🍂 سربند یا زهرا
همراه نیروهای عراقی مشغول جستجو بودیم. فرمانده این نیروها دستور داده بود در ظرفی که ایرانی ها آب می خورند، حق آب خوردن ندارند. هم کلام شدن با ایرانی ها خشم این افسر را در پی داشت.
روزی همین افسر به من التماس می کرد که : «تو را به خدا این سربند را به من امانت بده. من همسرم بیماره، به عنوان تبرک ببرم. براتون بر می گردونم.» روی سربند نوشته شده بود: «یا فاطمه الزهرا» سربند را داخل یک نایلون گذاشتم و تحویلش دادم. اول بوسید و به چشمانش مالید. بعد از چند روز برگرداند. باز هم بوسید و به سینه و سرش کشیدو تحویل مان داد. از آن به بعد، سفره غذای عراقی ها با ما یکی شد.
سر سفره دعا می کردیم، دعا را هم این افسر عراقی می خواند: «الهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک.»
#تفحص
#خاطرات
نشر دهنده باشیم
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 تعلیم و تعلم در اسارت
خسرو میرزائی
دوران اسارت در کنار همه سختی و ناملایماتش، فرصت خوبی برای آموزش و یادگیری بود. اکثر اوقات چه در آسایشگاه و چه در محوطه، زمان هوا خوری اسرا در حال تعلیم و تربیت، نظافت و ... بودیم. برای آموزش زبان عربی بیشتر از کتاب قرآن که در اختیار بود و یا زبان انگلیسی از روزنامه انگلیسی که در اختیار اسرا قرار میگرفت و یا افراد باسوادتر به افراد کم سوادتر آموزشهای لازم را میدادند.
اسارت خودش به نوعی یک دانشگاه بود که از این نعمت فراگیری خیلی از اسرا استفاده کردند. حالا ابزار نگارش این یاد گیری نیز خیلی جالب بود. در داخل آسایشگاه توسط یک تیکه چوب که به شکل قلم ساخته شده بود و آب که بر روی کف سیمانی آسایشگاه نوشته میشد و در محوطه روی زمین خاکی اردوگاه مطالب نوشته مید.
البته مسئله آموزش در کمال احتياط که دشمن حساس نشود انجام میشد. لازم بهذکرست اسرا از داشتن قلم و کاغذ محروم بودند.
#آزادگان
#خاطرات
نشر دهنده باشیم
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
صدای بال و پر جبرییل میآید
صدای گام بلند خلیل میآید
خدا به دست خلیلی دگر تبر داده
که پشت لات و هبلها به لرزه افتاده
ندا رسیده که إقرأ، بخوان ز طیّ براق
بخوان از آن... لاتمم مکارم الاخلاق
نهفته مدح نگارم به مطلبی نافذ
نهفته در غزلیات حضرت حافظ
نگار من که به شوقش خدا قلم بسرشت
نگار منکه بمکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به روی منبر نوری خطیب مجلس شد
به آیههای لبش سر به راه خواهم شد
اسیر أشهد أن لا اله... خواهم شد
غزل غزل بسرایم که عید مبعث شد
تمام غصه دلهای شیعه بر باد است
#خاکساری
#مبعث
نشر دهنده باشیم
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 حکایت دریادلان
قسمت چهلمودوم
نوشته : احمد گاموری
┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅
🔹 مربای گاز دار!
بهمن ماه سال ۶۵ بود که به هر آسایشگاه یک بخاری نفتی دادند تا هم غذایی که از ظهر برای شب می ماند گرم کنیم و هم فضای آسایشگاه کمی گرم شود. هر چند کاربردی که ما از آن انتظار داشتیم هیچ وقت برآورده نشد. زیرا ما هم مشکل سوخت آن را داشتیم و همیشه در مضیقه بودیم و هم اینکه اگر سوخت آن هم فراهم بود گاهی عراقی ها اجازه روشن کردن آن را به ما نمی دادند.
هفته ای یکبار سهمیه میوه داشتیم. غیر از هندوانه و پرتقال هم میوه دیگری نمی آوردند.
هندوانه ها را با قاشق می تراشیدیم و حتی بخشی از پوسته سفید داخل آن را هم اضافه می کردیم و با لیوان بین بچه ها تقسیم می کردیم. وقتی هم که پرتقال می آوردند بچه ها همه پوست پرتقال ها را خرد می کردند و با سهمیه شکر، مربا درست می کردند. به خاطر تلخی و گازی که پوست پرتقال داشت اسم آن را مربای گازدار گذاشته بودیم.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#حکایت_دریادلان
نشر دهنده باشیم
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 طنز جبهه
دعای ماه رجب
•┈••✾✾••┈•
🔹ایام مـاه رجب بـود و هـر روز دعـای "یـا من ارجوه لکل خیر" را میخواندیم.
حـاج آقـا قبـل از مراسـم بـرای آن دسـته از دوسـتان کـه مثـل مـا توجیـه نبودنـد،
توضیــح مــی داد کــه وقتــی بــه عبــارت "یــا ذوالجــال و االکــرام" رســیدید، کــه در ّ ادامـه آن جملـه "حـرم شـیبتی علـی النـار" مـی آیـد، بـا دسـت چـپ محاسـن خـود را بگیریـد و انگشـت سـبابه دسـت دیگـر را بـه چـپ و راسـت تـکان دهیـد. هنـوز حـرف حاجـی تمـام نشـده بـود کـه، فریـرز از انتهـای مجلـس برخاسـت و گفـت: اگـر کسـی محاسـن نداشـت چـه کار کنـد. بـرادران روحانـی هـم کـه اصـوال در جـواب نمـی مانـد گفـت: محاسـن بغـل دسـتی اش را بگیـرد. چـاره ای نیسـت، فعـلا دوتایـی اسـتفاده کنیـد، تـا بعـد! ... 😂😂
•┈••✾💧✾••┈•
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
#ناصرکاوه
#ماجراهای_فریبرز
نشر دهنده باشیم
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 اف ۱۴
خیانتی بزرگ
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅
🔹 مقام معظم رهبری(حفظه الله) در قسمتی از سخنانشان در جمع تبریزیها فرمودند: "اوایل انقلاب وقتی فهمیدم عده ای میخواهند هواپیماهای اف ۱۴ را بفروشند به سرعت مصاحبه و افشاگری کردم و آن حرکت ناکام ماند".
ماجرا برمی گردد به سال ۱۳۵۸ و زمان دولت موقت به نخست وزیری مهندس بازرگان که البته مهم ترین نقش را در این خیانت بزرگ، ابراهیم یزدی وزیر خارجه آن دولت ایفا کرد.
ابتدا قراردادهای خرید ۱۶۰ فروند هواپیمای اف۱۶ و چند هواپیمای استراتژیک آواکس و سه فروند ناوشکن که هزینه آنها در زمان شاه به طور کامل به آمریکایی ها پرداخت شده بود، به صورت یک طرفه از سوی ایران لغو گردید!!
تجهیزات فوق العاده مهمی که اگر داشتیم در دفاع مقدس بسیار به کارمان می آمدند و طبیعتا چون لغو از طرف کشورمان بوده چندین میلیارد دلار ضرر مالی متوجه ایران شد و هنوز که هنوز است پول های ما در آمریکا بلوکه است!!
ابراهیم یزدی و دوستانش به لغو این قراردادها بسنده نکردند و به دنبال پس دادن هواپیماهای اف۱۴ به آمریکایی ها به بهانه سنگین بودن هزینه نگهداری آن ها بودند که اقدام آیت الله خامنه ای مانع این کار شد و دیدیم که همان هواپیماها چقدر در زمان جنگ به دردمان خورد.
#رهبری
نشر دهنده باشیم
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۸۳
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 رمضان ۶۷ تمام شد و تابستان گرم تکریت از راه رسیده بود. آن روزها روزهای پیروزی های پی در پی عراقیها در جبهه های نبرد بود. به تازگی عراقی ها فاو و شلمچه را باز پس گرفته و اسرای زیادی گرفته بودند. آنها بند ۲ را به طور کامل تخلیه کردند و اسرایش را بین سایر آسایشگاه ها پخش کردند و اسرای جدید که شامل اسرای کربلای ۸ به این طرف بودند را به بند ۲ آوردند.
هر وقت این اسرای جدید وارد اردوگاه میشدند همه را داخل آسایشگاه ها می بردند و طبق معمول با تونل مرگ به استقبال آنها می رفتند. در جریان توزیع اسرای بند ۲ عبدالحسین جلالوند به آسایشگاه ما آمد. عبدالحسین مداح اهل بیت بود و در دوران اسارت علی رغم احتمال شناسائی توسط بعثی ها، بارها شجاعانه برای ما مداحی کرد و دعا خواند.
در بین این اسرای جدید فردی بود به نام ن،ک که ظاهرش شبیه معتادها و آدم بسیار فاسدی بود. معلوم نبود به چه انگیزه ای به جبهه آمده است. ن، ک آلت دست بعثی ها شده بود و به وسیله او فشارهای زیادی به بچه ها آوردند. از جمله او را با این که حتی قادر به اداره خودش هم نبود، مسئول آسایشگاه کردند. او نه با ارشاد و موعظه و نه با تهدید و تطمیع آدم نشد و آن قدر به بچه ها ظلم و ستم کرد که من و غلامرضا سیاحی و چند نفر دیگر از بچه ها مجبور شدیم کتک مفصلی جلوی چشم بعثی ها به او بزنیم که در ادامه خواهد آمد.
اسرای جدید وضع بسیار ناجوری در سلولهای تنگ و تاریک الرشید و حسن غول داشتند. بچه ها میگفتند آن قدر عرق میکردیم که در آب عرق مان غوطه می خوردیم. البته اگر چه اغراق است اما عمق فاجعه را تا حدودی نشان میدهد. سطل آب و توالت یکی بود؛ یعنی شب از سطل به عنوان توالت استفاده می کردند و صبح سطل را خالی کرده و یک آب مختصر به آن میزدند و به عنوان سطل آب خوردن از آن استفاده میکردند وضعیت بی آبی به گونه ای بوده که چند نفر از تشنگی شهید شده بودند. تعدادی از این اسرا را پیش ما آوردند. آنها اکثراً ارتشی بودند و در عملیات "توكلنا على الله الثالثه عراق در جبهه زبیدات در مجاورت جبهه شرهانی و تپه های ۱۷۵ اسیر شده بودند. نام جبهه شرهانی و تپه های ۱۷۵ خاطرات شهدای بزرگی چون امیر کریمی علیرضا معتمد زرگر، علیرضا سالمی، توسلی، جامعی و فرضی پور را برایم تداعی میکرد. برای حفظ این تپه ها خونهای زیادی داده بودیم و از این که همه چیز را از دست رفته میدیدم بسیار ناراحت بودم. همان روز ورود اسرای جدید انگور آوردند و آن را تقسیم کردند. به هر نفر سه یا چهار حبه انگور رسید یکی از عراقیها صدایم کرد و یک خوشه اضافی به من داد که آن را بین یکی دو نفر از اسرای جدید تقسیم کردم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
با تو می شد تا ستاره پر کشید
طرحی از شوق کبوترها کشید
با تو می شد عشق را آغاز کرد
در هوای عاشقی پرواز کرد
با تو حتی آسمان آبی تر است
چشمهای قاصدک بی تو، تر است
با تو می شد آب را احساس کرد
باغ را لبریز عطر یاس کرد
با تو حتی عشق، عاشق می شود
یادی از داغ شقایق می شود
با تو شبها، نور باران می شود
شهر ما لبریز عرفان می شود
با تو می شد لاله را باور کنیم
آسمان دیده را ساغر کنیم
بی تو من حس کرده ام ققنوس را
بر دل خود بسته ام ناقوس را
بی تو مرگ خویش را بوکرده ام
با غم تنهاییم، خو کرده ام
با تو می شد بوی باران را شنید!
قطره ای از آب دریا را چشید
یاد تو، یاد تمام لاله هاست
معنی احساس خوب ژاله هاست
#وفایی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پیروزی
مکتب حاج قاسم
🔻با نوای
محمد گلریز
#کلیپ
#نماهنگ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 مجاهدین خلق
منافقینی در چهره دین ۱
حجتالاسلام جعفر شجونی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
در زندان انواع شكنجهها بود. عاملین این شكنجهها گاهی چپیها و گاهی هم مجاهدین خلق بودند. مجاهدین ما را بایكوت كردند. ما حرام و حلالی میگفتیم، نجس و پاكی میگفتیم. آنها روحانی خودشان را كه آدمی خبیث به نام "جلال گنجهای" بود ایدئولوگ و سخنگوی خودشان میدانستند و ما را كه كاركشته و تجربه آموخته و مسن بودیم، مثل بنده، حجتالاسلام آقای فاكر و سایر آقایان را كه آنجا بودند، بایكوت میكردند.
چپیها میآمدند، مخصوصا دستشان را میشستند و سعی میكردند كه آب آن را به ما بپاشد. گاهی منافقین با هم نهجالبلاغه را معنی میكردند و تفسیر قرآن داشتند. ما هم به عنوان این كه طلبه هستیم و بیكار، میرفتیم مینشستیم تا به قول خودمان، استفاده كنیم اما آنها سكوت میكردند و با هم هیچ صحبت نمیكردند. میگفتیم: آقا، بفرمایید. میگفتند نه! ما دیگر خسته شدهایم. ولی به محض این كه ما میرفتیم، با هم پیچ پیچ میكردند.
با این كه من تبلیغات میكردم و تلاش زیادی داشتم، مجاهدین در زندان به من میگفتند كه ما اسم شجونی را از "احمد رضایی" شنیدیم. آنها میگفتند: "حنیف نژاد" به ما میگفت كه شجونی یك بار فلان جا منبر داغی رفته بود. حتی به من میگفتند: «خودت را حفظ كن. نباید به این زودی ها كشته شوی. تو باید منبرت را بروی. تو باید تبلیغات بكنی» اما نمیدانم مسعود رجوی در زندان چه رابطهای با "حنیفنژاد" و "میهنپرست" داشت و چرا اینها را باقی گذاشتند؟! البته، من در مجلس گفتم كه روسها رجوی را نگه داشتند و از شاه خواستند كه او اعدام نشود. برادرش كاظم رجوی، كه آن وقت در سفارت ایران (در مسكو) بود، به اینجا آمد و از شاه خواست كه مسعود رجوی اعدام نشود.
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 خیاطی با حداقلها
خسرو میرزائی
یک سری تشک های ابری با روکشهای پارچه ای رنگی آوردند که استفاده کنیم. با توجه به شرایط لباس ها که مندرس شده بودند، ترجیح دادیم با ابتکار عمل، رویه پارچهای تشکها برای شلوار، شورت و در مواقعی سجاده نماز استفاده شود. برای خالی نبودن عریضه، با خط خوش و گلدوزیهای زیبا نیز مزين شدند. البته برای خیاطی، نخ مورد نیاز بود که از داخل پتوها کشیدیم و سوزن نیز از سیم خاردار که بشکل سوزن ساخته میشد استفاده کردیم.
#آزادگان
#خاطرات
نشر دهنده باشیم
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
اَسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی، عنوان مجموعه مصاحبههایی بود که مرتضی سرهنگی خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی با اسرای عراقی انجام میداد. این اثر در ۱۳۶۵ خورشیدی توسط انتشارات سروش به چاپ رسید. بیشتر این مصاحبهها در۱۳۶۱ خورشیدی و پس از شکستهای سنگین قوای دشمن از رزمندگان انجام شد و در ۱۳۶۳ خورشیدی در قالب یک مجموعه واحد منتشر شد. دیدن جنگ از زاویه دید سربازان دشمن، اهمیت این کتاب را دوچندان کرده است.
🔹 مرتضی سرهنگی:
..دلیل و انگیزه اسرا برای نشان دادن تمایل به انجام این مصاحبهها نور حقانیتی است که از سیمای درخشان جمهوری اسلامی میتابد. این حقانیت، حتی بسیاری از فرماندهان ردهبالای ارتش عراق را به اعتراف واداشته است. فرماندهان ارشد ارتش عراق در میزگرد بزرگی که به مناسبت آزادی خرمشهر برگزار کردند پرده از حقایق ناگفتهای برداشتند. خوشبختانه جریان این میزگرد در دو قسمت از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد و نیازی به بازگو کردن آن در اینجا نمیبینم.
در کل آنچه نیروهای وفادار به صدام در اردوگاهها، در ابتدای اسارت، از آن دم میزنند یک فریب بزرگ است که مدتهای مدید در گرداب غوطه میخوردهاند. اکنون گرمای آفتاب اسلام همینها را نیز جنبانده است. عده بسیاری از این اسرا در شروع مصاحبه به من میگفتند: «ما به عنوان یک تکلیف شرعی وظیفه خود میدانیم که هر چه در جبهه دیدهایم نقل کنیم. شاید به این وسیله بتوانیم از بار گناهان خود بگاهیم.
🔹 بمناسبت چاپ پنجم کتاب بعد از ۳۰ سال
#کتاب
🍂
در عملیات بیتالمقدس اسیر شدم. باید اعتراف کنم که این عملیات بسیار عالی و غافلگیرکننده بود، به طوری که عدهای از سربازان ما با زیرپیراهن اسیر شدند.
در این منطقه یک روز مأموریت یافتم که به اتفاق سی تن برای شناسایی منطقه برویم و محاسبه کنیم که چند پل میتوانیم روی رودخانه کارون بزنیم. رودخانه و منطقه را دیدم و در گزارش قید کردم: «به هیچوجه نمیتوان روی کارون پل شناور زد.» و گزارش را تسلیم سرهنگ حازم کردم.
سرهنگ آدم بسیار فاسد و بیرحمی بود. او در اولین لحظات حمله دلاوران شما با جیپ از معرکه گریخت و هنوز نمیدانم زنده است یا مرده.
ما در این حمله محاصره شدیم و همه افراد واحدمان اسیر شدند.
وقتی ما را با کامیون میآوردند، تصادفاً از روی پلی که روی رودخانه کارون زده شده بود عبور کردیم. رزمندگان شما هفت پل روی این رودخانه متلاطم زده بودند. در پایان امیدوارم هر چه زودتر خداوند پیروزی را نصیب اسلام و رزمندگان شما کند.
#گزیده_کتاب
#اسرار_جنگ_تحمیلی_بهروایت_اسرای_عراقی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 عملیات رمضان
ورود به خاک عراق
#نکات_تاریخی_جننگ
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔻 پس از پيروزى در عمليات بيت المقدس كه به آزاد سازى بخش اعظمى از مناطق اشغالى منجر شد، ايران براى اجراى عملياتى كه سرنوشت جنگ را مشخص كند چاره اى جز ورود به خاك عراق نداشت كه با اذن حضرت امام خمينى(ره) مبنى بر ورود به خاك عراق، فرماندهان، منطقه شلمچه و بصره را براى حمله نهايى خود برگزيدند كه بر اساس پيش بينى هاى صورت گرفته با رسيدن نيروهاى ايرانى به بصره يا نزديكى آن، كار رژيم صدام تمام بود، اما در اين ميان مسئله حمله گسترده اسرائيل از زمين و هوا به لبنان به اوجخخ خود رسيد.
در اين زمان در جلسه شوراى عالى دفاع كه با حضور شهيد سپهبد صياد شيرازى و محسن رضايى برگزار شد، بعد از چندين ساعت بحث و تبادل نظر تصميم گرفته شد ايران به جنوب لبنان نيرو اعزام كند، اما شهيد صياد شيرازى كه در آن مقطع به سوريه سفر كرده بود از قراين و شواهد متوجه اين مطلب شد كه پرداختن به لبنان و غفلت از عراق دامى براى ايران است و نظر خود را دره درخم اين خصوص در بازگشت به محضر امام (ره) رساند و ايشان فرمان بازگشت نيروها را از لبنان صادر كردند. هرچند ايران از اين دام رهيد اما صدام از يك ماه غفلت، نهايت استفاده را كرد و ضمن ساماندهى ارتش خود به سرعت بر استحكامات شرق بصره افزود.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۸۴
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 تک آخر/ پذیرش قطعنامه
این اسرا فقط چند روز قبل از پذیرش قطعنامه توسط ایران اسیر شده بودند و به ما خبر احتمال پذیرش قطعنامه را دادند. اکثر اسرا چون احتمال آزادی را با پذیرش قطعنامه بالاتر میدیدند از این خبر خوشحال شدند.
چند روز بعد اسرای کم سن و سال را جمع کردند و به اصطلاح برای مبادله بردند. ما تا روز آخر نفهمیدیم کجا رفتند ولی بعدها معلوم شد همه اش برای تبلیغات بود و خبری از آزادی نبود. یکی از این اسرای جدید گروهبانی بود به نام م که به خاطر خوش خدمتی هایش به بعثی ها مسئول بند ۲ شد. متأسفانه او خیلی خبرچینی میکرد و بسیار هم مورد توجه بعثی ها بود.
اصولا بعثی ها به خبرچینها خیلی علاقه مند بودند این .م بسیار شبیه ن ک، شکنجه گر معروف بند ۴ بود و علت اصلی انحراف هر دو آنها سطح فرهنگی پایینشان بود. یک روز که م مشغول تنبیه بچه ها بود دو نفر از نگهبانهای عراقی با تعجب او را به هم نشان میدادند که چطور هموطنانش را شکنجه میکند. یکی از آنها رو به او کرد و گفت فقط از کمر به پایین بزن و بالا تنهش رو کاری نداشته باش. شرایط در بند یک کاملاً متفاوت بود. آن جا نفوذ بچه های بسیجی و برنامه های تبلیغی و خودسازی تأثیر ویژه ای روی اسرا گذاشته بود و رفتارها را تغییر داده بود. هرکس هیچ آشنایی قبلی با این دو بند نداشت میتوانست تشخیص دهد که یک تفاوت اساسی بین بچه های بند یک و دو وجود دارد. روزه داری نمازهای جماعت کوچک و دعاهای مخفیانه و به دور از چشم نگهبان ها در بند یک کاملاً مشهود بود. بچه ها حاضر به هیچ گونه همکاری با عراقیها نمی شدند و دیگر کسی از بند ۱ برای عراقیها خبری نمی برد. عراقیها هم متوجه شده بودند که دیگر جاسوسی در بند ۱ وجود ندارد. سرهنگ محمد خلبان ایرانی مسئول آسایشگاه ۳ که آسایشگاه افسران بود، شده بود و با بچه ها همکاری میکرد. تا جایی که عراقیها نسبت به او و آسایشگاه ۳ خیلی بدبین شده بودند. البته تنبیه آسایشگاه افسران بیشتر از نوع تنبیه های نظامی بود و کمتر برای تنبیه آنها دست به کابل میشدند. هر بار به سرهنگ محمد گفتند که افسران متخلف آسایشگاه را معرفی کند، او همکاری نمی کرد. این بود که یک روز بعد از اینکه آسایشگاه ۳ را تنبیه کردند، نایب عریف کریم آمد و گفت: «چاره ای برای آسایشگاه ۳ پیدا کردم که به فکر هیچکی نمیرسه. کاری میکنم که دیگه توی آسایشگاه ۳ بی انضباطی وجود نداشته باشه. گروهبان م را که وصفش گذشت صدا کرد. او که لباسها و وسایلش را قبلاً در کیسه انفرادی اش گذاشته بود و خود را آماده کرده بود، بلافاصله جلو دوید و سلام کرد و پا کوبید. کریم رو به او کرد و گفت از این به بعد تو مسئول آسایشگاه ۳ هستی و باید آسایشگاه ۳ رو مثل آسایشگاه قبلی منظم کنی. کریم این را گفت و رفت. م. مدتی را به آزار و اذیت و گیر دادنهای بی مورد گذراند. در چند مورد هم همه بند را به کتک داد. او همیشه پیش عراقیها از افسرها به عنوان آشوبگر یاد می کرد و عراقیها چون اجازه نداشتند که افسرها را تنبیه بدنی کنند، سایر بچه ها را اذیت می کردند.
یک بار سرهنگ محمد از دستم به عراقیها شکایت کرد. عراقی ها هم افسرشان را آوردند تا به شکایت رسیدگی کند. افسر عراقی که قرار بود موضوع را رسیدگی کند، ابتدا همه بچه ها را تنبیه کرد و از آنها زهر چشم گرفت تا از سرهنگ حمایت نکنند و بدانند که اگر از او حمایت کنند کتک مفصلی در انتظارشان است. این بود که اکثر اسرا که سرهنگ محمد به نمایندگی از آنها شکایت از م. را مطرح کرده بود، ترسیدند که از ایشان حمایت کنند و اقدام علیه م. شکست خورد. بعد هم افسر عراقی به عنوان جایزه آنهایی که از سرهنگ محمد حمایت نکردند
را به حمام فرستاد. اذیت کردنهای گروهبان به جایی رسیده بود که حتی بچه های سایر آسایشگاه ها هم با او در افتادند. از جمله یک بار اکبر رشتی هم با او در افتاد که البته باز هم نتیجه نگرفت. بچه ها تصمیم گرفتند که سیاست طرد کردن و منزوی کردن او را در پیش بگیرند و همزمان چند نفر هم مأمور کار فرهنگی روی او شدند و او را از عواقب کارهایش میترساندند و به او میگفتند که چون گروهبان ارتش است بعد از آزادی ممکن است از کارش اخراج شده یا حتی محاکمه نظامی شود. بدین ترتیب با کار فرهنگی از جانب عده ای و اعمال سیاست طرد از جانب اکثر بچه های بند، بالأخره .م. شکنجه گر هم آدم شد و به جمع بچه ها پیوست و از کارهای قبلی اش دست برداشت حالا دیگر هر چه عراقی ها از وضع آسایشگاه از او می پرسیدند می گفت که خوب است و هیچ مخالفتی وجود ندارد. تا این که عراقی ها متوجه تغییر رفتار وی شدند و کم کم او را کنار زدند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 یادش بخیر
روزهای اردوگاهی و
ایام قبل از عملیات!
معمول این بود که بعد از اتمام آموزشها یک گام به منطقه عملیاتی نزدیکتر میشدیم .
بساط چادرها⛺️ را در بیابان خدا پهن میکردیم و صدای لولههای چادر و بستها و جار و جنجال بچهها در هیاهوی مسئول تدارکات به هوا بلند میشد و بازار ندارم، ندارم، مکارهای میساخت دیدنی!
همینکه چادرها برپا میشد و با پتوها فرش می کردیم، چیدمان کوله پشتیها و جاگیری اسلحهها هم انجام میشد، از اردوگاه جدید و خیمههای برافراشته 🚩خود به وجد میآمدیم.
در این اوضاع، توجه بعضیها جالب بود و دیدنی. آنها کسانی بودند که به دور از کارهای شخصی، جایی را در وسط محوطه انتخاب میکردند و با بیل و کلنگ یادمانی از قبور شهدا برپا می کردند و با پرچمهای رنگی 🚩 حصاری به دور آن می کشیدند و نمیگذاشتند لحظهای از یاد دوستان شهیدمان 🚩 فاصله بگیریم.
.. و چه دلچسب بود، اولین صبحگاهی که در جوار همان یادمان، میگرفتیم و با پرچمهای رنگی🚩، حماسه ای می آفریدیم از وحدت و همدلی و هم قسم شدن برای ادامه راهی که آخرش نامعلوم بود و سختیاش نامفهوم.
و اکنون، همانها، یا در بهشتاند، یا پا در رکاباند و یا ایستاده بر سر پیمان.
و یا خسته و وارفته در روزگار امتحانهای بزرگ.
راستی!
ما در کجای این راهیم؟
#یادش_بخیر
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
شبهای دو کوهه، پر از رمز و راز است.
هر جا را که نگاه می کنی، بعد از سی و چند سال ، با تو حرف می زند. به شرط آنکه هنوز گوش و چشمت، از دنیا پر نشده باشد.
ساختمان های خالی از جسم رزمندگان، حرفها دارد. نجواهای عاشقانه. خنده ها و اشکها... انعکاس نوای عاشقان پر کشیده از هیاهوی دنیا است.
سنگریزه ها و دیوارهای ساکت، با تو سخن می گویند.... آه ای دلِ غمزده از روزگار.... بیا.....
که صدای کاروان می آید.
از دو کوهه ، تا ملکوت.
اینجا دو کوهه است
محمدابراهیم بهزادپور
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیایید تا کمی به جاماندگی خود گریه کنیم. اینها رفتند و ما...
🍂 مجاهدین خلق
منافقینی در چهره دین ۲
حجتالاسلام جعفر شجونی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
🔹 تفسیر قرآن به روش منافقین
تفسیر قرآن آنها عجیب بود. چه طور میشود كه دو، سه تا دختر چادری نمازخوان و با حجاب و دعای كمیلخوان، به مدت شش ماه با ده، بیست ، سی تا پسر جوان، در یك خانه تیمی زندگی كنند، هم بستر بشوند و برایشان مشكلی هم پیش نیاید؟!
اینها این آیه را به خورد این دخترها میدادند كه «ولایبدین زینتهن الا لبعولتهن» ما میگوییم مواضع زینت را، كه بالای گردن و بالای دستها باشد، نباید جز به شوهرهایشان نشان بدهند؛ اما اینها جور دیگر معنا میكردند و میگفتند: از زانو تا شكم مواضع زینت است. "بعولتهن" را به معنای "شوهر" نمیگرفتند بلكه به معنای "همسنگر" میدانستند و میگفتند زنها نباید مواضع زینتشان را كه از شكم تا زانوست، به كسی نشان بدهند مگر به هم سنگرها. اینها جزء كشفیاتی بود كه در زندان جسته گریخته دستگیر ما میشد. آنها آیات قرآن را این طوری معنا میكردند.
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂