🍂 مگیل / ۶
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
زیر فضای دم کرده پانچو از خواب بیدار میشوم، دست میکشم تا مگیل را پیدا کنم. دستم به پالان مگیل میخورد. حتما خودش هم هست. از زیر پانچو بیرون می آیم. گرچه هوای بیرون سرد است اما میتوانم گرمای تابش آفتاب را روی دست و صورتم احساس کنم. این میرساند که ابرهای دیشب پراکنده شده اند و حالا هوا آفتابی است. از زاویه نور خورشید هم پی میبرم که هنوز اوایل
صبح است.
دیشب با مگیل خیلی راه آمدیم. انصافا هوای مرا هم داشت. برای نوازش کردن مگیل دستم را به هر طرف میبرم اما اثری از او نیست. فقط پالان پر از آذوقه اینجا هست و چند تا روکش بازشده شکلات جنگی. معلوم است صبحانه اش را هم خورده. این ابله کجا غیبش زده؟
ترس ته دلم را خالی میکند. شعاع بزرگتری را با دست جست وجو میکنم؛ اما نیست که نیست. با خود میگویم لابد علفزاری چیزی پیدا کرده اما با وجود این همه برف حتی اگر علفزاری هم باشد زیر این قالیچه یخ زده مدفون میشود. دستم را مثل قیف جلوی دهانم میگیرم و صدایش میزنم
- مگیل! مگیل کجایی؟
لابد انتظار دارم که جوابم را بدهد. این بلاهت پیشه حتی نمیداند چه بلایی سر من آمده چه برسد به اینکه بخواهد مرا کمک کند. خدایا تکلیف ما را با این الاغ روشن کن.
بلند میشوم و خودم را از برف میتکانم. مشغول برداشتن وسایل از روی زمین هستم که ناگهان دستم به جای سمهای مگیل، که انگار روی برفها حجاری شده برخورد میکند. انگار دنیا را به من دادهاند. با دست جای سمها را لمس میکنم و جلو میروم. دیگر انگشتانم از سرما دارند منجمد میشوند که ناگهان به توده ای نرم و گرم برخورد میکنم و بعد حس بویاییام به کار میافتد. بله خودش هست؛ سرگین مگیل. تر و تازه و هنوز گرم و بعد دستم به پاهایش می خورد که ایستاده و مشغول چراست. دستهایم را با کمی برف پاک میکنم. اما اصلا به دلم نمیچسبد.
- تو خجالت نمیکشی من بینوا را گذاشتی و خودت اومدی اینجا که چی؟
آن قدر عصبی هستم که میخواهم با مشت بکوبم توی ملاجش، اما خودم را کنترل میکنم. بیچاره حق دارد به هر حال هر چقدر به او شکلات بدهم جای علف و کاه و یونجه اش را نمیگیرد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#مگیل
#طنز
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۷۷
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
یک روز صبح خبر دادند محمد جهان آرا میآید. او مبارز شناخته شده ای بود. یکی از اتاقها را برای جلسات اختصاص داده بودیم. محمد توی اتاق نشسته بود. هفت هشت نفر از بچه های شهر بودند. وارد اتاق شدیم اولین بار بود او را میدیدم؛ خوش سیما، با لبخند دلنشین و مهربان، ولی جدی. برای ما مثل فیدل کاسترو بود. رهبری با کاریزمای قوی که به دل می نشست. ابتدا گفت: «خودتان را معرفی کنید!» خودمان را یکی یکی معرفی کردیم. تقریباً همه را میشناخت. آنهایی را هم که ندیده بود میشناخت. خودش انتخاب کرده بود چه کسانی به جلسه بیایند. گفت الحمد الله انقلاب پیروز شده، انقلاب دسترنج خون شهداست. اینکه شما اینجا هستید نتیجه فعالیت مبارزین در گروه های مختلف شهرها و روستاهاست. چقدر زجر کشیدند، چقدر شکنجه دیدند تا این انقلاب به ثمر رسید. از مشروطه تا امروز چقدر شهید دادیم، چقدر آدمها ایثار کردند، چه کسانی که شهید شدند، در به در شدند تا این انقلاب به نتیجه رسیده است. گفت هر لحظه ممکن است طرفدارهای شاه سازماندهی کنند و با کودتا دوباره برگردند. باید با هوشیاری مراقب باشیم خدای نکرده اینها دوباره برنگردند. گفت: در حال حاضر حکومتی وجود ندارد، باید مراقب اموال و ناموس مردم باشیم. دست آخر گفت از این پس مسئولیت اینجا با من است، با هم جلسات روزانه خواهیم داشت.
آنجا به اسم کانون فرهنگی نظامی جوانان مسلمان و انقلابی خرمشهر، تبدیل به پایگاه اصلی بچه های انقلاب شد. عده ای از بچه ها شبها آنجا می ماندند و پست میدادند. یکی از بچه ها که رزمی کار بود به جوانها دفاع شخصی و کاراته آموزش میداد. هماهنگیها و برنامه ریزی هایمان در آنجا انجام میشد گروه دیگری هم بود که روحانیون در خانه آقای محمدی آن را هدایت میکردند. جمعی از بازاریها، اصناف و رئیس و کارکنان اداره بندر در هم آنجا جمع می شدند. آنها کارهایی برای حفاظت از انقلاب و اداره شهر انجام میدادند. یکی از برادرهای انقلابی به نام آقای محمدرضا سامعی از دانشجویان مبارز در کانادا بود که با شروع انقلاب به ایران آمد. پدرش حاج یدالله در انقلاب و جنگ، با بچه های شهر همراه بود. محمدرضا اولین شهردار خرمشهر پس از انقلاب بود. خرمشهر بزرگترین بندر ایران بود. کشتیهای بزرگ با ظرفیت بیست و پنج هزار تن در اسکله های آن پهلو میگرفتند. شیکترین خودروها و لباسها و مدرن ترین وسایل زندگی در خانه و خیابانهای آبادان و خرمشهر دیده میشد. انبارها پر از کالا بود. با وجود حوادث انقلاب، مردم مشغول کار و کاسبی بودند و وقفه ای ایجاد نشده بود. هنوز چند روزی از انقلاب نگذشته بود یکی از بچه ها پرسید: «تو در جلسه هستی؟» گفتم کدام جلسه؟» گفت: «امروز جلسه مهمی در مسجد خراسانی هاست.»
جلسه از طرف مجاهدین برگزار شده بود. محمد جهان آرا بچه هایی که احساس میکردند همفکرشان نیستند دعوت نشده بودند. با دوستم به مسجد خراسانیها رفتیم. سخنران اصلی اصغر افشار بود. به نام خدا و خلق قهرمان شروع کرد و پس از یاد شهدایشان مثل مهدی رضایی و محبوبه آلادپوش و چند نفر دیگر، گفت: باید حرکت انقلابی منهای روحانیت در کشور راه بیفتد!
صریح اعلام کرد هر کسی طرفدار روحانیت است در جمع ما جایی ندارد!
عده ای پرسیدند چرا منهای روحانیت؟ گفت: «روحانیون بروند مسجد، مردم را هدایت کنند نظر امام هم همین است.» میگفت روحانیت تا اینجا تلاش کرده دستشان درد نکند، خدا خیرشان بدهد، تکلیف و رسالتشان را انجام دادند، حالا باید توی مساجد مردم را ارشاد کنند و در اداره مملکت و شهر و انقلاب دخالت نکنند. اینها خرج خودشان را از بچه های شهر جدا کردند. حسن، برادر محمد جهان آرا هم با آنها بود. محمد جهان آرا که پیش از این جلساتی با اینها داشت پس از جلسه مسجد خراسانیها خطش را جدا کرد. آنها هم محمد جهان آرا را تحویل نمیگرفتند. او هم کاری به کارشان نداشت و مشغول کارهای کانون و حفاظت شهر بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 از همانجا که می شکنیم
قوی میشویم.
شهید محمد بروجردی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #شهید
#نماهنگ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 رفتن از جان سوی جانان
سفرِ مردان است ...
به یاد سرداری که بین فرماندهانِ شهید لشکرهای سپاه، از همه غریبتر و ناشناختهتر ماند...
🔹 بنیانگذار و اولین فرمانده لشکر ۱۷ حضرت علیبنابیطالب (ع)
🔹 بنیانگذار و اولین فرماندهی تیپ مستقل ۱۵ تکاوران دریایی امامحسن(ع)
🔹 فرماندهی جبهه شوش در جنوب
🔸به قدری محبوب و بزرگ بود که بعد از شهادت حسن باقری و مجید بقایی، مقام معظم رهبری که آن موقع رئیس جمهور بودند در نامهای رسمی شهادت مجید بقایی و یارانش را به او تسلیت گفت.
🔸 او در آخرین نبرد عاشوراییاش در عملیات بدر بصورت گمنام و بدون مسئولیت در کنار سایر بسیجیان به نبرد پرداخت و پس از انهدام چندین پاسگاه دریائی دشمن و در سختترین نقطه عملیات برای نابودی کمینهای دشمن ؛ از ناحیه سر مورد اصابت تیر خصم قرار گرفت و در ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ جاودانه شد.
#روحش_شاد_باصلوات
صبحتان سراسر نور
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#سردار_شهید_حسن_درویش
#عکس
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂