eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۱۸ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸▪︎ خرمشهر و آن دوران سیاه سرهنگ دوم ستاد سلام نوری الدلیمی هنگامی که در خرمشهر حضور داشتیم دستوراتی به ما رسید مبنی بر اینکه باید چنین کسانی را مسموم کرد. هدف، خلاص شدن از افراد حاضر در خرمشهر و همچنین گسترش جو رعب و وحشت در میان آنها بود. از سوی دیگر فرماندهی در میان سربازان و اهالی این خبر را شایع کرد که ایرانی ها قصد دارند آبها را مسموم کنند. روز بعد گروهی به راه افتادند و در کمال خونسردی نسبت به ریختن سم در آبها و حوضچه هایی که احشام و حیوانات از آن آب می خوردند، اقدام کردند. اما ظاهراً یک نفر عراقی به نام ستوان وظیفه عدنان صابر البصری با اهالی تماس می‌گیرد و آنها را در جریان حیله و فریب فرماندهی قرار می دهد. آنها از نوشیدن آب امتناع می کنند، اما نمی توانند مانع حیوانات و احشام خودشان بشوند. ستوان مذکور نیز به ایران پناهنده شد و بدین ترتیب، سحر ساحر به خودش بازگشت و اهالی علاقه بیشتری به انقلابشان پیدا کردند. ¤¤¤¤ من از افراد تیپ دهم زرهی بودم و در ابتدای جنگ درجه سروانی داشتم. در ساعت پانزده روز ۱۹۸۰/۹/۷ نیروهای واحد ما اقدام به یک حرکت نظامی سریع کردند و توانستند اهداف مورد نظر یعنی پاسگاه های مرزی سرنبت، پیر علی، تفقل زین القوس و الشکره را تصرف کنند. در واقع این مناطق سرزمین خشک و بی حاصلی بودند که اثری از وجود انسان در آنها به چشم نمیخورد و بیشتر اراضی رملی، یعنی نامناسب برای کشاورزی بود. در آن هنگام سروان سلطان مطلک فرمانده گروهان اول تیپ زرهی با لبخندی گفت: به خاطر تصرف این اراضی به شما تبریک می گویم. به خدا سوگند اگر این منطقه را مفت و مجانی هم به من بدهند، در آنها پا نخواهم گذاشت. سپس پرچم عراق بر فراز این مناطق و پاسگاهها برافراشته شد و چند نفر مرزبان ایرانی که در یکی از پاسگاه ها حضور داشتند، اعدام شدند. نیروهای ما در آن منطقه بدون هیچ گونه مقاومتی پیشروی می کردند. ما در واقع از اصل غافلگیری استفاده کردیم؛ زیرا در آن هنگام ایرانی ها درگیر مراحل اولیه پیروزی انقلابشان بودند و بنا به اطلاعاتی که به ما رسیده بود در آن هنگام در میان آنها اختلافات حزبی وجود داشت. در ساعت ۶ صبح ۱۹۸۰/۹/۱۰ نیروهای لشکر سوم عراق پیشروی خود را به سوی اهداف تعیین شده آغاز کردند و توانستند پاسگاههای «هیله» و «مای خضر» را تصرف کنند. به خاطر دارم هنگامی که این دو پاسگاه به تصرف درآمد ماهر عبدالرشید که در آن زمان سرهنگ دوم بود و فرماندهی یک ستون زرهی را به عهده داشت از روی یک دستگاه تانک فریاد می‌زد "بر آنها بتازید به آنها حمله کنید امروز روز پیروزیهای بزرگ است از حرف و حدیث دیگران درباره آنها نگران نباشید. بکشید آنها را! سرشان را از بدن جدا کنید." ماهر عبدالرشید آنچنان احساساتی شده بود که سرنیزه ای را بیرون کشید و در مقابل سربازان فریاد زد این همان شمشیر سعد ابی وقاص است. این شمشیر قادسیه اول است. ماهر عبدالرشید سربازان ایرانی را که در پاسگاههای هیله و مای خضر حضور داشتند با همان سرنیزه به قتل رساند. سرنیزه ای که دست ماهر عبدالرشید بود با سرنیزه های معمولی تفاوت داشت. این سرنیزه در دانشکده نظامی به او اعطا شده بود و بسیار تیز و برنده بود. او با این سرنیزه سرگروهی از ایرانی ها را از تن جدا کرد. وقتی من پرسیدم: چرا او چنین کرد؟ در جواب به من گفته شد: سعد بن ابی وقاص نبرد خود را در قادسیه با زدن گردن ایرانی‌ها آغاز کرد و ما امروز مـی خواهیم اولین صفحات قادسیه را رقم بزنیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت ▪︎سردارشهید حاج حسین خرازی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  بابا نظر _ ۹ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• ▪︎فصل اول ◇ هر چهار گروهان به سمت بانه حرکت کردیم. شام را نوسود خوردیم. قصد رستمی این بود که شبانه به سمت مریوان حرکت کنیم. بچه هایی که در پاسگاه ژاندارمری آنجا بودند اصرار کردند که نرویم. یکی از آنها که آشنایی کاملی به منطقه داشت دست و پای رستمی را می بوسید و می گفت: امشب در ارتفاعات مرخور، کمین کرده اند و شما در آن کمین قتل عام می‌شوید. شب را در پاسگاه ماندیم. اول صبح نماز خواندیم و حرکت کردیم. ◇ می‌خواستیم به سمت مریوان سرازیر بشویم که ناگهان متوجه شدیم چهل پنجاه نفر از دمکرات ها از ارتفاع سرازیر شده اند. آنها به سمت شهر خرمال عراق می رفتند. به رستمی گفتم چکار کنیم؟ گفت: اگر می توانی آنها را بزنی بزن. با ده بیست نفر نیرو و یک بیسیم چی در پی آنها سرازیر شدیم. به پایین که رسیدیم آنها رفتند داخل شهر و ناپدید شدند. ما فکر کردیم به طرف سد دربندیخان رفته اند. به طرف شهرهای خرمال و حلبچه عراق حرکت کرده بودیم که رستمی تماس گرفت و گفت کجا می‌روی؟ شما داخل خاک عراق هستید. پرسیدم: چکار کنیم؟ گفت: سریع برگردید. برگشتیم. به نیمه‌های ارتفاع رسیده بودیم که دیدم یک فروند هلی کوپتر عراق در آسمان منطقه ظاهر شد، منتها تیراندازی نکرد. فاصله ما با علیمردانی تیربارچی گروه، زیاد بود. گفتم: علی اگر هلی کوپتر نزدیک شد بزن. گفت باشد. ◇ هلی کوپتر نزدیک نشد و با فاصله منطقه را دور زد. فکر کردم افراد داخل هلیکوپتر تصور کرده اند ما دمکرات هستیم. آرام آرام از ارتفاع بالا رفتیم. وقتی به مریوان رسیدیم سه بعدازظهر بود. نماز را خواندیم. داخل پادگان مریوان یک هلی کوپتر نشست. دکتر چمران به همراه یک سرهنگ دوم از کلاه سبزهای ارتش از آن خارج شدند. رستمی به استقبال رفت. دکتر چمران گفت: آقای رستمی بیست نفر آماده کن تا برویم راه سمت بانه را باز کنیم. رستمی رو به من کرد و گفت: آقای نظر نژاد، تعدادی از بچه ها را آماده کنید. گفتم: چشم. ◇ نه نفر داخل هلیکوپتر نشستیم. دکتر چمران و همان جناب سرهنگ کلاه سبز هم بودند. وقتی پرواز کردیم دکتر چمران گفت: "روز گذشته وقتی شما در راه بودید کلاه سبزها به پاسگاه بستان حمله کردند اما موفق به تصرف پاسگاه نشدند. کلاه سبزها صد نفر بودند. حتی از آتش هلی کوپتر هم برخوردار بودند. دشمن به یکی از هلی کوپترها شلیک هم کرد، اما خوشبختانه سقوط نکرد. امروز ما می‌خواهیم با شما مشکل را حل کنیم. اگر این راه باز نشود ستون نیروهای زمینی نمی‌توانند بیایند." داخل هلی کوپتر من جلوی در نشستم تا اگر زمانی احتیاج بـه تیراندازی شد، قادر به تیراندازی باشم. جناب سرهنگ از آقای عظیمی سؤال کرده بود فرمانده شما کیست؟ ◇ ایشان هم مرا نشان داده بود. سرهنگ سرش را جلو آورد و پرسید: شما قبلاً ارتشی بوده اید؟ گفتم: خیر! گفت: در فلسطین یا لبنان چریک بودید و می جنگیدید؟ گفتم: خیر! پرسید: آموزش نظامی دیده اید؟ گفتم خیر! پرسید: حتی به آن شکلی که تکاوران یا کلاه سبزها آموزش می بینند چه؟ گفتم: نه، به آن شکل هم آموزش ندیده ام. فقط مختصری آموزش دیده ام. پرسید: میدانی کجا می‌روی؟ گفتم: بله، پاسگاهی که شما نتوانستید بگیرید، ما می رویم تا آن را تصرف کنیم. سرهنگ گفت: اگر از هلی کوپتر بخواهیم پیاده شویم، نیروهایتان را به کدام سمت هلی کوپتر هدایت می‌کنید؟ گفتم: به سمت سر هلی کوپتر . گفت: چهار پنج متر باید بپری. گفتم: این‌هایی که من با خودم آورده ام، همگی جودوکار هستند. بیشتر از چهار پنج متر هم می‌توانیم بپریم. وقتی نزدیک پاسگاه شدیم یکی از هلی کوپترها، پایین ارتفاع داخل دره پرواز کرد یکی دیگر در قسمت بالای پاسگاه. دو هلی کوپتر کبری هم که گروه را هدایت می‌کردند یکی از بالا و دیگری از پایین پرواز می کردند.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آقا بیا ! شهیدان ثابت کردند اینجا کوفه نیست ...        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دلت که‌ گرفت با رفیقی‌ درد و دل‌ کن که‌ آسمانی‌ باشد! و الا زمینی‌ها در کارِ خود مانده‌اند ... ¤ روزتان بخیر و در پناه خدا        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 شکارچی - ۷ خاطرات شهید مدافع حرم مصطفی رشیدپور از دفاع مقدس ✾࿐༅◉༅࿐✾ توی خاکریز سنگری داشتم که خیلی به این سنگر علاقمند شده بودم. جلویش را نیزاری 🌾🌾 بلند پوشش داده بود و استتار خوبی برای ما داشت. به بچه ها گفته بودم که از آنجا هیچ وقت تیراندازی نکنند. یکی دیگر از شلیک هایی که هنوز که هنوز است گاهی اوقات اذیتم می کند مربوط به یک سرباز عراقی بود. او ژاکت سبز رنگ سرشانه داری که معمولاً همه آنها به تن داشتند، پوشیده بود. تا کمر از خاکریز بالا آمده و انگار به عربی چیز غمگینی زمزمه می کرد. ثابت ایستاده بود و حرکتی نمی کرد. او را نشانه گرفتم و لحظاتی روی او مکث کردم. ماشه را چکاندم ولی ماشه عمل نمی کرد. علتش را نمی فهمیدم. شاید ماشه را اصلاً فشار نمی دادم !! این حالت برایم عجیب بود. از سنگر بیرون آمدم تا به خود مسلط شوم. دوباره رفتم ولی خبری از او نبود. با خودم گفتم خدایا این چه حسی است که در من بوجود آمده است! در طول دو سه روز بعد، یک بار دیگر هم این اتفاق تکرار شد و دوباره از همان سنگر آماده شلیک شدم. حتی خلاصی ماشه را هم رد می کردم ولی شلیک نمی کردم. ظهر، سر ناهار در سنگر، ماجرا را برای بچه ها گفتم. یکی از آن ها با خنده گفت نکند شیعه است و خدا نمی خواهد بزنی!!! یکی دیگر گفت شاید شیطان نمی گذارد و هر سه نفر خندیدند. 😂 ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
________ ________ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 سیلی خوردن به‌خاطر انتخابات ایران علی علیدوست قزوینی         ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄                                     🔻 چند روز بعد از این که در تاریخ دهم مهرماه ۱۳۶۰ مقام معظم رهبری با درصد آرای بالا به عنوان سومین رئیس جمهور ایران انتخاب شدند، عراقی ها در اردوگاه موصل یک قدیم، به یک بهانه ای، تعدادی از بچه ها را جلو مقر جمع کرده بودند و «سرگرد اظهر» اسامی شأن را می خواند و به هر کدام یک سیلی می زد و روانه آسایشگاه می کرد. 🔻 این معرکه ادامه پیدا کرد تا سرهنگ محمد از در مقر آمد بیرون و دید که سرگرد هر اسمی را که می خواند یک سیلی می زند. پرسید چرا می زنی شان !؟ سرگرد به مافوق خودش جوابی داد که مرحم سیلی هائی شد که به گوش اسرا می خورد. ا گفت: سیدی ! ( قربان!) اگر این ها ایران بودند به همین تعداد به آرای علی خامنه ای افزوده می شد! 🔻 تازه می فهمیدیم که سرگرد کجایش می سوزد! چرا که در ایران انتخابات شده بود و در موصل دشمن عقده خود را سر اسرا خالی می کرد. 🔻 ۷ تیرماه باز هم خواهیم آمد تا بازهم دشمن را عصبانی کنیم. ولی به حول قوه قادر منان دیگر کسی نمی تواند به فرزندان امام سیلی بزند چون آن زمان گذشت و بنا به فرموده قرآن کریم : « قل موتوا بغیظکم » یعنی خشمگین باشید و از این خشم به بمیرید.      آزاده اردوگاه موصل        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 لطمه‌هایی که روشنفکران به انقلاب زدند ▪︎سردارشهید حاج ابراهیم همت        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۱۹ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 خرمشهر و آن دوران سیاه سرهنگ دوم ستاد سلام نوری الدلیمی در آن زمان به خاطر فضایی که ایجاد شده بود، سربازان ما از روحیه بالایی برخوردار بودند. ما مرزها را پشت سر می گذاشتیم و خانه ها و روستاهای مرزی را غارت می‌کردیم و به ناموس مردم تجاوز می کردیم به ما درباره پیشروی دستورات مشخصی داده نشده بود. دستورات و اوامر بیشتر تابع هوی و احساسات برانگیخته شده بود. از این رو هنگام پیشروی به سوی ایرانیها ما تابع هیچ قانون و مقرراتی نبودیم. اما یک اصل ثابت نزد فرماندهی وجود داشت و آن این بود که هر کس بیشتر بکشد نسبت به رهبری وفاداری و خلوص بیشتری دارد. در تاریخ ۱۹۸۰/۹/۲۴ لشکر ما به حرکت خود به سوی اهواز ادامه داد. در آنجا نبرد شدیدی رخ داد اما برتری با نیروهای ما بود. هنگام فتوحات صدامی از مسائل اخلاقی هیچ خبری نبود. تانکهای ما مراکز غیر نظامی و نظامی را هدف قرار می‌دادند و آنجا را با خاک یکسان می‌کردند. انگار دوران نازیها تکرار شده بود. از ستوان صباح مهدی الکریم پرسیدم: درباره مناطقی که فتح می شود دستورات مشخصی وجود دارد یا نه؟ با صدای بلند خندید و گفت: جناب سروان هدف رهبری سرنگون کردن رژیم اسلامی است و این تاکتیک ها در ایجاد گرفتاری برای انقلاب اسلامی و بازداشتن آن از اهدافش بسیار مؤثر است. جناب سروان! به ما دستور داده شده است که اهالی را در همان مرز گردن بزنیم. حتى افسران جزء ما هم به قواعد بازی آشنا بودند. ما در حالی که مست بودیم به سوی فتوحات می تاختیم و تانکهای ما مملو از جعبه های شراب بود. در ۱۹۸۰/۹/۲۶ نیروهای لشکر سوم، پادگان حمید و کلیه تأسیسات آن را به تصرف خود درآوردند. قبل از آن نیز پاسگاه جفیر تصرف شده بود. روستاهای مرزی در زیر ضربات نیروهای ما که متشکل از لشکرهای اول، سوم، چهارم و پنجم بودند، آه و ناله می کردند. در روز ۱۹۸۰/۹/۲۶ تانکهای ما به سوی منطقه جفیر حرکت کردند. در آنجا یک پاسگاه مرزی بود که تمام افراد مرزبانی موجود در آن اعدام شدند و بعد از آن پرچم ایران را پایین آوردند و به جای آن پرچم عراق را بر افراشتند. مزارع نزدیک به منطقه جفیر و پادگان حمید به دستور سرلشکر اسماعيل تايه النعيمي تخریب شدند. او طی یک مکالمه بی سیمی دستور داد مزارع، کارخانه ها و همه چیز را ویران کنید. جوهره پیروزی ما در این گونه نهفته است. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  بابا نظر _ ۱۰ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• ▪︎فصل اول ◇ چهل دقیقه با هلی کوپتر در راه بودیم. اعلام کردند به پاسگاه نزدیک میشویم. پنج کیلومتر تا پاسگاه فاصله داشتیم که از داخل پاسگاه تیراندازی آغاز شد. هلی کوپتر پایین آمد. چهار پنج متر به زمین مانده، گفتند: باید بپرید. اگر بنشینیم ممکن است هلی کوپتر را بزنند. هنوز حرف آنها تمام نشده بود که همه بچه ها با لوازم و تجهیزات کامل پریدند. پیاده شدیم و به سمت ارتفاعی که پاسگاه روی آن مستقر بود، حرکت کردیم. بدون این که بگویم چه آرایشی بگیریم و چه شکلی حرکت کنیم یک عده از سمت راست و عده ای دیگر از سمت چپ به صورت زنجیری حرکت کردند. نیروهای آقای حشمتی هم این گونه عمل کردند. ایشان چون سربازی رفته بود، با آتش حرکت می.‌کرد. ما تا کناره ارتفاع تیراندازی نکردیم. دشمن تیراندازی می‌کرد و ما به آتش آنها توجه نمی کردیم. ◇ از کناره ارتفاع به ذهنم رسید که یک عده از نیروها آتـش کنند و عده ای دیگر جلو بروند. به آنهایی که سمت راست بودند، دستور تیراندازی دادم. آنها هر پنجاه شصت قدم که حرکت می کردند، می نشستند و تیراندازی می‌کردند. دو نفر از دمکرات ها به سمت ما تیراندازی می کردند. بچه ها هر دوی آنها را زدند. یک ربع از درگیری نگذشته بود که به جلوی در پاسگاه رسیدیم. آنها تا ما را دیدند، پا به فرار گذاشتند. ◇ دوازده نفرشان را به اسارت گرفتیم. بچه ها توانستند هشتاد قبضه اسلحه غنیمت بگیرند. اکثر سلاحها مال خود پاسگاه بود. پاسگاه را تصرف کردیم. هلی کوپتر آمد و در پاسگاه نشست. وقتـی کـه سرهنگ دوم کلاه سبز پیاده شد آمد سمت ما و دست گذاشت روی شانه های من و گفت: آقای نظر نژاد! گفتم: بله! گفت: ما را سر کار گذاشتی؟ پرسیدم: برای چه؟ گفت: شما بهترین آرایش جنگی کوهستان را گرفتید. پرسیدم: چطور مگر؟! او گفت: ابتدا که از هلی کوپتر پیاده شدید خیلی سریع به صورت زنجیری به سمت ارتفاعات رفتید. پای ارتفاع که رسیدید، مانور پله به راست و پله به چپ را اجرا کردید. این بهترین تاکتیکی است که می شود در کوهستان اجرا کرد و جنگید. بعد که نزدیک خود پاسگاه رسیدید، یک تهاجم مستقیم را روی دشمن اجرا کردید. همین بود که توانستید روحیه دشمن را خراب کنید. شما رهبران این ها را زدید. بچه هایتان توجیه بودند که چه کسی را بزنند. ◇ پاسگاه تصرف شد و دکتر چمران از من نمونه امضا گرفت و گفت: اسلحه ها را بیاورید تحویل بدهید. برای تحویل گرفتن اسلحه با این امضا به من مراجعه کنید. به حشمتی گفتم: شما میدانید که بعد از تصرف یک مکان چطور می‌شود از آن نگهداری کرد؟ گفت: بله گفتم: شما معاون من هستی! خیلی خوشحال شد و گفت فقط اینجا معاون شما هستم؟ گفتم نه بعد از این من معاون آقای رستمی هستم و شما معاون من. گفت: باشد. پرسیدم نیروها را چطور باید چید؟ گفت: اول باید این ارتفاع بلند کنار پاسگاه را بگیریم، بعد نیروها را بچینیم تا دشمن برنگردد و ما را غافلگیر کند. بلافاصله رفتیم روی ارتفاع و هر جایی چهار پنج نفر چیدیم. مهمات هم برایشان بردیم. ماست و دوغ که از دشمن به جا مانده بود، برای ناهار تقسیم کردیم. نان در آنجا نبود. نفری یک خیار گرفتند و با همان ماست و دوغ سر کشیدند.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 نان و هندوانه 🍉 قوت غالب رزمندگان خمینی در گرمای خوزستان بود ...! همانان که با لقمه نانی سخت جنگیدند و تاریخی شدند ¤ روزتان پر از خیر و خدمت        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 شکارچی - ۸ خاطرات شهید مدافع حرم مصطفی رشیدپور از دفاع مقدس ✾࿐༅◉༅࿐✾ یکی دو روز از ماجرا گذشته بود که فرصتی پیش آمد و نگهبان آن سنگر را مجدداً نشانه گرفتم و این بار او را زدم. آمبولانس 🚑 هم آمد و مرا مطمئن کرد که کارم دقیق بوده است. اما هنوز که هنوز است صحبت آن همسنگرم روی من اثر گذاشته که نکند شیعه ای را کشته باشم. در یکی از موارد، اشتباه مرگ آوری 😱مرتکب شدم و به همین خاطر نزدیک بود غزل خداحافظی را بخوانم. این جریان مربوط می شد به زمانی که عراقی ها در خط بلندگو 📢 گذاشته بودند و روزانه برای ما فارسی پخش می کردند. گاهی صدای ضبط شده و گاهی هم کسی به فارسی صحبت‌های نامربوطی می کرد و تهدید می نمود که به خانه هایتان بروید و .... چند روزی بود که هر چه به دنبال بلندگو و یا صاحب صدا 🗣 می گشتم تا خاموشش کنم، چیزی نمی دیدم. به داخل سنگری رفتم که اصلاً سنگر غناسه نبود و حتی به درد نگهبانی هم نمی خورد. با دوربین دو چشم در یک لحظه دقیق شدم؛ ناگهان چشمم به توپ های ضدهوایی ۲۳ میلیمتری شدم که رو به زمین مستقیما شلیک می کردند. سنگر بسیار مستحکمی برای آن ساخته بودند که حتی گلوله🚀 تانک هم به آن اثر نمی کرد، مگر اینکه گلوله دقیقاً در دهانه چشمی آن می رفت. نواخت تیر این قبضه بسیار بالا بود و می توانست برروی یک نقطه قفل شده و همه تیرهایش را به یک نقطه شلیک کند. در همان موقع که در حال نگاه کردن به آن بد جنس بودم، یک پدال تیر طرفم شلیک کرد. تیرها رسام بودند و مرا بهت زده کردند. فقط نگاه می کردم و می دیدیم گلوله ها از دو طرف کله من و از درون چشمی سنگر عبور کرده و به پشت سرم، به دیواره سنگر اصابت می کنند. مثل گربه و با سرعت صوت از سنگر بیرون آمدم. نجاتم از آن صحنه فقط کار خدا بود و بس. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دنیا آدم را آهسته آهسته در کام خود فرو می‌برد. قدم اول را که برداشتی👣👣.. ▪︎ شهید صیاد شیرازی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
____ ____ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۲۰ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 خرمشهر و آن دوران سیاه سرهنگ دوم ستاد سلام نوری الدلیمی مزارع توسط تانکها و نفربرها تخریب می‌شد. مقاومت ایرانی ها در پادگان حمید شدید بود. اما به خاطر تعداد زیاد تانکهای ما و کثرت نیروهایمان و غافلگیری شدید مواضع ایرانی ها سقوط کرد. از سرهنگ صبار فلاح اللامی فرمانده لشکر اول پرسیدم: جناب آیا نیروهای ما در منطقه پادگان حمید متوقف خواهند شد؟ جواب داد: هرگز. بنا به اوامر صادره باید منطقه خوزستان تصرف و سپس ضمیمه عراق شود.. گفتم: جناب سرهنگ آیا سازمانهای بین المللی با این اقدامات موافقند. آیا شما فکر نمی‌کنید که در مقابل این کارها عکس العملهای منطقه ای و بین المللی ایجاد شود؟ گفت: ما با دریافت چراغ سبز از کشورهای غربی حرکت کرده ایم؛ جهان غرب و دنیای عرب همه با ما هستند. از ده ها سال پیش حقوق عربی سلب شده ای وجود دارد. ما به نیابت از نسلهای عربی، تاریخ عربی و شرافت عربی می جنگیم. در تاریخ ۱۹۸۰/۹/۲۷ درگیری شدیدی با نیروهای اسلامی حاضر در پادگان حمید رخ داد معلوم بود نیروهای اسلامی موجود در پادگان از امکانات بالایی برخوردار نبودند. آنها ترکیبی از نیروهای ارتش و نیروهای مردمی بودند. ما با دوربین آنها را می‌دیدیم. آنها به خوبی با یکدیگر همکاری و مساعدت داشتند و نسبت به شهادت و دفاع از منطقه دارای روحیه بسیار بالایی بودند. به همین خاطره نیروهای ما علی‌رغم برخورداری از سلاحهای پیشرفته نتوانستند مانند روزهای اول جنگ پیشروی کنند. در آنجا درگیریهای شدیدی میان دو طرف رخ داد. من خودم شاهد آن صحنه ها بودم و می‌دیدم که ایرانی ها چگونه با شجاعت می جنگند. هنگامی که جریان امر، به اطلاع سرتیپ صلاح عمر العلی، فرمانده لشكر سوم رسید گفت: آنها را با انواع سلاحها و موشک بکوبید. هواپیماها و همچنین توپخانه ها نیز نیروهای ما را پشتیبانی می کردند. در همان زمان سرگرد خلبان باسم الاماره به طور خصوصی به من گفت که فرمانده نیروی هوایی به ما مأموریت به آتش کشیدن پادگان حمید را داده بود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂