eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
783 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
💓🌸💓🌸💓 سوریه، عراق، کرمانشاه برای زلزله، سیستان بلوجستان برای سیل، در خط مقدم بیمارستان... برای رزمنده فرقی ندارد هر جا که کشور نیاز به کمک داشته باشد داوطلبانه با صلابت حضور پیدا کنید❣️ ولی باز آماج تهمت ها هم سمت همین قشر ست... 🌹اما انگار این رسم خوبان ست که باید همیشه گمنام بمانند🌹 💞 ما تا آخر ایستاده ایم✌️ 💟 🍃🌹
💓🌸💓🌸💓 سوریه، عراق، کرمانشاه برای زلزله، سیستان بلوجستان برای سیل، در خط مقدم بیمارستان... برای رزمنده فرقی ندارد هر جا که کشور نیاز به کمک داشته باشد داوطلبانه با صلابت حضور پیدا کنید❣️ ولی باز آماج تهمت ها هم سمت همین قشر ست... 🌹اما انگار این رسم خوبان ست که باید همیشه گمنام بمانند🌹 💞 ما تا آخر ایستاده ایم✌️ 💟 🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 خبری دی‌بی‌سی فارسی راه‌‌اندازی شد 🔹در بیانیه این رسانه آمده است که «اینجا همهٔ خبرها راست است» 🔹دی‌بی‌سی فارسی می‌گوید نه به چپ وابسته است و نه راست. این رسانه اشاره‌ای به بالا و پایین نکرده است. ✅ پیشنهاد دانلود👌 انر احوالات مقایسه😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌹🕊🌹🕊 ❣️گوشه ای از زندگی روحانی شهیدی که مظلومانه با زبان روزه و با وضو در حال خروح از حوزه علمیه به دست اشرار سابقه دار آسمانی شد...🍃 🌱این کلیپ زیبا🎬را چندین بار ببینید و برای کسانی که دوست دارید بفرستید. ♥️ 🌷 🦋🦋🦋 💟 نشر حدااکثری 👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷نماهنگ بسیار زیبای مدافعین حرم حاج صادق آهنگران و حمید قربانی 🌷
🔰فرازی از وصیت نامه؛ شما رزمندگان هستيد كه بايد در آينده اين جنگ را به پيروزی برسانيد؛ شهدايمان كه رفته اند، ارزش آنان را خدا می‌داند و بس، مقامشان را هم خدا می‌داند و بس. و ما اگر لياقت داشتيم كه در كنارشان باشيم، سعادتی بود كه خداوند نصیبمان كرد. اگر با شما هم‌سنگر بوديم باز هم اين سعادت بزرگی بود كه خداوند نصيب ما كرد و جز اين چيز ديگری نبود. 🌷شهید حاج حسین بصیر🌷 ولادت: ۱۳۲۲ ،فریدون‌کنار ،مصادف با شب شام غریبان شهادت: ۱۳۶۶/۲/۲ ،شب عملیات کربلای ۱۰
جمع باصفای شهدا به یاد رزمندگان دلاور گردان ۹ قدر پادگان حضرت ولیعصر(عج) سپاه تهران هفت نفر در این عکس تاریخی به مقام والای شهادت رسیدند (فرمانده وقت عملیات سپاه غرب) (فرمانده وقت گردان ۹ قدر) تمامی افراد حاضر در عکس عضو رسمی سپاه پاسداران هستند و تصویر مربوط به عملیات بازی دراز در اردیبهشت سال ۱۳۶۰ می‌باشد. سلام و صلوات نثار امام و شهدا الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•° 💓🌱 | اولین شهیـد دهـه هشتـادی ایران | شهید مدافع وطن "محمدمهدی مرادی" [پایان ماموریتِ یک بسیجی است] 💔
سلام و عرض ادب خدمت اعضا کانال زیر چتر شهدا . نویسنده رمان نرگس هستم .این رمان فقط برای این کانال به صورت نوشته میشه. این رمان با کمی تغییر براساس واقعیته اسامی شخصیتها بعضی شون تغییردادم نرگس دختر پر شورو پر جنب و جوشیه که متاسفانه در کودکی اونو ازدواج میدن و در همون سال ازدواجش با سن خیلی کمش باردار میشه. نرگس مشگلات زیادی رو پشت سر میزاره مسائلی که شاید بزرگترها هم نتونن تحملش کنن ولی نرگس باهاشون روبرو میشه و.... ادامه داستان که امید وارم از خواندنش لذت ببرید🌹
نرگس دختر دوازده ساله ای که به اجبار پدرش ازدواج کرد وبا سن کمش باردارشد. و،وارد زنگی پراز فراز و نشیب زندگی شد . رمان انلاین https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f سلام به این کانال خوش آمدید🌹 عزیزانی که تازه عضو این کانال شدید. دقت داشته باشید که اشتراکی یعنی اینکه چندین قسمت از این رمان گذاشته شده که شما بخونید و اگر دوست داشتید برای ادامه رمان باید ۴۰ هزار تومان پرداخت کنید
حتما متن بالا رو مطالعه کنید👆👆🙏 به قلم (لواسانی) ساعت ۵بعد از ظهر زنگ کلاس خورد .. تا صدای زنگ رو شنیدم فوری دفتر وکتابهامو جمع کردم ریختم توی کیفم و از کلاس زدم بیرون .. اومدم تو حیاط منتظر شدم تا فریده ومریم هم بیان، آخه چون قدم کوتاه بود میز اول دم در کلاس میشستم، ولی مریم وفریده که قد بلند تر از من بودن میز آخر میشستن، من هرروز زودتر از کلاس میزدم بیرون تا اوناهم بیان باهم از مدرسه بریم خونه هامون. اوناهم اومدن سه تایی راه افتادیم. تو راه فریده از نامزدی خواهرش تعریف میکرد .. مریم از سربازی رفتن داداشش من از کار بابام میگفتم آخه بابام نیسان داره!میره میدون تره بار ، بار میزنه برای شهرستان. همین جوری گرم صحبتیم رسیدیم درخونه هامون ماها باهم همسایه ایم. درحیاط ما یه سوراخ کوچیک داره که یه بند گره زده ازش بیرونه، اون طرف بند هم گره خورده به قفل حیاط. گره بند رو کشیدم ودر باز شد . چشمم افتاد به پشت دراتاق .. دو جفت کفش دیدم یکیش اسپرت ویکیش پاشنه بلند وبراق. _خدایا مهمون داریم یعنی کین .. دراتاق رو باز کردم و دیدم هاجر خانم عمه بابام با ناهید دخترش نشستن، هاج واج نگاهشون کردم! اینا اینجا چیکار دارن .. یه مرتبه متوجه سرصورت مامانم شدم، با ایما واشاره داره خودش رو میکشه که سلام کن. به خودم اومدم با صدای بلند گفتم: سلام. عمه هاجر با خوشرویی ومهربانی گفت سلام نرگس خانم خوبی عمه! سرم رو تکون دادم و گفتم .. بله خوبم. اما ناهید دختر عمه هاجر لب ودهنش رو جمع کرد و با یه نگاه عاقلندر سفیه به من نگاه کردو آروم زیر لب گفت: سلام . _نرگس جون مامان چرا اونجا وایسادی برو لباسهاتو در بیار... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
حتما متن بالا رو مطالعه کنید👆👆🙏 #پارت_1 #رمان_انلاین_نرگس به قلم #زهرا‌حبیب‌اله(لواسانی) ساعت ۵بع
به قلم(لواسانی) رفتم دم چوب لباسی لباسم رو دربیارم که چشمم افتاد به یه کله قند. مامانم قول داده بود که از این به بعد قند رو بده به من بشکنم . به مامانم گفتم .. مامان لباسامو که درآوردم برم این کله قند رو بشکنم؟ که یکدفعه مامانم لپاش قرمز شد .. گفت .. نرگس لباساتو دربیار برو کوچه بازی کن. من دوباره گفتم باشه درمیارم ولی من برم این کله قندرو بشکنم. یه وقت دیدم مامانم با جمع کردن لبهاش داره منو تهدید میکنه. من که نفهمیدم مامانم چِشه! بیخیال کله قند شدم و اومدم نشستم پیش مامانم. _پاشو نرگس برو بیرون بازی کن. نه مامان الان حوصله اش رو ندارم . یواشی سرش رو آورد دم گوشم گفت نرگس منو حرص نده پاشو برو بیرون. شونه هام رو انداختم بالا .. گفتم نمیرم . یواشی دستش رو برد به رون پام و یه نیشگون گرفت، زیرلب گفت .. ذلیل مرده میگم پاشو برو بگو خب، منم خودم رو جمع وجور کردم گفتم عه خب نمیخوام چرا میزنی. مامانم خون خونش رو داشت میخورد منم فضولیم گل کرده، که اینا چیکار دارن. عمه هاجر متوجه رفتارهای مامانم بامن شد .. زیر لب خنده ای کردو به من گفت نرگس جان دخترم کلاس چندی؟ _پنجم ماشاالله چقدر بزرگ شدی! _نشسته خودم رو برسی کردم که ببینم واقعا بزرگ شدم که صدای ناهید بلند شد حالا درسات چطورن شاگرد زرنگی؟ بیست میگری یا نه؟ از لحن حرف زدنش بَدم اومد یه دفعه گفتم مگه میخای بهم جایزه بدی که میگی بیست دارم یا نه. ناهید از جوابم خوشش نیومدو رو کرد به مامانش بریم مامان من دیرم شده. عمه هاجر گفت باشه بریم بعدم رو کرد به مامانم من شب جمعه میام دنبال جواب. _ باشه با باباش صحبت کنم جوابش رو بهتون میدم. خدا حافظی کردن. مامانم تا در حیاط بدرقه شون کردو رفتن. منم تا مامانم برگرده رفتم یه پارچه آوردم پهن کردم وسط اتاق .. سنگ قند رو گذاشتم روی پارچه .. قند شکنمونم، آوردم کله قند رو بغل کردم بزارم روی پارچه قند بشکنم .. که مامانم دراتاق رو باز کرد ومنو دید. داد زد چیکار میکنی ذلیل بشی الهی، منم هول شدم... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله(لواسانی) نویسنده رمان
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_2 #رمان‌آنلاین‌نرگس به قلم#زهرا‌حبیب‌اله(لواسانی) رفتم دم چوب لباسی لباسم رو دربیارم که چشمم
به قلم (لواسانی) کله قند از دستم افتاد روی سنگ قند شکن و چند تیکه شد. مامانم که از شدت عصبانیت صورتش سرخ سرخ شده بود .. داد زدو گفت نرگسسسسسییی خدا منو بکشو از دست تو چیکار کردی؟ من که حال مامانم و اونطور دیدم پارو گذاشتم به فرار اومدم از دراتاق بیام بیرون که چنگ زد لباسمو گرفت و سرم خورد به چهار جوب در دادم رفت هوا آییییی مامانم لباسم رو ول کرد تا ببینه چی شد، تا دیدم دستش از لباسم ول شد خم شدم دم پاییام رو دستم گرفتم و پای برهنه فرارکردم رفتم خونه خالم. فاصله خونه ما با خونه خالم پنج دقیقه راهه که با دویدن زودتر از پنج دقیقه رسیدم .تند تند شروع کردم به در زدن، باغبونشون در رو باز کرد. خالمینا تو باغ مادرشوهرش میشستن درواقع باهم زندگی میگردن. باغ سرسبزی پر از میوه .. یه حوض بزرگم وسط باغ بود. ولی خاله من حق نداشت بدون اجازه اونا میوه ای بِکَنه و بخوره. درو که باز کرد، دوان دوان رفتم خونه خالم. _سلام خاله. _سلام نرگس جون، چی شده خاله! کسی دنبال سرت گذاشته ؟ _نه خاله مامانم میخواست بزنم. _چرا مگه چیکار کردی ؟ _میخواستم براش قند بشکنم که لجش گرفت خواست بزنم منم فرار کردم... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله(لواسانی) نویسنده رمان
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_3 #رمان‌آنلاین‌نرگس به قلم #زهرا‌حبیب‌اله(لواسانی) کله قند از دستم افتاد روی سنگ قند شکن و چ
به قلم (لواسانی) _قند بشکنی؟ _آره _چراحالا مامانت میخواست بزنت؟ نمی دونم!خودش گفته بود میده من قند بشکنم ولی امروز خونمون یه کله قند بود منم خواستم بشینم بشکنم که مامانم هولم کرد، از دستم افتاد وشکست، مامانمم لجش گرفت میخواست بزنم! تا اسم کله قند اومد خالم شاخکاش تکون خورد _نرگس امروز کسی اومده بود خونتون! _آره. عمه هاجر با ناهید اومده بودن _خب!چی میگفتن _هیچی نگفتن تا من از مدرسه اومدم ناهید به عمه گفت بریم من دیرم شده بعدم رفتن. مامانم دوست نداشت تا مسئله ای تو خونمون قطعی نشده کسی بفهمه، روی این موضوع خیلی حساس بود. ولی از رفتارهای خالم فهمیدم که انگار خبراییه _خاله. زری کجاست؟ زری و با مادرجونش رفتن خونه عمه اش. طیبه کجاست؟ اونم باهاشون رفته! منم رفتم سراغ رضا که داشت تو حیاط بازی میکرد باهاش بازی کردم، چشمم افتاد به خرمالوهای توی باغ: _خاله برم خرمالو بکنم! نه خاله جون توی یخچال هست برو وردار بخور. _ خاله من از درخت میخوام. خاله جون پدرشوهرمینا بدشون میاد کسی به درختاشون دست بزنه تو یخچال هست دیگه برو بخور. _ازیخچال نمی خوام از درخت میخوام. حالا مگه شمارششو دارن از کجا میفهمن من یه دونه بکنم. یه وقت سر برسن ببینن روزگار منو سیاه میکنن. _باشه نمیخوام. اینقدر با رضا بازی کردم که صدای قرآن قبل از اذان از رادیو خالم بلند شد _نرگس جون پاشو برو خونتون خاله الان هوا تاریک میشه. _نمی رم میترسم مامانم بزنم. نمی زنه اون دیگه جوشش خوابیده الان دلش شور میفته برو خاله... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله(لواسانی) نویسنده رمان
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_4 #رمان‌آنلاین‌نرگس به قلم #زهرا‌حبیب‌اله(لواسانی) _قند بشکنی؟ _آره _چراحالا مامانت میخواس
به قلم‌ (لواسانی) باترس ولرز اومدم خونه بند درحیاط رو کشیدم بوی شامی خونه رو برداشته، وای که چقدر گشنمه. داداشم خونست. یه لقمه شامی دست خودشه یه لقمه کو چولو هم درست کرده، برای جواد داداش کوچیکم دارن میخوردن. _کجا بودی؟ _خونه خاله مَلی. مشقاتو نوشتی؟ نه! مشق ننوشته کجارفتی؟ _آخه مامان میخواست بزنم! _چرا؟ منم همه ماجرا رو براش تعریف کردم. حالا چرا عمه هاجر برای ماکله قند آورده؟ _شونه هامو بالا انداختم نمی دونم. _خیلی خُب برو بشین مشقاتون بنویس. _باید دیکته هم بهم بگی! _باشه میام میگم. مامانم رفته مسجد نمازجماعت . منم رفتم یه دونه شامی و خیارشور گذاشتم لای نون لقمه درست کردم شروع کردم گاز زدن وخوردن، چقدر دلم میخواست یه لقمه دیگه هم بخورم ولی مامانم ازاین کار بدش میومد میگفت برکتش میره صبر کنید سرسفره هرچقدر دلتون خواست بخورید.، بیخیال لقمه بعدی شدم رفتم کتاب فارسی و دفتر مشقم رو آوردم وشروع کردم به نوشتن.که صدای بابام اومد. معصومه.معصومه. پریدم تو حیاط سلام بابا. سلام باباجون مامانت کجاست. _رفته مسجد نماز. تو چیکار میکنی؟ داشتم مشقامو مینوشتم. باشه بابا برو بنویس. بابام نشت دم شیرحیاط وشروع کرد به وضو گرفتن تازه یادم اومد منم نماز نخوندم.آخه هرشب با مامانم میرفتم مسجد ولی امروز نتونستم وقتی از خونه خالم اومدم مامانم نبود. اومدم لب شیر وضو گرفتم رفتم جانمازمو برداشتم و نمازم رو خوندم . بعدش رفتم مشقامو کامل کردم تمرین ریاضیامم حل کردم وبرنامه فردامم گذاشتم توی کیفم. تلوزیونو روشن کردم شبکه دو داشت راز بقا نشون میداد یه شیر دنبال آهو گذاشته بود منم داشتم دعا میکردم آهو فرار کنه! که صدای بابام بلند شد بزن شبکه یک ببینم اخبار چی میگه! بابا صبر کن ببینم این آهو گیر میفته یا نه. _میگم بزن شبکه یک. _هنوز که اخبار شروع نشده. _صدا بابام‌کمی خشن شد نرگس بزن شبکه یک. منم با لب ولوچه آویزون زدم شبکه یک. یعنی هروقت بابام خونه است مافقط باید اخبار ببینیم. علی اصغر و یه آب نبات برای جواد خریده. جوادم داره مِک میزدو اومدن خونه. مامانمم از مسجد اومد. _سلام احمد کی اومدی؟ _سلام یه نیم ساعتی هست. _چه بویی راه انداختی خانم بوش تا سرکوچه میومد. _الان شامو میارم... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله(لواسانی) نویسنده رمان
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_5 #رمان‌آنلاین‌نرگس به قلم‌ #زهرا‌حبیب‌اله(لواسانی) باترس ولرز اومدم خونه بند درحیاط رو کشید
به قلم مامان" نرگس پاشو بیا کمک کن وسایل شام وبیاریم . ازجام بلند شدم رفتم تو آشپزخونه دلم میخواست به پرم بقل مامانم وبوسش کنم بگم ببخشید خودم با پول قلکم کله قندو میخرم. ولی هرکاری کردم نتونستم . نرگس برو تو حیاط یه ظرف ترشی هم بیار. _مامان خیارشور که هست باهمون میخوریم. _بابات شامی باترشی دوست داره حرف نبر برو بیار. _باشه. همه وسایل شام رو کمک کردم آوردیم خوردیم .سفره رو هم جمع کردم. داداشم گفت پاشو کتاب فارسی ودفترتو بیار دیکتتو بگم بنویس. مامان گفت علی اصغر جان برین تو اون اتاق بهش دیکته بگو. چشم مامان. رفتیم تو اتاق خودمون وشروع کرد به دیکته گفتن ومنم مینوشتم که صدای پچ پچ کردن کردن مامانم با بابام اومد. گوشامو تیز کردم ببینم چی میگن مامان داشت درمورد اومدن عمه هاجر و کله قند حرف میزد. _علی اصغر گفت هواست به دیکتت باشه بنویس. گفتم داداش دارن درمورد اومدن عمه هاجر میگن. _خب بگن. داداش مهمه گوش کن . _از کجا می دونی که مهمه. _چون دارن پچ پچ میکنن اگه مهم نبود بلند میگفتن. دوتامون گوشامونو تیز کردیم که بابام گفت خب بگو بیان. مامانم گفت مرد چی رو بیان این بچه کوچیکه. کوچیکه چیه بگو بیان. _این هنوز پنجمشم نگرفته جُسش کوچیکه ناصر پسرهاجر ۲۶ سالشه ۱۵ سال از نرگس بزرگتره. از همه اینا که بگذریم پسره مثل باباش بد اخلاقه ودست بزن داره. کفتربازه، _چهار تا دونه کفتر داره بهش میگی کفترباز. _چه چهار تا چه چهل تا یکسر رو پشت بومه. _معصومه حرفا میزنیا اون بچه سرکار میره کجا همش رو پشت بومه؟ _همسایه هاشون ازش گله دارن. _دست بزنش چی؟ _تو از کجا می دونی دست بزن داره. _ناهید تا شوهر نکرده بود هروز از ناصر کتک میخورد. _اون دعوای خواهر برادریه ناصر بچه خوبیه. _چون چهار متر زمین دارن بچه خوبیه. _چرا حرف مفت میزنی یه چیزی می دونم که میگم خوبه. _من نمیگم بیان. _تو بیجا میکنی باباش منم اختیارش دست منه میگی بیان حرف مفتم نمی زنی. _من نمیگم. _معصومه اون روی سگ منو درنیار میگم بگو بیان. ساکت شدن دیگه هرچی گوش دادیم صدایی نیومد. با داداشم چش تو چش شدیم چی میگن؟ میخوان منو بدن به ناصر. _اَه اَه ناصر با اون سیبیلاش علی اصغر من بدم میاد ازش.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_6 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم#زهرا_حبیب‌اله مامان" نرگس پاشو بیا کمک کن وسایل شام وبیاریم . ا
به قلم _نرگس حالا اگر سیبیل نداشت میخواستی زنش بشی؟ _نه من دوست ندارم شوهر کنم میخوام درس بخونم بازی کنم. _صدای دوباره بابام سکوت خونو رو شکست. پاشو برو دوتا چایی بیار. مامانم که معلوم بود از حرفای بابام وازکاری که میخواد بکنه بغض گلوشو گرفته وساکت بود. _بنویس نرگس خودمم درس دارم. _باشه بگو. دیکتم تموم شد جمع کردم گذاشتم کیفم رفتم تو اتاق پیش مامان بابام خیلی دلم میخواست از مامانم بپرسم که قشنگ برام بگه عمه هاجر چیا گفت ولی قیافه مامانم طوری بود که جرآت حرف زدن نداشتم. رخت خوابها رو پهن کردیم وخوابیدیم عادت داشتیم قبل از خواب با داداشم بریم پشت پنجره به اَبرای آسمون نگاه کنیم وببینیم چی مبینیم من همیشه اسب میدیم ،داداشمم شمشیرو مرد جنگی ولی اونشب من سیبلای ناصر رو دیدم به داداشم گفتم علی اصغر نیگاه کن سیبیلای ناصر بعدم دوتامون زدیم زیر خنده. صدای بابام در اومد بگیرین بخوابین صبح میخوام برم سرکار. لحاف رو کشیدم رو سرم وخوابیدم. نرگس نرگس پاشو مامان لنگ ظهره چقدر میخوابی، دلم نمیخواست چشمام رو باز کنم. ولی نرگس نرگس های پشت سرهم مامانم تو مخم بود به لاخره لحاف وزدم کنار و سلام کردم. _بابا رفت؟ آره صبح زود رفت. _مامان: _جانم مامان _حالا میخوای چیکارکنی. _برای چی؟ _عمه هاجرو میگم دیگه. مامانم اخم غلیضی کردو گفت نرگس این حرفا به تو نیومده پاشو صبحانتو بخور. ایکاش مامانم میزاشت تا باهاش حرف بزنم. منم میرم خونه خالم بااون حرف میزنم. پاشدم صبحانمو تندی خوردم. روسریمو سرم کردم دم پایی هام رو هم پام کردم خواستم برم بیرون خونه خالم که مامانم جلومو گرفت انگشت سبابشون دست راستش باعصباتیت گرفت جلوم با دست چپشم بازومو گرفت وبااون چشای درشتش خیره شد بهم.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_7 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌‌اله _نرگس حالا اگر سیبیل نداشت میخواستی زنش بشی؟ _نه
به قلم با صورت درهم کشیده وصدای غران گفت نرگس میکشمت اگر ازاین خونه حرف ببری بیرون هرچی از دیروز تو این خونه دیدی وشنیدی همین جا تو چارچوبه خونه چال میکنی بعد میری بیرون فهمیدی؟ دوباره داد کشید. فهمیدی نرگس؟ _آره مامان فهمیدم! ازخونه اومدم بیرون. ازخونه خاله رفتن پشیمون شدم ونشستم دم در حیاط. فریده اومد.نرگس میای لی لی بازی بلند شدم گفتم آره. صبرکن برم گچ بیارم. رفتم توی خونه از توی طاقچه پشت آینه یه گچ گذاشته بود برداشتم اومدم کوچه پیش فریده دیدم مریمم اومده باهم خطهای لی لی رو کشیدیم داشتیم بازی میکردیم که یه دفعه دیدم خاله ملیم داره میاد خونه ما. حس ششمم گفت خالم اومده خونه ما ببینه چه خبره! بازی رو ول کردم رفتم جلو. سلام خاله! سلام خاله جون خوبی. سرم رو به نشونه خوبم تکون دادم خاله میخوای بیای خونه ما! آره خاله جون یه سر به مانانت بزنم حالشو بپرسم. _بچه ها من دیگه بازی نمیکنم خودتون بازی کنین. _اَه نرگس بیا دیگه! _نمیام خودتون بازی کنید. باخالم رفتیم تو خونه. _خواهر هستی _بیاتو ملی (اسم خالم ملیحه بود ولی همه بهش میگفتن مَلی) سلام. سلام خواهر خوش اومدی خوبی عباس آقا خوبه بچه هات خوبن! _ممنون خواهر همه خوبن شما چطورید . _خدا رو شکر همه خوبن. _چیکار میکنی چه خبرا -الحمدولله سلامتی دعا به جون شما _منم نشستم رو به روی مامانم وخالم می دونستم خالم برای چی اومده خونه ما! _نرگس پاشو برو کوچه. _نمیرم میخوام پیش شما باشم. _پیش ما باشی که چی؟هان؟ وقتی دوتا بزرگتر دارن حرف میزنن بچه میره بیرون پاشو برو ببینم دختره خیره . _شونه انداختم بالا نمیرم. _چیکارش داری خواهر بزار بشینه. _باشه بشین ولی حرفم وگوش نمی کنی من میدونم تو.!!! _این تهدید مامانم عواقب بدی داشت. _ باشه میرم پا شدم دم پاییهام رو پام کردم رفتم تو حیاط در حیاط وباز کردم تق کوبیدمش بهم یعنی که من رفتم بیرون پا ورچین پاورچین یواش یواش اومدم پست دراتاق گوشم ونزدیک کردم به در اتاق ببینم چی میگن! _خواهر عمه هاجر اینجا چیکار داشت. مامانم آهی کشید وگفت چی بگم ملی یکاره زن گنده خجالت نکشیده اومده خواستگاری نرگس برای ناصر. _واه راست میگی!!! _اوهوم. _یزنه چی میگه. (به شوهر خواهر میگفتن یِزنِه) _آ آ ه ه ه ه میگه بگو بیان._ راست میگی گفت بیان. _دیشب کلی جرو بحث کردیم ولی میگه بیان. خواهر اون ناصر لنگه باباش میمونه بد دهنِ دستِ بزن داره، پسره کفتر بازه ، بعدم نرگس یازده سالشه اون بیست وشش سالشه می دونی چقدر فرقشونه؟ یزنه چرا میخواد این کارو بکنه! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_8 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله با صورت درهم کشیده وصدای غران گفت نرگس میکشمت اگر
به قلم چی بگم والا چشش خورده به مال ومنالشون نمی فهمه میخواد چیکار کنه . _از دیروز که نرگس گفت کله قند از دستم افتاد شکست بعدم گفت عمه هاجر اومده بود خونمون گفتم برای خواستگاری اومدن. _باور میکنی دیشب تا صبح خوابم نرفت. _منم نخوابیدم تا صبح همینطور تو جام قِل خوردمو فکر وخیال کردم. _خواهر من یه کله قند خونمون دارم . اگه یزنه پشیمون شد جواب نه بهشون دادید بگو بیارم برات بدی به عمه هاجر . _باشه ملی دستت درد نکنه . _کار نداری خواهر من برم باید ناهار بچه هارو رو بدم برن مدرسه . _نه کار ندارم ممنون که اومدی باهات حرف زدم دلم واشد. _تورو خدا خواهر هر کاری داشتی خبرم کن نشین تنهایی هی غصه بخور. _باشه. _راستی مادر می دونه. _نه هنوز به کسی نگفتم. _باشه منم نمی گم هروقت خودت صلاح دونستی بگو. خالم بلند شد از دراتاق بیاد بیرون که من بلند شدم مثل جِت رفتم تو توالت گوشه حیاط . قبل از اینکه خالم درحیاط رو باز کنه از توالت اومدم بیرون. خالم خداحافظی کرد ورفت . مامانمم بهم چشم غرّه رفت ونشون داد که میدونه من کوچه نرفتم وفال گوش وایسادم منم به روی خودم نیاوردم و گفتم وا خب دستشویم گرفت اومدم خونه . مامانم گفت عه دسشتشوییت گرفت تو هم اومدی رفتی توالت آره؟ _ خب آره! مامانم یه نگاه به دستم که خشک بود کرد وگفت!آهان بعدم طهارت نگرفته اومدی بیرون. دستامو گرفتم پشتم "مامان" کوفت وزهر مارو مامان، شد من یه حرفی بزنم توی خیره سر گوش کنی بیا برو گم شو ناهارت رو بخور برو مدرسه. _وای پاک آبروم پیش مامانم رفت. رفتم تو اتاق رو پوشم رو تنم کردم شلوار مدرسمم پام کردم .مامانم تخم مرغ نیمرو درست کرد اونم خوردم. لقمه نون پنیر گردو با یه سیب که مامانم برای زنگ تفریحام گذاشته بود .با قمقمه آبم گذاشتم تو کیفم. کیفمو برداشتم رفتم دوتا ماچ گنده ام از لپای جواد کردم و مغنعه امم سرم کردم از اتاق اومدم بیرون کفشهامو پوشیدم . تو درگاهی اتاق وایسادم سرم رو کردم تو اتاق. _مامان . چیه چی میخوای. _من از مدرسه مسقیم میرم خونه خاله باشه . نخیر خونه خاله چه خبره! مگه دیروز اونجا نبودی. چرا بودم ولی زری نبود که باهاش بازی کنم امروز میخوام برم. لازم نکرده میری اونجا اذیت میکنی. بخدا اذیت نمی کنم بزار برم. _میگم نه یعنی نه میای خونه.فهمیدی؟ _باشه" دوست داشتم درمورد اتفاقهایی که داره میفته با مامانم حرف بزنم ولی مامانم رو نمی داد. میخواستم برم خونه خالم بااون حرف بزنم خالم مهربون بود وهمیشه به حرفام گوش میداد حتی وقتی که خیال بافی میکردم براش بازم با دل و جون گوش میداد وبا لبخند های قشنگش وسری که تکون میدادو هی میگفت خُب خُب منو تشویق به ادامه حرفام میکرد واقعا اسمش برازنده رفتاراش بود. (ملیحه) اما مامانم نزاشت..... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_9 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا‌حبیب‌اله چی بگم والا چشش خورده به مال ومنالشون نمی فهمه میخ
به قلم بهم میگه حق نداری راجع به این موضوع با کسی حرف بزنی پس من چیکارکنم؟؟؟ با مامانم خدا حافظی کردم رفتم در خونه فریده اینا که باهم بریم مدرسه. درشون باز بود سرم رو کردم تو حیاطشون صدا زدم!فریده که مامانش گفت بیاتو نرگس داره حاضر میشه . _نه همین جا وامیستم بهش بگو بیاد. اومدم اینور تر سرم رو گذاشتم رو دیوار حیاطشون و داشتم فکر میکردم . ناصر،عمه هاجر،بد اخلاق،کتک، کفترباز، چی میشه حالا. غرق در افکارم شدم. که یه دفعه یه صدایی گفت "پخ"دومتر از جام پریدم قلبم وایساد عه فریده خیلی بی مزه ای بعدم دوتاییمون زدیم زیر خنده. _بریم مریمم صدا کنیم _بریم. سه تایی راه افتادیم . اون دوتا دوباره شروع کردن. مریم:داداشم از سربازی نامه نوشته به شماها هم سلام رسونده . من وفریده زدیم زیر خنده به ما سلام رسونده. _خُب وقتی نوشته سلام منو به همه برسون شما ها هم جزءهمه اید دیگه و بعدم سه تایی زدیم زیر خنده. تا مدرسه همش اون دوتا حرف زدن من هیچی نگفتم راستش منم میخواستم حرف بزنم . تازه خبرهای من داغتر از اونا بود ولی مامانم گفته بود که هییچی نگم. چقدرم سخت بود راز نگه داشتن!!! حرفاشونو گوش میکردم ولی تو ذهنم فقط عمه هاجر و ناصر وکله قندو.........این چیزا میومد. رسیدیم مدرسه . زنگ آخر خوردو مثل همیشه راهی خونه شدیم. _فریده من بیام خونتون مشق بنویسیم. _بیا. اومدم خونه دفتر مشق وکتاب فارسیمو برداشتم . مامان. جانم مامان. من میرم خونه فریده اینا مشق بنویسم. باشه برو ولی زود بیا به نماز جماعت برسی . باشه زود میام. _زنگ خونه فریده اینا بلبلی بود ومن خیلی دوست داشتم. برای همین دستمو میزاشتم رو زنگ دیر بر میداشتم.فریده میگفت از زنگ زدنت میفهمم تو هستی. قدم به زنگشون نمی رسید یه آجر پشت درشون گذاشته بودن منم رفتم رو آجر روی پنجه پا وایسادم دستم رو گذاشتم روی زنگ صدای بلبلیش بلند شد "چید چید چیدچید چید چید.....‌‌ _نرگس اومدم زنگمون سوخت. در و باز کرد بیا تو. نگاه کردم دیدم یه کفش مردونه نو که برق میزد پشت در اتا قشونه. _کی خونتونه؟ _نامزده پری. پس من برم خونمون. _نه بیا تو اونا رفتن تو یه اتاق دیگه درم رو خودشون بستن. بریم تو. اومدیم تو اتاق. مامانت کو؟ تو حیاط پشتی دارن سبزی پاک میکنن! _ رفت کتاب دفترشو آورد . کتاب وباز کردیم دوتایی مسابقه گذاشتیم ببینیم کی زودتر مشقش تموم میشه. شروع کردیم به نوشتن که یه دفعه صدای خنده پری و نامزدش بلند شد. با فریده بهم نگاه کردیم. _دارن چیکار می کنن. _نمی دونم. دوباره سرمونو انداختیم پایین به مشق نوشتن که دوباره صد ای خندشون بلند شد.... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_10 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم#زهرا‌_حبیب‌اله بهم میگه حق نداری راجع به این موضوع با کسی حرف بز
به قلم دیگه نتونستیم بنویسیم . یه نگاهی تو چشمهای همدیگه انداختیم و رفتیم پشت اتاقشون هرچی سر اینور رو اونور دادیم، ولی روزنه ای برای نگاه کردن ندیدیم . چشمم افتاد به شیشه بالای در گفتم تو قلاب بگیر من برم ببینم منم قلاب میگیرم تو برو ببین. سر اینکه کی اول ببینه یه خورده بحث کردیم ولی درآخر قرار شد من اول ببینم. اونم قلاب گرفت من رفتم بالای شیشه دیدم میوه پوست کندن پری میوه میزاره دهن نامزدش . نامزدش میزاره دهن پری. اینا به شوخی دست همو گاز میگرفتن. میخندیدن. خیلی قشنگ بود دوست داشتم اون بالا باشم و هی نگاه کنم که فریده خیلی آروم گفت بسه دیگه بیا پایین منم برم ببینم منم آروم و یواش اومدم پایین دوتامون دلهره گرفتیم که نفهمن ولی اونا اینقدر غرق این کار شده بودن ومرتب می خندیدن که صدای خش خش خوردن ما به در اتاق رو نشنیدن. حالا نوبت من بود که قلاب بگیرم. منم دستامو قلاب گرفتم و فریده رفت بالا ولی چون فریده یه کم تپل بود و وزنش سنگین من نتونستم دستم رو نگه دارم دستم باز شدو اونم افتاد زمین و گروپی صدا داد . یه وقت در باز شد نامزد پری ، بهروز .با پری اومدن دم در اتاق ببینند چی شده. منم از ترس زبونم بند اومده بود فقط با هر زحمتی بود از اتاق اومدم بیرون و دم پاییام رو دستم گرفتم کتاب و دفترمم جا گذاشتم و فرار کردم رفتم خونه مریم اینا. درشون بسته بود از هولم زنگ نزدم تند تند شروع کردم به در زدن. _کیه کیه درمون از پاشنه دراومد. _واکن مریم تو رو خدا واکن همش فکر میکردم الان بهروز دنبال سرم میزاره. _بیاتو دوباره چه گندی زدی؟ _براش تعریف کردم .خندید وگفت تا شماها باشید فضولی نکنید. (مریم دوتا داداش مجرد خونه داشت ومامانم گفته بود که حق ندارم برم خونه اونا ولی چون دفتر کتابم وخونه فریده اینا جا گذاشته بودم نتونستم برم خونه خودمون ).... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️ سلام آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره، چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید ✅ زهرا حبیب‌اله نویسنده رمان
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_11 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله دیگه نتونستیم بنویسیم . یه نگاهی تو چشمهای همدیگ
به قلم مریم و فریده دختر خاله بودن. مریم : میری دفتر کتاب منو از خونه خالت بیاری. _بزار روسریمو سرم کنم بریم. باهم رفتیم ولی من سرکوچه وایسادم مریم رفت خونه خالش یه پنج دقیقه ای کشید تا بیاد گفت: خالم کتاباتو نداد میگه میارم درخونشون چُغلی شو به مامانش میکنم کتاباشم میدم به مامانش. فریده رو هم کتک زده بهش گفته حق نداری بری بیرون. وای حالا من چیکار کنم جرات ندارم برم خونمون. خونه خالمم که گفته نرو. میرم خونه مادر بزرگم. خونه مادرم با خونه ما سه تا کوچه فاصله بود. درخونه مادر بزرگم همیشه باز بود.رفتم تو حیاطشون مادر" مادر" _جونم مادر بیاتو. سلام. _سلام عزیزم با کی اومدی؟ _تنها اومدم. _به مامانت گفتی میای اینجا که دلش شور نزنه. شونه انداختم بالا ؛نه. _چرا مادر چیزی شده. توران خانم مامان فریده میخواد چغلی منو به مامانم بکنه منم میترسم برم خونه. _چرا مگه چیکار کردی . با فریده از شیشه اتاقشون پری و نامزدشو نگاه کریم . مادرم که شده بود بُم خنده وداشت به زور خودشو کنترل میکرد . گفت: صبر چادرم رو سرم کنم ببرمت خونتون . داشتیم میومدیم به سرکوچه که رسیدیم ناصر رو دیدیم تا چشمم افتاد بهش ناخودآگاه رفتم پشت مادرم قایم شدم اونم با مادرم حال واحوال کردو رفت. _نرگس این چکاری بود تو کردی چرا مثل بچه کوچولوها رفتی پشت من قایم شدی؟ چرا سلام نکردی!!! _آخه. _آخه چی چرا حرفت رو قورت دادی. آخه مامانم گفته به هیچ کسی نگم. _مگه چی شده مادر ؟ نرگس بگو ببینم چی شده که مامان میگه نگو. _قول میدی به مامانم نگی من گفتم. _آره مادر قول میدم.... ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_12 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله مریم و فریده دختر خاله بودن. مریم : میری دفتر ک
به قلم آویزون گردنش شدم اونم سرش وآورد پایین دهنم رو چسبوندم درگوشش گفتم اومده خواستگاریم. _چشمای مادرم چهارتا شد! چی گفتی!!! سرم رو به نشونه تایید به پایین تکون دادم گفتم آره. لپای مادرم قرمز شد صدای نفساش بالا رفت لباشو نازک کرد گفت. کی اومد خونتون . دوباره آویزون گردنش شدم درگوشش گفتم. عمه هاجر باناهید اومدن. مادرم دیگه چیزی نگفت و پاتند کرد سمت خونه ما. چادرش رو گرفتم وهی کشیدم مادر مادر به مامانم نگی من بهت گفتما. _نه نمیگم. ولی بد عصبانی شده بود. رسیدیم خونه گره بند درو کشیدم باز شد رفتیم خونه مامان تو ایون نشسته بود کتاب دفتر منم گذاشته بود کنارش. بلند شد. _سلام مادر حالت خوبه _سلام خوبم تو خوبی. _اگه این بچه ها بزارن آره منم خوبم. بعدم یه چشم غره کاری به من رفت. _خُبه خُبه اخماتو واکن به بچمم چشم غرّه نرو حالا انگار چی شده. _مادر پیش پای شما توران خانوم اینجا بود بخدا مردم از خجالت. تعریف کرده چه دسته گلی آب داده. _خودت بچه بودی ازاین بدتر بودی حق نداری بچمو دعوا کنی معصومه اگر یه کلمه بهش حرف بزنی نه من نه تو. منم که مشقامو ننوشته بودم دولا شدم کتاب و دفترمو بر داشتم رفتم تو اتاق نشستم به نوشتن. یه دفعه هواسم جمع شد مامانم و مادر جون دارن باهم پچ پچ میکنن گوشمو گذاشتم دم در! _هاجر خونه شما چیکار داشته. _کی بهت گفت مادر؟ چیکار داری کی گفت همسایه هات همه دیدن با ناهید اومده خونتون. _چی بگم مادر اومدن خواستگاری نرگس برای ناصر. غلط کرده بی جا کرده لقمه گنده تر از دهنش برداشته نرگس و ناصر قد قواره همند؟؟؟ _اومده دیگه. _احمد چی میگه. _میگه بیان. دیونه شده احمد؟ مادر جونم دستشو زد زیر جونشو رفت تو فکر. یه دفعه سرشو بلند کرد گفت معصومه من این موهامو تو آسیاب سفید نکردم یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست ببین چه وقته دارم بهت میگم هواستو جمع کن. بعدم من یه گله ای ازت دارم مگه من غریبه ام که باید حرف به این مهمی رو از این و اون بشنوم من همیشه دلسوز تو و بچه هات بودم. نبودم؟ _نه مادر جون تورو خدا ناراحت نشو همین دیروز اومدن خودم میخواستم بیام خونتون بگم به جان نرگس. عه پس دیروز اومدن معصومه ندی ها اگه بدی بچتو بد بخت کردی اون ناصر هم لنگه باباش نصرالله است. هاجر بود که زیر دست این قوم یاجوج و ماجوج دَوم آورد.بیچاره هاجرهمیشه تنش کبود بود از دست اون ازرق شامی این ناصر هم پاشو گذاشته جای پای باباش لنگه همون باباشه... ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada لینک پارت اول رمان نرگس👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا