eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔹 ناگفته‌های عملیات بدر (۳)       محسن حسینی نهوجی مسئول دفتر وقت سردار صفوی ✺✺✺✺✺✺ صدای خوش آهنگ محمد تجلائی استاد نخبه دانشکده فرماندهی و ستاد سپاه، بگوش رسید که مخلصانه گفت: آقا مهدی گوش به فرمانم. مهدی باکری، تجلائی و سایر دلاور مردان آذری، حماسه نامه نبرد تن با تانک را به نام خود رقم زدند و با تقدیم جان، حجّت را تمام کردند، که ایمان، نیّت خالص و شور و شجاعت رزمندگان از نقش موثر اعدّوالهم ما استطعتم نمی کاهد و طبق سنت الهی پشتیبانی موثر و تهیه سلاح، شرط لازم نصرت خدا و پیروزی عملیات است. در پی وضعیت سخت عملیات بدر، فرماندهان سپاه که بر جنگ انقلابی و رزم غافلگیرانه در شب تاکید می ورزیدند، به این نتیجه رسیدند که با برادران ارتش که با سازمان و آموزش خود بر رزم زرهی کلاسیک در روز تکیه داشتند، نمی توانند به طرح‌ریزی و  عملیات مشترک دست یازند. افشای این دوگانگی، جبهه و جنگ را درگیر انشقاق و شکاف بزرگی می‌کرد که تبعات خسارت باری را در بر داشت. پیگیر باشید حماسه جنوب - خاطرات @defae_moghadas 🍂
🍂 🔹 ناگفته‌های عملیات بدر (۴)       محسن حسینی نهوجی مسئول دفتر وقت سردار صفوی ✺✺✺✺✺✺ ایکاش شهید برونسی ما را هم شفاعت کند. آدم عجیبی بود. در ۲۰ اسفند ۶۳ طبق طرح عملیاتی «حیدر» قرارگاه عملیات مشترک خاتم الانبیا(ص) ماموریت داشت با عبور از دجله مواضع دشمن در غرب دجله را تصرف نموده، اتوبان عماره بصره را تحت کنترل قرار دهد. فرماندهان لشکرها پس از جمع آوری اطلاعات دشمن، به قرارگاه خاتم آمده بودند، تا به نوبت راهکار پیشنهادی و نیازمندی و کمبود لشکر را بیان کنند و در زمان مقرر قرارگاه ها سناریوی اجرائی خود را به انضمام کالک، کروکی تفصیلی برای فرماندهی ارسال کنند تا پس از شور ستادی فرماندهان ارشد، تدبیر نهائی فرماندهی ابلاغ شود. حدود ۱۰ روز مانده به عملیات، فرمانده قرارگاه خاتم به اتفاق عناصر عملیات، اطلاعات، توپخانه، پشتیبانی و ستاد، به محل استقرار لشکرها می رفتند و این بار فرماندهان رده سوم یعنی فرماندهان گردان های هر لشکر جزئیات و شیوه اجرای طرح را از روی نقشه به صورت کنفرانس تبیین می کردند. پیگیر باشید حماسه جنوب - خاطرات @defae_moghadas 🍂
🍂 🔹سلول الرشید فرهاد سعیدی حدوداً ۴۵ روز در سلول های الرشید بغداد بودیم ، سلول اولی به ابعاد ۳×۳/۵بود و بصورت متعارف برای استراحت چهار تا شش نفر کافی بود ، عراقی ها هنگام غروب برای اینکه خیالشون از فرار اسرا راحت باشه درب سلول ها رو قفل میکردند ، وقتی برای بستن درب می آمدند دقیقا ۵۰ نفر بزور توی سلول جا می‌دادند طوری که وقتی میخواستند درب سلول رو ببندند می بایست با فشار و زحمت درب رو قفل کنند. همه مون شبها مثل گوشت چرخ کرده در هم قفل بودیم. یکی از بچه‌های خوب تهرون بنام حسین آقا که بعداز ورود به اردوگاه دیگه ندیدمش ، اون گوشه دیوار طی این ۴۵ شب ایستاده می‌خوابید. تعجب نکنید ، حسین آقا فقط جای پاهاش بود، ولی عوضش صبح که درب ها باز می‌شد ، می‌رفت داخل راهرو دراز می‌کشید و خستگی در می‌کرد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
مادر شهید: علی تازه به مدرسه میرفت. دوستانش آمدند و به من گفتند: مامان علی، دیگه به علی پول نده چون او همه پولها را به فقیرهای سر راهش می‌دهد. به علی گفتم: علی برای خودت خوراکی بخر، چرا این کار را میکنی؟ فقط لبخند می زد و مظلومانه نگاه می‌کرد و می‌گفت: مادر ما نباید دلبسته دنیا باشیم. علی عاشق حضرت فاطمه زهرا)س( بود و همیشه به خواهرانش می‌گفت نام زهرا را برای دختران خود انتخاب کنید. 🔹 خلیل شیخان زاده، همرزم شهید: یک شب شهید علی بهزادی و دوستم علی داشتند هندوانه میخوردند که بنده به ایشان پیوستم. علی به شهید بهزادی گفت: به نظرت خلیل هم بامون میاد؟ شهید علی بهزادی گفت: فکر نکنم. همیشه برایم این سئوال بود که چرا علی این حرف زد تا این که بعد از شهادت هر دو شهید متوجه حرفش شدم. و تا عمر دارم حسرت می‌خورم که چرا لیاقت رفتن با آنها را نداشتم. شهید علی حسام‌وند @defae_moghadas 🍂
4_6039771191332309630.pdf
8.66M
🍂 در سالگرد شهادت شهید والامقام علی حساموند، تقدیم به همرزمان و خانواده محترم شهید. 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۸۶ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 یک شب که بچه ها اخبار فارسی تلویزیون عراق را نگاه می‌کردند یک دفعه دیدم بچه ها به هوا پریدند و شادی کردند. به طرف تلویزیون که رفتم دیدم بله! ایران قطعنامه را پذیرفته است. بلافاصله رفتم پیش مهدی و گفتم: «بهتره فعلاً برنامه فرار رو کنسل کنیم تا ببینیم قضیه قطعنامه چی می‌شه» او هم پذیرفت. ما پیش بینی می‌کردیم که با پذیرش قطعنامه و آتش بس چند روزی را بیشتر مهمان عراقی‌ها نباشیم و به زودی آزادمان کنند. بعد از پخش این خبر از تلویزیون عماد، سرباز عراقی آمد پشت پنجره و مرا صدا کرد و گفت: «فردا صبح ساعت ۸ آتش بس اعلام می‌شه ولی به کسی نگو و گفت: تا چند روز دیگه اتوبوسها برای انتقال تون میاند به اردوگاه. من که از شدت خوشحالی داشتم بال در می آوردم. حیفم آمد این خبر را به بچه ها ندهم. رفتم و قضیه آتش بس و آمدن اتوبوسها را به چند نفر گفتم. البته فردای آن روز معلوم شد همه آن حرفهای عماد خالی بندی و سرکاری بود. شب بعد از پذیرش قطعنامه تلویزیون عراق برنامه‌ی به قول بچه ها "قال خمینی" را پخش کرد. در این برنامه مرتباً صحبت‌های امام قدس سره الشریف را به صورت نوشته پخش می‌کرد که ما توانستیم بخشی از پیام ایشان را بفهمیم. وقتی تلویزیون آن بخش فرمایشات حضرت امام قدس سره الشريف، که از نوشیدن جام زهر می فرمودند را پخش می‌کرد همه بچه ها و حتی نگهبانهای عراقی چهارچشمی زل زده بودند به تلویزیون و گوش می‌دادند. اما وقتی تلویزیون لابه لای این نوشته ها حرف‌های صدام را پخش می‌کرد. ما مشغول کار خودمان می شدیم و حتی نگهبان عراقی هم توجه اش را از تلویزیون برمیداشت و به قدم زدن می‌پرداخت. انتظار داشتیم بعد از پذیرش قطعنامه صدام بلافاصله اعلام آتش بس کند؟ چون با این کار، همه دنیای استکبار هم صدا با صدام، ایران را عامل ادامه جنگ معرفی می‌کردند. ولی صدام بعد از پذیرش قطعنامه از جانب ایران ناگهان عمليات توكلنا على الله را شروع کرد و در غفلت ما ضمن بازپس گیری جزایر مجنون به داخل خاک ایران نفوذ کرد و حتی مثل اول جنگ تا نزدیکی های اهواز هم پیش آمد و دوباره جاده اهواز خرمشهر را تهدید کرد. عراق اعلام کرد ابتدا باید نشستی در سازمان ملل صورت گیرد و بعد آتش بس اعلام شود، ولی ایران می گفت که ابتدا و قبل از هر مذاکره ای باید آتش بس اعلام شود. در همین عملیات سردار علی هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت و فرمانده سپاه ششم امام صادق عليه السلام مفقود الجسد شد. یادم هست مدتها بعد هم که ما را به اردوگاه ۱۸ تبعید کردند عراقی‌ها بارها و بارها در بین اسرای جدید به دنبال فردی به نام علی هاشمی یا کسی که از او اطلاعاتی داشته باشد می‌گشتند. من آن موقع این سردار بزرگ را نمی‌شناختم اما چون عراقی ها خیلی به دنبالش بودند، متوجه شدم باید فرد مهمی باشد. از طرفی اگر علی هاشمی در بین اسرا بود حتماً می فهمیدیم. بنابر این دو مقدمه، به سادگی می شد نتیجه گرفت که به احتمال زیاد علی هاشمی به شهادت رسیده و مفقود الجسد شده است. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 مجاهدین خلق منافقینی در چهره دین ۴ حجت‌الاسلام جعفر شجونی ┄┄┄❅✾❅┄┄┄ 🔹 در زندان باعث خوشحالی ما بود كه افسران رژیم شاه می‌گفتند: شماها از این چپی‌ها برای ما خطرناك‌تر هستید. چپی‌ها با اینها بند و بست می‌كردند اما ما اصلا اهل سازش نبودیم. خیلی خودشان را می‌كشتند كه ما را یك جوری با خودشان رفیق كنند اما ما - بحمدالله - ایستادگی می‌كردیم.   🔹 كمك هاشمی‌رفسنجانی به مجاهدین خلق   درمورد مساعدت برخی علما با اعضای سازمان مجاهدین خلق، و در مقابل، شناخت امام (ره) از آنها، باید بگویم كه نبوغ و بلوغ سیاسی و فكری گاهی در یك نفر هست و در ۵۰۰ هزار نفر نیست. فراموش نمی‌كنم زمانی را كه امام(ره) صحبت از اسرائیل می‌كرد در حالی كه خیلی ها می‌گفتند: الكفر ملة الواحده. آنها خیال می‌كردند اسرائیل یعنی یهودی، حال آن كه آن نفوذ، بصیرت، بینایی و تبحر امام(ره) یك چیز دیگر بود. چه طور در این مسائل امام، اسرائیل را شناخت و آقایان پانزده سال بعد، اسم اسرائیل را بردند. به خاطرم هست كه خودم به بعضی‌ها متلك می‌گفتم، از كنارم كه رد می‌شدند می‌گفتم: الكفر ملة الواحده. آنها می‌فهمیدند كه من چه می‌گویم. واقعاً بعضی‌ها بعد از پانزده سال فهمیدند كه صهیونیسم یعنی چه؟ امام(ره)، زمانی می‌گفت صهیونیسم كه برای خیلی‌ها نامفهوم بود و عقب بودند. ┄┄┄❅✾❅┄┄┄ ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🔴 ✺✺ آبراه تبوک ✺✺ داستان خواندنی و جذاب 🔸 در باره سردار شهید حسن درویش از زبان فرماندهان: • محسن رضایی • احمد غلامپور • حشمت حسن زاده از فردا در کانال حماسه جنوب لینک پیوستن: http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf @defae_moghadas 📌نشر دهنده مطالب ارزشی باشیم 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 حکایت دریادلان قسمت چهل‌و‌پنجم نوشته : احمد گاموری ┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅ ؛🔹 “anxious news” حدود یک سال از اسارت‌مان می‌گذشت که یک روز گروهی وارد اردوگاه شدند و خبر آمد نمایندگان صلیب سرخ جهانی هستند که برای ثبت نام ما آمده‌اند. تا آن روز هیچ خبری از خانواده های‌مان نداشتیم و نمی‌دانستیم که آنها از زنده بودن ما با خبر هستند یا نه. فقط زمانی که اسیر شدیم از تلویزیون عراق یک گروه فیلمبردار و مصاحبه‌گر در پادگان ام‌الرصاص با ما مصاحبه کردند، آن ها هم فقط در حد معرفی بودند نه سوال و جواب. وقتی هم که نوبت من شد گفتم: من احمد گاموری بچه ماهشهر هستم و در اسلکه الامیه اسیر شدم. ما نمی‌دانستیم که آیا خانواده ما این فیلم را دیده اند یا خیر. آن روز نمایندگان صلیب یکسری فرم های مشخصات فردی همراه خود داشتند. طبق آن از ما سؤال کرده و اطلاعات فرم را تکمیل می کردند. سؤال هایی مثل نام، نام خانوادگی، مشخصات شناسنامه ای و... . بعد از اینکه ثبت نام تمام شد یکسری نامه آبی رنگ بین ما پخش کردند و گفتند که نام و نام خانوادگی خود و آدرسی که می‌خواهید نامه به آن جا ارسال شود را بنویسید و فقط امضا کنید. روی نامه کلمه “anxious news” نوشته شده بود که بعدها متوجه شدیم به آن «نگران خبر» می‌گویند و این نامه ها فقط برای اطلاع خانواده ها از سلامتی ما است و از آن جایی که هیچ متنی در آن نوشته نشده است خیلی سریعتر از سایر نامه ها ارسال می شود و درگیر سانسور و تشریفات اداری نمی شود. بعد از آن صلیب سرخ هر دو ماه یکبار به اردوگاه سرکشی می کرد، هر چند که طبق قوانین بین المللی دوره بازدیدهای صلیب سرخ باید یک ماهه باشد. اگر نامه ای هم به ایران می فرستادیم گذراندن مراحل مختلف مثل عبور از فیلترهای سانسورچیان منافق، سپردن به نمایندگان صلیب سرخ، تحویل به نمایندگان در ژنو، ارسال به کمیته هلال احمر و... سبب می شد که بعد از یک سال جواب آن به دستمان برسد. هر یک سال یک بار هم به همراه خود عکاسی را به اردوگاه می آوردند و او هم عکس های گروهی ده - پانزده نفره می انداخت که البته طبق گفته های نمایندگان صلیب باید هر هشت ماه این اتفاق می افتاد و بعد از دو - سه ماه عکس ها را تحویل می دادند. حضور و بازدید نمایندگان صلیب سرخ در اردوگاه های اسرای ایرانی تأثیر چندانی بر روال زندگی اسارتی آنها نداشت و ما فقط به چشم پستچی به صلیب سرخ نگاه می کردیم و توقع چندانی از آن ها نداشتیم. هرچند که این رسالت‌شان هم به خوبی انجام نمی‌شد. منافقین سانسورچی نامه های بچه ها را سانسور می کردند یا اصلاً نمی گذاشتند نامه به دست اسرا یا خانواده های شان برسد، یا با وارد کردن اطلاعات کذب باعث تضعیف روحیه آنها می شدند. مثلاً در یکی از نامه هایی که به ایران فرستادم، آدرس گیرنده خیابان آیت الله سعیدی بود که وقتی جواب نامه قسمت پایین همان نامه ارسالی نوشته شده بود به دستم رسید، مشاهده کردم با خودکار هم رنگ روی کلمه آیت الله خط کشیده بودند طوری که اصلاً قابل خواندن نبود. حتی نامه هایی که از ایران هم می آمد، سانسور می شد و پیش می‌آمد که روی بعضی از کلمات یا جملات خط کشیده بودند و متوجه می شدیم که سانسورچی هست. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد نشر دهنده باشیم http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 منافقین مجروحان بیمارستان اسلام آباد غرب را زنده زنده آتش زدند. منافقین در عملیات مرصاد جنایاتی مرتکب شدند که در تاریخ بشری لنگه آن پیدا نمی شود، زیرا مجروحان جنگی بیمارستان امام خمینی (ره) اسلام آبادغرب را پس از تصرف، تیرباران و سپس روی هم تلنبار کردند و در حالی که برخی از آنها هنوز زنده بودند، آتش زدند و یا کانکسی را پر از جنازه نیروهای مردمی و مدافع شهر کردند و آن را آتش زدند و سند همه این جنایت ها موجود است. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فصل ۱: اسناد مربوط به سوابق سوءطیب حاج رضایی سندی ۱۳۳۷/۱/۷: «ساعت ۱۰ صبح روز ۳۷/۱/۷ آیت الله شیخ محمد صادقی و سروان سابق شهربانی درّه میشیان و حاج احمد صالحی و طیب حاج رضایی که از دوستان آیت الله کاشانی می باشند به منزل او رفتند». سند روز ۳۷/۶/۱۲:«چندی است که طیب حاج رضایی تغییر سخن داده و با طرفداران آیت الله کاشانی طرح دوستی ریخته»، «چون طیب حاجی رضایی اخیراً عازم عتبات است، ممکن است از طرف آیت الله کاشانی برای علماء مخالف دولت حامل پیامی باشد.» فصل ۲: «حرکت به سوی نور» اسناد مربوط به نحوه دستگیری و دوران بازجویی طیب و الباقی دستگیرشدگان واقعه ۱۵ خرداد: همانطور که اسناد نشان می دهند برخی از محبوسین از اعتراف به همراهی طیب طفره رفتند و از اتهام خود تبری جستند. آنها در بازجویی های خود، طیب را عامل اصلی تحریک مردم قلمداد کردند و از اینکه به دام تحریکات اوافتادند ابراز ندامت نمودند. آنها حتی پا را از این هم فراتر گذاشته و در ساعت ۲۲/۳۰ روز ۲۳ خرداد ۱۳۴۲، در بند ۲ زندان، با جار و جنجال جلوی اتاق طیب قصد کتک زدن او را می کنند.» فصل۳: «شهادت»: طیب در ساعت ۶/۱۰ روز ۱۱ آبان ۱۳۴۲، در میدان تیر پادگان حشمتیه تیرباران شد. چاپ تصاویر متعدد از جریان تیرباران وی در روزنامه ها، خشم مردم و مراجع و محافل را برانگیخت. مردم با هماهنگی مراجع، تصمیم به تشکیل کمیته انتقام گرفتند. همچنین با نگاهی به اسناد این کتاب مشاهده می کنیم که اعدام طیب چه تبعاتی را در سراسر کشور به همراه داشته. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شلمچه منطقه عملیاتی کربلای ۵ ۲۱ دی مـــاه ۱۳۶۵ لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) با نوای ذاکر اهل بیت شهید مجید سیب سرخی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 ماست بندی خسرو میرزائی یکی از کارهای ما در اردوگاه، درست کردن ماست با شیرخشک های نیدو و آب سرد داخل لیوان‌هایی بود که برای چای و آب نوشیدن در اختیار ما قرار گرفته بود. معمولا همین مقدار برای یک روز کافی بود. دو قاشق شیر خشک، آب و مقداری مایع ماست که از سری قبل مانده بود درست می‌شد و اغلب، شب‌ها این‌کار را انجام می دادیم و تا صبح لیوان‌ها در پشت پنجره آسایشگاه چیده و در طول روز استفاده می‌شد. قوانین داخلی آسایشگاهها هم در خصوص امور جاری با هم فرق می‌کرد، بعضی کارها به صورت گردشی بین گروهها در ایام هفته انجام می‌شد. یعنی هر روز اعضا یک گروه، کلیه کارها را انجام می‌داد، باصطلاح شهردار بودند، اما در اغلب آسایشگاه‌ها آدم های مومن واقعی بودند که داوطلبانه اغلب امور را در کلیه روزها انجام می‌دادند. مثل ظرف شستن، نظافت آسایشگاه و..... 🔹آزاده تکریت ۱۱ نشر دهنده باشیم http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۸۷ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 در این موقع عريف طارس، نگهبان و مسئول بند ۳ و ۴ پشت پنجره آمد و من را صدا کرد. او خیلی عصبانی بود و گفت چرا وقتی افسر اومد شما نرقصیدید و.. و چرا برای سلامتی خمینی صلوات فرستادید در حالی که این صدام بود که جنگ رو تموم کرد. او من را تهدید به شکنجه کرد. افسر دیگری که احتمالاً فرمانده گروهان محافظان اردوگاه بود و درجه اش سروان بود آمد پشت پنجره و بچه ها را صدا کرد. من را هم از خواب بیدار کردند تا ترجمه کنم. من که خواب آلود بودم پا نکوبیدم و دستم را به پنجره تکیه دادم که این کار من او را حسابی عصبانی کرد. افسر عراقی پرسید: «شما چرا توی این شادی بزرگ نمی رقصید؟» مجتبی سنقری بسیجی همدانی لشکر ۳۲ انصار، که در عملیات کربلای ۴ اسیر شده بود. بلند شد و گفت: ما هم خیلی خوشحالیم ولی به خاطر ماه محرم نمی رقصیم». آن افسر چند سؤال دیگر هم پرسید که بچه ها یکی یکی جواب می‌دادند و من هم با آب و تاب ترجمه می‌کردم. پاسخهای قاطع بچه ها و رفتار تحقیر کننده من، افسر عراقی را حسابی عصبانی کرد و با ناراحتی از آنجا رفت. البته برخی از اسرای بند دو حسابی رقاصی کردند و از خجالت عراقی ها درآمدند. فردای آن شب بعثی ها تصمیم گرفتند که بند یک را به صورت دسته جمعی تنبیه کنند. آنها دستور دادند که پتوها را بیرون بیاوریم چون یکی از راههای اذیت که کردن‌شان این بود، بی مورد دستور می‌دادند پتوها را بیرون بیاوریم و مدتی را بدون پتو روی زمین آسایشگاه به سر بریم. ما هم پتوها را بیرون آوردیم و در محوطه مشغول هواخوری بودیم که یک دفعه دیدم عريف طـارس عصبانی و برافروخته همانند اژدهایی با انفاس آتشین آمد و دستور داد همه به خط شویم. آن قدر عصبانی بود که شاید اگر چشم بصیرت می‌داشتی می‌توانستی آتشی که از دماغش زبانه می‌کشد را بینی. او یک مترجم هم با خودش آورده بود تا از ترجمه کردن من بی نیاز شود. این کار او به زبان اسارتی معنایش اعلام جنگ به من به عنوان مترجم بند یک بود. مترجم او الفرج از بندهای ۳ و ۴ آدم فاسدی بود و بعدها هم به منافقین پیوست. سابقه دشمنی من با این خانن فاسد برای همه بچه ها و حتی عراقی ها واضح و آشکار بود. عريف طارس من را بیرون کشید و همان طور که شب قبل تهدیدم کرده بود گفت که می‌خواهد تبعیدم کند. او برای زهر چشم گرفتن از بچه ها من و داور داورپناه سرباز دلاور لشکر ۸۸ زاهدان که شب قبل با افسر مشاجره کرده بودیم را محاکمه کرد. او گفت: «چرا به افسر بی احترامی کردید؟» گفتم: «من فقط حرفای بچه ها رو ترجمه کردم و هیچ جمله اضافی از خودم نگفتم و از بچه ها خواستم حرفم را تأیید کنند. ولی در کمال تعجب همه سکوت کردند و فقط غلام شیرانی بلند شد و با شجاعت حرفهایم را تأیید کرد. در کمال ناباوری بچه ها از من حمایت نکردند و تنهایم گذاشتند. عریف طارس هم محاکمه را به پایان رساند و حکم تبعيد من به بند ۴ را صادر کرد. در آن شرایط این بدترین شکنجه ای بود که می‌شد برایم اعمال کرد. چون آنجا چند دشمن خونی بین نگهبانها و خائنان داشتم که مدت ها باید وجود نامبارک شان را تحمل می‌کردم. یکی از آنها خائن و جاسوس بزرگ ن.ن بود که بارها برای خراب کردنش تلاش کرده بودم، اما موفق نشدم. حالا باید زیر دستش و جلوی چشمانش زندگی می‌کردم. این یعنی یک فاجعه زیست انسانی (بخوانید برسیاق زیست محیطی!). •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 متن فوق اصلاح و به روز گردید. مجدد مطالعه فرمائید. 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 غواصان با حال لشکر ۲۵ کربلا مراسم عسل خوران 🔹بهمن مــــاه ۱۳۶۴ رودخـانه بهمن شیر قبل از عملیات والفجـــر ۸ یادش بخیر خانه های روستای خضر در حاشیه رودخانه بهمن‌شیر که بوی سادگی و یک رنگی می‌داد. خانه‌هایی با کمترین امکانات رفاهی و بیشترین ابزار کار کشاورزی و نخل داری و ماهی‌گیری. داس و تور ماهیگیری و بلم‌های پارک شده و حوضچه‌های شیره خرما گیری و زنبیل‌های بافته شده از برگهای نخل و... اتاق‌هایی با عکس‌های خانوادگی با نمای گنبد طلا و گلدسته های حرم امام رضا (ع) و قاب عکس ‌های سادات بزرگ طایفه و بعضی اتاقها که به اتاق تازه عروس و دامادها می‌آمد و... خانه‌هایی دوره‌ساز و سنتی و تنورهای خاموش که همه را رها کرده و رفته بودند تا از آتش خمپاره‌های دشمنی که خود را عرب می‌دانست و با اعراب درافتاده بود و زندگی آرامشان را از آنها گرفته بود در امان بمانند. روستاییان سخاوتمندی که هرگز بد نکرده بودند ولی بدی دیدند. و چه سخاوتمندانه منازل خود را به رزمندگان واگذاشته بودند تا سرپناهی باشد برای آنهایی که آمده بودند تا سرزمین‌شان را رهایی بخشند و آزادی را به آنها برگردانند. خاطرات آن فضای پر از نخل و آب رودخانه و دیوارها و خیابان‌های گلی هرگز از ذهن حاضرین در این عملیات فراموش نخواهد شد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 مجاهدین خلق منافقینی در چهره دین ۵ حجت‌الاسلام جعفر شجونی ┄┄┄❅✾❅┄┄┄ 🔹 غالب علمای ما[در دوران مبارزه] ساده دل و آدم‌های پاكی بودند و خیال می‌كردند، این آقا كه نماز می خواند و از نهج‌البلاغه سؤال می‌كند، آدم حسابی است. مثلاً آیت‌الله مفتح و آیت‌الله طالقانی، كم و بیش، باورشان می‌آمد كه اینها واقعاً مؤمن هستند اما برخورد امام(ره) با آنها یك طور دیگر بود. بعضی از آقایان وجوهات شرعیه را پنهانی به اینها می‌دادند. خیلی از كاسب‌های بازار چند هزار تومان به این خانواده می‌دادند و لو می‌رفتند. آقای هاشمی رفسنجانی هم علت اتهام و افتادنش به زندان، كمك به مجاهدین خلق بود. تجربه نداشتند و در خط مبارزه نیفتاده بودند. هنوز متوجه نشده بودند كه این هم یك سلسله مكر و حیله است كه مخارج مبارزاتی خودشان را تأمین بكنند. یك وقتی به بازاری ها، می‌گفتند به آخوندها نگویید، بیایید وارد گود بشوید. بگذارید روی منبر یك جوری حرف‌هایشان را بزنند. اینها فقط بودجه ما را تأمین می‌كنند، ما هم وارد گود می‌شویم. البته، عده‌ای از آنها جوان‌های سالم و صالح را فریب دادند. من جوان‌هایی را سراغ داشتم - كه خدا می‌داند - هر وقت به زندان می‌رفتم، بچه‌های كوچك مرا بغل می‌كردند و این طرف آن طرف می‌گرداندند. بعدها اینها را مثل بادكنك باد كردند و مثلا می‌گفتند تو شاخه نظامی باش و تو شاخهٔ فرهنگی. آن قدر به اینها عنوان و منصب دادند كه اینها خیال كردند خبری است. یك حركت كردند، گیر افتادند و اعدام شدند. ┄┄┄❅✾❅┄┄┄ پایان http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂