eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 "والفجر هشت " از شروع تا پایان / ۱۴ برگرفته از دوره دافوس سردار شهید حاج احمد سیاف زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 غافلگیری حین عملیات همین خسروآباد؛ اگر این جا کسی در عملیات بوده می‌داند خسروآباد تا مدت ها بعد از جنگ هم خاکریزش بود که پهن‌اش کردند و کنار جاده است الان. در خود قرارگاه ها یگانی که این جا مستقر می شد باید طوری قرارگاهش را می زد، طوری سنگرهایش را می زد که هر کس بیاید بازدید کند، تقریبا" یک ماهی هم یک بازدید صورت می گرفت، کسی نباید مثلا" ورق گالوانیز سفید را یا پلاستیک را طوری نشان بدهد که در عکس بیفتد، یا استحکامات در خط، به هر صورت ما می خواستیم خط بشکنیم، سه تا مشکل داشتیم: یک غواص می خواهد برود، یک موج هم با شناور می خواهیم پشتش حمایت کنیم که تیربار ها هستند و سلاح های سنگین که اگر خط نشکست ما با آن ها بشکنیم برویم جلو، یکی هم سلاح هایی که روی خود خط هستند، یگان می گوید من این قدر سلاح روی خط می خواهم، اگر آن یگان نتوانست، شناور هم اگر رفت و نتوانست، باید توپ هایی که روی خط هستند بتوانند آن خط را بشکنند و با حمایت این آتش بروند، این هم می خواست مستقر بشود. عبدالکاظم فرمانده تیپ، تو گزارشاتی که در یک نوار ویدئویی به دست ما رسید، در کارخانه نمک، دارد می گوید که ما مانده بودیم که این ها استحکامات یک مقداری زیاد کرده بودند، ولی این نشان از یک عملیات می دهد، مثلا" عبدالکاظم فرمانده تیپ از دو گروه بودند در لشکر ۱۹ که دیدگاهشون عملیات می شود یا نمی شود. فرمانده لشکر می گوید عملیات نمی شود، فرمانده تیپ به مسئول عملیات می گوید عملیات می شود. در این عملیات عراقی‌ها داخل خودشان یک تجزیه و تحلیل داشتند که آیا این ها(ایرانی‌ها) این جا عملیات می کنند یا نه؟ دو گروه شده بودند. دو دیدگاه داشتند، مثبت و منفی. فرمانده لشکر می گفت آثاری که از حرکات ایرانی‌ها در این جا می بینیم ناشی از یک عملیات بزرگ نیست. عبدالکاظم[حسین الاسدی] فرمانده تیپ در منطقه است و هر روز خودش داخل خط حضور دارد. او تحرکات ما را ناشی از یک جنگ بزرگ می‌دانست. او این موضوع را ناشی از تحرکات ما و وضعیت تجهیزات جدیدمان می‌دانست. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 فازش چی بود نفهمیدیم! میرزا صالحی         ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 یک افسر عراقی بود که درجه نقیب داشت یعنی سروان بود. صبح ها گاهی به اردوگاه سر می‌زد. آدم با معرفتی بود و همیشه سلام و صبح بخیر می گفت و همیشه لباس خلبانی به تن داشت. یک روز نمی دانم، شاید شوخیش گرفته بود یا چه نیتی داشت، آمد و گفت: شما دارید می روید ایران، ما ایران شما رو خراب کردیم. بعد نمی دانم می خواست با ما گرم بگیرد یا چی بود نفهمیدم، گفت: ما اربیل داریم شما هم اربیل دارید؟ ما هم باهاش بدرفتاری نکردیم و جواب دادیم: ما هم اردبیل داریم. [گویی به نوعی می.خواست آن دم آخری اقرار و همدردی‌ای کرده باشد.] آزاده اردوگاه تکریت ۱۱        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۲۲ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 قاتل کیست؟ گردان بار دیگر مورد توجه قرار گرفت و کمیته تحقیق، کار خود را شروع کرد و سرانجام به نتایج ذیل دست یافت. - جنایت در همان ساعتی رخ داد که جنایات گذشته اتفاق افتاده است. - شخص قاتل نباید از منطقه خیلی دور باشد. - سلاح به کار برده شده همان سلاحی است که در جنایت‌های قبلی مورد استفاده واقع شده است. - احتمالاً مجرم به جنایت‌های خود تا زمانی که دستگیر شود ادامه خواهند داد. سرهنگ «فتحی الشبیبی» این نتایج را برای من خواند. او به من گفت: «سرگرد عزالدین نظر شما درباره نتایج این تحقیقات چیست؟ گفتم: جناب سرهنگ چنین حوادثی باعث تعجب و حیرت ما و دیگران شده است. گردان در شبهای گذشته برای دستگیری دشمن در آماده باش به سر می برده است. اما من نمی‌دانم این گروه در کجا مخفی است و از کدام سمت وارد اردوگاه شده است. اردوگاه ما از هر جهت مستحکم است اما این گروه موجب حیرانی و اضطراب شده است. جناب سرهنگ من پیش از این آمادگی آن را ندارم که قربانی بدهم. تقاضا دارم گردان به پشت خط منتقل شود چون گردان در وضعیت بسیار بدی به سر می برد. حداقل این انتقال به افراد فرصت می دهد نفس راحتی بکشند. سرهنگ پیشنهادهای مرا به فرمانده لشکر منتقل کرد. او به من گفت: «فرمانده لشکر با بازگشت گردان به پشت خط موافق نیست.» و از نزد ما رفت. فرمانده لشکر با من تماس گرفت و پرسید: «چرا اصرار به مراجعت می‌کنید مگر روح وطن پرستی در دل شما مرده است؟» قربان گردان در وضعیت استثنایی به سر می برد؛ مرگ سروان لطیف شرایط دیگری ایجاد کرده است. تو و سروان لطیف بروید گم شوید، دنیا که با مرگ کسی به آخر نمی رسد. حتما شنیده ای که از تیپ ۶۶ بیش از ۲۰۰ نفر کشته شده اند. - قربان گردان ما دچار مرگ تدریجی شده است. مرگ ناگهانی بسیار راحت تر از مرگ تدریجی است. - ماشاء الله به این درک و فهم ماشاء‌الله! به خدا قسم اگر من در این کشور اختیارات بیشتری داشتم دستور می‌دادم افراد گردان شما را با هلیکوپتر بالا ببرند و به پایین بریزند. فرمانده لشکر گوشی تلفن را گذاشت و من منتظر حوادث آینده ماندم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۲۸ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 هوا رو به تاریکی رفت. دود انفجارها ظلماتی به وجود آورد که یک متری جلویمان را نمی توانستیم ببینیم. در آن تاریکی صدای یک خودرو آمد. پس از چند لحظه شبح یک وانت دیده شد که با چراغ خاموش می‌آمد. وانت هی توی چاله می افتاد و به هر سختی بود، به ما رسید. وانت آبی رنگی بود. دیدیم بهمن اینانلو از وانت پیاده شد. شنیده بود اینجا گیر کرده ایم، گفته می‌روم دنبالشان. دید ما داد می‌زنیم که این چه وضع رانندگیه. گفت: من همین قدر بلدم، هرکس بهتر بلده بیاد بنشینه. مسعود نشست پشت فرمان. نادر را عقب وانت گذاشتیم و راهی بیمارستان شد. ما هم به مقر فتح الله افشاری، فرمانده عملیات سپاه خرمشهر رفتیم. داستان پرویز را برای فتح الله تعریف کردم. همه را می‌دانست. چیزی برای خوردن نبود. همانجا بی رمق افتادم. لباسم خونی بود، با زیرپوش و شورت نماز صبح را خواندم. صبح رفتم لب شط. صابون نداشتیم. با کمی پودر لباسشویی لباس و سر و بدنم را شستم و غسل شهادت کردم. 🔸 هفتم در کشاکش جنگ در محله های خرمشهر گذرم به خیابان میلانیان افتاد. یاد خانه مان افتادم. به بچه ها گفتم چند دقیقه بایستید بروم خانه خبری از پدر و مادرم بگیرم. کلاس دوم دبستان بودم که از آبادان به خرمشهر آمدیم. پدربزرگم که به او باباحاجی می‌گفتیم وقتی پالایشگاه آبادان ساخته می شود، به استخدام پالایشگاه در می آید. چون سواد قرآنی داشت و می توانست اسمها و اعداد را بخواند و بنویسد او را به عنوان سرکارگر انتخاب می‌کنند. پس از مدتی می‌شود مسئول «فیدوس». فيدوس بوق بزرگی بوده بالای دیگ بخار شیپوری می‌گذاشتند و طنابی داشته، طناب را که می‌کشیدند بخار آزاد می‌شده و بوق به صدا در می آمده؛ مردم در هر گوشه شهر صدایش را می شنیدند. این بوق مخصوص ورود و خروج کارگرهای شرکت نفت به پالایشگاه بود. صبح، سه بار فیدوس می‌زدند. فیدوس برای مردمی که ساعت نداشتند حکم ساعت داشت. باباحاجی وقتی از شرکت نفت بازنشسته می‌شود دکان عطاری بقالی می‌زند. آن موقع عطاری و بقالی با هم بود. بعد با ارثیه مادربزرگم و پول خودش سه دانگ سه دانگ خانه ای می‌خرند. اول فروردین سی و هفت در آن خانه به دنیا آمدم. خانه باباحاجی در لین پنج محله احمد آباد بود. آبادان دو بخش دارد؛ شرکت نفتی و غیر شرکت نفتی. شرکت نفت برای سکونت مدیران و کارکنان ادارات دو منطقه به نامهای بریم و بوارده ساخته بود. در بخش غیر شرکتی اقشار دیگر مانند کسبه و ادارات ساکن بودند. بیشتر تراکم جمعیت در احمدآباد بود؛ قشر متوسط و پایین تر در آن محله زندگی می‌کردند. پدرم نام علی را برایم انتخاب کرده بوده و باباحاجی میخواسته اسمم را محمد بگذارد. با هم به محمد علی رضایت می‌دهند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 روزهای مقاومت در آبادان 🔅 مردان و زنانی که در زیر حملات دشمن، از ایستادگی و مقاومت می گویند، شکست ندارند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 سنگر كلبہ‌ی معراجِ مردان گمنامی‌ست که يك شبه ره صد ساله را پيمودند ... صبحتون شاداب از یاد شهدا ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂