🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷
#سال1361
#آبان_ماه
#بیست_و_پنجم_آبان
#روز_حماسه_و_ایثار
#مردم_اصفهان
#قسمت_اول
روزی که #زمین میزبان #فوجی از #بهشتیان بود
۲۵ آبان ۱۳۶۱ بود، #شهید آوردند، یکی از پس از دیگری؛ کاروان ۳۷۰ نفری #جوانانی که با ذکر یا زینب (س) #شهیدِ آب و آتش شده بودند و در یک روز #میهمان مردمان شهر زیبای خدا .
آن روز #پیکرهای_گلگون_شهدای عملیات محرم بر دستان قدردان جمعیتی کم سابقه، به #گلستان_شهدای اصفهان رسیدند و در خاک پاک #میهن آرام گرفتند.
۲۵ آبان ۱۳۶۱ ، آسمان اصفهان #گلگون و زمین ، قدمگاه مردان و زنانی شده بود که #پیکر بر آب رفته ۳۷۰ فدائی راه سرخ #سیدالشهدا_ع را با سربلندی #تشییع و با ماهی #قرمزهای فدایی وطن وداع کردند.
خانم حیدری نبی همسر و مادر #شهیدان #محمدعلی و #اسماعیل، یکی از صدها #مادر و #همسری که در آن روز تاریخی داغدار اما سربلند از #شهادت مردان خانهاش، برای بدرقه #شهدا به میدان امام اصفهان رفته بود در گفت وگو با خبرنگار تسنیم در اصفهان اظهار داشت: آن روز در اصفهان #زلزله شده بود، ۲۵ آبان ۱۳۶۱ جمعیتی #عظیم برای #وداع با #شهدا آمده بودند و انگار گردی از عزا و ماتم بر سر #شهر ریخته شده بود، جمعیت آن قدر زیاد بود که تا #گلستان_شهدا جای سوزن انداز نبود و من هم، مانند خیلیها به پاس لطف #خدا از این توفیق، تنها ذکری که بر لب داشتم حمد و ستایش پروردگار بود و بس .
#ادامه_دارد ...
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#قسمت_دوم
به ساعتم نگاه کردم، وقت #نماز_ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و میتوانستم #نماز را #اول_وقت بخوانم.
انتظارم برای آمدن #ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از #نماز نیست، همین جا #نماز را میخوانم. #انشاءالله تا #نمازم تمام شود، او نخواهد آمد.
به گوشهای از #اتاق رفتم و #روزنامهای را که همراه داشتم به #زمین انداختم و مشغول #نماز شدم.
در حال خواندن #نماز بودم که متوجه شدم #ژنرال وارد اتاق شده است.
با خود گفتم چه کنم؟ #نماز را ادامه بدهم یا #بشکنم؟ بالاخره گفتم، #نمازم را ادامه میدهم، هر چه #خدا بخواهد همان خواهد شد.
سرانجام #نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی مینشستم از #ژنرال معذرت خواهی کردم.
#ژنرال پس از چند لحظه #سکوت نگاه #معناداری به من کرد و گفت:
چه میکردی؟
گفتم: #عبادت میکردم.
گفت: بیشتر توضیح بده.
گفتم: در دین ما #دستور بر این است که در ساعتهای #معین از #شبانه_روز باید با #خداوند به #نیایش بپردازیم و در این ساعات #زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در #اتاق استفاده کردم و این #واجب_دینی را انجام دادم.
#ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در #پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این طور نیست؟
پاسخ دادم: آری همینطور است.
او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از #صداقت و #پای_بندی من به #سنت و فرهنگ و #رنگ نباختنم در برابر #تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهرهای #بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و #پروندهام را #امضا کرد.
سپس با حالتی #احترام_آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما #تبریک میگویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی #موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او #تشکر کردم. احترام گذاشتم و از #اتاق خارج شدم.
آن روز به اولین محل #خلوتی که رسیدم به پاس این #نعمت بزرگی که #خداوند به من #عطا کرده بود، دو رکعت #نماز_شکر خواندم .
🌹 #سالروز_شهادت🌹
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 @dashtejonoon1🥀🌹