🍂 شخصیتهای لیبرال ۵)
مهندس بازرگان
🔻 گفتگو با قاسم تبریزی
رجال شناس تاریخ معاصر
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹 از زمان تاسیس نهضت آزادی (اردیبهشت ۱۳۴۰) سه جریان متضاد در درون آن شکل میگیرد. یک جریان آقای مهندس بازرگان و دکتر سحابی هستند با آن تفکری که به آن اشاره کردیم و بعداً بیشتر خواهیم گفت. جریان دوم آقایان حسن نزیه، عباس رادنیا، رحیم عطایی و برادرش، عباس امیر انتظام و... . در این جریان افرادی مانند آقای رادنیا اهل نماز بودند اما مانند آقای بازرگان فعالیت مذهبی فعال نداشتند. اما افرادی مانند رحیم عطایی، حسن نزیه، عباس امیر انتظام و... اصلا مذهبی نبودند. به نوعی ملی سوسیالیسم بودند که حسن نزیه بعدها هم همین رویه را ادامه داد. صحبت های وی علیه اسلام و دین پس از پیروزی انقلاب اسلامی در جایگاه وزیر نفت!! عباس امیرانتظام با اینکه جزو موسس نهضت نبود اما در ذیل حرکت رحیم عطایی قرار میگرفت.
جریان سوم جریان آیت الله سید محمود طالقانی است. از اینکه ایشان عضو نهضت آزادی باشد، بعید و غیر ممکن به نظر میآید. سه جلد کتاب «آیت الله طالقانی به روایت اسناد ساواک» را اگر از ابتدا تا انتها مطالعه نمایید هیچ اثری که نشانگر عضویت ایشان در نهضت آزادی باشد را نمی توانید پیدا کنید. حتی در یکی از گزارشهای ساواک آمده که از آیتالله طالقانی در این زمینه سوال میشود که در جواب میگویند: من عضو نهضت آزادی نیستم اما اعضای آن سوالات مذهبیشان را از من میپرسند. حتی در پیامی هم که برای تاسیس نهضت آزادی ارسال میکنند، صحبت از عضویت ایشان نیست. در آنجا مینویسند که عدهای از افراد مذهبی یک تشکیلاتی درست کردهاند؛ من در محضر اجداد مطهرم شرمندهام که برای اسلام و دین کاری نکردم، امیدواریم که شما خدماتی بکنید. بعد ادامه میدهند که : مواظب باشید تا دشمن در میان شما نفوذ نکند. یک بیانیه هم آیت الله سیدرضا زنجانی که از اعضای جبهه ملی است، صادر میکنند.
افراد حاضر در جریان فکری آیت الله طالقانی به دلیل اینکه مسجد هدایت آن روزها برای خودش پایگاهی بود و در کنار ایشان که میآیند به نهضت هم میپیوستند. افرادی مانند شهید دکتر مصطفی چمران، دکتر عباس شیبانی، مهندس عزت الله سحابی(البته این مهندس سحابی سال چهل است که داریم صحبت میکنیم. یعنی باز روند فکری و تفکرات افراد را در نظر داشته باشید) جلالالدین فارسی، شهید محمدعلی رجایی، سیدمحمدمهدی جعفری و... که اینها بیشتر افراد متدین مذهبی سیاسی بودند و به دنبال حاکمیت دین بودند. مثلا اگر آثار جلالالدین فارسی و یا آثار دکتر سیدمحمدمهدی جعفری را مطالعه کنید و یا کارنامه شهید محمدعلی رجایی، شهید مصطفی چمران، دکتر سیدمحمد مهدی جعفری و دکتر شیبانی را نگاه بیندازید عموما در طیف مبانی فکری آیت الله طالقانی میگنجند و بیشتر تحت تاثیر ایشان قرار میگیرند.
هنوز یکسال از جریان نگذشته که رهبران آن بازداشت و راهی زندان میشوند. از جمله دکتر سحابی، رادنیا، مهندس بازرگان و آیت الله طالقانی. البته خبری از بازداشت امثال حسن نزیه، رحیم عطایی و... نیست. به هر صورت نهضت در این زمان به دست عدهای از جوانانی مانند جلالالدین فارسی که انقلابیتر بودند، میافتد. آنها بیانیههایی صادر میکنند با این عنوان که «دیکتاتور خون میریزد». این بیانیهها با مرامنامه نهضت آزادی همخوانی و هماهنگی نداشت. با قتل عام پانزده خرداد و بسته شدن جامعه و سیطره جریان مذهبی بر فعالیتهای انقلابی و بعد هم تبعید حضرت امام، از نهضت آزادی تنها یک نام تا سال ۱۳۵۶ باقی میماند. آنچه در اروپا و آمریکا به نام نهضت آزادی منتشر میشود نه با اساسنامه نهضت مطابقت داشت و نه با نگرش آقای مهندس بازرگان
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#بازرگان
#لیبرالها
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔹 سلولی به عرض ۵۰ نفر
فرهاد سعیدی
۴۵ روز در سلولهای الرشید بغداد بودیم. سلول اولی به ابعاد ۳×۳/۵ و بهصورت متعارف برای استراحت چهار تا شش نفر کافی بود. عراقیها هنگام غروب برای اینکه خیالشون از فرار اسرا راحت باشه درب سلولها رو قفل میکردند. وقتی برای بستن درب می آمدند دقیقا ۵۰ نفر بهزور توی سلول جا میدادند. طوری که وقتی میخواستند درب سلول رو ببندند می بایست با فشار و زحمت درب رو قفل کنند.
همهمون شبها مثل گوشت چرخ کرده، در هم قفل بودیم. یکی از بچههای خوب تهرونی بهنام حسین آقا که بعداز ورود به اردوگاه دیگه ندیدمش، اون گوشه دیوار طی این ۴۵ شب، ایستاده میخوابید. تعجب نکنید، حسین آقا فقط جای پاهاش بود، ولی عوضش صبح که درها باز میشد ، میرفت داخل راهرو دراز میکشید و خستگی در میکرد.
🔹آزاده تکریت ۱۱
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دلت آسمان میخواهد؟
اینجا جاذبهی خاک
به آسمان میکِشد تو را ...
تصویر شهید مدافعحرم حجت اصغری
بر روی رملهای فکه، راهیان نور ۱۳۹۳
که در کمتر از یکسال در تاسوعای ۱۳۹۴
در سوریه به فیض شهادت نائل آمد.
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
AUD-20220724-WA0033.opus
3M
🍂خاطرات اسارت/ شکنجهها
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت سیوچهارم
با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در اردوگاههای رژيم صدام، همه قوميتها و اقشار حضور داشتند. به طوری كه میشود گفت در هر اردوگاه، يك ايران كوچك شده به چشم میخورد. وحدت و انسجام اسرای ايرانی كه در ميان آنها، شماری از هموطنان مسيحی، زرتشتی و كليمی به چشم میخوردند به گونهای بود كه گاهی اعضای كميته بينالمللی صليبسرخ میگفتند: «شما در عراق يك جمهوری اسلامی ديگر تشكيل دادهايد و اگر پرچم ايران را بر فراز اردوگاه به اهتزاز درآوريد اين حكومت به طور كامل موجوديت پيدا میكند.»
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت بیستوپنجم
جواد دمیزاده از اول جنگ در حالیکه ۱۵-۱۶ سالش بود وارد جنگ شد و در عملیات بیت المقدس هم بر اثر ترکش خمپاره پای راستش قطع شد.
افراسیاب بدری یکی دیگه از نوجوانان رشید ماست که به اندازه یه لشکر صدام دل و جرات و پشتکار داره. کافیه دیدهبان بهشون بگه برای شکار یه کمپرسی کمین کردیم، حاضرن ساعتها پای قبضه منتظر بنشینن.
جبهه ما مملو از جوانان و نوجوانانی است که به واسطه حضور اینها، دفاع ما مقدس شده مثل محمود علاقبند، خودش و دوتا برادرش از اول جنگ در جبهه های آبادان هستن. احمد همین چند ماه پیش در عملیات عاشورای ۲ شهید و مفقود شد و محمود بهعلت تخصصش در تانک الان با این سن کمش فرمانده گروهان شده.
مثل مهران نیرو مثل حسین جلی زاده مثل حمید احمدزاده مثل هزاران هزار جوان دیگه.
مهران متخصصِ ادوات است، نه دوره نظامی دیده نه هیچ چیزه دیگه ای، ولی با یه واحد خمپاره انداز به اندازه یه گردان توپخانه موثره.
حسین هم که استاد زرهیه. با تانک مثل پیکان آشناست، هنر نماییهای حمید با ۱۰۶ هم که دیگه گفتنی نیست. بنظرم اگه اینها در قرن ۱۸ بدنیا اومده بودن جای کریستف کلمب و ماژلان را میگرفتن ولی نه، اون چیزی که باعث شد این بچه ها اینجوری شکوفا بشن تنورداغ جنگ بود.
جنگ نه، دفاع، دفاع مقدس. بهنظرم کلمه دفاع مقدس برای این غائله کمه باید بنویسیم دفاعِ مظلومِ مقدس.
ما بدون آموزش و اسلحه و مهمات و تجهیزات در مقابل ارتشی ایستادیم که تمام دنیا ازش حمایت میکنن، جدیدترین سلاحها و بیشترین مهمات و تجهیزات و آموزش و در مقابل ماییم، عده ای جوان و نوجوان با کمترین اسلحه و مهمات. فقط به عشق دفاع از دین و میهن مون، کاش این حماسه های این جوانان غیرتمند لابلای صفحات تاریخ فراموش نشه.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۳
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
🔹 در آنجا (اسارت) من اسدالله گمنام بودم. صلیب ندیده ها همهشان گمنام بودند، به راحتی میتوانستند زنده زنده چالمان کنند آب از آب تکان نمی خورد.
"چشمها را ببندیم و برای همیشه با زمین خداحافظی کنیم". این جمله ای بود که جوان ترها بر اثر فشارهای روانی و روزهای سخت اسارت میگفتند. خیلی وقتها ریش سفیدی میکردم و با حرفهای پدرانه بر روی زخمهایشان مرهم میگذاشتم. مرهمی که زیاد دوام نمی آورد. چاره چه بود؟
در آینه ضمیرم منطقه شاهپور و کوی بابل به همان شکل قدیمی اش پیش چشمم میآید. تصویر سیاه و سفید است. مثل عکسهای آفتاب خورده رنگ پریده و مرده از پشت عینکم دیده میشود. ساختمان دبستان هدایت بین بازارچه قوام الدوله و خیابان مولوی چنان توسری خورده است که دل و دماغی برای درس خواندن نمی گذارد. مدیر و ناظم مجهز به کمربند چرمی، ترکه و خط کش هستند که با آن به شانه و پشت و پا بخصوص کف دست میزنند. هرکس دیر برود، ناخنها و موی سرش بلند باشد، سر کلاس بخندد یا حرف بزند و یا درسش را بلد نباشد کتک جانانه ای نوش جان میکند. من جزء اولین کسانی بودم که طعم همه آن ابزار آلات تربیت را چشیدم ولی هیچ وقت آخ نگفتم. حتی اگر ده بار با ترکه و یا خط کش کف دستم میزدند باز آخ نمی گفتم. اشکهایم را پشت پلک هایم قایم میکردم تا بچه ننه صدایم نزنند. معلمها از این که دست کم گرفته بودمشان دیوانه می شدند. صورتشان اول سفید و بعد سرخ میشد. بعضی هاشان از غیظ نفیر میکشیدند. یقه کتم را میگرفتند و تا جلو در کلاس میکشیدند. "ببخشید آقا!"، این تنها کلمه ای بود که از لای دندانهای قفل شده ام بیرون می آمد. چه کارش کنم بچه ها؟
آن قدر بزنیدش تا خون استفراغ کند.
نگاهم را چنان تو چشمان خندان دشمنانم میخ میکردم که لب هایشان آویزان میشد.
"بیرون میبینمتان"
این دو کلمه را چنان تند و زیر لبی میگفتم که فقط آنها میشنیدند.
- اسد الله ، میدانی فلک چیست؟
- معلوم است که میدانم همزادم است،
مانده بودم کی میانه من و معلمها صفا خواهد شد. هیچ وقت مدیر و ناظم مجال نمیدادند از خودم دفاع کنم. چوب و فلک تنها چیزی بود که آنها می شناختند. درد بندبند انگشتان دستم هنوز هم با من است و قلم بود که میانشان خرد میشد. پدرم هیچ وقت به فکر آینده ما نبود. حتی نمیدانست من کلاس چند هستم. بیخیالی تو ذاتش بود. اوایل کار و بار درست و حسابی ای نداشت. هر ماه سر یک کار بود. چند وقتی قهوه خانه داشت و سرش با علافهای منطقه شاهپور گرم بود. هیچ وقت خنده از گوشه لبش نمی افتاد. مگر موقع خواب.
- مرد این کارت گناه است این بچه ها بزرگتر میخواهند.
- میدانم از من بزرگتر؟
- از آتش جهنم نمیترسی؟
- کدام جهنم؟ کدام آتش اینها همه مال ترساندن شما زنها است.
مادرم که زورش به پدرم نمیرسید دق دلش را رو سر و تن استخوانی من خالی میکرد. چنان گازی از بازوها و پشتم میگرفت که هوارم آخر آسمان میرفت.
داداش عباس خودش تنهایی از پس خرج زندگیمان بر می آمد. بعدها یک مغازه لبنیاتی چسبیده به دکان نانوایی اش سرپل امیر بهادر برای پدرم خرید. با این حال پدرم هیچ وقت دست از بی خیالی اش برنداشت.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پیامی از طرف شهدا برای همه مسلمانان، پیامی که شهید آوینی آن را از قلب و حنجره خود و به نمایندگی از همه شهدای تاریخ بیان می کند!
♦️ اگرچه این پیام و الفاظ آن شاید کمی و یا بسیاری برای ما عجیب باشد اما هیچ جای نگرانی نیست. این عدم درک و عجیب بودن را خداوند اینگونه وعده داده است که: «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ ۚبَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِنْ لَا تَشْعُرُونَ _ و به آنان که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید، آنها زنده اند و شما این زنده بودن و کیفیت آن را درک نمی کنید.»
شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#مستند
#روایت_فتح
@defae_moghadas
🍂
🍂 شخصیتهای لیبرال ۶)
مهندس بازرگان
🔻 گفتگو با قاسم تبریزی
رجال شناس تاریخ معاصر
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 علت کم فعال شدن نهضت آزادی بازداشت و زندانی سران آن بود؟
بله. آنها تا سال ۱۳۴۶ در زندان هستند. اما دیگر عنوانی به نام نهضت آزادی فعال در جامعه نداریم. در خارج از کشور و در آمریکا آقای دکتر ابراهیم یزدی به نوعی نهضت آزادی را فعال میکند. البته او به نام انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا فعالیت داشتند که آن تشکیلات را باید مستقلا بررسی نمود. یا در اروپا صادق قطبزاده و عدهای دیگر به نام نهضت آزادی بیانیه میدهند. البته بیانیههای آنها هم منطبق با اساسنامه نهضت آزادی نیست. حتی آقای دکتر یزدی بیش از اینکه نهضت آزادی باشد به عنوان اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان آمریکا فعالیت میکند و در آن دوران دکتر یزدی بیشتر به عنوان یک شخصیت مذهبی مطرح بود.
بعد از اینکه سران نهضت آزادی از زندان آزاد میشوند، آیت الله طالقانی مبارزه را ادامه میدهد. شخصیتی مانند ایشان که به قول حضرت امام «ابوذر زمان» هستند و زبانشان مثل شمشیر مالک اشتر است و بازوی توانای اسلام هستند؛ از این زندان به آن زندان و از این تبعید به آن تبعید میروند. راه آیت الله طالقانی مشخص است. امثال حسن نزیه، رحیم عطایی، امیر انتظام و دوستانشان که کانون وکلا را راه میاندازند، اهل مبارزه نبودند. آقای بازرگان و دکتر سحابی تا سال ۱۳۵۶ تنها چند کتاب یا سخنرانی دارند آن هم خیلی در محفل کوچک و مشارکت در انجمن اسلامی مهندسین و پزشکان و تاسیس چند مدرسه و کارهای فرهنگی که آن هم در جای خود به عنوان کار مثبت باید در مورد توجه قرار گیرد.
🔸 فعالیت قوی سیاسی که تاثیرگذار بر جامعه باشند از خود به جای نمیگذارند؟
خیر. ما چند اثر از جمله طرح کلی اسلام را از آقای مهندس بازرگان داریم. درس دینداری، علمی بودن مارکسیست و... که اینها کتابهای بعد از زندانش است. در این دوره مجددا بیشتر به نظریهپردازی دینی میپردازند و هیچ گونه فعالیت سیاسی تا سال ۵۶ از او و آقای سحابی نمیبینید. اما فعالیتهای مشترک خیریه دارند.
🔸 برداشت شما این است که این برهه زمانی، دهه سکوت سیاسی بازرگان است؟ یا به غیر از او در جامعه هم خبری از تحرکات انقلابی نیست؟
گروههایی مانند سازمان مجاهدین خلق و گروه ابوذر فعالیتهای شهید آیت الله حسین غفاری. مبارزات شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی، فعالیت روحانیت تهران، جامعه مدرسین قم و زندانی شدن، تبعید صدها عالم و... در حال فعالیت هستند اما اینها ربطی به آقای بازرگان ندارد. بحث روند تاریخی و گزارش مبارزات روحانیت و ملت را نداریم.
🔸به هر صورت گروهی به نام سازمان مجاهدین خلق زمانی جزو نهضت آزادی بودند که از آنها جدا شدند.
بله؛ جزو نهضت آزادای بودند اما به صورت مستقیم ربطی به آقای بازرگان ندارد. او مخالف عملکرد سازمان بود. در عرصه مبارزه مسلحانه، اگر چه بعضا حتی بعد از انقلاب از سازمان دفاع میکرد، حتی آنها را فرزندان انقلابی خود می دانست! یا در جریان های سالهای ۱۳۶۰-۱۳۵۸ هم در روزنامه میزان و گاهی هم در بعضی محافل از سازمان دفاع کرد و یا سازمان معتقد است در تدوین کتاب شناخت از راه طی شده و کتاب ذره بی انتهای آقای بازرگان سود برده. این را دو عضو سازمان وقتی با امام در نجف دیدار داشتند مطرح کردند که ما مبانی فکری را از آثار آقای بازرگان گرفتهایم.
🔸 به چه دلیلی؟
مهندس بازرگان اصلا مبارزه مسلحانه را قبول نداشت. البته او به یک دلیل قبول نداشت و امام هم به دلیل دیگر قبول نداشت که اصلا آن هم ربطی به هم نداشت. نگرش او مبارزه پارلمانی بود. مهندس بازرگان همواره مبارزات قانونی و پارلمانی را در زمان محمدرضا پهلوی اصل میدانست.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#بازرگان
#لیبرالها
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 نماینده دزفول بودم.
توی مجلس رفتم پیش رئیس مجلس و گفتم "باید به مردم اسلحه بدیم"
او هم گفت "هر چی نیاز داری بنویس تا در صورت امکان تهیه کنیم."
کاغذ یادداشت کوچکی از روی میزش برداشتم و نوشتم، ✍ هزار قبضه ژسه، هزار قبضه ام یک، هزار قبضه آرپیجی، هزار دست لباس و کلاه نظامی.
دقیقاً نمیدانستم چه تعداد نیاز است ولی از هر کدام ۱۰۰۰ تا نوشتم. زیر همان کاغذ یادداشت دستورش را داد.
▪︎
با کلی دوندگی بالاخره اسلحه ها و لباس ها را گرفتم و فرستادم دزفول.
انبار درست و حسابی نداشتیم همه را ریختیم توی یک مدرسه.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#دزفول
@defae_moghadas
🍂
نوریان 35.opus
3.39M
🍂خاطرات اسارت/جابجایی
محمدعلی نوریان
🔸 قسمت سیوپنجم
با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 ققنوسهای اروند
نوشته : عزت الله نصاری
┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
🔻 قسمت بیستوششم
یه مرتبه دنیا دورسرم چرخید. درد فوق العاده وحشتناکی بهم عارض شد.
آمبولانس حرکت کرده و توی جاده خاکی بالا و پایین میپره، پای چپِ من هم که شکسته، استخوانهای شکسته بهم میسایند و آتش بهجانم میریزند.
چنان داد و هواری بپا کردم که خودم هم باورم نمیشه.
دست خودم نیست، شدت درد خیلی خیلی زیاده.
هرچی فریاد میزنم، وایسا وایسا، پام داره قطع میشه، هر چی داد میزنم و ناسزا میگم راننده توجه نمیکنه.
طاقتم طاق شد.
دست چپم را با وجود ترکشهایی که خورده بود مشت کردم و بهسرعت بهسمت راننده چرخیدم که بکوبم توی صورتش، یهویی برگشت و از دیدن وضعیتم متوجه شد چقدر زجر میکشم.
ایستاد و یه نگاهی به من انداخت، امدادگر بر اثر دیدن این صحنه ها شوکه شده و مات مونده، از شانس من، همه نیروها جدید هستن، امدادگره هم انگاری اولین باره یه مجروح میبینه مات و مبهوت شده.
فریادی سر امدادگر کشید و بهش گفت آتل، پاش را آتل کن.
یه آتل از توی کوله پشتی اش درآورد و بوسیله باند به پام بست.
تموم دنیا ساکت شدن، انگاری اصلا دردی وجود نداشته. پدر آمرزیده چرا همون اول اینکار را نکردی.
توی اون لحظات چنان فشاری به قلبم اومده بود که وقتی آتل را بست، احساس کردم قلبم داره از توی دهنم میاد بیرون.
حالا که درد تموم شد حواسم را جمع کردم.
باید اسناد محرمانه و اوراقی که توی جیبهام هست را خالی کنم. دستور دادن برای جلوگیری ازافشای اخبار محرمانه به محض مجروحیت تمام کاغذهایی که توی جیبهامون داریم را بهنحوی معدوم کنیم یا جای امنی تحویل بدیم. خبر رسیده منافقین لعنتی توی بیمارستانها بهعنوان امدادگر نفوذ کردن و اسنادی که توی جیب مجروحان و شهدا هست را میدزدن.
کاغذهایی که توی جیبهای شلوارم بود را ریختم توی جیب پیراهنم و بهسرعت درش آوردم، همون پیراهن نویی که برای عید پوشیده بودم.
پیراهن را بهسمت جاسم دراز کردم،
خدای من، اینها چیه که میبینم!!!؟؟؟؟
پیراهنم مثل آشپاله سوراخ سوراخ شده. سوراخهای کوچک و بزرگ. یکی و دوتا و ده تا هم نیستن شاید ۴۰-۵۰ تا. وحشت کردم، خیلی زیاد.
اگر اینهمه ترکش وارد بدنم شده باشه دیگه چیزی ازم نمونده.
جاسم متوجه وضعیت و وحشتم شد پیراهن را از دستم درآورد.
دستم را آروم آروم بردم پشت کمرم و پهلوهام را لمس کردم. از همه جام خونریزی جریان داره.
به جاده آسفالت رسیدیم و دست اندازها تموم شدن. صدای زوزه ماشین که مثل یوزپلنگ در حال سرعت گرفتن است نوید رسیدن به بیمارستان و نجات از این وضعیت را میده.
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#ققنوسهای_اروند
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 حیرت دشمن در
کربلای ۵
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔹 در کانال ماهی دشمن با کمک کارشناسان غربی مستحکم ترین موانع را ایجاد کرده بود. از سنگرهای نونی شکل گرفته تا خاکریزهای بلندی که زمین را به شکل پنج ضلعی غیر قابل نفوذی بدل کرده بود. دشمن منطقه وسیعی را آب انداخته بود. منطقه سخت نونی شکل را هم توانستیم دور بزنیم و رزمندگان توانستند پشت سر موانع وارد شوند و ۳ لشکر ما توانست در یک شب، هم از منطقه آب گرفتگی و هم از کانال ماهی گیری عبور کنند و این برای عراقی ها غیر قابل تصور بود.
سرلشکر پاسدار قاسم سلیمانی که فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله بود، همان روزها در جمع رزمندگان جان برکف ما گفت: شکست خط از نظر عراقیها غیر ممکن بود اما یک اطمینان قلبی و الهی، نه اطمینان نظامی، وجود داشت که ما خواهیم توانست خط را بشکنیم.
طبق آماری که اطلاعات ما بعد از جنگ دادند ۵۰ هزار نفر عراقی در عملیات کربلای پنج کشته وزخمی شدند و ما هم بیش از پنج هزار شهید در عملیات کربلای پنج دادیم، عملیاتی که بیشترین شهید را برای ما داشت.
🔸 سرلشکر پاسدار رحیم صفوی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۴
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
🔹 دنیا راه خودش را میرفت و من هم راه خودم را. انگار فقط تو کله خودم زندگی میکردم. میگفتند مخش عیب دارد. مگر بچه این قدر نترس میشود. حتما شیطان تو جلدش رفته. بعضی وقتها مادرم چنان برّوبرّ نگاهم میکرد که انگار شیطان دیده بود. با همان ریخت و قیافه ای که خودش به تصویر کشیده.
نکند شیطان باشم و خودم خبر ندارم؟
این فکر میترساندم. تو خواب چنان نعره میکشیدم که چند تا خانه آن طرف تر از خواب میپریدند.
- چته اسدالله؟! دهنت را ببند همسایه ها جنی شدند.
- هیچی ننه جان شیطان را تو خواب دیدم انگار سگ هار بود.
خانم خانما با چشمان از حدقه درآمده نگاهم میکرد و بعد غرغرکنان سر رو بالش میگذاشت و لحظه بعد تو سیاهی خواب فرو میرفت.
شب تا صبح خوابم نمیبرد. سایههای خاکستری و سیاهی روی دیوار اتاق به رقص در میآمدند. سایه ها لباسهای رو پشت پنجره بودند. تا صلوات ظهر تو کوچه پس کوچه های منطقه شاهپور که پر بود از لوتیها و داشیها ول میگشتم. کارم شده بود هسته خرما و هلو و گردو جمع کردن. همه را از بازی با بچه های بی سروپا برده بودم. قبل از داخل شدن تو دسته لوتیها باید کار را اینجور شروع می کردیم. بعد همان لوتیها و داشیها با همان فکر داش وارشان کمکات میکردند. یادت میدادند چه کار بکنی. به همین راحتی، مثل آب خوردن ولی نه دفعه اول. آدم جا میخورد. سنگینی اش را تو بندبند استخوانهایش حس میکرد. برای آن که از هفت خوان رستم رد میشدی باید طوری ژست میگرفتی که یعنی مادرزاد لوتی به دنیا آمدهای، آن وقت بود که تو دیگر بچه ننه نبودی. میتوانستی کارد دستت بگیری و دستمال ابریشمی روی شانه هایت بیندازی.
- هی اسدالله دستمال مال خودته؟
- فضولی به تو نیامده، برو دنبال بازیت، دهنت هنوز بوی شیر میده.
چنان شیشکیای پشت گوشم بسته میشد که سر جا میخکوب میشدم. میدانستم حسودیشان میشود، همین.
از آن همه تیز و بزی احساس غرور میکردم. به آرزویی که تمام پسرهای محله داشتند رسیده بودم. نهایت آرزویی که یک پسر همسن و سال من داشت. فکرش هم هیجان انگیز بود. داش اسدالله. هیچ فکرش را میکردی پسر؟ داش اسدالله. کم کم چاخان کردن را هم به کارهای خلافم اضافه میکردم. مادرم چنان نگاه های دور و درازی بهام میانداخت که انگار با سنگ تو صورتم میکوبید. با آن حال چنان بامبول میزدم و کلک سوار میکردم که لوتیهای دستمال پوسانده هم دهانشان باز میماند. دیگر هرجور که دلم میخواست خرم را میتازاندم. مادرم به این نتیجه رسیده بود که پسره یک تخته اش کم است و عقلش پاره سنگ میبرد. بعضی وقتها که تو کنج حیاط گیرم میانداخت بارانی از چک و مشت و نیشگون و سقلمه به سر و تنم میبارید. آخر سر تحویل داداش عبدالله که فقط به فکر درس خواندن و کار کردن بود میداد، آن هم در کمال بیرحمی آن قدر میکوبیدم که له و لورده شوم. وقتی ولم میکرد مثل سنگ میان تیر و کمان تو کوچه پس کوچه نیست میشدم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دکتر با معرفت عراقی
عباسعلی مومن (نجار)
شبیه همین قلاف را برای دکتری که روزهای آخر آمده بود و فکر میکنم شیعه بود، درست کردم.
ایشان بهجای دستمزد، برای من از سوریه یک چوب مسواک حضرت محمد(ص)، یک پیراهن کرم رنگ و یک دستمال نقاشی شده مخصوص شکستگی دست که به شانه آویزان میشد آورد.
[این هدایا در اسارت بسیار ارزشمند بودند]
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂