قفله...! رادین دستشو گرفته بود جلوی دماغش و حرص میخورد... با شونه م ضربه بدی به در زدم که صدای بدی داد... رادین سریع وارد بالکن شد و آرامو تکون داد: _ارام!ارام !ارام پاشو... تکون ریزی خورد و آروم سرشو بلند کرد... -چیشده چیه! رادین دستی به موهاش کشید و از بالکن زد بیرون... نرگس چشم ڠره ای حوالش کرد و فشی زیرلب داد و رفت... تنها من موندم .... دستی به چشماش کشید و گفت: -چیشده اینا چرا اینجوری میکنن؟ خندمو خوردم و گفتم: +درکه قفله.. هرچی هم صدات میزنیم جواب نمیدی! گوشیتم که جواب نمیدی! انتظار داری چی بشه؟ نقش خنده روی صورتش پیدا شد.. پقی زد زیر خنده و گفت: +یعنی الان اون حال رادین و نرگس بخاطر من بود؟خیخیخی.... خنده کوتاهی کردم ... +ولی کارت زشت بود... دستاشو باز کرد و قدی کشید.. _جدی میفرمایید؟ +بله...کاملا جدی! _بیا برو بچه پررو هنوز نه به داره نه به باره برا من تایین تکلیف میکنه! چشام داشت درمیومد... چی گفت؟ مردمک چشمم بزرگتر ازین نمیشد!
•{🖤🤍}•• ‌ خیلی ریلکس بلند شد و از کنارم رد شد... چن دیقه خیره به گلدونی بودم که اونم مث من برگاش ریخته بود! بچه پررو؟ مظلوم تراز من هم وجود داره؟ با صدای نرگس به خودم اومدم... _حامد بیا آقا رادین و آرام میخان برن... سری تکون دادم و بعداز مرتب کردن صندلی سمت پذیرایی رفتم.. +کجا میری رادین! _حامد بعدا میام بریم پیش آقامحمد..الان زیاد اوکی نیستم... +باشه...خدافظ! سری تکون داد و از نرگس تشکری کرد ... آرام خواست نرگسو بغل کنه که نرگس سرشو انداخت پایین و سمت در رفت.... نوچی کردم که نرگس اخم کرد... آرام با حال گرفته رو کرد به من: _بچه پررو خدافظ.. ابرویی بالا دادم و گفتم: +خدافظ خانوم گستاخ! چشمی ریز کرد و رفت... +این چه کاری بود کردی؟ _دختره ی پررو...اینهمه دارم اشک میریزم دارم پرپر میشم براش تازه از خواب ناز بیدار شده میگه: چیشده چیه!(با دهن کجی خوانده‌شود). پوفی کشیدم و گفتم: +من میرم سایت کارداشتی زنگ بزن... _عهههههه زهر مار ! یکسره سایت سایت سایت! بسه دیگه!بیا بشین از خودت و آرام و آیندت بگو!چه گلی میخای بزنی به سر اون طلای سیاه!* با اسم آرام دستم رو دستگیره خشک شد... _بابا حامد بیا بشین حرف بزنیم! میخای چکار کنی! دست رو دست نزار اینجوری ! شوهر میکنه میره اونوقت ازهم میپاشی ها! اخم غلیظی کردم و گفتم: +زبونت لال بشه بچه! خیلی بدم اومد... ولی نرگس راست میگفت... خودمم نمیدونستم تصمیمم چیه برای آیندم! ولی ازین مطمئن بودم که من آرامو میخام! _بیا دیگه! نشستم کنارش و گفتم: +چیه!دهن منو سرویس کردی تو ! با اشتیاق چهارزانو نشست و گفت؛ _بگو! +چیرو؟ _عههه میزنمتا!از حس خودت نسبت به اون یالغوز! انگشت اشارمو اوردم بالا: +نرگس یه بار دیگه توهین کنی.. _میدونم...میزنی نصفم میکنی...بیخیال...بنال! پوکر نگاش کردم و شروع کردم.. نرگس تنها کسی بود که همه چیو میدونست... محرم راز های بچگی و الان من بود! *طلای سیاه منظورش آرامه:):)
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_133 خیلی ریلکس بلند شد و از کنارم رد شد... چن دیقه خیره به گلدونی بودم
•{🖤🤍}•• ‌ +راستش...من یدفه باهاش حرف زدم!جدی.. ولی جوابش سر بآلا بود! نمیدونم منو دوست داره یا نه! ولی ... لبخند محوی زد: _تو دوسش داری؟ سرمو انداختم پایین.. +خب...آره! _قربونت برم باحیاای من! بقیشو بسپار به من و مامان! +نه نهههه! مامان چیزی نباید بدونه... قیافشو کج کرد و گفت: _داشم دیر گفدی‌! ابروهام بالارفت! +اخبار بی بی سی باز تو دهن لقی کردی؟ بلند شد و سمت سماور رفت... _عی بابا داداشم! بالاخره که میفهمه! +هوم...باشه من رفتم.. _باش برو...خدافظ +خدافظ ازخونه زدم بیرون و سمت سایت حرکت کردم... ___________________________ ﴿﴾ اعصابم خورد بود... اون از طرز بیدار کردنشون... اینم از بی محلی هاشون! ایش... پا به پای رادین رفتم سر خیابون... رادین تاکسی گرفت و سوار شدیم.. سکوت بدی توی ماشین حکمفرما بود... پوف کلافه ای کشیدم و پنجره رو باز کردم... نفس عمیقی کشیدم و اکسیژن رو ب ریه هام رسوندم... رادین کنار من نشسته بود و زل زده بود به جاده...! گلومو صاف کردم ..+اهم.. +چته تو؟ نیم نگاه اجباری بهم انداخت .. _هیچی! با لحن سردش لحظه ای سرما به وجودم تزریق شد.. چش بوداین! # بفرمایید رسیدیم! با صدای راننده تاکسی پیاده شدم... بعداز حساب کردن کرایه باهاش سمت خونه قدم برداشتم.. درو بازکرد و اول خودش رفت تو... الاغ! بدم اومد! ایشش... درو با حرص بستم ... وارد خونه شدم و بدون توجه بهش سمت اتاقم پرواز کردم... انقدر خوابم میومد که پلکام میگفتن داداش ماها دیگه داریم نمیتونیم! والا! خوابمو که زهرمارم کردن... اینم از ‌طرز برخوردشون.. لباسامو عوض کردم و سریع موهامو شونه زدم... صورتم رو شستم و به تخت و بالشت و پتوی عزیزم پناه بردم.. سرمو گذاشتم رو بالشت که به سه نکشیده خوابم برد..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_134 +راستش...من یدفه باهاش حرف زدم!جدی.. ولی جوابش سر بآلا بود! نمیدونم
•{🖤🤍}•• ‌ ♡ داشتم از ذوق میمردم! حامد بدجور شیفته ارام شده بود! تاحامد پاشو گذاشت از در بیرون ،شیرجه زدم سمت گوشیم... +الووووووووووو سلامممممم مامان _هوشت دخمله رفتی تهران یادت رفت مارو؟ +بده اومدم کمکت کنم برا کنجکاوی؟اومدم خبر بیارم برات؟ خودت گفدی بیام سر و گوشی آب بدم ببینم چه غلطی‌میکنه این شازده پسرت! صدای خنده هاش گوشمو پر کرد.. _خب دختر من تسلیم...چه خبر حالت خوبه؟حال حامد چطوره؟ +اون گوریل که خوبه...ولی من خوب نیستم! صدای شادش تبدیل شد به نگران! _چیشده مامان؟ آب و هوای اونجا بهت نمیسازه؟ مسموم شدی؟یا +ماماننن! نه هیچکدوم! _پس چی؟نکنه حامد طوریش شده؟ +اون گوریل هیچیش نمیشه! البته چرا...راستش...شده! _خدا مرگم بده!چیشده! صدای بابا از اونطرف اومد... # باز چه حقه ای تو سرته دختر؟ +سلام نفسم حالت خوبه؟ میدونم...مامان اذیتت میکنه!۰ _دختر میام اون زبونتو ازحلقت میکشم بیرونا! صدای قهقه من ازینور و صدای خنده های باباهم ازاونور... +بکش...ولی دیگه نمیتونم بگم ... لحنمو غمگین کردم .. +حامد چه بلایی سرش اومده! _نرگس!چیشده؟ +پسرت عاشق شده! سکوتی حمکفرما شد.. +هاییی مامان! _الهییی بگردم بچممووووو! گوشیرو از گوشم دور کردم و پوکر زل زدم به گلهای فرش.. شروع شد ... اه.. _خدایآپسرم داره دامادمیشه! حالا عروسم کیه؟میشناسمش؟ + اره بدبخت... سیاه بخت.. میشناسیش! _اسمش چیه?کی هس؟ +هووممم....آرام!دختر همسایه بالایی خونه ۶۰ متریمون...یادته؟ _الهی بگردممممممم! +عه؟برو...خدافظ.. _حسودبابآ! +بگردمت بابایی! داشتم میگفتم!یه دختر دیوونه ی زشت بیریخت ! سلیقه نداره که! # بابا: اینجور که این دختره میگه ینی پنجه آفتابه +جیییییییییییییغ!عه! باصدای در قابلمه گفتم: +برم شام شازده پسرتونو سرهم کنم! _برو مامان مواظب خودت باش! +فدات شم خدافظ!بابایییی خدافظ! باهم خداحافظی کردیم... گوشیمو زدم شارژ و رفتم آشپز خونه... نمکی روی قرمه سبزی که داشت قل قل میزد ریختم و درشو گذاشتم... زیرشو کم کردم و روی مبل دراز کشیدم ... چشمام گرم شد و خوابم برد...:)