توی جاده آبادان به طرف فاو، تانکر آب بلندی بود. نیروهای اطلاعات ما تانکر را خالی کرده و در آن دوربینی رو به شهر فاو گذاشته بودند. پایم را روی پله زنگزده نردبان تانکر گذاشتم و بالا رفتم. نگاهم را به حاج اسماعیل چرخاندم و گفتم: من میرم موقعیت رو میبینم و میام بهت میگم. میله را گرفت و پشت سر من راه افتاد و گفت: تو واسه خودت میبینی. دارم میام بالا.
فاصله پلهها زیاد بود و باید از دو دست کمک می گرفتیم. حاج اسماعیل بی توجه به دستی که نداشت تن را جلو داد و آرنجش را به دیوار نردبان بند کرد و بالا آمد. چشمهایش دودو میزد که خودش منطقه را ببیند. در اغلب ماموریتهای شناسایی خودش به منطقه می رفت و سعی می کرد شخصا به نتیجه برسد تا در جلسات با فرمانده لشکر، با ذهن باز صحبت کند و اگر نظر مخالفی داشت با او به صحبت می نشست و قانعاش می میکرد.
وقتی دستش قطع شد فکر میکردیم نمی تواند از پس فرماندهی بر بیاید اما نه فقط برای ما، برای فرمانده لشکر هم جا انداخت که میتواند مثل گذشته و حتی بهتر از قبل هر ماموریت سختی را انجام دهد و حتی می تواند خطشکن باشد.
••••
#بی_آرام
#گزیده_کتاب
🔸پاتوق کتاب / ارسال رایگان به سراسر کشور. 09168000353
🔹 لینک خرید آنلاین
https://idpay.ir/posti/shop/584177
__
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 کربلای ۴)
3⃣
🔅 محتوای جلسات
فرماندهی عملیات
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
نگرانی هوشیاری دشمن در گزارش اطلاعاتی محمد باقری به خوبی نمایان است که رژیم بعث از شمال خوزستان تا فاو حساس شده است که در ادامه به طور اجمال به این گزارش باقری اشاره میشود:
وضعیت عمومی: در طی دوره دشمن ضمن ادامه فعالیتهای گذشته در جهت تحکیم مواضع، موانع و استحکامات خطوط پدافندی خود حساسیت بیشتری نسبت به منطقه از خود نشان داده است.
۱- روز گذشته اول دیماه ۶۵ دشمن در سه نوبت منطقه عمومی فاو را مورد هجوم هوایی قرار داد که ۲ مورد آن روی پل لولهای اروند بوده و بمبارانها منجر به قطع رفتوآمد گردیده.
۲- روز گذشته از ساعت ۱۲ الی ۱۵ دشمن در محور امالقصر در منطقه عمومی فاو اقدام به اجرای آتش سنگین توپخانه نمود.
۳- روز گذشته اول دیماه ۶۵ آتش توپخانه دشمن روی پتروشیمی آبادان نسبتاً فعال بوده و .....
• تردد دشمن در روز دوم دیماه
اول دیماه ۱۳۶۵
طراحی و آمادهسازی عملیات کربلای ۴ نوار ۲۰۸۶۶
فرماندهان همچنان با حساسیت موضوع را در دوم دی ماه پیگیری میکنند، به همین خاطر فرمانده توپخانه سپاه یکم، دیماه با محسن رضایی جلسه میگذارند.
میرصفیان(فرمانده توپخانه): چند شب است گزارش کردند ۲ طرف جاده لاستیک آتش میزنند و جاده را روشن میکنند.
علی شمخانی: شاید برای تردد است که چراغ روشن نمیکنند.
اکبر غمخوار: در شب مهتابی هم که روشن است. باز این کار را تکرار کرد.
رضایی: این شاید به منظور (تجهیزات) تظاهر به تک (حمله) پیدا نکرده هی لودر و بلدوزر میآورد.
هویت نامعلوم: برادر محسن من امروز خودم رفتم دیدم. روی آن جاده سوم (بصره - فاو) خیلی تردد داشت. اصلاً لودر و بولدزر، خودم امروز دیدم.
دیدهبانها گزارشی از وضعیت انتقال نیرو بر روی جاده فاو میدهند:
هویت نامعلوم: شما حالا با این دید (کنایه از خوشبینی) برخورد میکنید. ما با توپخانه باید دید بدبینی به دشمن نگاه میکنیم. میگویید اینها را حتماً دارد تک (حمله) میکند.
محسن رضایی: باز هم تأکید میکنیم که اینجا مثل فاو (والفجر ۸) توپخانه یک مأموریت چهارم (انهدام دشمن) پیدا کرده است.
• تأکید فرماندهان برای انتقال نیرو در شب با چراغ خاموش
۲ دیماه ۱۳۶۵
طراحی و آمادهسازی عملیات کربلای ۴ نوار ۲۰۸۸۱
همان روز، ساعت ۱۱ شب فرمانده توپخانه، در جلسهای دیگر آخرین هماهنگیها را با فرماندهی قرارگاه خاتم انجام میدهند.
همان روز ساعت ۱۱ شب فرمانده توپخانه، در جلسهای دیگر آخرین هماهنگیها را با فرماندهی قرارگاه خاتم انجام میدهند.
توپخانه مأمور به قرارگاه قدس: حاج آقا! فردا ما اگر اینطور (انتقال) است، کِی باید توپها را شب نشد در روز ببریم! چه موقع ببریم که به عملیات لطمه نخورد؟
محسن رضایی: که چی؟!
توپخانه مأمور به قرارگاه قدس: یعنی به فرض در روشنایی ببریم. ظهر ببریم؟
رحیم صفوی: برادر محسن! اینا هر چه قدر میتوانند امشب جابجایی کنند.
برای رعایت اصول حفاظتی، تأکید فرماندهان بر انتقال نیرو در شب با چراغ خاموش در ۴۸ ساعت منتهی به عملیات است.
هنوز برخی تردیدها وجود دارد
ساعت ۱۱ صبح روز سوم دیماه است. آخرین گزارش شناسایی و تحرکات روز گذشته دشمن بررسی و احتمال هرگونه اتفاق بین رشید و رضایی بحث میشود.
┄┅┅❀❀┅┅┄
پیگیر باشید
#تاریخ_شفاهی
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 طنز جبهه
سه اصطلاح با نمک
•┈••✾💧✾••┈•
🔸 شیخ اجل
خمپاره ۶۰. جنگ افزاری که بیش از هر سلاح دیگر با مأمور مرگ و قبض روح شبیه است. همان که از هیچ کس جز رسول خدا اذن دخول نگرفت. درست «سر به زنگاه» سر می رسد و بدون سر و صدا کار خودش را می کند؛ بر خلاف خمپاره ها و سلاحهای دیگر که جلوتر از خودشان سوتشان و پیش از انفجارشان ترس و دلهره و هیبتشان آدم را می کشد. همان سلاحی که به «نامرد» بودن شهرت دارد.
🔹 لشکر صلواتی
لشکر ۲۷ حضرت رسول صلی الله و علیه و آله که وقتی برادری به صورت کامل از آن نام می برد و نام حضرتش را بر زبان جاری می ساخت، همه از حیث مستحب مؤکد بودن ذکر صلوات بعد از شنیدن نام آن بزرگوار به تبع حق متعال و ملائکة الله باید صلوات می فرستادند.
🔸 سوره رهایی بخش
سوره والعصر از سوره های کوچک قرآن.
سوره ای که آرام و آهنگ و نشان رهایی و خلاصی بود. بعد از نظام جمع، راهپیمایی و کوه پیمایی، صبحگاه و احیاناً شامگاه، سخنرانی های ارشادی و توجیهی، حسن ختام همه رنج و آلام و صبر و شکیبایی جسمی و روحی، آیات بینات این سوره بود، که همه با هم با لحن دلنشینی قرائت می کردند. بای بسم الله اش که بر زبان جاری می شد، مثل آبی که روی آتش بریزند یا تن خسته و غبار آلود و گرمازده ای که به آبشار بسپارند، همه چیز کم کم خنک و مطبوع می شد و رو به آرامش می گذاشت.
•┈••✾💧✾••┈•
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
زیباتر از نگاهت، نتوان سرود شعری
شعر تو، شاعر من! کاملترین کلام است
وقتی تو رخ بپوشی، در این شب مضاعف
هم ماه در محاق است، هم مهر در ظلام است
خواهی رها کن اینجا، در نیمه راه ما را
من با تو عشقم اما، ای جان علیالدوام است
آری تو و صفایت! ای جان من فدایت
کز من به خاک پایت، این آخرین سلام است
مینوشم و سلامم همچون همیشه با توست
ور شوکرانم اینبار، جای شکر به جام است
#منزوی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۸
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
دیدن سوسنگرد بعد از هجده ماه برایم خیلی باشکوه بود. شهر خلوت بود. از آن هیاهوی کودکانه و رفت و آمدهای مردم شهر و شلوغی بازار خبری نبود. یاد پدربزرگم افتادم و آن دکان قدیمی گرد و خاک گرفته اش که در آن قطعات سربی می فروخت. معمولاً پدر بزرگ داخل مغازه نمی ماند؛ چون در تمام طول روز، گاهی حتی یک مشتری هم نداشت. او مغازه را باز میکرد و میرفت با بقیه مغازه دارها گپ می زد. اگر هم مشتری می آمد مغازه دارهای اطراف پیغام میدادند. حالا دیگر از بسطیه پیرزنی که بستنی و آدامس و شکلات میفروخت هم خبری نبود. ما بعضی وقتها برای او از عمده فروشی مرکز شهر یک فلاسک بستنی می آوردیم و پیرزن هم یک بستنی مجانی به ما میداد. از وانتهای مملو از هندوانه و از مغازه های پر از هله هوله هم هیچ خبری نبود. فقط یک تانک سوخته عراقی سر چهارراه منتهی به خیابان سعدی دیده می شد. دقیقاً همان جایی که کودکی مان را توی عباره ای که از آنجا می گذشت، با بچه های محله شنا میکردیم. از آن هم بازی های دوران کودکی هم هیچ خبری نبود.
حالا فقط این نظامیان بودند که در شهر رفت وآمد می کردند. می خواستم سری به خانه پدربزرگ ، بزنم اما راننده کامیون مأموریتی داشت که با خواسته های من هماهنگ نبود. آن روز به بیمارستان سوسنگرد رفتیم. منظره زخمی ها و شهدا بسیار تکان دهنده بود. تا آن موقع دست و پای قطع شده ندیده بودم. یک رزمنده را آوردند که پایش از مچ قطع شده بود و پایش را داخل یک پاکت پلاستیکی کنارش گذاشته بودند. تعداد زیادی هم شهید آوردند. فقط به آمبولانسهایی که شهدا و زخمیها را تخلیه میکردند نگاه میکردم. خیلی ترسیده بودم. مرتب خودم را جای آن زخمیها تصور میکردم. با خودم می گفتم: «میتونی درد قطع شدن دست یا پا رو تحمل کنی؟ تازه بعدش چطور میخوای توی جامعه با یک دست یا یک پا زندگی کنی؟» با توجه به رشته ام که برق بود، دو تا دست هم برای انجام کارها کم بود چه رسد به یک دست. خلاصه گرم این فکرها بودم که گفتند سوار بشید که برگردیم. فرصت نشد به خانه پدربزرگ سری بزنم. سوار کامیون شدیم و برگشتیم اهواز.
وقتی رسیدیم ، اهواز خبر آوردند که یکی از بچه های هنرستان به نام کامران سبزی زاد در جبهه بستان شهید شده است. مراسم یادبودش را در هنرستان برپا کردیم و نام هنرستان را از شرکت نفت به نام هنرستان شهید سبزی زاد" تغییر دادیم. شرکت نفت هم استقبال کرد. کامران از جمله جوانهایی بود که اولش خیلی تو خط ما نبود. اما خیلی سریع عوض شد. او دیر به جمع ما پیوست اما زود به مقصد رسید.
در آن عملیات از بچه های مسجد جوادالائمه علیه السلام سه نفر شهید شدند، شهید ابراهیم فرجوانی برادر فرماندهی رشید گردان کربلا، شهید مسعود عبادی و شهید فریبرز بهمئی.
پیکر بی سر شهید فرجوانی را مدتها بعد آوردند و مادرش او را با محتویات جيبش و بعضی نشانه های بدنش شناسایی کرد این مادر در مراسم تدفین فرزند شهیدش حماسه ای آفرید که همه ی مردم را منقلب کرد. او به جای گریه کردن، با امام حسین علیه السلام نجوا میکرد و میگفت بچه من که از علی اکبر امام حسین عزیزتر نیست. همه ما فدای اسلام». جنازه شهید عبادی تقریباً از وسط نصف شده بود. وقتی او را داخل قبر می گذاشتیم چهره نورانیاش چشمهای حاضرین را خیره کرده بود. برای تشییع جنازه شهید بهمئی هم به امیدیه رفتیم و او را در همان جا به خاک سپردیم. در برگشت از امیدیه عقب یک وانت سوار شدیم و به اهواز برگشتیم. در مسیر برگشت خوابی که از شهید عبادی دیده بودم را برای بچه ها تعریف کردم. در خواب دیدم که او بین زمین و آسمان ایستاده در حالی که خوشحال و خندان است.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
لینک عضویت
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دشمن شناسی
در کلام رهبر معظم انقلاب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 کربلای ۴)
4⃣
🔅 محتوای جلسات
فرماندهی عملیات
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
ساعت ۱۱ صبح روز سوم دیماه است. آخرین گزارش شناسایی و تحرکات روز گذشته دشمن بررسی و احتمال هرگونه اتفاق بین رشید و رضایی بحث میشود.
سوم دیماه ۱۳۶۵
طراحی و آمادهسازی عملیات کربلای ۴ نوار ۲۰۸۸۳
رحیم صفوی: اگر فلر جاهای دیگر هم انداخته باشد، مثل همین زدن منورهایش عادی است. ولی اگر جاهای دیگر فلر (منور) نینداخته باشد و بعد فقط اینجا فلر ریخته باشد!
غلامعلی رشید: نه فلرش (پرتاب منور) که مشکوک (آگاهی دشمن) است. اگر میآمد توپخانههای بصره را بزند یا دیشب روی بصره کار کردند. یک بار هم این کار را کرده بود. دیشب که بصره را نمیزدند. توی آن لحظات که این فلر را انداخت!
محسن رضایی: یک احتمالش برای این است که دهانه کارون (عقبه عملیات) را ببینند. این یک احتمال است. یک احتمال دیگر هم این است ببینند در شهر (خرمشهر) چه خبر است. وگرنه فلر را اگر برای درگیری بزند، یکبار که نمیزند.
غلامعلی رشید: نه برای کسب اطلاعات بوده...
• نیروهای خطشکن کربلای ۴
هنوز برای حضور نیروهای خط شکن میان فرماندهان اختلافنظر است. اما تا این لحظه در شکل کلی مانور، نیروها اتفاقی نیفتاده است. در فایل صوتی جلسه این مسأله مشهود است:
طراحی و آمادهسازی عملیات کربلای ۴ نوار ۲۰۸۸۶
محسن رضایی: (موج اول حمله) یک گردان ۱۴ (حسین خرازی)، یک گردان ۴۱ (قاسم سلیمانی) نه، (لشکر) ۳۱ یک گردان ۲۱، این برای ساعت ۸:۳۰ به همان ترتیب.
غلامعلی رشید: پس الان ۱۰ (شب) باید راه بیافتد (غواصان) که ۱۰:۳۰ برسند.
علی شمخانی: اگر ۱۰ راه بیافتند آنجا (ام الرصاص) درگیر شده باشد که فایده ندارد.
غلامعلی رشید: همین میگویم یک جوری حرکت کنند که ۱۰:۳۰ اینجا (تنگه ام الرصاص) باشند. الان (ساعت) ۹ طبق گفته عزیز(جعفری) اینجا هستند در تنگه، یک ساعت زودتر! این (ساعت حرکت) باعث میشود بتوانند جزیره را اینجوری (محور حمله) ادامه دهند. همانجا پای (لشکر ۱۴) امام حسین(ع) برای ما کافی است.
کار سخت قرارگاه نجف در کربلای ۴
بنابراین طبق این سناریو، چهار قرارگاه نجف، قدس، کربلا و نوح به اهداف خود حمله میکنند و با پیشروی به ابوخصیب، عقبه و پشتیبانی سپاه هفتم عراق را منهدم و عملاً کار بزرگترین سپاه بعث را تمام میکنند.
طبق تصمیم فرماندهان، قرارگاه نجف وظیفه دارد با سپاه سوم درگیر شود. این سپاه وظیفه دفاع از شمال بصره را بر عهده دارد. اما این درگیری از نظر فرماندهان سخت است. چون برای ایرانیها، دژ شلمچه یا دژ پنج ضلعی بعثیها غیرقابل نفوذ است. آخرین بار که در این منطقه چهار سال پیش در عملیات رمضان بوده است.
┄┅┅❀❀┅┅┄
پیگیر باشید
#تاریخ_شفاهی
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
احمد کاظمی را در جنگ بیشتر به اسم میشناختم ولی احساس عجیبی به او داشتم. البته احساس من با عقل امتزاجی داشت که خود حکایت دیگری دارد. اسم او را چندبار در قرارگاه و از زبان فرماندهان میشنیدم. دوست داشتم روزی ببینمش ولی نشد. عاقبت روزها، ماهها و عملیاتها سپری شدند و جنگ با پذیرش جام زهر به پایان رسید ولی خبری نشد. با فرماندهان زیادی حشرونشر داشتم. چشم من از احمد کاظمی محروم بود؛ علیرغم این که احمدهای زیادی را میشناختم.
احمد را به نام فرمانده لشکر نجف اشرف وفرماندهی نیروی هوایی و زمینی و اصلاً او را بهعنوان فرمانده نمیشناختم؛ چون فرماندهی شأنی برای او نبود، بلکه این او بود که به فرماندهی شأن میداد.
احمد قهرمان ملی نظام جمهوری اسلامی بود که اختصاصی به مجموعه سپاه پاسداران نداشت.
••••
#پرواز_آخر
#گزیده_کتاب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 سردار، هر ماه ۱۰ هزار تومان به شخصی كه عليل بود و روی ويلچر
می نشست می داد .
در ماه آخر كه به سراغش رفته بود ، بيست هزار تومان به او داده
و گفته بود : شايد ماه ديگر نباشم .
اين قضيه را بعد از شهادتش شنيدم و آن مرد برای هر كس تعريف می كرد .
(شهيد جواد حاجی خداکرم)
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۹
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
چهل شاهد
عملیات فتح المبین
اواخر اسفند ماه زمزمه عملیات جدیدی به گوش می رسید. نمی خواستم این عملیات را هم مثل عملیات قبلی از دست بدهم، چون نزدیک تعطیلات عید بود به پدرم گفتم:"میخوام با مدرسه برم اردو!" مادر رو به پدرم گفت: «نذار بره دروغ میگه میخواد بره جبهه». پدرم مشکوک شد اما به روی خودش نیاورد و گفت: «احمد دروغ نمیگه» و بالاخره مادرم را راضی کرد از اینکه مجبور شده بودم به پدرم دروغ بگویم ناراحت بودم.
خودم را به بسیج اهواز در بیست و چهار متری رساندم. برای اولین بار یک گردان مستقل از بچه های اهواز به نام "گردان نور" تشکیل شده بود. آن موقع اهوازیها تیپ مستقلی نداشتند و به همین خاطر به تیپ ۱۷ علی ابن ابیطالب علیه السلام قم مأمور شده بودند. میخواستم به بچه های گردان نور بپیوندم ولی چون آنها در منطقه مستقر شده بودند نتوانستم به گردان بروم. اعزام انفرادی صد جور ادا اطوار داشت. شرایط سنی و رضایت نامه میخواست. اگر بر میگشتم خانه که رضایت نامه بگیرم دستم رو میشد و همه چیز از دست می رفت.
شنیده بودم یک گروه از تهران برای ثبت مستند تاریخ جنگ آمده اند و نیاز به نیروی فیلم بردار دارند. رفتم سراغ آنها و خوشبختانه مسئله بدون رضایت نامه حل شد. با گذراندن یک دوره کوتاه فیلم برداری با دوربین های کانن ۸۱۴ و ۱۰۱۴ ناخواسته شدم کمک فیلم بردار صحنه های جنگ! این بود که کوله ای پر از فیلمهای سه دقیقه ای کداک و آگفا در اختیارم گذاشتند و در عملیات فتح المبین به عنوان کمک فیلم بردار گروه معروف "چهل شاهد" به منطقه اعزام شدم. توی منطقه ۲۰ تیم دو نفره فیلم برداری تقسیم شدیم و هر تیم را به بخشی از منطقه عملیاتی اعزام کردند. خدا خدا میکردم قسمت ما تیپ ۱۷ علی ابن ابیطالب علیه السلام، محل استقرار گردان نور باشد اما نشد.
ما را به منطقه عملیاتی تیپ نجف اشرف اصفهان اعزام کردند. به محض رسیدن توی چادر تبلیغات تیپ مستقر شدیم. خیلی دوست داشتم اسلحه ای پیدا کنم و بروم قاطی بچه ها تا بتوانم بجنگم اما وقتی نظم تیپ را دیدم متوجه شدم بدون جایگاه تعریف شده ورود به صحنه جنگ کاری خلاف نظم و قانون جبهه است. لذا به داشتن یک اسلحه برای محافظت از خودم اکتفا کردم. منطقه ای که ما به آن جا مأمور شده بودیم رقابیه نام داشت. منطقه ای با تپه های رملی که فاصله زیادی با دشمن داشت. اما تبادل آتش - خصوصاً کاتیوشا و خمسه خمسه - آن قدر زیاد بود که مرتب تلفات می دادیم.
چند شب قبل از عملیات فتح المبین دشمن تک سنگینی در اکثر مناطق عملیاتی کرده بود که باعث شد میدانهای مین برای عملیات باز شوند. آن شب و شب عملیات را در منطقه بودیم. دیدن شهدا و زخمی هایی که به عقب می بردند دوباره حالم را بد میکرد. باز هم خودم را جای زخمی ها فرض می کردم و سعی میکردم خودم را برای هر پیش آمدی آماده کنم. آنجا یک رزمنده معروف ترک زبان به نام صمد را دیدیم که به خاطر مصاحبه های شیرینش با صدا و سیما معروف شده بود. از او فیلم گرفتیم و مصاحبه کردیم. صمد با لهجه شیرین و آب و تاب بخصوصی وقایع جنگ را تعریف میکرد و همین باعث معروف شدن و محبوبیتش شده بود. روزهای بعد به دلیل احتمال تک، دشمن از قسمت دیگری به منطقه رقابیه اعزام شدیم در همان منطقه از رادیو، پیام امام خمینی قدس سره الشريف به مناسبت این عملیات بزرگ پخش شد. ایشان فرمودند: من بر دست و بازوان شما رزمندگان بوسه می زنم و بر این بوسه افتخار میکنم... اشک در چشمان رزمندگان حلقه زده بود و همه متأثر از این پیام شده بودند.
در یکی از صحنه های نبرد با رزمنده ی کم سن و سالی مصاحبه کردیم که می گفتند با دست خالی چند عراقی را اسیر کرده بود. حاصل کارگروه چهل نفره ما فیلم چهل شاهد بود که هنوز هم خیلی از فیلم های تولیدی این گروه اکران عمومی نشده است. در این عملیات تعدادی از فیلم بردارها به خیل شهدا پیوستند. از بچه های مسجد جواد الائمه علیه السلام هم در این عملیات پنج نفر شهید شدند که جسد مطهرشان مدتی در بیابان ماند و بعد چند روز بازگردانده شد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
لینک عضویت
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 یادش بخیر
روزهای اعزام
همان موقعهایی که فکر و ذکرمان میشد رسیدن به خط مقدم. خطی که حسابی بوی خدا می داد و شهادت.
باید با شکوه و جلال خاصی میرفتیم.
اون ساعات انگار روی دور تند میافتادیم و تند و تند بار و بندیل جمع می کردیم و با سر وصدا و شور و شوق بخط میشدیم.
چشمها دو دو می زد تا کمپرسیها کی برسند و ما را بار کنند ببرند... و خالی کنند همانجایی که ماهها انتظارش را می کشیدیم.
با چهرههای خسته و خاک گرفته که همان شکوه و جلالمان بود، پیاده میشدیم و هوایی تازه می کردیم و سجده شکری ...
#کلیپ
#نماهنگ
#مستند
#یادش_بخیر
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 کربلای ۴)
5⃣
🔅 محتوای جلسات
فرماندهی عملیات
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
● عملیات کربلای ۴ آغاز میشود
حالا موعد اجرای عملیات کربلای ۴ است. ساعت ۱۰:۳۰ شب سوم دیماه در قرارگاه خاتم الانبیاء ،علی شمخانی رمز عملیات را اعلام میکند:
● سوم دیماه سال ۱۳۶۵
موعد اجرای عملیات کربلای ۴ نوار ۲۰۸۸۸
علی شمخانی: بسم الله الرحمن الرحیم، یا محمد، یا محمد، یا محمد (رمز عملیات)
تمرکز بر ارتباط تلفنی در همان آغاز عملیات کربلای ۴
یک ساعت قبل از شروع عملیات غواصان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) درگیر شدند. به دلیل امکان شنود احتمالی و موقعیت بکلی سری قرارگاه، تمام ارتباطات با تلفن بوده است.
هنوز زمانی از آغاز عملیات نگذشته است که علی شمخانی فرمانده سپاه از پیشروی گروهها در محورهای عملیات گزارش میدهد: بچههای حسین (خرازی) رفتند. امالرصاص هم بچههای قاسم (سلیمانی) رفتند. بچههای باقر( قالیباف) وارد بوارین (جزیره) شدند. بچههای (تیپ بدر) هم وارد شدند. شما هم (عزیز جعفری) آماده باشید که این قایقها در اروند بروند. اسدی (لشکر ۳۳) سریع برسد. (خطاب به جمع) اولین شناور اسدی به ساحل رسید.
قرارگاه نجف نیم ساعت بعد از شروع عملیات وارد دژ شلمچه میشود.
ساعت ۱۱ شب خبر مهمی میرسد. قرارگاه نجف در تعجب همه، وارد دژ شلمچه شده است. سریع از سوی فرماندهان دستور تخریب و پاکسازی صادر میشود:
رحیم صفوی: روی دژ تاکید بکنید که روی دژ درست جلو بروند.
محسن رضایی: الان تا جذر (کاهش ارتفاع آب) نشده، امین شریعتی (لشکر ۳۱ عاشورا) برود روی هدف. قاسم سلیمانی (لشکر ۴۱) هم همین طور زودتر با قایق برود. الو (عزیز جعفری) این هفت تا هشت ساعت وقت خوبی است. عجله کنید. إنشاءالله حداکثر استفاده بشود.
در همان ابتدا یکی از گردانها آسیب میبیند
اما در این میان خبری دیگر میرسد، محمد باقری مسؤول اطلاعات و عملیات قرارگاه، گزارشی از واحد شنود میدهد: تیپ ۱۰۴ که اینجا (امالرصاص) هستم. در جنگ قبلی (والفجر ۸) هم اینجا بوده، حدود ۵۰ درصد آسیب دیده، بیسیمچیاش گریه کرده، پشت بیسیم میگفته به ما حمله شده و ما داریم میآییم عقب (نشینی).
• هدف قرار دادن مقر نیروی دریایی عراق در ساعت ۱۱ شب
در قرارگاه خاتمالانبیاء فرماندهان در حال رفت وآمد هستند و گزارش گرفتن از نیروها سرعت بیشتری گرفته است، حسین علایی فرمانده نیروی دریایی سپاه، اسکله البکر و امالقصر را با موشک کرم ابریشم مورد اصابت قرار میدهد و فرماندهان با صدای بلند صلوات میفرستند:
داوود رنجبر (راوی مرکز اسناد سپاه): الان ساعت ۲۳:۰۵ است.
علی شمخانی: علایی هم اولین موشک را زد به (اسکله البکر)
محسن رضایی: باریکلا، آفرین (خطاب به حسین علایی). موشک دوم را هم به امالقصر (مقر نیروی دریایی عراق) زد.
همچنان فرماندهان از سرعت پیشروی رضایت دارند.
تا اینجای کار جز محور قرارگاه قدس، سه قرارگاه دیگر موفق عمل کردند و فرماندهان از سرعت پیشروی رضایت دارند. گزارش فعالیت نیروهای ایرانی و واحد شنود از دشمن ارائه میشود:
•رحیم صفوی خطاب به عزیز جعفری(قرارگاه قدس): همه وضعشون خوبه، فقط شما گیر کردی؟
رحیم صفوی: عزیز جعفری (قرارگاه قدس) یک گردان و یک گروهانش رفته دارد ۲ گردان دیگرش را میفرستد که از پشت بیاید برای (ام الرصاص). از این قالیباف (لشکر ۵ نصر) سه گردان رفته جاده (بصره) اول را تمام کرده دارد میرود در عمق (نفوذ و پیشروی به سمت ابوخصیب)
محمد باقری: برادر محسن، ساعت ۱۱:۳۰ به توپخانه دشمن دستور دادند دهانه کارون را ببندند. (تیپ) ۱۱۱ اعلام کرده ایرانیها رسیدن به زرهی(شکست و نفوذ به خط). زرهی هم که پشت خط دوم بود دیگر(منظور عمق ۵ کیلومتری)
رنجبر (راوی مرکز اسناد سپاه): ساعت ۱۱:۴۵ تا ۱۱:۵۰ صحبتهای برادر باقری (اطلاعات)
پیشروی برخی گردانها به مشکل میخورد.
حسین خرازی مستقیماً روی خط قرارگاه خاتم میآید. در محور او پیشروی به مشکل خورده است و این مورد را به گوش محسن رضایی میرساند، اما خبرها حکایت از گیر کردن نیروهای دیگر دارد، چون آتش حملات عراق زیاد شده است..
┄┅┅❀❀┅┅┄
پیگیر باشید
#تاریخ_شفاهی
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
ندیدم آینه ای ، چون لباس خاکی ها
همان قبیله که بودند ، غرق پاکی ها
بهعشق زنده شدن«عند ربهم»بودن
شدهست حاصلآنان زسینه چاکیها
دلیلغربتشان اهلخاک بودن ماست
نه بی مزار شدن ها، نه بی پلاکی ها
به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند
زمین چقدر حقیر ست آی خاکی ها
#شرافت
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
بدجوری ترسیده بودم. پاهایم سست شده بود. بدنم را سرمای عجیبی گرفته بود. در عین حال غرورم اجازه نمیداد کسی متوجه حالات روحیام بشود. نمیدانستم چه کار کنم تا بتوانم هم اوضاع و احوال خرابم را پنهان کنم و هم روحیهام را حفظ کنم. یک آن به یاد آیةالکرسی افتادم. آیةالکرسی جلد شدهی کوچک را که در اردوگاه کارون از «مصطفی خرسندی» پس از خواندن عقد اخوت با او به یادگار گرفته بودم، از جیبم درآوردم و در انعکاس نور منورها شروع کردم به خواندن. شاید تا آن لحظه هیچگاه خود را آنقدر محتاجش ندیده بودم. قبل از آن اصلا اهل این چیزها نبودم، ولی از وقتی وارد شلمچه شدم، آیةالکرسی و کلی ادعیهی قرآنی را از حفظ شدم.
••••
#از_معراج_برگشتگان
#گزیده_کتاب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۱۰
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
بالأخره مأموریت گروه چهل شاهد تمام شد و به اهواز برگشتم. می دانستم همه چیز رو شده و خانواده ام از جبهه رفتنم باخبر شدهاند. وقتی وارد خانه شدم دست پدرم را بوسیدم. پدر آن لحظه به روی خودش نیاورد ولی بعدها یک بار با مهربانی گفت: «احمد! تو که میخواستی بری جبهه بهتر بود راستش رو میگفتی!
فروردین سال ۶۱ قرار شد گروه چهل شاهد به دیدار حضرت امام خمینی قدس سره الشريف مشرف شوند. از این بهتر نمی شد، خیلی خوشحال بودیم. رفتم پیش خانواده و گفتم قراره بریم تهران دیدار حضرت امام» گفتند: «دروغ میگی، بازم میخوای گفته بری جبهه! هر چه قسم خوردم باور نکردند. با دروغی که برای رفتن به جبهه گفته بودم حکم چوپان دروغگو را برایشان داشتم. گفتم یکی بیاد ببینه که من سوار قطار میشم. ولی فایده ای نداشت و آنها قبول نکردند خلاصه بی اجازه آنها آمدم ایستگاه قطار. بچه ها سوار شده بودند و قطار داشت راه می افتاد. من هنوز سوار نشده بودم یک لحظه پشت سرم را نگاه کردم مغزم سوت کشید. پدر بزرگم با آن سن و سالش با لباس عربی آمده بود راه آهن. او پایش را کرده بود توی یک کفش که منم میخوام با تو بیام «تهران» فرصت بحث نبود قطار در حال سرعت گرفتن بود. سریع دستش را گرفتم و سوارش کردم. رفتیم داخل کوپه پیش بچه ها آنها با اشاره چشم پرسیدند: «این کیه؟» گفتم: «پدر بزرگمه اومده تا مطمئن بشه میریم تهران». آن وقتها برای یک کوپه چهارتخته شش تا بلیط می فروختند و باید یک نفر در محل چمدانها و دیگری روی زمین میخوابید. پدربزرگم بلیط نداشت. به خاطر همین توی کوپه اصلاً جایی برای او نبود حالا پول جریمه اش به کنار هوا خیلی گرم بود. پدر بزرگ به شدت نفس نفس میزد. نگران سلامتیش بودم. تصمیم گرفتم برگردم اولین ایستگاهی که قطار ایستاد و فکر کنم ایستگاه هفت تپه بود پیاده شدیم. پرسیدم چطور میشود به اهواز برگشت؟ گفتند یا باید منتظر قطاری بشوید که چند ساعت دیگر میرسد یا بروید سر جاده و با ماشین عبوری به اهواز برگردید. فاصله مان تا جاده حدوداً پانصد متری میشد. پدر بزرگ را راضی کردم تا سر جاده را پیاده بیاید. آن جا هم مدتی معطل شدیم تا بالاخره یک ماشین ما را سوار کرد و برگشتیم اهواز. با این اتفاقات تازه خانواده فهمیده بودند موضوع دیدار حضرت امام صحت داشت و من دروغ نگفته بودم. گفتند: «خُب چرا برگشتید؟ می رفتید حرم حضرت معصومه سلام الله عليها هم زیارتی میکردید و بعد برمی گشتید» به هر جهت پدر بزرگ را تحویل خانواده دادم و این بار با خیال راحت و رضایت خانواده مجدداً بلیط تهیه کردم و خودم را به بچه ها رساندم. در تهران چند برنامه برای ما در نظر گرفته بودند که یکی از آنها حضور در یکی از مساجد تهران و ذکر خاطرات عملیات بود. من هم آن شب برخی خاطراتم را برای مردم تعریف کردم. اولین باری بود که در حضور این همه آدم سخنرانی میکردم. آن موقع هنوز وضعیت حجاب برخی خیابانهای بالا شهر تهران خراب بود و خانمهای بی حجاب توی خیابانها دیده میشدند. یک روز هم که بچه ها این صحنه را مشاهده کردند، تاب نیاوردند و شروع کردند به دادن شعار "مرگ بر بی حجاب". بالأخره روز موعود فرا رسید. باورم نمیشد که روزی بتوانم از نزدیک امام را ببینم. در تمام مدتی که در حال بازرسی بودیم فقط به این فکر می کردم که لحظه دیدار چگونه است و چه حالی به من دست خواهد داد. با خودم گفتم ما که فقط دو سه سالی است اسم حضرت امام را شنیده ایم؛ واقعاً این چه جذبه و کششی است که خداوند نصیب دلهای نورانی میکند که به چشم برهم زدنی عاشقشان میشوی و حاضری تمام هستی و دارایی ات را فدایشان کنی. اگر حضرت امام که در برابر مقام حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشریف مثل قطره ای از یک دریاست، این گونه است پس خود آقا چه جذبه ای دارد و اگر ایشان را ببینیم چه ها میشود. هنوز که هنوز است وقتی دعا میکنم میگویم خدایا تو دیدی که ما چگونه تمام هستیمان را فدای حضرت امام قدس سره الشريف کردیم پس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف ما را بفرست! به خودت قسم که در یاری اش کوتاهی نمی کنیم.
بازرسی تمام شد و وارد حسینیه جماران شدیم. باورم نمی شد جماران این قدر کوچک باشد. آن گونه که تلویزیون نشان میداد به نظر خیلی بزرگتر می آمد. به سکویی که حضرت امام آنجا می نشستند نزدیک تر شدم. خیلی منتظر ماندیم. بالأخره انتظار به پایان رسید. با ورود حضرت امام همگی از جا کنده شدیم. از آن به بعد فقط سعی میکردم حتی برای لحظه ای پلک نزنم تا چشمانم بیشتر به تماشا و زیارت این بهترین انسان بنشیند.