🔰#احترام به #شاگرد نوجوان
🌷يكى از علماى وارسته , كلاس درسى داشت و از ميان شاگردانش به نوجوانى بيشتر احترام مـى گـذاشـت .
🍎روزى يكى از شاگردان از آن عالم پرسيد: چرا بى دليل , اين نوجوان را آن همه احترام مى كنيد؟
🌷آن عالم دستور داد چند مرغ آوردند.
👈آن مرغ ها را بين #شاگردان تقسيم نمود و به هر كدام كاردى داد و گفت : هريك از شما مرغ خود رادر جايى كه كسى نبيند ذبح كند و بياورد.
☺️شاگردان به سرعت به راه افتادند و پس از ساعتى هر يك از آنها, مرغ ذبح كرده خود را نزد #استاد آورد, اما نوجوان مرغ را زنده آورد.
🌷عالم به او گفت : چرا مرغ را ذبح نكرده اى ؟ او در #پـاسخ گفت : شما فرموديد مرغ را در جايى ذبح كنيد كه كسى نبيند, من هر جا رفتم ديدم #خداوند مرا مى بيند.
☺️شاگردان به #تيزنگرى و توجه عميق آن شاگرد برگزيده پى بردند,او را #تحسين كردند و دريافتند كه آن #عالم وارسته چرا آن قدر به او احترام مى گذارد.
مجموعه ورام، ص 235.
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰در سال 99 هجرى عمر بن عبدالعزيز بمقام خلافت رسيد و فرمانرواى كشور اسلام شد.
او موقعي كه نوجوان بود و در مدينه تحصيل مي كرد مانند ساير افراد گمراه ، نام على عليه السلام را به زشتى مي برد، ولى بر اثر تذكر مرد عالمى به حقيقت واقف شد و دانست سب آن حضرت غيرمشروع و موجب غضب باري تعالى است ، اما نمي توانست آ نرا كه فهميده بود به دگران بگويد و آنان را از گناهى كه مرتكب مي شوند باز دارد.
با نيل به مقام حكومت و دست يافتن به قدرت تصميم گرفت از فرصت استفاده كند، سب على عليه السلام را از صفحه مملكت براندازد و اين لكه ننگين را از دامن ملت اسلام بزدايد.
براى آن كه در جريان عمل ، با مخالفت رجال متعصب بنى اميه و معاريف خودخواه شام مواجه نشود و سدى در راهش ايجاد نكنند لازم ديد مطلب را با آنان در ميان بگذارد، افكارشان را مهيا كند، توجهشان را به لزوم اين مبارزه جلب نمايد و آن ها را با خود هم آهنگ سازد. به اين منظور نقشه اى در ذهن خود طرح كرد و يك طبيب جوان كليمى را كه در شام بود براى پياده كردن آن نقشه در نظر گرفت ، محرمانه احضاريش نمود و برنامه كار را به وى آموخت و دستور داد كه در روز و ساعت معين به قصر خليفه بيابد و آن را اجراء نمايد.
قبلا عمر بن عبدالعزيز دستور داده بود كه آن روز تمام بزرگان بنى اميه و رجال نافذ و مؤ ثر در محضرش حضور به هم رسانند و پيش از آمدن طبيب كليمى همه آن ها آمده بودند و مجلس براى اجراء نقشه خليفه ، آمادگى كامل داشت .
در ساعت مقرر جوان كليمى آمد و با استجازه وارد شد توجه تمام حضار به وى معطوف گرديد.
عمربن عبدالعزيز پرسيد براى چه كار آمده اى ؟
پاسخ داد آمده ام دختر خليفه مسلمين را خواستگارى كنم .
سؤ ال كرد براى كى ؟
جواب داد براى خودم .
حاضران مجلس بهت زده به او نگاه مي كردند.
عمربن عبدالعزيز لختى جوان را نگريست سپس گفت :
من نمي توانم با اين تقاضا موافقت كنم چه آنكه ما مسلمانيم و تو غير مسلمان و چنين وصلتى در شرع اسلام جايز نيست .
طبيب كليمى گفت :
اگر حكم اسلام اين است چگونه پيغمبر شما دختر خود را به على بن ابيطالب داد؟
خليفه برآشفت و گفت على بن ابيطالب يكى از بزرگان اسلام بود.
طبيب گفت : اگر او را مسلمان مي دانيد پس چرا در تمام مجالس لعن سبش مي كنيد؟
عمربن عبدالعزيز با قيافه تاءثر به حضار محضر رو كرد و گفت به پرسش او پاسخ گوئيد.
همه سكوت كردند، سر خجلت بزير انداختند و طبيب كليمى بدون آنكه جوابى بشنود از مجلس خارج شد.
ناسخ التواريخ ، حالات امام باقر(ع )، جلد 1، صفحه 392
🔰کاربرد اين حکايت: در سب و لعن.
برچسب ها:
#ولايت ، #تعليم_و_تربيت، #رياست، #استدلال، #دانشمند، #عالم، #لعن، #تصميم، #اراده، #برنامه، #غضب الهی، #سياست، #نمايش، #سؤال، #پاسخ،
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🌷بخش خاطرات معصومان (ع) و ياران
📙حرف الف
💠موضوع : آموزش
#شیوه ها و راهکارها
❇️پرسش از كودك
حضرت امام عليعليه السلام همواره در حضور مردم از فرزندان خود #پرسش هاي علمي ميفرمود، و در برخي موارد #پاسخ به پرسش هاي مردم را به آنان واگذار ميكرد.
روزي امام عليعليه السلام از فرزندان خود امام حسن و امام حسينعليهما السلام در چند موضوع #سؤالاتي كرد و هر يك از آنان با عباراتي كوتاه #پاسخ هايي حكيمانه دادند، آنگاه آن حضرت متوجه شخصي به نام #حارث_أعور كه در مجلس حاضر بود شد و فرمود:
اين #سخنان حكيمانه را به فرزندان خود بياموزيد، زيرا موجب:
#تقويت_عقل و #فكر_و_انديشه آنان ميگردد. .
📚بحارالانوار 350 / 35؛ البداية و النهاية 37 / 8.
آن حضرت با اين عمل به بهترين وضع نسبت به آنها #احترام گذاشته و بزرگترين #شخصيت و #استقلال را در وجود آنان ايجاد كرده است.
☺️برچسب ها : انتقال يافته
https://eitaa.com/dastan_latifeh