eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.2هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
؛ 🍂 رفته بودند تشییع جنازه پسرشان که موشک باران شروع شد. به خانه که برگشتند، خانه ای در کار نبود. مهمان‌ها که می آمدند گوشه خرابه ازشان پذیرایی می‌کردند ما را که دید یک لحاف تمیز و نو آورد انداخت زیرمان. □□□ مال پسرش بود. همان که شهید شده بود. برای عروسیش سفارش داده بود. مزد لحاف دوز را هم هنوز نداده بود. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
رضا فقیه زاده: سلام علیکم بابت زحتمهای زیادی که برای نشر اثار دفاع مقدس میکشید کمال تشکر رادارم خاطرات ازاده عزیز مهندس خالدی خیلی زیبا بیان شده بود ولی بعضی قسمتها مثل ان قسمت که مجسمه شاه پایین کشیده میشد قطع شد و رفته شد به المان که بنده فکر کردم یه قسمتهای از کتاب حذف شده که بعدا با پاسخ گوی شما متوجه شدم خاطره به این سبک نوشته شده بنده مشتاقانه کانال شما را در اولویت دنبال میکنم پیشنهاد میکنم از کتابهای که در عین حالیکه اینکه مربوط به دفاع مقدس میباشد در نشر معارف قران واهل دران بیشتر باشد تا افراد که مثل بنده کتاب مطالعه نمیکنند از این راه بیشتر در مطالعه بهرمند شوندمثل کتاب زندگیه سردارشهیدبرونسی که نمونه ای از تقوای عملی میباشد با کمال تشکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 اختلاف فرماندهان سپاه بین دو ساختار تشکیلاتی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔸 برادران محسن رضایی، حسن باقری، رحیم صفوی و غلامعلی رشید در مقابل افکار ابوشریف و شهیدان بروجردی و ناصر کاظمی که معتقد بودند سپاه یک نیروی نامنظم است و باید تحت کنترل ارتش به عملیات بپردازد، اعتقاد داشتند که سپاه با ساختار و سازمان تیپ و گردان و با استفاده از نیروهای مردمی و با بهره گیری از تاکتیک‌های ویژه در صحنه جنگ می تواند حاضر شود و حتی تاثیر گذار هم باشد. تجربیات به دست آمده در سال اول جنگ که عبارت بود از لزوم وحدت فرماندهی بین ارتش و سپاه، تکیه بر شناسایی و کسب اطلاعات دقیق از دشمن قبل از انجام عملیات، لزوم طرح ریزی عملیات ها بر اساس اصول جنگ، ضرورت افزایش و توسعه توان رزم، با استفاده از نیروی مردمی و ظرفیت‌های ملی و..... باعث ظهور تفکر خلاق عملیاتی شد که با ترکیبی از تدبیر عقلانی و روحیه شهادت طلبی در سطح جبهه ها گسترده گردید. ▪︎ برفته از کتاب نبرد کلاسیک در شیار ۱۷۵ ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 خوشحالی سربازان عراقی در آزادسازی فاو که برای آنها همسنگ فتح خرمشهر بود... ولی خرمشهر با مردانگی آزاد شد و فاو، ناجوانمردانه و با بمب‌های شیمیایی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 متولد خاک پاک کفیشه نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔸 قسمت سی‌ونهم همین بی نظمی‌ها ننه ام را مشکوک کرده بود. طبق معمول اون زن گدائه اومد و نقش ولی مرا بازی کرد و ۵۰ ریال مزد گرفت و رفت. ننه یواشکی راپورت بی نظمی مرا به آقام داده بود. ما را که توی مدرسه راه نمی‌دادن منم متوجه نشدم، آقام اومده بود مدرسه. اتفاقا خیلی هم خوش تیپ کرده بود. یه تک پوش تنگ و آستین کوتاه که اندام ورزیده اش را خوب نشون می‌داد و یه شلوار اطو کرده خیلی شیک. وقتی مدیر می‌شنوه که ایشون پدر دانش آموزی بنام عزت اله نصاریه، حیرون می‌شه. حیرون از اینهمه تفاوت بین پدر ومادر!!! آهسته درگوش آقام می‌گه؛ شما خانمت را، مادر بچه هات را، طلاق دادی؟ آقام از تعجب و ناراحتیِ اینکه چه دلیلی داره که یه مرد غریبه راجع به زندگی خصوصیش کنجکاوی کنه، چشماش گرد میشه و جواب منفی می‌ده و علت سئوال را جویا می‌شه. وقتیکه شنید من یه زنه گدا و ژولیده را بجای ننه ام به مدرسه قالب کردم، هم از هوش و تقلبم خنده اش می‌گیره هم از اینکه یه زن به این نکبتی را بجای ننه خوب و قشنگم جا زدم عصبانی می‌شه. ظهر که اومدم خونه برخلاف معمول هر روز، آقام اومده بود. دلم هری ریخت، چرا اینقدر زود اومده خونه؟ توی حیاط روی موتور گازی نشسته بود. هنوز تک پوش منتی گول قرمز رنگ و شلوار فاستونی که خط اطوش هندونه را قاچ میکرد تنش بود و بوی خوش ادوکلنش همراه با بوی قلیه ماهی ننه که توی مطبخ درحال پخته شدن بود حیاط کوچولوی خونه را پر کرده بود. آقام مثل اکثر آبادانی‌ها اهل ادوکلن های خوشبو و گرونقیمت بود، زیر چشمی به من نگاه می‌کرد. خیلی سریع اوضاع خونه را برانداز کردم، ننه توی مطبخ در حال انجام آخرین عملیات پخت و پزش بود. دستپخت مادرم عالی بود خصوصا وقتی قلیه ماهی و خورش بامیه و ماکارونی می‌پخت. مادرم اصالتا شیرازیه ولی بعلت سکونت چندساله در آبادان و معاشرت با زنهای همسایه که هر کدومشون از یه نقطه ایران به آبادان مهاجرت کردن، هم غذاهای جنوبی را یاد گرفته هم غذاهای عربی و اصفهانی و حتی آذربایجانی. عاشق آشپزیه، دستور پخت کوفته تبریزی و میرزاقاسمی تهرانی و خیلی غذاهای دیگه را از همسایه ها گرفته بود و برامون تهیه می‌کنه. همین چند ماه پیش یه تنور گلی خرید و بالای پشت بوم نصب کرد، حالا دیگه نون هم برامون می‌پزه. نونوایی های آبادان معمولا نون تافتون مشهدی پخت می‌کنن، ننه هم تافتون می‌پزه هم نون تیری، جمعه ها هم به سبک عربهای بومی آبادان ماهی کباب داریم. عربهای آبادان یه نوع ماهی بنام صبور را همراه با سبزیجات بسیار خوشمزه کباب می‌کنن. جمعه ها اکثر خانواده های آبادانی چه عرب چه اصفهانی چه لر چه ترک یه سینی ماهی صبور می‌برن دم نونوایی. حالا ما خودمون تنور داریم هم برای خودمون نون می‌پزیم و ماهی کباب می‌کنیم هم برای همسایه ها...... هنوز بقیه برادرها و خواهرهام از مدرسه نیومده بودن، بنظرم اوضاع عادی بود، سلام کردم. : کجا بودی؟ به محض اینکه سئوال کرد، هم از لحن حرف زدنش هم از طرز نگاهش، شستم خبردار شد که منتظر من بوده و یه اتفاقی افتاده و متهم اصلی منم. نمی‌دونستم کدوم یکی از شیطنت‌های ریز و درشتم لو رفته ولی می‌دونستم وقتی عصبانیه و می‌خواد کتک بزنه هیچ راهی بغیر از فرار وجود نداره، اینکه بخوام توضیح بدم و قسم حضرت عباس بخورم و خودم را به موش مردگی بزنم، هییییچ فایده ای نداره. دفترم را پرت کردم و بسرعت به‌سمت درب حیاط خیز برداشتم. از حیاط تا درب، یه دالان طویلی داشتیم، حدود ۱۵ متر، همینطوری که بسرعت می‌دویدم حواسم به پشت سر هم بود. می‌دیدم پشت سرمه و فاصله اش خیلی کمه ولی چرا پشت پام نمیزنه یا پس گردنم را نمی‌گیره، برام عجیب بود. به درب حیاط رسیدم، مثل همیشه درب نیمه باز بود، دست دراز کردم که درب را کاملا باز کنم و بپرم توی کوچه، یهویی از بالای سرم دست دراز کرد و درب را کوبید بهم. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه در قسمت بعد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 متولد خاک پاک کفیشه نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔸 قسمت سی‌ونهم
🍂 سلام همین ابتدا گفته باشیم کارهای عزت خان ربطی بما نداره و پای ما ننویسید😂 بعضی از عزیزان برامون می نویسن، زندگی شخصی یه فرد با این حوادث چه ربطی به کانال دفاع مقدس داره و قراره با این خاطرات به کجا برسیم و با این وروجک آبادانی که شهر رو ریخته بهم 😁 باید گفت: ما توی تاریخ شفاهی رزمندگان و سرداران دفاع مقدس یک روش کار داریم که می گه مجاز هستید ۱۵ تا ۲۰ درصد از زندگی و خواستگاه اون فرد رو برای تاریخ بنویسید و مستقیم سر جریانات جنگ نروید. نوشته های جناب نصاری از چند جهت بسیار مهم هستن. اول، کسی که خاطرات قبلی ایشون رو از روزهای پر فراز و نشیب جنگ خوندن میدونن که دوران دفاع مقدس ایشون سراسر ایثار و از خودگذشتگی تا سر حد شهادت بوده . حال قدرت انقلاب و دم مسیحایی امام رو درک می کنیم که با روح و جان جوانان ما در آن چند سال چه کرد و چه تحولی آفرید. دوم، این خاطرات فضای کلی یک شهر جنوبی و فرهنگ خاص اون روزها رو به خوبی روایت می کنه و در لابلای این نوشته‌ها می‌تونیم سادگی، محرومیت ، فساد(که بخشی حذف شد)، فرهنگ حاکم، تلاش مردم و بازاری‌ها و کارگران پالایشگاه که بعدها دکل دیده‌بانی جنگ شد و محل اسکان همین بچه‌ها و.... بسیاری مفاهیم دیگر را سطر به سطر نمایش داده و به زیبایی نقش کاغذ کند تا بتوانیم مقایسه ای هم داشته باشیم از سالهای قبل از انقلاب اسلامی.. بد نیست دوستان هم نکاتی بیان کنن و نظری بفرستند ...
🍂 نظرات شما ─┅═༅༅═┅─ یازهرا: سلام علیکم با تشکر فراوان ، کانال بسیار خوبی هست ، بنده علاقمند و مرتب پیگیر مطالب هستم مردی که خواب نمی دید ، فوق العاده بود ، خیلی خوب به نگارش در آمده بود ، موافق کوتاه و خلاصه تر بیان کردن خاطرات نیستم، خیلی حیف میشه چون به اندازه کافی خلاصه نویسی شده دیگه کوتاه تر بیان کردنش جالب نیست و حق مطلب ادا نمیشه . ─┅═༅༅═┅─ یازهرا: سلام علیکم با تشکر فراوان متولد خاک پاک کفیشه خیلی خوب ، روان و خواندنی هست ، خیلی خوب به حال و هوا و وضعیت کسب و کار و زندگی مردم آبادان پرداخته که به نظرم یکی از نقاط مثبتش همین است در مورد پالایشگاه و اصطلاحات خاصی که مردم آبادان استفاده می کنند قبلا شنیده بودم و الان به دانسته هام افزوده شد قلم جوری هست که خواننده را دنبال خودش می کشونه که بعدش چی میشه و مسلما کم کم به زمان جنگ و جبهه هم خواهد رسید ─┅═༅༅═┅─ عبدالعظیم اسماعیلی: سلام کافیه دوست وبرادری،مقدار کمی فقط کمی با اهالی خون گرم خوزستان حشر ونشری داشته باشد آنگاه پی به زیباییها ،اعم از کلام،رسم وروسومات،آداب زندگی آنها پی برده آنگاه عاشق این خطه ومردمانشان گشته،عاشق دنیای پر مهر ومحبت اهالی جنوبی با اینکه دو سفر قبل از انقلاب ومدتی هم افتخار شرکت در دفاع مقدس در جنوب نصیبم شد،وبااین فرشتگان آسمانی روی زمین جنوب نشست وبرخاستی که هنوز هم ادامه دارد. مطالب خاک پاک کفیشه نقطه ای از آن همه زیبای است. درود برایرانیان غیور در تمامی نقاط این این سرزمین کهن. ─┅═༅༅═┅─ ؛ Js: سلام. چون فرصت زیادی برای استفاده از فضای مجازی را ندارم بصورت گزیده بعضی از خاطرات را در کانال شما پیگیرم. در مورد خاک پاک کشیفه. انتقال روحیات و زندگی و ابعاد اجتماعی قبل از انقلاب و بازگویی امکانات آنهم در شهری مثل آبادان که به نسب سایر شهرهای کشور با امکانات رفاهی بالاتری بود میتوان تجسم کرد که در سایر شهرها و مناطق اوضاع چگونه بوده و شهر های کوچک و روستاها جای خود را دارد. نمونه ای که گذرا به هر دلیلی از آن سربسته از آن عبور شد فساد حاکم بر جامعه را بخصوص در امور تربیتی و آموزش و پرورش میتوان دید. نسل جدید چون با این موارد آشنایی ندارند زمینه سازی برای انقلاب و مبارزه با رژیم پهلوی را نمی توانند درک کنند. حتی اگر ربط این خاطرات به جنگ هم مربوط نبود خودش یک گذر بر تاریخ شفاهی بوده و هست و خواهد بود. مخاطب شما در این کانال اکثرا منتظر موارد حوادث جنگ تحمیلی هستند که این نوع نگارش در جای خود میتواند برای نسل ما یاد آور و برای نسل جدید روشنگر باشد. با تشکر از زحمات شما. ─┅═༅༅═┅─ یدالله بابایی از اصفهان: سلام علیکم خاطرات عزت نصاری را تو همین کانال قبلا خوانده ام و تمام انچه از نوجوانی مینویسه لازم و برای من قابل تجسم هست اگر منهم قرار باشه خاطراتم از دفاع مقدس را بنویسم یقینا قبل از دفاع مقدس باید خودم و خانواده و محله ام را به نگارش دراورم تا خواننده بداند با مرد شش میلیون دلاری طرف نیست راوی و نویسنده فردی از همین کوچه پس کوچه های یکی از روستاها یا شهرها و استانهای میهن اسلامی ایران هست و مثل بقیه بچگی و نوجوانی داشته تا اینکه رزمنده شده ممنون از کانال خوبتون ─┅═༅༅═┅─
🍂 نظرات شما ─┅═༅༅═┅─ معمارزاده: با سلام و احترام نکته اول این که خواستم از مدیر یا مدیران کانال حماسه ی جنوب سپاسگزاری کرده باشم ،مطالبی که اینجا مطالعه می کنم ،من را که در سالهای شروع جنگ کودک شش ساله ای بیش نبودم والبته در خوزستان و شهرستان شوش دانیال ع ساکن بودم وطعم تلخ جنگ را با فرار از زیر گلوله های توپ تانک های عراقی تجربه کرده ام ،به آن سالهای تلخ ولی پر از حماسه و غرور وسادگی و یکرنگی وهمدلی آن ایام پیوند می دهد و با اتفاقاتی که از دریچه ی چشم شاهدان عینی رشادت و شجاعت و اسارت رقم خورده و از زبان آن عزیزان روایت می گردد که حاصل تجربه ای لطیف وعمیق است آشنا می گردم ،این روایتها گویی مرا در وسط صحنه ها وکارزارهای جنگ می برد ،از سنگرها تاخاکریزهای دفاع مقدس ،تا سلول های اسارت و... و آشنا می شوم با سختی ها ورنجهای این ایثارگران عزیز و هرچند در دلم از کودکی عزیز و مقدس بوده اند ،بازهم این تقدس و پا پاکیشان در دلم استوارتر می گردد.خداوند روح شهدای دفاع مقدس را مورد رحمت واسعه قرار دهد و رزمندگان عزیز وایثارگرانی را که حافظ این مرز وبوم بودند محفوظ نگه دارد و بردرجاتشان بیافزاید. نکته دوم ،از نویسندگان وراویان خوش قلم این روایتها سپاسگزاری داشته باشم که این چنین شیوا و رسا قلم زده اند و به جای پرداختن به سایر موضوعات،ژانر جنگ وروایت این دست خاطرات را متقبل شده اند ،خداوند خیرتان دهد به امید خواندن ودیدن روایتهای شنیدنی وخواندنی دیگر عزیزان ارادتمند معمارزاده ،استاد دانشگاه پیام نور ─┅═༅༅═┅─
🍂 دردسرهای لباس عربی! خسرو میرزائی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ در استخبارات و زندان الرشید بغداد لباس‌های نظامی رو از ما گرفتند و در بشکه زباله سوزاندند و به جایش دشداشه بلند عربی دادند. چون برای اولین بار بود این نوع لباس را می‌پوشیدیم و در نشست و برخاست زیاد وارد نبودیم و فکر می‌کردیم هنوز شلوار به تن داریم، سریع به همدیگه تذکر می‌دادیم که خودتو جمع کن، یکی از بچه‌ها می‌گفت: اینجا با ایران فرق داره در ایران موقع دستشویی می‌کشیم پائین در عراق می‌کشیم بالا. 🔸 تکریت ۱۱ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 انتظار اسارت چلداوی از اسارت ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ دکتر احمد چلداوی و استاد تمام دانشکده برق دانشگاه علم و صنعت تهران و آزاده جنگ تحمیلی در گفتگو با حیات: 🔹تصور شهادت و یا مجروحیت را داشتم؛ اما تصور اسارت را اصلا نداشتم. 🔹وقتی با هدف و معنویت وارد عرصه‌ای می‌شوید تمام جوانب آن برایتان قابل تحمل می‌شود. 🔹حضرت زینب (س) در جواب همه مصیبت‌ها گفت: «من چیزی جز زیبایی ندیدم».        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 نظرات شما ─┅═༅༅═┅─ علقمه غلامرضا کوهی: تشکر سپاس از شما دلاور وهمچنین آقای رمضانی با تحلیل بسیار زیبا،واقعا نیاز بود این عملیات مهم ،تحلیل بشود،فیض میبریم ─┅═༅༅═┅─ قاسم امیری : سلام و عرض ادب منم بچه آبادانم با همون شروشوری که تو نوشته های متولد خاک پاک کفیشه البته ازنوع بچه سده همون بچه هایی که لب شط بهمنشیر گل بازی میکردیم و صدای بوق ماشین آقامون که می‌شنیدیم عینهو موشک خودمون می رسوندیم خونه دفتر و دستک مشق دستمون می‌گرفتیم یادش بخیر سیب گلابی ،سرتاسر ،بستنی یخی ای روزگار وقتی از لین یک و مغازه عطاری نوشته شده بود یاد یه رفیقی افتادم خیاط بود. آقای امیری هم فامیل خودم بود خیلی با حال و با معرفت بود .بازیگر تئاتر بعد از جنگ شد .یاد پمپحوض، تانکی ابولحسن، یاد جمشید آباد ،ای روزگار . آقا دستتون درد نکنه زحمت میکشید نوشته ها زیباست دست مریزاد . ان شاالله خدا عمری بده دوباره یه سر برم آبادان . قاسم امیری مشهد مقدس ─┅═༅༅═┅─ بهزادپور: به نام خدای توانا چکه چکه آبِ حیات و معرفت و شناخت را بر دل و جان مخاطب ارزانی می‌کند این کانال حماسه جنوب . که چه گذشت بر این سرزمینِ کهن . تن و بدن رزمندگان در مقابل سرب داغ رقص عشق نمود و با پر و بالی شکسته پرواز نمود تا عرش اعلاء . وه چه عیار نابی داشتند شیران روز و‌ عابدان شب در سراسر جبهه های نور علیه ظلمت . و‌ سپاس ای عزیزانِ کانال حماسه جنوب ، ای راویان حماسه ماندگار اجرتان با عزیز زهرا ، حسینِ سر جدا ارادتمند محمد ابراهیم بهزادپور 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ─┅═༅༅═┅─ علیرضا: سلام علیکم. درموردخاطرات جنگ بخصوص این خاطره جدید.خاک پاک کفیشه آقای نصاری بایدبگم عالی هست.دوستان بایدبدونن که ایثارگران افرادخاصی نبودن که ازآسمون به این کره خاکی اومده باشن.بخصوص نسل جدیدبیشترنیازداره اینهاروبشنوه و دلیلش هم اینه بفهمن که اینهاازجنس خودمون بودن فقط راه درست انتخاب کردن.دربین شهداکسانی داشتیم که فرصت گناه کبیره داشتن اماازاون گناه وبه جهت عدم معصیت دانشگاه جنگ انتخاب کردن ودرجبهه های حق علیه باطل حضورپیداکردن وشربت شیرین وصال حق لاجرعه نوشیدن ولبیک گویان به لقاءالله پیوستن.اینکه بدونیم قبل ازانقلاب چطوربوده وتفکرات نسل قبل ازانقلاب چی بوده وچراملت قیام کردن واین نوجوانان درچه شرایطی بودن و......همه درهمذات پنداری وقبول اونهابسیارکمک میکنه.بخصوص به نوجوانان وجوانان عزیزفعلی.دربعضی ازنشریات وکانالهاجوری درموردشهداوشهدای خاص ومَشهورحرف میزنن کسی ندونه فکرمیکنه اینهاازدنیای دیگه اومدن.کارشماخوب بوده که داستان باشرایط زندگی وکاری وتحصیل وتربیت وگذشته فردشروع کردید.دوستانی که انتقاددارن کتاب سرداررحیم صفوی بخونن.ابتدای کتاب اگراشتباه نکنم عکس باکراوات سردارهست.بزرگی میگفت این کتاب خوندم وخودسرداردیدم وبهش بابت عکس آفرین گفتم که شهامت بخرج داده ودرکتاب گذاشته. میگفت خودسردارعزیزصفوی گفتن که عمدااین گذاشتم که همه بدونن امام ماروبیدارکرد وراه نشون ماداد.این جمله خودش گویای خیلی ازحرفهاست.اگرامام نبودایاکسی مثل جاج قاسم سرداربزرگ مبارزه بااستکبارمیشد.خیریقیناهمان کنتورخوان ویابنامیماند.ویاسرداران دیگر.فرقی نمیکنه.بزرگی راه نشون داده کسانیکه بلدبودن این راه درست رفتن.وهمه میدونیم انتهاش چی بوده یاشهادت یاجانبازی. خداوندماروباشهداوامام شهدا امام خمینی محشورکنه.اسلام باخون شهدای ایران چه قبل انقلاب وچه درجنگ ۸ساله تحمیلی وچه درمبارزه باایادی کفرواستکبارجهانی حسابی تنومندوقوی شده.همه شهداپیرومکتب امام حسین علیه السلام بودن.ثمره اون خونهاالان درغزه تبلورپیداکرده.ان شاءالله قدس ازادخواهدشد.این وعده حق است.یاعلی ─┅═༅༅═┅─ ─┅═༅༅═┅─
مقام معظم رهبری: ما مظلوم اما قوی هستیم همچون مولایمان امیرالمومنین علی علیه السلام سلام، صبح شما بخیر 👋 امروزمان پیوسته امیدوار 👋        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
خماری عملیات را می‌کشیدیم که چند تا از نیروهای خبره اطلاعات به گردان آمدند؛ نادر دشتی پور و عبدالحسین و محمدرضا آقایی. فکر کردم آمده اند به حاج اسماعیل سر بزنند و احوالی بپرسند. اما آمده بودند در عملیات با ما باشند. همیشه همین طور بود. بچه هایی که از گردان کربلا رفته بودند نزدیک زمان عملیات به گردان می آمدند. حاج اسماعیل هم با روی باز آنها را می پذیرفت. هرچند حاجی دلش می‌خواست شب عملیات از نیروهای با تجربه استفاده کند. برای شرکت دو برادر آقایی موافقت نمی‌کرد و می‌گفت: «فقط یکی‌تون با ما بیاد!» توافق را به خودشان سپرده بود. عبدالحسین به محمدرضا می‌گفت: تو بمون؛ من می‌رم!» محمد رضا به برادرش می‌گفت: «نه داداش! تو بمون؛ من می‌رم.» آخر قرعه به نام حاج عبدالحسین افتاد... آخر شب حاج اسماعیل گفت: بچه ها صبح زود جمع بشن باهاشون صحبت کنم. نزدیک طلوع آفتاب گردان به خط شد. حاج اسماعیل توضیحاتی درباره شکل عملیات داد. آخرش گفت: «بچه ها به دوروبرتون نگاه کنید. بچه ها هاج و واج به کنار دستی هایشان نگاه کردند. بعد چشم دوختند به دهان حاجی. حاج اسماعیل آه کشید: از همدیگه حلالیت بگیرید. خورشید فردا که در بیاد، قطعاً بعضی از ما روی زمین افتاده یم و آفتاب به بدن بی جونمون می زنه. خوش به حال اونایی که فردا صبح عاقبت به خیر می شن.... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
سلام وقت بخیر، در صورت امکان در کانال اعلام کنید عزیزانی که مایل به تهیه «کتاب مردی خواب نمی دید» هستند به آیدی بنده پیام دهند تا کتاب برایشان ارسال شود. قیمت هر جلد کتاب فعلا ۶٠ هزار تومان است.🌹🌹 @takrit11pw90 🍂 جناب آقای سلیمانی از آزادگان و هم اردوگاهی‌های آقای خالدی هستند .
🍂 دستگاه اطلاعاتی عریض و طویل و پیچیده جمهوری اسلامی ایران را بهتر بشناسیم 👈 ویدئویی شگفت انگیز و عجیب از حسین یزدی، جاسوس ساواک و رضا پهلوی! در کانال جانبی حماسه جنوب ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/3008430653C3e0ae475b7 ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 🍂 دست نگاشته ای از شهید چمران در وصف علی اکبر ابوترابی وقتی شهید دکتر مصطفی چمران در دی ماه ۱۳۵۹ پنداشت کرد حجت الاسلام والمسلمین سیدعلی اکبر ابوترابی به شهادت رسیده و گمان اسارت نمی‌رفت، دست نوشته‌ای تکان دهنده در رثای ابوترابی و توصیفش نوشت. چمران در این یادداشت چنین نوشت: ┄┅┅❀┅┅┄ متن کامل را در کانال جانبی حماسه جنوب ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/3008430653C3e0ae475b7 ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 متولد خاک پاک کفیشه نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔸 قسمت چهلم [در حال فرار ،] به درب حیاط رسیدم، مثل همیشه درب نیمه باز بود، دست دراز کردم که درب را کاملا باز کنم و بپرم توی کوچه، یهویی از بالای سرم دست دراز کرد و درب را کوبید بهم. وقت نبود ترمز کنم، بشدت و با صورت خوردم به درب بسته و افتادم کف زمین. از کمرم گرفت و بلندم کرد و بردم توی حیاط و به ستون حیاط بستم، خیزرانش را آورد، خیزرون نوعی نی توپر و بسیار انعطاف پذیره. مدتی قبل این وسیله لعنتی را از یه عربی خریده بود. عربه چندتا خیزرون برای تنبیه زنها و بچه هاش خریده بود و به آقام گفته بود وقتی با خیزرون کتک شون میزنم تا یکهفته ساکت می‌مونند!!! آقام هم یکی ازش خریده بود. ضربه های خیزرون به اندازه ده تا کمربند درد داشت. وقتی روی بدن می‌نشینه، پوست و گوشت را پاره میکنه. میزد و فحش می‌داد. فهمیدم قضیه چی بوده. لابلای کتک زدنش، اعتراض داشت که خجالت نکشیدی این زنه چرکو و نکبت را بجای مادرت جا زدی؟ من هم در حال گریه کردن و آخ و اوخ بهش می‌گفتم که آقا به حضرت عباس، زن از این خوشگلتر پیدا نکردم!!! ننه وقتی شنید چه دسته گلی به آب دادم هوار میزد؛ ووی ننه روم سیاه، این نیم وجبی از الان اینجوری کلک سوار میکنه وای به فردا که بزرگ بشه. این حرفهای ننه ام آقام را آتشی تر می‌کرد و بیشتر و محکمتر میزدم. اینقدر خیزرون به تنم کوبید که تمام تنم غرق خون شد، خیلی کتک خوردم، خیییییلی. وضعیت اقتصادی خانواده روز به روز بهتر می‌شد. منهم تا حدودی به کار عطاری آشنا شده بودم و می‌تونستم تنهایی مغازه را بگردونم. گاهی اوقات خانمهای جوانی میومدن و تقاضای یه دارویی برای انداختن بچه شون داشتن و آقام با عصبانیت ردشون می‌کرد. دارویی بنام عروس پشت پرده. یه بار از آقام درخواست کردم فرمول این دارو را یادم بده قبول نکرد. می‌گفت این‌کار گناه داره، یه جوری آدمکشی حساب می‌شه، منم براش دلیل آوردم که به ما مربوط نیست شاید پدر و مادری دلشون نخواد الان بچه دار بشن، به ما چه مربوطه ما فقط دارو می‌دیم گناهش به گردن خودشونه. ولی آقام قبول نمی‌کرد. جابر یواشکی فرمول دارو را بهم یاد داد و گفت که این علف‌ها فقط تا چند هفتگی جواب میده اگه جنین بزرگتر باشه باید از داروها و روشهای دیگه ایی استفاده بشه که خطرش خیلی زیاده. آقا شکرالله زحمتِ بقیه را کشید و بهم یاد داد. حالا که یاد گرفتم پشیمون شدم، الان توانایی دارم به یه نفر کمک کنم یه موجود زنده را بکشه و این خیلی ترسناکه. خصوصا برای من که یه بچه ۱۵ ساله ام و نمی‌دونم اون خانم یا اون آقا واقعا حق دارن یه نوزاد را از زندگی ساقط کنن یا نه، کاش یاد نگرفته بودم. هر چی بیشتر کار یاد می‌گرفتم، شیطنت‌هام هم پیچیده تر می‌شد. اون زمان دولت به افراد مسن سالی که معتاد بودن کوپن تریاک می‌داد و هفته ای یه مقدار تریاک را بصورت قانونی از داروخانه می‌خریدن. اوضاع جوری بود که معتاد و اعتیاد خیلی بدمنظر نبود. بعضی از عطاری ها هم بصورت قاچاق و غیرقانونی تریاک را بعنوان دارو یا برای استفاده معتادین میاوردن. آقام کلا با دود و دم مخالف بود و تریاک و اعتیاد که وامصیبتا. چند روزی بود که یه معتاد نکبت میومد و تقاضای تریاک می‌کرد. آقام هم با پرخاش و دعوا ردش می‌کرد. یه روز که آقام نبودش، اومد و عجز ولابه، بهش گفتم چند دقیقه صبر کنه تا از زیر میز براش تریاک بیارم. خیلی خوشحال شد. مقداری قره قوروت بردم زیر میز و دور از چشمش، با دست ورزش دادم و لوله شد. خیلی خوشرنگ بنظر میومد. یواشکی بهش نشون دادم، از دیدن آب و رنگ قشنگش چشماش برق زد، بنحوی که فکر کنه از مامور می‌ترسم، سریع پیچیدمش توی کاغذ و بهش دادم و مقداری پول ازش گرفتم. او رفت و من از خنده غش کردم. چیزی نگذشت که یارو برگشت، آقام هم اومده بود. شروع به جاروجنجال کرد، چنان سروصدایی بپا شد که همسایه ها جمع شدن. بشدت شاکی بود، می‌گفت براثر استنشاق دود حاصل از سوختن قره قوروت، نزدیک بوده خفه بشه. تهدید می‌کرد که به کلانتری و بهداشت شکایت می‌کنه. آقام پولش را پس داد یه چیزی هم بیشتر تا شرش کم بشه. دوتا پس کله ای هم به من زد و با خنده بهم گفت از اینجور شوخی‌های خطرناک با کسی نکن.... •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه در قسمت بعد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
عطاری من و بابام عزت الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا