eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۱۵ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ هر وقت نیمه شب‌ها بیدار می‌شدم می‌دیدم امیر کریمی و محمد هاشمی نیستند. اغلب دم سنگر می‌خوابیدند تا موقع بیرون رفتن از سنگر بیدار نشویم. در آن شب‌های سرد که خواب در سنگر گرم و سخت، شیرین ترین لذت متصور بود امیر با آب سرد وضو می گرفت و در تپه های دشت شرهانی به نماز می ایستاد. از اینکه نمی‌توانستم مثل او بر نفسم غلبه کنم و از لذتی که او متلذذ است، متلذذ شوم، خیلی ناراحت بودم. حالا دیگر تقریباً مطمئن بودم که این آخرین روزهایی است که او را می‌بینم و می‌توانم با او حرف بزنم. بعد از چند روز یکی از مداحان معروف اهوازی به نام امام به مقر گردان آمد و مراسم نوحه خوانی برپا شد. مطلع نوحه این چنین بود، کربلا کربلا داغ هجرانت نیست دیگر مرا ای خدا ای خدا! عاشق وصل توام يارم نما معلوم بود عملیات نزدیک است. در چم هندی هم مانورهای شبانه امان بچه ها را بریده بود. تازه وضع گروهان ما از وضع گروهان نجف بهتر بود. آنها تقریباً هر شب رزم شبانه داشتند اما یک شب صدای رزم شبانه نیامد فردایش متوجه شدیم مراسم دعای توسل گرفته و از خدا خواسته بودند فرمانده گروهانشان که غلام پیمانی بود خوابش ببرد. همین طور هم شد و فرمانده خوابش برده بود و ظاهراً نماز صبحش قضا شده بود. عملیات محرم شروع شد ولى لشكر ولی‌عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف سهمی در این عملیات نداشت. تازه حکمت آن همه تفاوت در تدارکات لشکرها را متوجه می‌شدیم. به محض آزادسازی هم تپه های ۱۷۵ و ۱۷۸ در سلسله جبال حمرین به علت اهمیت منطقه برای تثبیت آن، ما را به آنجا منتقل کردند. کار خاصی به جز نگهبانی نداشتیم به همین خاطر از فرصت استفاده می کردم و با بچه هایی که به اصطلاح نوربالا می‌زدند قاتی می‌شدم و دفترچه سبزرنگم را به آنها می‌دادم و می‌خواستم تا برایم دل نوشته یا دست خطی بنویسند. این دفتر را خیلی دوست داشتم و بعدها همیشه به نوشته های دوستان شهیدم در آن می‌نگریستم و بر دست خط مبارکشان بوسه می زدم. یکی از کسانی که در این دفتر جملاتی برایم ، نوشت شهید امیر کریمی بود. محل استقرار ما ابتدا در قسمت شمالی تپه های ۱۷۵ بود و فاصله مان تا خط مقدم دشمن یکی دو کیلومتری می شد. بچه ها تقریباً هر شب برای گرفتن اسیر و اطلاعات در نزدیکی‌های خط کمین می‌زدند. یک شب عبدالله محمدیان که حالا معاون گروهان بود آمد سنگرمان و از من و امیر خواست که سریع آماده شویم و دنبالش راه بیفتیم. امیر قبضه آرپی جی را برداشت و من هم گلوله ها را داخل کوله جا دادم و کلاشم را برداشتم و حرکت کردیم. اولش نمی دانستیم برنامه چیست! رفتیم سمت خاکریز، عبدالله به طرف سنگر نگهبانی رفت چند تا دستور به نگهبان داد و بعدش پرید آن طرف خاکریز و در دل تاریکی نیم خیز به طرف دشمن حرکت کرد. پشت سر او امیر و بعدش هم من حرکت کردم. خیلی جلو رفتیم. کم کم ترس به دلم افتاد با خودم می‌گفتم خدایا! نکنه اینجا اسیر بشیم». از شهادت نمی ترسیدم اما از مجروح شدن خصوصاً اگر دست و پایم قطع می شد خیلی می‌ترسیدم. از اسارت هم متنفر بودم. تصور اسارت هم سخت بود. حالا آنقدر از نیروهای خودی فاصله داشتیم و به دشمن نزدیک شده بودیم که هر آن ممکن بود دور بخوریم و اسیر بشویم. در یک سنگر قدیمی تانک مستقر شدیم و سه ساعتی منتظر ماندیم اما خبری نشد. عبدالله گفت که برگردیم. در مسیر برگشت ممکن بود نیروهای خودی ما را با دشمن اشتباه گرفته و بزنند. به همین خاطر سعی کردم اولین نفر ستون برگشت نباشم، اما عبدالله قاطعانه گفت: «احمد تو جلو برو! چاره ای جز اطاعت نداشتم با ترس و لرز و نیم خیز به طرف خاک ریز خودی حرکت کردیم ناگهان از روبه رو یا همان نقطه به اصطلاح رهایی شلیک رگبار به سمت ما شروع شد. بلافاصله پشت تل خاکی که نزدیکم بود پناه گرفتم بچه ها هم هر یک گوشه ای پناه گرفته بودند. مدتی گذشت تا صدای رگبار خاموش شد. خیلی شانس آوردیم که آن بسیجی تیراندازی اش خوب نبود و جان سالم به در بردیم. بلافاصله عبدالله برخاست و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده، دوباره گفت: «احمد جلو برو! من از ترس توان حرکت نداشتم. امیر که متوجه شده بود خودش جلو افتاد و عبد الله را در کار انجام شده قرار داد و مرا نجات داد. من به دنبال امیر راه افتادم و عبدالله هم پشت سرمان. وقتی رسیدیم به خاک ریز شروع کردم سر نگهبان داد و فریاد کردن. با دستور عبدالله و وساطت امیر و محمدرضا سالمی کوتاه آمدم. بعدها روزی توی مهدکودک چهارصد دستگاه یکی از بچه ها که نمی‌شناختمش جلو آمد و روبوسی جانانه ای کرد و گفت: «من همونم که توی عملیات محرم نزدیک بود تو رو بکشم». •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 💢 حاج صادق آهنگران بمناسبت ایام فاطمیه زهرا ز غمت امشب می‌سوزم و می‌سازم کانال رزمندگان دفاع مقدس 👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 یادش بخیر روز و شب‌های جبهه‌ای‌مان ایامی که آنقدر در جبهه و خاک و خل و خاکریز مانده بودیم که چهره خود را فراموش کرده بودیم. گاها در اوج دلتنگیِ خودمان برای خودمان، کافی بود لنکروزی کنار سنگر توقف کند و.... چشم راننده و همرزمان رو که دور می‌دیدیم، برای یادآوری هم که شده سرکی در آیینه بغل‌ش می‌کشیدیم تا قیافه خودمان بیادمون بیاد. حالا بماند در دقایق اول از خودمان خجالت می کشیدیم تا کم کم رومون تو روی خودمون باز بشه و تعارفات رو کنار بذاریم. چه می‌شد کرد، یاد گرفته بودیم برای رسیدن به هدف بزرگتر، سر هم بدهیم، سر و صورت و مدل مو و ریش، پیش‌کش ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال حماسه جنوب کانال رزمندگان دفاع مقدس http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 وقایع سال آخر 4⃣ 🔅 هواپیمای مسافربری - ۲۹۰ نفر قربانی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ آقای هاشمی درباره تداوم حضور آمریکا در خلیج فارس می گوید: «آیا واقعاً شما برای حفظ امنیت آمدید و آیا امنیت در خلیج فارس را حفظ کردید؟ شما آمدید که نگذارید صلح و امنیت برقرار باشد. آمدید زیر بال صدام را بگیرید که نیفتد». دیپلماتها و صاحب نظران مسائل جنگ ایران و عراق، علت خودداری ایران از توسل به اقدامات تلافی جویانه علیه واشنگتن را کسب حمایت بین المللی و جلوگیری از احتمال توسل آمریکا به اقدامات شدیدتر اعلام کردند. در چنین شرایطی امام خمینی (ره) با هدف جلوگیری از شیوع برخی از تردیدهای ناروا و برای تقویت روحیه ملی، پیامی را به مناسبت فاجعه سقوط هواپیمای ایرباس صادر کردند که در آن با توجه به تردیدهایی که نسبت به روند تحولات جنگ و شایعه معامله پنهانی برای پایان دادن به جنگ که پس از سقوط فاو به وجود آمده بود، فرمودند: «امروز، تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است. غفلت از جنگ خیانت به رسول الله است. ایشان در قسمت دیگری از پیام خود تأکید کردند: «نباید بگذاریم که تلاش فرزندان انقلابی مان در جبهه ها از بین برود ... امروز، باید دست اتحاد به یکدیگر داده، محکم و استوار برای جنگی تمام عیار علیه آمریکا و اذنابش به سوی جبهه ها رو کنیم. در پی پیام رهبر انقلاب دیگر مسئولان کشور نیز با سخنرانیهای متعدد خود مردم و برخی از فرماندهان جنگ را از گرفتار شدن در دام تردیدهای مأیوس کننده برحذر و خواستار وحدت و مقاومت آنها در مقابل توطئه های دشمن شدند. مهندس موسوی، نخست وزیر وقت طی پیامی به امام (ره) آمادگی خود را برای محقق کردن نظرهای ایشان اعلام و تأکید کرد: «امروز وقت استقامت، جهاد و برنامه ریزی تلاش و پیروزی است». شورای عالی پشتیبانی جنگ نیز در بیانیه ای تأکید کرد مرحله بسیار حساس برای انقلاب و امتحانی بس بزرگ برای ملت قهرمان ماست و ملت باید در این مرحله همه توان و نیروی ذاتی و معنوی و مادی خود را به کارگیرد و از هر گونه ساده انگاری و سهل انگاری بپرهیزد. آقای هاشمی بیانیه شورای عالی پشتیبانی جنگ را حرکت مثبتی تلقی کرد و گفت: «امروز شرایط بسیار حساس است، دعوتی که شورای عالی پشتیبانی جنگ کرد و دعوتی که امروز ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح کرد، هدایتی که حضرت امام کردند مبنی بر اینکه از مردم خواستند تا امکانات و نیروها را متوجه جبهه ها کنند بسیار جدی است .... اگر ما با این وسعت در جبهه حاضر باشیم و آنها بدانند که ما مصمم هستیم و این گونه حوادث تلخ، ما را به زانو در نمی آورد ممکن است ترجیح بدهند که از راه شناخت متجاوز مسئله را حل کنند یا راه دیگری انتخاب نمایند. طبق دلایل و ملاحظاتی که گفته شد، در آن مقطع زمانی، مسئولان جمهوری اسلامی ایران ترجیح دادند تا به جای توسل به اقدامات تلافی جویانه علیه آمریکا و تشدید رویارویی مستقیم خود با آن - که به طور قطع، در شرایط آن زمان به مصلحت کشور و نظام نبود - به تقویت روحیه و وحدت ملی بپردازند. ┄┅┅❀❀┅┅┄ پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
چتر منور توپ را که بزرگ و سفید بود، برداشت و با سرنیزه کابل‌ هایش را قیچی کرد و چتر را جمع کرد. حالا دیگر رویش طرف ما بود. هنوز ما را ندیده بود کمی بالا را نگاه کرد و بعد یکدفعه چشمش به شیار افتاد. آمد جلو. همین طور که داشت داخل شیار می‌شد خیال کرد نیروهای خودشان است و گفت «السلام. هله... هله...» حرف توی دهانش خشکید. دست به کلاشینکف برد که زدم به کتفش و او پرت شد آن طرف. دیگر نمی شد آن جا ماند، بلند شدیم و شروع کردیم به دویدن. از شیار که بیرون آمدیم، از روی ارتفاع ما را به رگبار بستند. به شیار بعدی که رسیدیم، توانستم سرم را بلند کنم و آنها را .ببینم. پانزده کماندو بودند که دنبال ما می گشتند. فرمانده شان هم داشت داد می‌زد. بدجوری هول شده بودند. انتظار درگیری به این شکل را نداشتند. یکی از سربازان عراقی می دوید و یک بیسیم راکال هم روی کولش بود. گفتم این نامرد بی سیم ما را برداشته. یک رگبار گرفتم رویش. نمی توانستم با یک چشم هدف بگیرم تیر به پایش خورد و با سر افتاد زمین. فرمانده کماندوها روبه رویمان بود هنوز داشت فریاد می‌زد. عباس جلوتر از من می‌دوید. کلاش را گرفت روی صورت فرمانده و خشاب را خالی کرد. دیدم که صورت فرمانده باز شد و از هم پاشید، افتاد زمین. بقیه یک لحظه ایستادند و بعد شروع کردن به دویدن، نفر بعدی را من زدم. رگبار گرفتم توی شکمش. توی شیار به دو راهی رسیدیم.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
salhaiebarani.pdf
1.1M
حکایت سالهای بارانی خاطرات مهدی مرندی بازنویسی: خسروی راد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۱۶ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ در همان منطقه و دقیقاً در همان نقطه رهایی بود که یک روز بچه ها به همراه عليرضا معتمد زرگر با یک برانکارد از آن طرف خاکریز به این طرف سرازیر شدند. نگاه کردم دیدم علیرضا سالمی روی برانکارد است. تیر به سر علیرضا خورده بود. آنها توی روز برای مأموریت کمین رفته بودند که دشمن متوجه آنها می شود و علیرضا را با تیر مستقیم مورد اصابت قرار می‌دهد. می‌گفتند امکان برگرداندن علیرضا نبود ولی معتمد زرگر با رشادتی خاص علیرضا را کول کرد و تا جایی که بقیه می توانستند کمکش کنند به تنهایی عقب آورد. علیرضا سالمی بعد از رسیدن به بیمارستان شهید شد. مدتی بعد به تپه های ۱۷۵ منتقل شدیم. این منطقه خیلی عجیب بود. تعدادی تپه های تودرتو و کم ارتفاع که چندتای آنها دست ما و تعدادی هم در تصرف دشمن بود. گاهی فاصله ما با دشمن آن قدر کم می‌شد که ممکن بود با نارنجک به ما حمله کنند. این تپه ها با اینکه کم ارتفاع بودند اما مرتفع ترین تپه های منطقه به حساب می آمدند و به همین خاطر از نظر سوق الجیشی اهمیت خاصی داشتند. اگر این تپه ها را از دست می‌دادیم کل عملیات محرم و حتی بخشی از مواضع به دست آمده از عمليات فتح المبین از دست می‌رفت. دشمن چند باری برای تصرف تپه ها پاتک کرده بود ولی هر بار با رشادت بچه ها و تقدیم شهدای زیاد، شکست خورده بود. تپه کناری ما دست دشمن بود و به همین خاطر موقعیت بسیار خطرناکی داشتیم. آن ها بر کانال مواصلاتی ما دید داشتند و عمق کانال هم در بعضی جاها به قدری کم بود که اگر سینه خیز هم در آن حرکت می‌کردیم دیده می‌شدیم. چهار نفر از بچه های مسجد جوادالائمه علیه السلام در همین تپه ها شهید شدند. سنگرهای استراحت در کنار سنگرهای نگهبانی قرار داشت و ارتفاع آنها به قدری کم بود که فقط می‌توانستیم داخل آنها بنشینیم و امکان ایستاده نماز خواندن وجود نداشت. شب‌ها هم آماده باش بودیم و با تجهیزات کامل و پوتین می‌خوابیدیم. اجساد عراقی‌هایی که از پاتکهای قبلی کشته شده بودند و پیکر شهدای ما در سرتاسر دشت و روی تپه ها پخش بود. امکان برگرداندن شهدا را نداشتیم جسد یک عراقی مدتی وسط کانال مانده بود و بوی بدی می‌داد. روی آن خاک ریخته بودند که بوی تعفنش کمتر اذیت کند. اما یکی از پاهایش بیرون مانده بود و حسابی آزارمان می‌داد. این جسد کنار سنگر استراحت ما افتاده بود و خواب و خوراک را از ما گرفته بود. بعد از کلی پیگیری بالاخره یک روز از لشکر آمدند و جسد را بردند. شب های شرهانی خیلی سرد می‌شد. بعضی وقتها که نم نم باران بر سردی هوا می افزود بوی خوشی تمام دشت را پُر می‌کرد. این بوی خوش نمی‌توانست از گلهای صحرایی باشد چون آن وقتِ سال (آذرماه) هیچ گلی در دشت نمی رویید. آری این عطر پیکر مطهر شهدای ما بود. به خاطر فاصله نزدیکمان با دشمن استفاده از نارنجک تفنگی خیلی کارگشا بود. تعداد زیادی نارنجک تفنگی کلاشینکف داشتیم، اما نمی توانستیم آنها را شلیک کنیم چون برای شلیک نارنجک تفنگی لوله مخصوصی لازم بود که روی آتش پخش کن اسلحه جا بزنیم ولی ما این لوله را نداشتیم. البته نارنجک تفنگی کلاش را به راحتی می‌شد روی ژ-۳- نصب کرد و به همین خاطر دست به کار شدیم و یک اسلحه ی ژ-۳- تهیه کردیم. حالا فقط فشنگ‌های گازی ژ-۳- لازم داشتیم تا بتوانیم نارنجک ها را شلیک کنیم. برای تهیه فشنگ گازی، مرمی فشنگ را بیرون می آوردیم و سر پوکه را پخ می‌کردیم تا باروتها بیرون نریزد و آن را داخل اسلحه جا می‌زدیم و نارنجک تفنگی را نصب می‌کردیم. با این روش، چند بار نارنجک های تفنگی را با موفقیت به طرف دشمن شلیک کردیم یک روز من و امیر تقیانی در کنار یکی از بچه های گردان به نام جامعی ایستاده بودیم. به همین روش یک نارنجک تفنگی شلیک کرد. متأسفانه به خاطر باروت زیاد و شدت احتراق نارنجک همان جا روی اسلحه منفجر شد. صحنه دل خراشی شده بود. روی گردن جامعی زخم بزرگی ایجاد شده بود و از آن خون فواره می زد. او با خونسردی دستش را روی زخمش گذاشته بود و سعی می‌کرد جلوی خونریزی را بگیرد. آن قدر آرام بود که فکر کردم به زودی حالش خوب می شود. امدادگران آمدند اما لحظه ای بعد او شهید شده بود. از آن به بعد همیشه مقداری از باروت فشنگ را خالی می‌کردیم تا باعث انفجار نارنجک روی اسلحه نشود. مدتی بعد هم محمود قنواتی می‌خواست آرپی جی شلیک کند که تیر به کتفش خورد و زخمی شد و به عقبه جبهه منتقلش کردند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 تپه و کانال‌های شرهانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 وقایع سال آخر 5⃣ 🔅 هواپیمای مسافربری - ۲۹۰ نفر قربانی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ دو روز پس از وقوع این فاجعه ایرباس، جمهوری اسلامی ایران طی نامه ای به رئیس شورای امنیت سازمان ملل خواستار تشکیل جلسه فوری شورا برای رسیدگی به موضوع شد. شورا پس از شنیدن سخنان وزیر امور خارجه وقت ایران و رئیس جمهور و معاون رئیس جمهور وقت آمریکا، قطع نامه ای را در تاریخ ۲۰ ماه جولای سال ۱۹۸۸ صادر کرد. در این قطع نامه، شورا ضمن استناد به نامه مورخه ۵ ماه جولای سال ۱۹۸۸ (۱۵) تیرماه سال ۱۳۶۷) جانشین نماینده دائم جمهوری اسلامی ایران خطاب به رئیس شورای امنیت و همین طور سخنان نماینده جمهوری اسلامی ایران على اكبر ولایتی وزیر امور خارجه و سخنان نماینده ایالات متحده آمریکا، جورج بوش معاون رئیس جمهور) و ابراز تأسف عمیق از اینکه یک هواپیمای غیر نظامی ایران ایر در پرواز برنامه ریزی شده بین المللی ،۶۵۵ با شلیک موشک از ناو جنگی ایالات متحده بر فراز تنگه هرمز منهدم شده است و تأکید بر ضرورت تبیین حقایق سانحه از طریق بازرسی بی طرفانه و ابراز نگرانی عمیق از تشنج فزاینده در منطقه خلیج (فارس)، بیان کرد: از سرنگون شدن هواپیمای غیر نظامی ایرانی در نتیجه شلیک موشک از یک ناو جنگی آمریکا و کشته شدن انسانهای بی گناه عمیقاً متأسف است؛ (۲) همدردی صمیمانه خود را به خانواده های قربانیان این سانحه غم انگیز و دولتهای آنها اعلام می کند؛ (۳) از تصمیم سازمان بین المللی هواپیمایی کشوری در پاسخ به درخواست ایران مبنی بر ایجاد فوری گروه حقیقت یابی برای بررسی تمام حقایق موجود و جنبه های فنی زنجیره حوادث مربوط به این پرواز و انهدام هواپیما و همچنین از اعلام ایالات متحده آمریکا و جمهوری اسلامی ایران مبنی بر تصمیمشان برا با بررسی سازمان بین المللی هواپیمایی کشوری استقبال می کند؛ (۴) از تمامی اعضای کنوانسیون ۱۹۴۴ شیکاگو در مورد هواپیمایی کشوری بین المللی درخواست می کند که در تمامی شرایط مقررات و رویههای سلامت هوانوردی کشوری به ویژه ضمائم آن کنوانسیون را برای جلوگیری از چنین حوادثی دقیقاً رعایت کنند؛ (۵) لزوم اجرای فوری و کامل قطع نامه (۵۹۸) شورا را به منزله تنها مبنای حل و فصل جامع، عادلانه، شرافتمندانه و پایدار منازعه میان ایران و عراق ابراز و پشتیبانی خود را از دبیر کل برای اجرای این قطع نامه اعلام می کند و خود را ملزم به همکاری با دبیر کل برای تسریع در اجرای طرح اجرایی می داند. در این قطع نامه واکنش شورای امنیت به اقدام جنایتکارانه آمریکا بسیار ضعیف بود؛ چرا که تنها به ابراز و همدردی صرف بسنده کرد و از مسئولیت اصلی خود، که مطابق منشور ملل متحد از آن انتظار می رفت غفلت نمود در این قطع نامه شورا از محکوم کردن دولتی که آگاهانه و عامدانه و تنها برای پیشبرد اهداف سیاسی و استراتژیک خود در منطقه اقدام جنایتکارانه ای را انجام داده بود، طفره رفت و تنها اعلام کرد که از حادثه پیش آمده متأسف است. ┄┅┅❀❀┅┅┄ پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
تو ایستاده‌ای امّا توان دم زدنت نیست خموشی‌ات‌همه فریاد وخودبه لب سخنت نیست چه تلخ خورده‌ای‌از دست‌روزگار‌که‌دیگر چنان‌گذشته شیرین، لب شکر شکنت نیست چه جای‌غم که ندارم تو را که‌در نظرمن سعادتی به‌جهان مثل دوست داشتنت نیست من از تو اصل تو را برگزیده‌ام که‌همیشه دلت مراست تو خود گفته ای اگر بدنت نیست چنین‌که عطر تنت‌ره به هرنسیم گرفته است تو با منی و نیازی به بوی پیرهنت نیست http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
در یکی از شب‌ها که اکیپ برای شناسایی رفت، صبح موقع برگشتن به میدان مین دشمن برخورد کرد. دو نفر از بچه ها روی مین رفتند و مجروح شدند یکی از بچه‌های تخریب که جلو بود به شدت مجروح شد. پشت سر او آقای فریمانی که از بچه های اطلاعات بود از ناحیه شکم و پا مجروح شد. نفر سوم سالم ماند که خودش را بـه خط تماس لشکر رساند و کمک گرفت. زخمی‌ها را از میدان مین خارج کردند و به پشت خط بردند. به ما اطلاع دادند که حال آنها وخیم است و باید از هلی کوپتر استفاده شود. من با کیانی جانشین مسؤول قرارگاه نجف تماس گرفتم. بین من و او بگومگوی شدیدی رخ داد چون قادر نبود که یک هلی کوپتر در اختیار ما بگذارد. ابتدا می‌گفت این مجروح رده اش چیست و دارای مسؤولیتی هست؟ گفتم: این بچه ها از یک فرمانده گردان هم برای ما بالاتر هستند. چرا که حامل مجموعه ای از اطلاعات هستند و این اطلاعات برای ما اهمیت زیادی دارد. غیر ممکن است که بتوانیم این اطلاعات را دوباره جمع آوری کنیم. خلاصه تا ساعت هشت با هم بگومگو داشتیم. به ایشان گفتم: اگــر بیایم آنجا و این بچه ها شهید بشوند مطمئن باش که تو را می‌کشم. مجبور شدم با آقای قاآنی در تهران تماس بگیرم. در جلسه بود. آقای محسن رضایی، اکثر فرماندهان قرارگاه ها و لشکرها آنجا بودند... http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
بابانظر.pdf
3.06M
🍂 کتاب بابانظر تحسین شده توسط رهبر انقلاب خاطرات شفاهی شهید محمدحسن نظرنژاد مصاحبه: سید حسین بیضایی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۱۷ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ خلاصه روز به روز از تعدادمان کم می‌شد. ابوالقاسم اقبال منش که پست ها را توزیع می‌کرد گاهی مجبور می‌شد حتی در نقاط حساس، بچه ها را به صورت تک نفره سر پست بفرستد. یک شب هم من راه تنهایی سرپست فرستاد، اقبال منش نفره آمد توی سنگر و کنارم نشست و علت کارش را برایم توضیح داد. او گفت: «بچه ها دارن یکی یکی میرند و خیلی نیرو کم داریم مجبوریم اینجوری عمل کنیم». اولش فکر کردم چه لزومی به توضیح دادن است. تا حالا دو نفری پست می‌دادیم حالا یک نفری، بعثی ها که ترس ندارند، اما وقتی رفت دیدم خیلی سخت و ترسناک است که در فاصله پنجاه متری دشمن تک و تنها از ساعت ۱۲ تا ۳ شب نگهبانی بدهی در حالی که فاصله ات تا سنگر دشمن اندازه سنگر نگهبانی خودی باشد. اگر چه خیلی خوابم می‌آمد اما تصور پلک زدن هم آزارم می‌داد. گفته های قبلی فرمانده هنوز توی گوشم بود که گفت اگر این تپه ها را از دست بدهیم باید تا دزفول عقب بنشینیم. با خودم گفتم: «الآن» همه دستاورد خونهای شهدای فتح المبین و محرم در گروی همت توست. خیلی نگران غفلت خودم بودم اما از این که نظام در این سن و سال این قدر به من اعتماد کرده بود بر خودم می بالیدم. به ما گفته بودند منتظر پاتک دشمن باشید ما هم روزشماری می‌کردیم. این انتظار خیلی به طول نیانجامید. یکی از شب‌ها مطابق معمول در حال نگهبانی بودم. روبرویم دشت شرهانی خود نمائی می‌کرد و پیکر مطهر شهدایی که به وصال محبوبشان رسیده بودند بر شکوه آن می‌افزود. با خودم می‌اندیشیدم؛ آیا خانواده این شهدا از فرزندانشان خبر دارند؟ آیا روزی خواهد رسید که بتوانیم این اجساد مظهر را به خانواده هایشان برگردانیم؟ شهدا در فاصله بین ما و عراقی ها مظلومانه آرمیده بودند. اگر لحظاتی و فقط لحظاتی نگهبان عراقی سنگر روبرویی چشم بر هم می‌گذاشت می‌توانستم شهدای مان را به این طرف بیاورم. خدایا این چه حکمتی است. شهدا در چند قدمی‌ام بودند اما... خدایا چه می‌شد اگر این شهدا قدری این طرف تر افتاده بودند! با صدای چند رگبار پراکنده رشته افکارم پاره شد. اولش فکر کردم مثل همیشه آتش کوری است که دشمن از سر ترس گه‌گاه با آن سکوت دشت را می شکند. اما دقایقی بعد منطقه از منورها و گلوله‌های متعدد توپ و خمپاره دشمن مثل روز روشن شده بود. روش پاتک دشمن به این صورت بود که ابتدا آتش تهیه شدید می ریخت و بعد پیاده‌هایش را جلو می‌فرستاد. حالا دیگر همه بچه ها هم متوجه غیر عادی بودن اوضاع شده و ریخته بودند توی کانال. می‌دانستم باید بروم به کمک امیر و برایش گلوله برسانم اما اجازه ترک پست را نداشتم. کمی بعد فرمانده آمد و دستور داد به آرپی جی زنم یعنی امیر کریمی بپیوندم. من هم پست را تحویل دادم و رفتم سراغ آرپی جی زن. در کمال تعجب دیدم زیر آن آتش سنگین، امیر توی کانال دست به دعا برداشته و دعای فرج حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف را می‌خواند خیلی لجم گرفت. گفتم بابا بلند شو! دشمن تپه ها رو گرفت اون وقت تو داری دعای فرج می‌خونی!؟ امیر توجهی به من نکرد، خوب که دعا و مناجاتش تمام شد، انگار که هیچ اتفاق مهمی نیفتاده باشد، قبضه آرپی جی را گرفت، گلوله ای داخلش گذاشت و رفت بالای کانال تمام قد ایستاد. مات و مبهوت نگاهش می‌کردم. فریاد زدم مرد حسابی کجا میری؟ چرا رفتی بالای کانال؟ الآن می زننت ها، نه به اون دعا خوندنت نه به این بالای کانال رفتنت!» در حال غر زدن بودم که با صدای شلیک آرپی‌جی و بعدش صدای امیر که می‌گفت «یا الله گلوله بده!» به خودم آمدم. خرج را ته گلوله متصل کردم و انتهای خرج را گرفتم و دستم را تا آنجا که می توانستم بالا بردم. هیچ کس جرأت نداشت بالا برود و گلوله را دست امیر بدهد. امیر بعد از هر شلیک می‌نشست و گلوله را از ما که داخل کانال بودیم می‌گرفت و دوباره تمام قد بالای کانال می‌ایستاد و با حوصله نشانه می رفت و شلیک می‌کرد. صدای وینگ وینگ گلوله‌های مستقیم دشمن که از کنارش رد می‌شد را می شنیدیم اما او بیدی نبود که با این بادها بلرزد. همه ما مبهوت او بودیم. حالا دیگر بیسیم‌چی گروهان هم آمده بود و به امیر گلوله می‌رساند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار سرود حماسی "حمله‌ور شد ارتش خلق ایران" برای خلبانان قهرمان ارتش جمهوری اسلامی ایران ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 یادش بخیر ایام پر تلاطم شروع جنگ ..و روزها و شب‌هایی که بین ماندن و رفتن از شهر، بلاتکلیف مانده بودیم. خبرها بیش‌و‌کم به‌همراه آژیر حمله هوایی بی انقطاع از رادیو پخش می‌شد و به‌دنبال آن صدای هواپیمای دشمن و آهنگ پدافند و تیرهای رسامش که به آسمان می‌رفت و صدای انفجار پی‌درپی و... با خود می‌گفتیم که همین امروز یا فرداست که ما هم راهی آوار شویم و غزل خداحافظی را بخوانیم. مرگ تا بیخ گوش‌مان خیمه زده بود و با تمام وجود می‌فهمیدیمش. شاید در آن اوضاع بشدت وخیم و حدفاصل خبر یا بیانه شماره بعدی ارتش، تنها سرودهای حماسی آن روزها کمی می‌توانست دلگرمی و آرامش بدهد. همین سرودی که گاه همراه می‌شد با صدای چندین هواپیمای شکاری ارتش که با اقتدار از بالای خانه‌هایمان بسمت دشمن می‌رفت و در برگشت با دلهره آنها را می‌شمردیم تا خدای ناکرده کم نشده باشند. ... و امروز این خاطرات کهنه در کنار اقتدارمان، گواهی‌ست شیرین از کلام امام امت که "این ملت باید علاوه بر جهاد، استقامت در جهاد داشته باشد." کانال رزمندگان دفاع مقدس 👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 وقایع سال آخر 6⃣ 🔅 هواپیمای مسافربری - ۲۹۰ نفر قربانی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ واکنش شورای امنیت سازمان ملل نسبت به فاجعه ایرباس به هیچ وجه با واکنش آن نسبت به حادثه لاکربی که در ۲۱ ماه دسامبر سال ۱۹۸۸ اتفاق افتاد، قابل مقایسه نبود. حادثه از این قرار بود که یکی از هواپیماهای مسافربری شرکت پان امریکن بر فراز شهر لاکربی در اسکاتلند منفجر شد و در نتیجه ۲۵۹ نفر کشته شدند. پس از سه سال تحقیق و بازجویی سرانجام، مقامات آمریکایی و انگلیسی به این نتیجه رسیدند که دو نفر از اتباع لیبی در انفجار هواپیما دست داشته اند اما دولت لیبی این ادعا را رد کرد و بدین ترتیب موضوع برای حل و فصل به شورای امنیت سازمان ملل ارجاع داده شد. در آغاز، شورا با تصویب قطع نامه ۷۳۱ از دولت لیبی خواست تا به تقاضاهای دولتهای انگلیس و آمریکا (یعنی استرداد متهمان افشای اطلاعات مربوط به آنها تسهیل دسترسی به شهود و پرداخت غرامت پاسخ مثبت دهد. این در حالی بود که مطابق یکی از قواعد حقوق بین المللی در چنین وضعیتی دولت مربوط (لیبی) یا باید متهمان را در محاکم داخلی خود محاکمه و مجازات می‌کرد یا آنها را برای محاکمه و مجازات به دولت‌های ذی نفع آمریکا، انگلیس) استرداد می نمود؛ بنابراین تصمیم شورای امنیت این حق دولت لیبی را تضییع می کرد. تعلل لیبی در پاسخ مثبت به خواسته های انگلیس و آمریکا شورای امنیت را بر آن داشت تا تصمیمهای شدیدتری را علیه آن دولت اتخاذ کند. شورا در قطع نامه بعدی خود (۷۴۸) که در این مورد صادر کرد، عدم استرداد اتباع لیبیایی مظنون به انفجار هواپیمای پان امریکن را از سوی دولت لیبی تهدیدی علیه صلح و امنیت بین المللی تلقی و تحریم‌هایی را علیه این دولت اعمال کرد. حال این پرسشها مطرح است، شورا چگونه می تواند برخورد متفاوت خود را با دو قضیه مشابه توجیه کند؟ چرا شورا در واکنش به فاجعه ایرباس تنها به ابراز تأسف بسنده و از شناسایی و مجازات عاملان آن جنایت خودداری کرد، در حالی که در حادثه مشابهی که چند ماه بعد از انهدام ایرباس رخ داد با جدیت وارد عمل شد و عاملان آن لیبی را تهدید کننده صلح و امنیت بین المللی قلمداد کرد و تحت تحریمهای بین المللی قرار داد؟ آیا این دو برخورد مختلف شورا در پیشگاه وجدان سالم بشریت قابل توجیه است؟ تردیدی نیست که پاسخ تمام حقوقدانان و انسانهای بی طرف و بی غرض به چنین پرسشی منفی خواهد بود و تنها کسانی بدان پاسخ مثبت خواهند داد که در روابط بین الملل منطق زور و قدرت را از منطق عدالت و برابری برتر می دانند. ┄┅┅❀❀┅┅┄ پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
روز دوم از جنگی که توسط کومله دمکرات ها در شهر پاوه به وقوع پیوسته بود به دستور حضرت امام (ره) از تهران برای کمک به گروه شهید اصغر وصالی یا همان اصغر چریک که به دستمال قرمزها معروف بودند اعزام شدیم. برای رفتن به کردستان پشت یک تریلی که گوشه‌های آن سنگر بندی شده بود نشستیم که در پیچ و خم‌های مسیر اگر به ما تیراندازی می‌شد پشت گونی‌های شن قرار می‌گرفتیم و به دشمن تیراندازی می کردیم. روز دوم برای حفاظت از یک بیمارستان به شهر پاوه اعزام شدیم، بعد از ورود متوجه شدیم کومله ها تعدادی از بیماران را سر بریده و برخی از آنها را با بستن به رگبار به شهادت رسانده بودند. صحنه اسفناکی بودوی تعفن کل فضا را در گرفته بود. ۲ ساعت به تاریکی هوا مانده بود که در بیرون از بیمارستان از رزمندگان خواستم هر کس برای خود یک سنگر انفرادی حفر کند چراکه کومله ها شبانه به ما حمله می کنند، پس از ایجاد دو هلال در جلوی بیمارستان برای جلوگیری از اصابت تیر به نیروهای خودی، به نیروها اعلام کردم اگر کسی می‌خواهد دستشویی برود یا چیزی بخورد زودتر اقدام کند و قبل از ورود دشمن در سنگرها قرار بگیرند. همه ما تا صبح در سنگرها بیدار ماندیم، نیمه های شب دشمن به ما حمله کرد و ما نیز به مبارزه پرداختیم. چند نفر از نیروهای آنها توسط ما کشته شدند و یکی از نیروهای خودی که به دلیل ترس از سنگر بیرون آمده بود مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. بعد از آن درگیری، در کردستان ماندیم و برای مبارزه با نیروهای کومله از شهری به شهر دیگر می رفتیم. سردار حاج مهدی زمردین  http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
سخت است برای یک پدر که جوان رعنایش را خودش بدرقه‌ی قربانگاه کند... اما در مکتب حسین گویند: «جوانم به فدای جوان اباعبدالله» ¤¤¤ بیا مرا به دلت با نگاه بدرقه کن از این خرابه به یک جان‌پناه بدرقه کن بیا دلم بستان، این تمام دارایی است بیا و چشم ترم سمت ماه بدرقه کن ... http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 💠 @bank_aks 🍂