eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
از سرباز به فرمانده: فرمانده میدان آماده است بیا که سربازها سال‌هاست منتظرند پایِ رکابت فدا شوند صبحتون بخیر و روزتان سرشار از ارادت به حضرت عشق، صاحب الامر (عج)      ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "والفجر هشت " از شروع تا پایان / ۴ برگرفته از دوره دافوس سردار شهید حاج احمد سیاف زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔶 جغرافیای منطقه از مشخصات منطقه می‌توان به جنگل نخل‌ها اشاره کرد. این جنگل بعضا تا ۲ و تا ۵ کیلومتر عرض داشت و دارای عقبه‌ای بود که یک لشگر می‌توانست به‌ راحتی در آن استتار کرده و استقرار پیدا کند. همچنین دسترسی به آن راحت بود و یگان‌های ما مشکلی از لحاظ حضور و رفت و آمد در منطقه نداشتند. 🔸 همچنین این منطقه سابقه صنعتی و سابقه بندرگاهی داشت. از نظر تجهیزات مانند: راه‌ها و تأسیسات استقراری مثل آب، برق، تلفن و... از جهت استقرار در آن خیلی مشکل نبود. 🔹از دیگر موضوعات بسیار مهم، نزدیکی اینجا به بصره و کشور کویت است. فاو پایان کشور عراق محسوب می‌شود و این موضوع یعنی دسترسی عراق به دریای آزاد. 🔸 لذا این موارد از مشخصاتی بود که موقعیت[استراتژیک] این سرزمین را بالا می برد و خود عراقی‌ها هم وقتی وارد زمین شان[فاو] شدیم ماکت‌هایی پیدا کردیم که نشان می‌داد آن‌ها تصوراتی از حمله از طرف ما داشتند ولی نه از طریق این رودخانه بلکه از طریق خورعبدالله! آن‌ها پیش‌بینی می‌کردند نیروی دریایی ایران از طریق خلیج فارس وارد خورعبدالله می شود و از پشت فاو حمله می کنند‌. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂« اگر نامهربان بودیم و رفتیم»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‍ لودر اکبر 🍂بلدوزر؛ با زور خاكها را میکند و جلو میرفت. انتهاي سنگر که رسیدم، خاكها را روي هم کپه کرده، دوباره به عقب برگشـتم. بیل بلدوزر بالا بود. نگاهی به اکبر کردم و دستی برایش تکان دادم. همین طور بلدوزر جلو میرفت یکدفعه خشـکم زد، از ترس فریادي کشیدم. اکبر بیل لودر را پر ازخاك کرده و بالا برده ولی لودر در حال چپ کردن بود. ناگهان تایرهاي لودر در هوا معلق شد، بچه‌هایی‌که دور لودر بودند، از ترس فرار کردند.چشـمم به لودر بود؛ غافل از اینکه سوار بلـدوزر هسـتم. فقط یک لحظه احساس کردم بالاي کوهی قرار دارم. بلـدوزر روي تپه‌ي خاکی که زده بودم، رفته بود. نمیدانسـتم چه کنم. آقاي شـهبازي، بالا و پایین میپریـد و دسـتش‌را تکان میداد وچیزي میگفت.خواسـتم بلـدوزر را یـکجوري نگه دارم یـکدفعه پـایین افتـاد. صورتم محکم روي سـینی جلو صـندلی خورد. از ترس نفسم بنـد آمـد و آب دهـانم خشک شد، دست و پایم میلرزید. بچه‌ها دور بلدوزر جمع شده بودند. بالاخره بلدوزر را نگه داشتم. آقاي شهبازي بالا پرید و یک سیلی آبدار نوش جانم کرد. گوشم را گرفت و از بلدوزر پایینم آورد. چشمهایم پر از اشک شد. بچه‌ها توي صورتم زل زده و مثل سکته‌اي‌هـا نگاهم میکردنـد. آقاي شـهبازي ابروهایش را درهم کشـید و گفت: «مگر نگفتم حواست به کارت باشـد! اگر در جبهه بودي روي مین میرفتی و صد تکه میشدي!» بعد رو به ابراهیم کرد و گفت: «سوارشو. حواست را جمع کن». ابراهیم بالاي بلـدوزر رفت و مشـغول کار شد. رفتم دور از صـحنه نشسـتم. به کارهاي خودم و اکبر، میخندیدم کسـی از پشت سـر گفت: «هان! میخندي! خنده هم دارد! منهم اگر جاي تو بودم به کارهاي خودم میخندیدم!» آقاي شهبازي بود. کنارم نشست و با مهربانی گفت: «نمیخواستم بزنم، ترسیدم برایت اتفاقی افتاده باشد!» بـا مهربانی دسـتش را توي جیبش برده و یک شـکلات مینو درآورد و گفت: «دهانت را شـیرین کن! اگر هم حالت خوب نیست به سنگر برو و کمی استراحت کن!» شـیرینی شـکلات را که حس کردم، با آقاي شـهبازي آشتی کردم. اطراف لودر اکبر شلوغ بود. با یک لودر دیگر، لودرش را میکشیدند تا به حالت اول برگردد...       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نویسنده: محسن صالحی حاجی آبادي @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلام به مو میرسه ولی پاره نمیشه اسلام به من و شما بند نیست. شهید کلهر صبحتون متبرک به توجه شهدا      ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "والفجر هشت " از شروع تا پایان / ۵ برگرفته از دوره دافوس سردار شهید حاج احمد سیاف زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔶 جغرافیای منطقه ماکت هایی که ما در تیپ ۱۱۰ عراق دیدیم و نوع موانعی را که ما در خورعبدالله با آن برخورد کردیم نشان می داد عراق تک اصلی را از خورعبدالله می دانند. خب حق هم داشتند چرا که نه ما و نه عراق در این منطقه از ساحل خوبی برخوردار نیستیم و به دلیل جنس آن احتمال حمله از این منطقه را نمی‌دادند. 🔸 به هر جهت این نشان دهنده‌ی این است که این منطقه دارای موقعیت خیلی خوبی است برای عملیات و برای توسعه و ادامه گام‌های بعدی عملیات. 🔹 از محاسن دیگر آن؛ وقتی نیروی هوایی ایران می خواهد روی این منطقه عمل کند یک دریا پشتش دارد که دریا برای جبهه خودش است و به راحتی می‌تواند مواضع عراق را مورد هدف قرار بدهد. برای نیروی هوایی ما هم خیلی جالب بود و آن ها هم از طرح خیلی استقبال می‌کردند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂«امانت سرخ»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ انگار به من تلقین شده بود، که این دیدارِ آخر ماست. با هم به عکاسی رفتیم و عکس گرفتیم؛ اما مصطفی هرگز آن عکس را ندید؛ چون پس از رفتن او چاپ شد. به مصطفی گفتم: تو میدانی که من زحمت میکشم تا لقمه ی حلال به دست آورم و زندگی آبرومندی داشته باشم، من حاضرم همه زندگی ام را به تو واگذار کنم و تو هم به جبهه بدهی ولی از رفتن صرف نظر کنی. مصطفی گفت: بابا اگر به من بگویی نرو اطاعت میکنم؛ ولی به نظر من اگر تمام همین خیابان فرهنگ (خیابان مشهوری در قم که اکنون به نام شهید فتاحی مزین است) مال شما باشد و آن را به من بدهی که در راه خدا بدهم، با یک ساعت حضور در جبهه عوضش نمیکنم. وقتی اصرار مصطفی را دیدم رضایت کامل دادم و گفتم هر چه که خودت صلاح میدانی عمل کن. برای من شهادت ایشان آن قدر مسلّم شده بود که پس از حرکتش قصد کردم به ایستگاه راه آهن اراک بروم و مصطفی را برگردانم اما به یاد تعهدم به مصطفی افتادم و منصرف شدم. آن شب، آخرین شب دیدار با مصطفی، و آن عکس آخرین یادگار ما بود.🍂 ‍       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ روایت ناگفته شهید مصطفی فتاحی جواد قاسمی قمی @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشمنانِ زوزه کش ایران بدانند، شیران این بیشه نگاهبان ایرانند ...      ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۱۲ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 فرمانده لشکر در تماسی به من گفت: «تصمیم گرفته ایم تا پنج روز دیگر گردان شما را به عقب منتقل کنیم.» به او گفتم: "قربان الطف بفرمایید و بر ما منت بگذارید و دستور فرمایید هرچه سریع تر گردان به عقب منتقل شود. اگر موافقت فرمایید هدیه بزرگی از جانب حضر تعالی برای نیروهای گردان خواهد بود." با اوقات تلخی و عصبانیت جواب داد: «ماشاء الله به ارتشی آخر زمان، این حرفها را کجا یاد گرفته ای؟! از کی افسران ما چنین پیشنهادهایی می‌دهند؟ بفرما جای من بنشین و فرمان بده. بیا بنشین، من از دست شما خسته شده ام.» و بعد ارتباط قطع شد. احساس کردم ضربه های محکمی از جانب فرماندهی بر من نواخته شد. فرمانده لشکر با عصبانیت شدیدی صحبت می‌کرد، گویی کف کرده بود. با خود گفتم خدا به کسانی که نزدیک او نشسته اند رحم کند. او انسان دیوانه ای است. و شروع کردم به مرتب کردن پرونده ها. شخصاً به کارها نظارت و همه نیروها و پرونده ها را به دقت کنترل کردم. 🔸 مرگ سرهنگ - زمانه رحم و مروتت کجا رفته است؟ - انسانهای با شرافت این قوم کجایند؟ به خدا سوگند در غم و اندوه به سر می‌برم. - آیا سرچشمه این غم و اندوه را پیدا می‌کنم؟ - آیا می توانم قطب نمای دشمنان را بیابم؟ - ما جهت صحیح را گم کرده ایم. - همه چیز از دست رفته است. - ما مصداق كلمه «گمراهی» هستیم. - امروز در پی قطب نما و جهت صحیح هستیم. هنگام بحران این عبارت‌ها را در دفتر [خاطراتم] نوشته بودم! در لحظه های فقدان عقل و حافظه در پی جایگزین‌هایی بودم. در آن لحظه ها چقدر دوست داشتم در جای دیگری و شخص دیگری باشم. دنیا دور سرم می‌چرخید و نیروهای گردان دور خودشان آنها در حیرانی و سرگردانی و در جو رعب و اختناق به سر می بردند. بعضی ها قصد خودکشی داشتند. ایرانی‌ها از ما چه می‌خواهند؟ گروههای انقلابی از گردان ما چه می‌خواهند؟ ما فقط منطقه ای را آزاد کرده ایم. محمره (خرمشهر) سرزمین ما است. چرا این همه مقاومت می‌کنند؟! رادیوهای ما می‌گفتند: عشایر محمره خرمشهر همراه ارتش ما خواهند بود. کجای این حرف درست بود؟! پشت سر هم از عشایر و جوانان محمره [ خرمشهر ] ضربه می خوردیم. یک گروهان تکاور برای تقویت گردان به ما پیوست و نگهبانی را به عهده گرفت. گردان این اقدام را به فال نیک گرفت و آن را موفقیت بزرگی در زمینه تقویت اوضاع امنیتی در مقابل دشمنان به حساب آورد. هر یک از ما می پنداشتیم گردان در مقابل دشمن از یک دیوار آهنین برخوردار شده است. به فاصله هر یک متر، یک پست نگهبانی، در هر ده متر یک قبضه اسلحه تیربار B.K.C، هر ۵۰ متر یک قبضه سلاح سنگین «دیمتروف» و هر ۱۵۰ متر یک دستگاه تانک مستقر کردیم. علاوه بر اینها، اقدام به احداث رده های پوششی در جلو و عمق کردیم. در مرکز و نقاط ستادی و اداری اردوگاه نیز پستهای نگهبانی ایجاد کردیم. دژبان نسبت به ورود مهمانها و خودروها خیلی سخت گیری و به شدت ورود و خروج را کنترل می‌کرد. سرهنگ دوم ستاد یونس «الربیعی» که افسر عملیات لشکر بود، به گردان ما آمد. ساعت‌هایی از شب سپری شد، سرهنگ یونس مرتب به ساعتش نگاه می‌کرد این وضعیت بیانگر این بود که او با دقت مراقب گذشت زمان است. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۱۹ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 در حالی که از آنجا خارج می‌شدیم فروزنده و آقای خلخالی پشت سرمان آمدند، سعی کردند ما را آرام کنند. آقای خلخالی تلاش می‌کرد برگردیم چای و چیزی بخوریم. فروزنده گفت: «تا حالا خیلی سلاح و مواد غذایی به خرمشهر فرستادیم.» گفتم: «اینجا نشستن و حرف زدن مشکلی را حل نمی‌کند. تا از نزدیک اوضاع را نبینید متوجه نمی شوید ما چه می‌گوییم.» مکثی کرد و گفت چند دقیقه صبر کنید، ما هم با شما می آییم.» رفت با آقای غرضی صحبت کرد. آقای خلخالی هم در این فاصله ما را دلداری می‌داد که اجرتان با خداست ملائکه کمک‌تان می‌کنند. فروزنده گفت: شما راه بیفتید ما هم پشت سرتان می آییم.» حرکت کردیم. آقای غرضی استاندار، معاونش فروزنده و دو سه‌نفر دیگر از مسئولین استانداری سوار ماشین شدند و پشت سر راه افتادند. از جاده دارخوئین برگشتیم. بین راه، قاسم گفت: «اینها را ببریم توی خط جلوی جلو توی تیررس عراقی ها!» گفتم: «بابا می‌زنندشان.» گفت: «بگذار بزنند، بگذار بفهمند چه خبره!» گفتم: باشد، ببریمشان اداره بندر. رضا گفت: «نه ببریم پل نو. بین راه نقشه کشیدیم من بیفتم جلو قاسم هم از پشت سر، آنها را تشویق کند ببریمشان تا جایی که در تیررس عراقی ها قرار بگیرند. رضا عاقل تر بود گفت: حرف شما را قبول ندارم نباید زیاده روی کنید، آنها مسئولین جمهوری اسلامی هستند، نباید بلایی سرشان بیاید. قبل از پل نو، نخلستانی زیر دید عراقی‌ها بود. به محض اینکه وارد نخلستان شدیم ما را بستند به رگبار. خوابیدیم روی زمین، آهسته آهسته، سینه خیز خودمان را از معرکه بیرون کشیدیم و آنها را رها کردیم؛ سوار ماشین‌مان شدیم و به طرف مسجد جامع رفتیم. آنها هم به هر زحمتی بود از تیررس عراقی ها گریخته بودند. حالا دانسته بودند نیروهای مدافع در چه شرایطی هستند، ما هم همین را می خواستیم! 🔸 پنجم در اتاق جنگ، فرماندهان و مسئولین تقسیم کار کردند. قرار شد تکاورهای دریایی همراه گروه فداییان اسلام در محور پل نو، صددستگاه و جاده شلمچه و نیروهای ارتش با جمع و جور کردن نیروهای پراکنده شهر در محور پلیس راه مستقر شوند. نیروهای ژاندارمری و گروهی از بچه های شهر هم محور اداره بندر و حوالی سنتاب را به عهده گرفتند. در این تقسیم بندی محور عباره به نیروهای سپاه واگذار شد. در حاشیه رودخانه کارون از سمت جاده اهواز به خرمشهر، حدود چهار کیلومتر بالاتر از خرمشهر سیل بندی قدیمی برای جلوگیری از سیل وجود دارد که تا منطقه عباره ادامه یافته است. چون ارتش عراق در آن سمت آرایش گرفته بود احتمال میدادند عراقی‌ها از آن محور حمله کنند. ژنرالهای عراقی احمق بودند که تا آن روز از آن مسیر نیامده بودند. کافی بود پل خرمشهر را بگیرند کار تمام بود، همه محاصره می شدیم. گفتند نیروهای سپاه بروند سمت عباره، پشت سیل بند، مراقب باشند عراقی‌ها از آنجا عبور نکنند. نیروهای سپاه شامل گروه من، رضا دشتی و تعدادی از بچه های کوت شیخ مثل صاحب عبودزاده، حسن سواریان، مصطفی اسکندری .... . بود. پشت سیل بند مستقر شدیم. علی هاشمیان با تعدادی از بچه های شهر هم مسئولیت محور گمرک را داشتند. آخر شب علی پیش ما آمد؛ آدم صبور، عملیاتی و کم حرفی بود. رضا دشتی دانشجویی باسواد، مؤدب و مؤمن بود؛ می توانست به خوبی وضعیت دشمن را بررسی و تحلیل کند. شب، دور هم می نشستیم. اوضاع و نقشه حرکت عراقی ها را بررسی می‌کردیم. رضا این کار را خوب انجام می‌داد؛ حرف‌هایش منطقی و اثرگذار بود، ولی بیشتر سکوت می‌کرد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مقاومت خرمشهر تصاویری واقعی و کمیاب از جنگ و گریز شهری با روایت شهید آوینی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 برای خدا بنده باشید اگه خدا عاشقت بشه.... شهید حججی صبحتون متبرک به نور شهدا      ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "والفجر هشت " از شروع تا پایان / ۶ برگرفته از دوره دافوس سردار شهید حاج احمد سیاف زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔶 جغرافیای منطقه 🔹 نیرو دریایی هم به این محور نزدیک بود و هر تجهیزاتی از دریا می خواستیم وارد عمل کنیم، نیروی دریایی جواب می داد و ما را این جا می‌آورد. نیروی زمینی هم که خدمتتان عرض کردم که تا پای رودخانه می توانست بیاید مستقر بشود و در نخل ها استقرار پیدا کند. پس منطقه از نظر مشخصات نظامی برای هر ارتشی جالب است که از این منطقه یا سرپل بگیرد یا کل این منطقه را مورد هدف قرار بدهد. 🔸 حالا با گذشت تقریبا" پنج شش سال از جنگ، باید یک ضربه مهلک به عراق وارد می کردیم تا حرف‌های سازمان‌های بین المللی و حرف‌های جمهوری اسلامی را بپذیرد. برای این موضوع بهترین زمین(فاو) تشخیص داده شد برای عملیات و در نتایج هم خدمتتان می گوییم که واقعا" اثر خودش را از نظر روانی روی ملت خودمان و هم روی شرایط بین الملل گذاشت و اولین بار بود که دنیا فهمید که عراقی ها که این قدر ادعا دارند یک ارتش خیلی مدرن و پیشرفته دارند و می تواند جلوی چنین نیروهایی مثل بسیجی‌های ما یا یگان های ارتش‌ ما بایستد با انجام این عملیات این هیمنه پوشالی شکسته شد... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇