eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 از همانجا که می شکنیم قوی می‌شویم. شهید محمد بروجردی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas ⏪ عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 رفتن از جان سوی جانان سفرِ مردان است ... به یاد سرداری که بین فرماندهانِ شهید لشکرهای سپاه، از همه غریب‌تر و ناشناخته‌تر ماند... 🔹 بنیانگذار و اولین فرمانده‌ لشکر ۱۷ حضرت علی‌بن‌ابیطالب (ع) 🔹 بنیانگذار و اولین فرمانده‌ی تیپ مستقل ۱۵ تکاوران دریایی‌ امام‌حسن(ع) 🔹 فرماندهی جبهه شوش در جنوب 🔸به قدری محبوب و بزرگ بود که بعد از شهادت حسن باقری و مجید بقایی، مقام معظم رهبری که آن موقع رئیس جمهور بودند در نامه‌ای رسمی شهادت مجید بقایی و یارانش را به او تسلیت گفت. 🔸 او در آخرین نبرد عاشورایی‌اش در عملیات بدر بصورت گمنام و بدون مسئولیت در کنار سایر بسیجیان به نبرد پرداخت و پس از انهدام چندین پاسگاه دریائی دشمن و در سخت‌ترین نقطه عملیات برای نابودی کمین‌های دشمن ؛ از ناحیه سر مورد اصابت تیر خصم قرار گرفت و در ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ جاودانه شد. صبحتان سراسر نور        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas ⏪ عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 همراه با قصه‌گو ۱۲ رضا رهگذر از کتاب: سفر به جنوب ✾࿐༅◉༅࿐✾ 🔸 - ما شنیده ایم کمتر از پانزده سال را نمی‌گذارند جبهه بیاید. آن وقت با آن سن و سال چطور محسن توانسته بود به جبهه بیاید؟! - با همان کلکی که خود من آمدم. من هم بار اولی که به جبهه آمدم، سنم قانونی نبود، برادر بزرگترم توی حمله والفجر مقدماتی مجروح شد. من شناسنامه اش را برداشتم و آمدم جبهه. محسن هم با شناسنامه برادرش - حسین ـ به جبهه آمده بود. مکثی می‌کند و می‌گویم آخرین سوالم همان سؤالی است‌ که بقیه هم به آن جواب دادند. راجع به کتاب خواندن؟ - من قبل از آمدن به جبهه حدود هزار و هفتصد جلد کتاب توی خانه داشتم. - بهترین کتابی که خوانده ای؟ دارم. - من به پیغمبر و خاندان ایشان علاقه مخصوصی دارم ، بیشتر کتابهایی راجع به زندگی آنها می‌خوانم. میتوانم بگویم بهترین کتابی که در این باره خوانده ام فاطمه، فاطمه است بود. زیاد وقت بچه ها را گرفته ام صداهایی که از طرف میدانگاه محل برگزاری جشن می‌آید نشان می‌دهد که مراسم شروع شده. هوا گرگ و میش است. تا یکی دو ساعت دیگر ما باید پادگان را ترک کنیم. بچه های چادر هم وضو می گیرند، پوتین‌هایشان را می‌پوشند و راه می‌افتیم طرف محل برگزاری مراسم. •°•°•°• سوسنگرد زمانی به تصرف عراقیها در می آید. جنگ کوچه به کوچه در آنجا در می‌گیرد؛ اما با رشادت نیروهای ما شهر پس گرفته می‌شود. هنوز که هنوز است در و دیوارهای شهر پر از جای گلوله ها و ترکشهاست. یک تانک از کار افتاده عراقی نیز به عنوان سمبل مقاومت شهر در یکی از خیابانها به چشم می خورد. تانک از لبه پیاده رو بالا آمده و همانجا از کار افتاده است و حالا بازیچه بچه های سوسنگردی است. هویزه که با خاک یکسان شده بود، حالا به طور کامل از نو ساخته شده است. ساختمانهای بسیار زیبای یک طبقه با نمای آجر تراشیده شده زرد رنگ، خیابانهای وسیع با خیابان بندیهای منظم، حالتی دلباز و دوست داشتنی به شهر داده است. ساختمان قدیمی مخروطی شکل قدمگاه حضرت ابراهیم (ع) در حاشیه این شهر کاملاً نوساز و شیک، جلوه خاصی دارد و بی اختیار چشم را به طرف خود می‌کشد. به آن طرف می‌رویم. ظهر است و گرما، سخت زورمند. شهر، ساکت و خاموش است. به نظر می‌رسد که هنوز ساکنان قدیمی آن به شهر باز نگشته اند. قدمگاه حضرت ابراهیم در قبرستان و درست روبه روی در ورودی است. قبرستان هم خالی است. این خلوت و سکوت آن هم در چنان جایی ما را به عالمی دیگر می‌برد. خیلی فکرها را در ما زنده می‌کند و حالتهای خاصی را درمان بر می انگیزد حالات خاصی است که دلمان نمی خواهد به این زودیها آنها را از دست بدهیم. یک نوع احساس نزدیکتر شدن به طبیعت خودمان است. بگذریم... می خواهیم برگردیم که به چهار نوجوان برمی خوریم....        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
نمایی از شهر هویزه پس از بازسازی توسط آستان قدس رضوی در دهه ۶۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 خاطرات اسرای عراقی / ۲ "متخصص مین" محقق: مرتضی سرهنگی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 حادثه ای در بستان اتفاق افتاد. در یک حمله نیروهای ما توانستند دو کیلومتر پیشروی داشته باشند. بعد از آن دستور آمد که نیروهای ایرانی می‌خواهند حمله کنند و این دو کیلومتر را به تصرف خود در بیاورند و ما باید هر چه زودتر این دو کیلومتر را مین گذاری کنیم. گروهان مین آماده شده بود تا توسط نیروهای مین گذار در این دو کیلومتر کاشته شود. یکی از سربازها تعدادی مین را روی هم گذاشته بود که براثر فشار عمل کرد و انفجار بزرگی رخ داد. حدود شصت مین به همین وسیله منفجر و در حدود ۸۰ نفر هم از افراد گروهان، کشته شدند که سه افسر در میان آنها بودند. البته ما هیچ وقت موفق نشدیم که آن دو کیلومتر را مین گذاری کنیم، زیرا نیروهای شما در کمترین زمان ممکن، آن دو کیلومتر را تصرف کردند. در منطقه مهران یک میدان وسیع مین تدارک دیده بودیم و شش سنگر هم در پیشانی این میدان مین ساخته بودیم تا نیروهای شما را بهتر زیر نظر داشته باشیم و از نفوذ آنها برای خنثی کردن مین‌ها جلوگیری کنیم. یک روز فرمانده لشکر به من دستور داد تا به این سنگرها بروم و ببینم چرا این سنگرها منفجر می‌شود! من خیلی از موضوع تعجب کردم و به اتفاق چند سرباز به این سنگرها رفتم. وقتی داخل یکی از سنگرها شدم دیدم که این سنگرها مین گذاری شده، وقتی مین ها را بیرون کشیدم با حیرت زیاد دیدم که این مین‌ها ایرانی است. راستش من نمی‌دانم چه کسی این مین‌ها را داخل این سنگرها کاشته است ولی می‌توانم بگویم که این مسئله شبیه معجزه است برای اینکه اصلاً امکان نداشت که نیروهای شما بتوانند تا این حد به موضع ما نفوذ کنند و هنوز هم نمی‌دانم که آن مین‌ها از کجا آمده بود که توانست شش نفر از سربازان مرا تکه تکه کند. البته این سنگرها نگهبان داشت و بیست و چهار ساعته از آنها پاسداری می‌دادند ولی هیچ‌کس نفهمید که این مین‌ها چطور در عمق سنگرهای ما کار گذاشته شده. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا