🍂 چکمههاى پدرم
🔹در سال 1342 شاه از طریق تیمسار پاکروان پیام محرمانهای را به آیتالله خمینی که در آن موقع در قم به سر میبرد منتقل نمود. در این پیام آمده بود: اگر از انتقاد و تحریک مردم علیه دولت دست برنداری، چکمههای پدرم را به پا میکنم.
🔹آیتالله خمینی که یک خطیب عالی بود، همان موقع جوابی نداد اما اواخر همان روز به مسجد رفت. در آن جا او ضمن تکرار پیام شاه با تحقیرآمیزترین لحن گفت جواب من به او این است: چکمههای پدرت برایت خیلی بزرگ است.
📚خاطرات منصور رفیع زاده. ص464
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#ساواک #روشنگری
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈عضوشوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آخرین بغضها و کینهها /۲۲
راوی: رحمتالله صالح پور
•┈••✾✾••┈•
بعد از پیاده شدن از هواپیما و استقبال گرم پاسداران، بلافاصله بابرادران هلال احمر عازم ساختمان مرکزی هلال احمر شدیم. آن شب مصادف بود با ۲۸ صفر و رحلت پیامبراکرم (ص). طبق گفته های برادران هلال احمر قرار بود من آنجا بمانم تا یکی از کارمندان هلال احمر شهرستان به اصفهان آمده و من رو تحویل بگیرد. آرام و قرار نداشتم. ضمن آنکه تنها ماندنم در آن شرایط هم مزیت بر علت شده بود. بی اطلاعی از خانواده هم آزار دهندهتر شده بود. در لحظات حضورم دقیقه ها به کندی و سختی میگذشت و من کماکان چشم به درب هلال احمر دوخته بودم وبی صبرانه منتظر.....
لحظاتی از غروب آفتاب گذشته بود که نماینده اعزامی هلال احمر وارد ساختمان شد و بلافاصله به سمت شهرستان حرکت کردیم. موقعی به مرکز شهرستان رسیدیم که پاسی از شب گذشته بود و قرار شد شب رو در نمازخانه ساختمان هلال احمر بگذرونم تاصبح به صورت رسمی مراسم استقبال صورت گرفته و عازم منزل بشوم.
🔸 تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#آزادگان #خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 کلاه استامبولی
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔸 خودش کوچک بود و کلاهی بزرگ گذاشته بود سرش. بچه ها به
کلاهش می گفتند « استامبولی!»
خودشان که میخندیدند؛ چه رسد به مردمی که آمده بودند برای بدرقه .
◇◇◇
🔸 چفیه اش را از گردن باز کرد و گفت
بچه ها هر چی تخمه و آجیل دارید بریزید اینجا...
••••
چفیه شده پر بود از تخمه و آجیل. از اول اتوبوس شروع کرد به تقسیم کردن. به هر کس به اندازه یک لیوان تخمه رسید.
◇◇◇
🔸 برادر کوچک دانش آموز بود و برادر بزرگ معلم.
برادر کوچک که شهید شد برادر بزرگ به فکر رفتن افتاد.
گفتم: «زحمت شما توی مدرسه و تربیت بچه ها کمتر از جنگ نیست!»
گفت: «تا امروز این کارو من کردم از این به بعد دیگه نوبت دیگرانه.»
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب وقتی سفر آغاز شد
#اعزام
#دانش_آموزان
@defae_moghadas 👈 عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۳۴
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
برای فرار از سکوت، گوش تیز کردم به صدای پوتین بچه ها. رنگ خستگی و درماندگی را میکوبیدند. گه گاه تک تیرهایی شلیک میشد. از پشت سرمان بود. فکر کردم بچه ها زده اند به خط. شاید کمک رسیده ... شاید دنبال ما میگردند. یاد کسانی افتادم که رفته بودند دنبال کمک. موقع حرف زدن محکم نبودند. انگار شک داشتند بتوانند نیروی پشتیبانی بیاورند. باد گرد و غبار بلند کرد، سرما تو جانمان نشست. همه اش از گرسنگی بود. نوک زبانم را دور لب.های ترک خورده ام کشیدم، خیس نشد. سرم به دوران افتاده بود. تلوتلو میخوردم. زانوهایم مثل دو تا زخم چرک کرده دل دل میزد. با مشتی که به بازویم کوبیده شد پا تند کردم. خنده چندش آور چند تا از سربازها بقیه را به خنده انداخت. برای آن که دل سرباز خوش باشد لبهایم را کش دادم. دوباره زدند زیر خنده. رگبار تیرباری که زیاد هم دور نبود صداها را خفه کرد. این بار صدا از روبه رو بود. انگار از روستا یا شاید دورتر.
- حتما گردانی چیزی در آنجا جمع شدهاند ... حتما ما را به پیش آنها میبرند تا صبح شود ...
- صبح .... کجا میشود با چشم بسته صبح را دید... شاید هیچ وقت نبینمش ....
- بهتر ... به آرزویم میرسم.
صدای موتور ماشین به گوش رسید. خیلی نزدیک بود. یکهو چند نفر دویدند طرفمان. سربازها شروع کردند به حرف زدن. تند تند و یک نفس. انگار داشتند از شکاری که کرده بودند تعریف میکردند. با خنده و متلک ایستادم. رو پابند نبودم. دلم می.خواست مینشستم یا به پشت دراز میکشیدم. قولنج هایم التماس میکردند بشکنم شان. تابی به کمر دادم. تق تق رگها بلند شد. کمر راست کردم و همان طور ایستاده چشهایم را بستم. ترس و بلاتکلیفی خواب را از چشمهایم گرفته بود. بازشان کردم و چسباندمشان به پارچه برزنتی. برای لحظه ای فکر کردم همه جا را میبینم. نور ضعیف لامپ بود که سایه را جلو چشم هایم میچرخاند. هولمان دادند. دست کشیدم به دور و برم. از چهارچوب در چوبیای گذشتیم. چند قدم نرفته بودیم که با قنداق اسلحه کوبیده شدم به دیوار. درد تو سینه ام پیچید. نفسام برای چند لحظه بند آمد. دندانهایم را بهم فشردم تا صدایم بیرون نریزد. یکی از سربازها پارچه را از رو صورتم کشید. ناخنهایش پیشانی و دماغ ام را چنگ زدند. سوزش تیز تو تخم چشمهایم ریخته شد. نگاه کردم به سرباز. به دیو دو سر میماند. از دژبانهای جلو در ستاد فرماندهی بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؛
🍂 قرارگاه مرکزی کربلا
عملیات فتح المبین
به یاد سردار حسن درویش
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #زیر_خاکی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 تصاویر بیرحمترین
شکنجهگران ساواک
🔸 کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک در طول ۷ سال فعالیت خود، متولی بازجویی، اخذ اعتراف و نیز شکنجه هزاران تن از مبارزین بود و در این طریق فجایعی بزرگ آفرید.
چهرههایی که در بالای این سطور میبینید، برای آنان که در روزگار مبارزه کارشان به «کمیته مشترک ضد خرابکاری »افتاده بود، بس آشنایند. اینان باز جویان وشکنجهگران کمیتهاند. هم آنان که در اوج قدرت مستانه پتک تفرعن را بر سروروی مبارزان میکوبیدند
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#ساواک #شکنجه
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈 عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دوشنده اعظم!
🔹دکتر میلسپو، مشاور رئیس جمهور آمریکا که دو دوره رئیس کل اداره مالیه ایران بوده است، در مورد حکومت رضاشاه میگوید: میراث رضاشاه حکومتی فاسد، محصول فساد و برای فساد است. به طور کلی او کشور را دوشید؛ دهقانان، ایلات و کارگران را از پای درآورد و از زمینداران مالیات و عوارضی سنگین دریافت کرد.
📚تاریخ ایران مدرن، ص169
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#ساواک #روشنگری
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈عضوشوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 قسمتی از دروغهای فرح پهلوی در مستند پخش شده از شبکه من و تو
آری تاریخ قضاوت خواهد کرد جنایات حکومت پهلوی درحق مردم را!
🔹چقدر ریلکس هم دروغ میگه
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#ساواک #روشنگری
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈عضوشوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 گونیهای سیر
✍ برگرفته از خاطره شهید مدافع حرم مصطفی رشیدپور
┄═❁●❁═┄
دوره غواصی را میگذارندیم. در آبهای سرد رودخانه کرخه. گاهی هم رود کارون.
سرما و رطوبت بدنمان را اذیت میکرد. خوردن گرمی بیتاثیر نبود. مانند خوردن سیر.
بچههای بهبهانی مرتب سیر میخوردند. حتی با صبحانه. همیشه گونیهای سیر کنار چادرهایشان ردیف شده بود.
به شوخی میگفتیم:
با این همه سیر خوردن، بمب شیمیایی حریف بچههای بهبهان نخواهد بود.
اما صد حیف!!!
گردان فجر بهبهان در عملیات کربلای پنج در جاده شهید صفوی شلمچه بمباران شیمیایی شد. بیش از هفتاد نفر از نیروهایش مظلومانه سوختند. غرق تاول شدند و شهید شدند.
اما دریغا!!!
هیچ کجای کشور، صدای این مظلومیت را نشنید. هیچ کس این حماسه را نشناخت.
هیچ کس ایثار جانشین فرمانده گردان شجاعش، سردار شهید داوود دانایی را نفهمید. همان که ماسک خودش را به نیروی بسیجیاش بخشید. حتی چفیه مرطوبش را هم. غرق تاول شد و به شهادت رسید.
شاید اگر این گردان از نیروهای پایتخت نشین بود، اگر این فرمانده از آنها بود. امروز تمام ایران آن حماسه را بهیاد داشتند. ایثار فرماندهاش را باور داشتند. برایش فیلمها ساخته بودند.
یادمانها برپا کرده بودند. برایشان بارگاه ساخته بودند.
اما صد حیف که حتی در محل بمبارانشان هم یادمانی ندارند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
#بهبهان
@defae_moghadas
🍂