eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 یادش بخیر روزهای عاشقی اون روزها این شعر خیلی به دهان بچه‌ها مزه کرده بود. همه جا می‌نوشتن و می خوندنش از نوشتن تو دفترچه ها و نامه‌ها بگیر تا وصیتنامه‌ها و تابلوهای عبوری.. و شروع سخنرانی‌ها دلی، که خودش فصلی می خواد جداگونه.. 🔸 در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند گر عاشق صادقی ز مردن نهراس مردار بود هر آنکه او را نکشند ..و خوشی‌های آن ۸ سال چنان گذشت چون ابرهای بارانی بهار ...و رسیدیم به این اشعار که 🔸 سرزمین نینوا یادش بخیــــــــر!  كربلای جبهه ها یادش بخیــــر! ذوق و شوق نینوا كرده دلم چون هوای جبهه ها كرده دلم بود سنگر بهترین مأوای من آه جبهه كو برادرهای من...! و آن روزها چقدر خیالوار ما را به عشق خود آغشته کرد و چون اسبی رهودار، جا گذاشت و در حسرت نهاد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۱۸ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ گلوله ای وسط جاده منفجر شد. همراه سنگ جا به جا شدم. در حالی که خاک‌های پشت گردنم را پاک می‌کردم چشمم افتاد به سنگ. ترک گنده‌ای برداشته بود. درست از نقطه ای که نوک چاقو سوراخش کرده بود. قلبم لرزید. دلم سوخت. کار خودم را کرده بودم - باور کن چاره ای نداشتم. جنگ است. تو هم باید زخم برداری ... مثل خیلی از ماها .... گلوله، سنگ و آدم برایش فرقی ندارد.... کارش زخمی کردن و کشتن است ..... خدا را شکر کن نکشتت. سکوت مبهمی نخلستان را پر کرده بود. بچه ها به دنبال زخمی‌ها می‌گشتند. آخرین تکه های سنگ را از تو سنگر بیرون انداختم. صدایش تو سکوت نخلستان به انفجار گلوله ای می.ماند. نگاه کردم به سنگری که کنده بودم. بیضی ناقصی بود به طول ۱۲۰ سانتیمتر و عرض ۷۰ سانتیمتر و عمق نیم متر. خوابیدم داخل‌اش. زانوهایم را تا کردم زیرم. سرم را تو گودترین جایش فرو کردم. به قبر بچه ای می‌مانست. این فکر خوره جانم شده بود که نیروهای قبلی کجا رفته اند؟ از جا کنده شدم و زیگزاک دویدم تو سه راهی. محمود زخمی ای را به دوش کشیده بود. رفتم کمک‌اش. خون سر تا پای زخمی را رنگ قرمز زده بود. نگاه کردم به چشم‌هایش. سفیدی اش زده بود بالا. خواباندیم‌اش کنار زخمی‌ها و شهدایی که رو زمین دراز شده بودند. قمقمه آب‌اش را از کمرش باز کردم و لب پلاستیکی قمقمه را گذاشتم‌رو لبهای پاره شده‌اش. آب همان طور رو لب‌هایش ماند. - قورت بده ... قورت بده ... پلک هایش را رو هم گذاشت و دیگر باز نکرد. نگاه کردم به محمود.‌بالای سر مجروحی زانو زده بود. خفه گفتم - تو برو استراحت کن. ... من مواظبشان هستم. بی حرف دوید طرف سنگرش. نگاه کردمش تا رفت. بعد دراز کشیدم کنار زخمی‌ها و شهدا. باید باهاشان حرف می‌زدم. درد دل، تنها کاری بود که از دستم بر می آمد. خورشید سی ام دی ماه سال شصت و پنج در حال غروب بود که برگشتم تو سنگرم. احساس می‌کردم هزار جفت چشم از آن طرف حصار توری نگاهم می کنند. تیمم کردم و شروع کردم به خواندن دعای قبل از نماز. ترک لب هایم از هم باز می‌شد و می‌سوخت. چند گلوله آرپی جی تو نیستان ترکید. گل و لای و نی‌های سبز پخش شدند تو آسمان. تندی برگشتم و بعد رو کردم به قبله. سلام نماز را که دادم خزیدم تو سنگر و تاق باز خوابیدم. آسمان خم شده بود رو نخلستان. دست دراز می‌کردم ستاره هایش تو چنگ‌ام بود. چشم هایم را بستم و باز کردم. داشتم پلک هایم را نرمش می.دادم. تعجب می کردم چرا چشم هایم از آن همه چیزهایی که دیده بود نترکیده. باد خنکی بلند شد و نخلستان را تکاند. صداها در هم قاتی شدند. انفجارها خفه به گوش می‌رسید. هر چند دقیقه یکبار منوری تو دل آسمان می‌ترکید. زمین برق می افتاد. چشم‌هایمان پر می‌شد از نور نقره ای و طلایی. تشنه ام شده بود. قمقمه ام را تکاندم. صدای آب بلند شد. مشتی بیشتر نبود. آهسته بازش کردم و لب‌ام را لوله کردم دور دهانه پلاستیکی اش. مزه آب را از همانجا چشیدم. گرم و مانده بود. درش را بستم و گذاشتم کنارم. صدای خش خش برگ‌های پهن نخل‌ها تو تاریکی آهنگی دیگری به خود گرفته بود. آهنگی همراه با ترس و دلهره. سعی کردم گوش ندهم. صدا بلند و بلندتر شد. کوله ام را برداشتم و الکی دست‌ چرخاندم داخل‌اش. احساس کردم نخل‌ها به پچ پچ افتاده‌اند. لحن شان تندتر و اعتراض آمیز بود. - از چه حرف می‌زنند و به چه اعتراض می‌کنند؟ ... چه می‌خواهند بگویند؟ نکند بویی شنیده باشند؟... بوی مرگ... خب این را که خیلی وقت است شنیده اند... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مستند کربلای پنج /۸ ▪︎ نتایج عملیات بهمراه تصاویری ناب از این عملیات ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 برای حاج قاسم "انتم منتقمون" نماهنگی زیبا با صدای حاج صادق آهنگران ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈تلینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛ 🍂 شیوه‌های شکنجه ساواک 7⃣ ┄❅✾❅┄ 🔹 تخم مرغ: بارها مأموران دیو صفت ساواک از تخم مرغ به عنوان وسیله‌ای برای شکنجه و آزار زندانیان سیاسی و همچنین تحقیر شخصیت آنان استفاده می‌کردند. داغ بودن تخم مرغ سبب سوختن قسمت‌هایی از بدن متهم می‌شد و عمل غیر انسانی‌ای که توسط آنان انجام می‌شد نیز سبب تحقیر شخصیت و اراده‌ی زندانیان می‌گردید. به این سبب گاهی بسیاری از افراد از بازگویی نوع شکنجه خودداری کرده و سایرین ازطریق نوع حرکت آنان می‌توانستند به نوع شکنجه و میزان درد آنان پی ببرند. 🔸 دمپایی: مأموران از دمپایی نیز برای ضربه زدن به صورت اکثر زندانیان بهره می‌بردند. آنان به این وسیله پوست صورت را که لطافت بیشتری دارد، سرخ کرده و متورم می‌نمودند. آقای دعاگو درباره‌ی این نوع شکنجه می‌گوید: «از اتاق شکنجه که مرا بیرون می‌آوردند با دمپایی پلاستیکی که در دست‌شان بود محکم به دو طرف صورت و پیشانی‌ام می‌کوبیدند، به طوری که صورتم به حدی متورم شد که وقتی بیست روز بعد می‌خواستند از چهره‌ام عکس بگیرند، صورتم هنوز قابل شناسایی نبود و آنها نتوانستند عکسم را بگیرند.»[9] ------------ [8]. خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، مصاحبه از سید حمید روحانی (زیارتی)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 70. [9]. خاطرات حجت الاسلام محسن دعاگو، تدوین زهره کلاچیان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1382، ص۱۳۷. نشر حداکثری = جهاد تبیین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اعتراف محمدرضاپهلوی به همکاری با سازمان جاسوسی‌امریکا در مصاحبه با باربارا والترز روزنامه نگار امریکایی و مجری‌شبکه ای بی سی نیوز در کاخ نیاوران نشر حداکثری = جهاد تبیین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈تلینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 آخرین بغض‌ها و کینه‌ها /۷ راوی: رحمت‌الله صالح پور •┈••✾✾••┈• 🔹 آسايشگاه دارای تلویزیون بود و دو کانال را بیشتر نمی گرفت. این دو کانال هم اخبار مربوط به اشغال ‌کویت توسط صدام را همراه با سرودهای حماسی پخش می‌کرد. فقط در اخبار شبانگاهی بطور خلاصه از تبادل اسرای عراقی، بدون جزئیات و پخش تصاویر آنها خبری گفته می‌شد. از بی خبری در عذاب بودیم تا اینکه به ابتکار چلداوی و با دستکاری تلویزیون موفق شدیم تلویزیون ایران را بگیریم و در ساعاتی که نوبت هواخوری بود و نگهبانان از آسایشگاه دور بودند و هواسشان به محوطه بود دو تا از بچه‌ها که یکی از آنها وظیفه دیده بانی در پشت پنجره را بعهده می‌گرفت و دیگری نگهبانی در ورودی راهرو را به عهده داشت. دیگران تلويزيون ایران را می‌گرفتند و به صورت نوبتی و به صورتی که جلب توجه نکنند وارد آسایشگاه شده و تصاویر تلویزیون ایران رو تماشا می‌کردن ضمن آنکه از آخرین خبرهای روزانه ایران خبردار می‌شدیم تصاویر مربوط به آزادی اسرای آزاد شده رو می دیدیم. از جمله اسرای عراقی را با کت و شلوار و لباس‌های تمیز می دیدیم و در مقابل اسرای ایرانی را که لباس‌های ارتشی بد قواره به تن داشتند در مرز ایران و عراق مبادله می‌شدند. تلویزیون شهرهای ایران رو نشان می‌داد که مردم به استقبال اسرای ایرانی آمده و با چه شور و شوقی با شاخه های گل از آنها استقبال کرده و دود اسفند بود که فضا رو پرکرده بود و ما درحسرت آزادی این تصاویر ر وتماشا می‌کردیم...... 🔸 تکریت ۱۱ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
10.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مصاحبه با اسرای عراقی / قسمت سوم ▪︎ مصاحبه با اسرای عراقی در اردوگاه اهواز        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄            @defae_moghadas  👈لینک عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا