eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 روایت عبور کلیپ زیرخاکی از بازدید محسن رضایی فرمانده کل سپاه از ساخت پل بعثت، شاهکارهای مهندسی رزمی در عملیات والفجر ۸ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پل بعثت با ۵۰۰۰ شاخه لوله بر روی اروند ساخته شد. 🔸 در این فیلم مرحوم مهندس مهدی ورشابی فرمانده قرارگاه پشتیبانی جنگ جنوب و مهندس بنی هاشمی(از جهادگران جهاد سازندگی خراسان) از سازندگان این پل را مشاهده می کنید. هر شب با یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 در جبهه دشمن چه می‌گذرد ۱۳) خاطرات علی مرادی عضو رها شده سازمان منافقین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸 در قسمت قبل گفتم که بحث طلاق اجباری رسما در داخل تشکیلات ابلاغ شد. قرار بود نشست های ۵ روزه رجوی برای توجیه طلاق شروع شود. من با تمام قد و قواره مثل بمبی در حال انفجار چند روز بود که این خبر را شنیده بودم و در شدید ترین بحران های روحی و تناقض لاینحل بودم. بالاخره لحظه موعود فرا رسید و نشست‌ها شروع شد. نشست انقلاب ایدئولوژیک یا همان طلاق اجباری! این بار اما نه‌ تنها تناقض بزرگ و چالش‌های من بلکه کابوس تمام نیروهای سازمان ورق خورد. در زمزمه‌های اولیه در میان ارتباطات دوستان یا به قول سازمان همان ارتباطات محفلی، برخی افراد مجرد از ته ‌دل خوشحال بودند و می‌گفتند ما که زن نداشتیم و حسرت می‌خوردیم. حالا خوب شد بگذار متأهل‌ها هم طلاق بگیرند تا همه مثل هم باشیم. در روز نخست همه نیروها را در سالن بزرگ قرارگاه اشرف جمع کردند و در میان کف و سوت و هورا و آن هلهله‌های صوری و تجملاتی (که البته برخی هم واقعاً وابسته و سرسپرده بودند و هنوز حنای رجوی و مریم رنگ نباخته بود) مسعود و مریم وارد شدند و سالن را سراسر تشویق و کف و سوت فرا گرفت. هر کس از حال دل خود باخبر بود و از آنجایی که همه موضوع را خیلی جدی گرفته بودند حالت اضطراب و دلهره در چهره‌ها هویدا بود. رجوی بعد از آرام‌شدن جو سالن بحث را شروع کرد. معمولاً با شیادی تمام برای پیشبرد اهداف شوم خود از اسلام و قرآن و ائمه مایه می‌گذاشت و برای توجیه اهداف پلید خود از مذهب و قرآن سوءاستفاده می‌کرد. رجوی گفت: من خواستم با همین نیرو برق‌آسا از مرز عبور کنم و تهران بزرگ را فتح کنم (منظورش عملیات موسوم به فروغ جاویدان بود) و مریم را به تهران ببرم، اما ناگهان دستی از پشت بر گردنم کوبید. امام حسین بر پس گردنم کوبید و گفت کجا؟!!! هنوز زود است، نیروهایت ناخالص هستند و در بند و اسارت زنان و شوهران خود هستند. رزمنده مجاهد در پشت خاکریز هنگام شلیک به یاد زن و یا شوهرش می‌افتد و انگشتش به روی ماشه نمی‌رود و شلیک نمی‌کند. او طلاق اجباری را با کلام ساختگی از زبان امام حسین واجب شرعی اعلام نمود و اعلام کرد برای ادامه مبارزه و فتح تهران همه باید زنان و شوهران خود را طلاق بدهند. سکوتی مرگبار برای لحظاتی تمام سالن را فرا گرفت. اگر چه همه از اصل موضوع با خبر بودند و حتی بسیاری از فرماندهان برای بازار گرمی و به‌به و چه چه، شعارهای “با مسعود، با مریم هم‌سنگر هم پیمان در راه آزادی می‌جنگیم تا پایان” کاملاً توجیه شده بودند؛ اما حتی آنان نیز پس از جدی شدن و عملی شدن موضوع برای لحظاتی به کما رفتند و کپ کردند. حقیقتاً هم خبر سنگین و طاقت‌فرسا بود که تا کنون در هیچ کجای دنیا چنین چیزی یا اساساً سابقه نداشته و یا در بعضی از گروه‌ها و فرقه‌ها اگر بوده ابعاد بسیار کوچک‌تر و جزئی‌تری داشته است و یا از همان اوایل به‌صورت تدریجی موضوع طلاق و جدایی به آنان تحمیل شده است و یا شرط ورود و عضویت تجرد بوده است. حال من کاملاً هاج‌ و واج و مات و مبهوت مانده‌ بودم که من کجای این داستان قرار دارم، آیا من عضو ناظر بودم و این موضوع به من ربطی ندارد؟! می‌دانستم مجاهدین تا آخرین حرف و نظر را از عمق وجود آدم بیرون نکشند ول کن معامله نیستند. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد .. @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
دکتر من را که دید تعجب کرد. تا آن وقت نشده بود گریه کنم اما داشتم گریه می‌کردم. گفت: اگر مردم با این وضع ببیننت روحیه برای کسی نمی‌مونه. قفل کرده بودم. طاقت نیاوردم. دست دکتر را گرفتم و بردمش به اورژانس. شش کودک آورده بودند. همه را گذاشته بودند روی یک تخت. یکی دست نداشت یکی سر. همه شهید شده بودند. ▪︎ دکتر هم داشت گریه می‌کرد. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 پنجاه‌و‌هشتم فرهود اومد بیمارستان و بلیط پرواز به مقصد شیراز را تحویلم داد. قرار گذاشتیم جمعه عصر تهران باشم و فرهود مرا ببره فرودگاه. برگشتیم کرج و مراسم چهلم برگزار شد. جمعه عصر با فرهود رفتیم فرودگاه. بلیط را بنیاد شهید تهیه کرده مبلغ دوهزارتومان هم وجه نقد دادن. ساعت حدود ۱۰ شب هواپیما در فرودگاه شیراز به زمین نشست. مهماندار به مجروحین اطلاع داد باید صبر کنند تا آسانسور و بالابر برای سهولت پیاده شدن مجروحین از هواپیما بیاد. حدود یکساعت طول کشید تا پیاده شدیم، مثل زندانی ها با یه ماشین تحت الحفظ بردنمون به یه سالن بزرگ. اجازه نداریم از فرودگاه خارج بشیم. چند دقیقه ای گذشت تا یه نفر با دفتر و دستک اومد توی سالن و اطلاع داد ضمن اینکه باید آمارمون را ثبت کنه، باید به قرنطینه بریم و فردا صبح اگر دکتر اجازه داد می‌تونیم مرخص بشیم. طاقت ندارم باید همین امشب برم خونه. رفتم پیش آقایی که دفتر دستش گرفته، شناختمش، آقای شمشیری. چندین بار توی بنیاد شهید شیراز باهم روبرو شدیم، وقتی مرا دید با تعجب گفت، : آقوی نصاری، شما هم جبهه بودی؟ شما دیگه چرا؟ ؛ سلام. یعنی چی؟ چرا من نباید جبهه برم؟ : آقو، از خانواده شما دیگه نباید کسی به جبهه بره. ؛ شما فتوا میدی؟ : نه آقو منظورم اینه که شما سهمیه تون را دادید!!! ؛ مگه سهمیه بندیه؟ هر کسی باید وظیفه خودش را انجام بده. حالا این حرفها را ولش کن، یه وسیله ای چیزی پیدا کن من باید برم خونه مون، مادرم منتظره. : نه آقو نمیشه. باید اسمتون ثبت بشه فردا هم پزشک باید شما را ببینه. ؛ آقا جون بیش از ۳۰ روزه بستری هستم و ۳ روزه که از بیمارستان مرخص شدم و هیچ مشکلی ندارم. حتما امشب باید برم خونه، خودت که میدونی وضعیت مادر من چه جوریه، پس زحمت بکش هر جوری که می‌تونی مرا آزاد کن تا برم. یه آقایی کنارش ایستاده، با چشم و ابرو بهم فهموند که برای خارج کردن من آماده است. کشیدمش کنار، دوتا دانشجو هستن اومدن دنبال یکی از دوستاشون. او هم نمی‌خواد بره قرنطینه. یه فولکس قورباغه ای پشت درخت‌ها قایم کردن، در اون لحظات اینقدر دلم برای مادرم و آغوشش تنگ شده که عقلم کار نمی‌کنه. این روزها اوج فعالیت های تروریستی منافقین است و رزمنده ها هدف اصلی اونها. هیچ فکر نکردم دونفر جوان غریبه که وارد محوطه ممنوعه فرودگاه شدن و بدون هیچ آشنایی قبلی می‌خواهند یه مجروح را از فرودگاه خارج کنند، خیلی احتمال داره جزو تروریستها باشند، سوار شدم. یه مجروح دیگه هم کنارم نشست. از محوطه فرودگاه که خارج شدیم وارد یه خیابان بسیار تاریک و طولانی شدیم، یهویی ترس برم داشت. نیمه های شب، دوتا جوان غریبه، منم که مجروح و داغون هیچکس هم نفهمید من از فرودگاه خارج شدم، اگر اینها منافق باشن چی میشه؟ آروم‌ و سریع یکی از عصاهام را گذاشتم روی پا و آماده دفاع از خود شدم. به فلکه ولیعصر که رسیدیم خیالم راحت شد و تشکر کردم و برای اینکه از این ترس نجات پیدا کنم، تقاضا کردم پیاده ام کنند، قبول نکردن، خیلی اصرار دارند که تا خونه همراهیم کنند. هزار خواهش و التماس کردم فایده ای نداره قبول نمی‌کنند ناچارا آدرس را که سعید یازع روی کاغذ برام نوشته بود بهشون دادم. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مداحی روح بخش حسن اردستانی قبل از عزیمت به مسلخ خونین شلمچه 🔸 وقتی اواخر بهمن ۱۳۶۴ در ادامه عملیات والفجر ۸ در جاده فاو–‌ام القصر دیدمش؛ باهاش روبوسی کردم و بابت کتک‌هایی که زده بودم، حلالیت طلبیدیم. او هم خندید و گفت: «دمتـون گـرم. همون کتک‌های شما باعث شد که حالا دیگه موقع تنهایی هم از خودم می‌ترسم پشت سر کسی حرف بزنم. می‌ترسم ناخواسته دستم بخوره توی سرم.» 🔸 حـسن با گـردان عمــار آمده بود. با هم داخل سنگر نشستیم به ذکر خیر دوستان. در آن میان از دهنم پرید: «این بچه‌های گردان هم گندش رو درآوردن.» حسن پس گردنی محکمی بهم زد. با تعجب گفتم: «واسه چی می‌زنی؟» خندید و گفت: «مگه قرار نبود هر کی غیبت کرد، بقیه بهش پس گردنی بزنند؟!» وقتی فهمیدم حسن در عملیات کربلای ۵ مفقودالاثر شده و ۱۰ سال بعد استخوان‌هایش بازگشت؛ هم، خندیدم، هم، گریستم. ▫️راوی: حمـید داودآبـادی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 حسن اردستانی متولد ۱۵ خرداد ۱۳۴۷ بود و ۲۳ دی ۱۳۶۵ تو عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش ۱۴ بهمن ۱۳۷۵ به آغوش خانواده بازگشت. و الان در مزار پاکش، بهشت زهرا (س) قطعه ۲۶، ردیف ۶۹، شماره ۵۳ آرمیده است. هر شب با یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 اسم کوچک احمد چلداوی مسئول سلول ما هم خودش زندانی عراقی بود. من طبق عادتی که در تكريت ۱۱ به نگهبان‌ها "سیدی" می‌گفتم او را سیدی خطاب کردم. آن عراقی برآشفت و گفت: سید همه ما على ابن ابیطالب عليه‌السلام است. آن زندان‌بان شیعه عراقی گفت: از این به بعد منو به اسم کوچک صدا کن. از این جمله‌اش آنقدر لذت بردم که احساس کردم در ایران هستم. بیشتر زندانی‌های عراقی شیعه و مخالف صدام و حکومت بعث بودند. آنها یا از جبهه فرار کرده و یا بخاطر نرفتن به خدمت سربازی زندانی شده بودند. مهدی یکی دیگر از زندانی‌های عراقی بود که چهره‌ای جذاب و زیبا داشت. او همراه نگهبان می‌آمد و بدون حتی یک کلمه حرف زدن ظرف‌های ما را برای شستن می‌برد. معلوم بود حسابی مغضوب بعثی‌هاست که او را مجبور به نوکری اسرای ایرانی کرده بودند. این قضیه برای ما خیلی ناراحت کننده بود. مظلومیت از سر و روی این بنده خدا می‌بارید و چهره معصوم و زیبایش بر این مظلومیت می‌افزود. 🔹 تکریت ۱۱ ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۳۷ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 بعد از کنگره آخن ارتباطمان با دانشجویان اروپا و آمریکا بیشتر شد. چند بار در برانشوک آلمان کنگره انجمنهای اسلامی دانشجویان‌را تشکیل دادیم. آن همه برایم کافی نبود. باید دانشجویان عضو را از رویدادهای مهم آگاه می‌کردیم. با کمک بچه های انجمن نشریه اسلام مکتب مبارز را به چاپ رساندیم. کلمه اسلام را ریز، زیر کلمه مکتب مبارز می‌نوشتیم. باید با احتیاط قدم بر می‌داشتیم. آن نشریه اگر در تهران دست هر کسی دیده می‌شد به پنج سال زندان با اعمال شاقه محکوماش می‌کردند، اما ما در اروپا بودیم و آزادنه به فعالیت‌مان ادامه می دادیم. بی آن که بدانم ساواک هر حرکت ما را در پرونده ای ثبت و نگاهداری می‌کرد، نشریه روز به روز پر بارتر می‌شد. مقاله هایی درباره رژیم و مسایل سیاسی جهان آن روز را نقد و بررسی می‌کردیم. میان سرمقاله ها مهمترین آنها سرمقاله یا پیامی از امام خمینی(ره) بود که از نجف به دستمان می‌رسید. بعدها اعلامیه مهم کاپیتولاسیون امام را که از ایران برایمان فرستاده بودند ترجمه و به چاپ رساندیم. آن روزها من تازه به آلمان رفته بودم و ترجمه متنی به متن آلمانی برایم مشکل بود. به قول بچه‌های اسیر، صفر کیلومتر بودم. با خواندن مقاله ها و اعلامیه های امام حال دیگر پیدا می‌کردم. تمام روز را فکر می‌کردم. ساعت‌ها و ساعت‌ها تا چند هفته همان حال را داشتم. پیچیده و در خود فرورفته. سنگینی نوشته‌ها و مطالب انرژی ام را برای چند ساعت تحلیل می برد. بعد کم کم نیروی از دست رفته ام را به دست می آوردم. نمی‌دانم چه طور و به وسیله چه کسی نشریه اسلام مكتب مبارز دانشجویان شهر گیسن به دست آیت الله بهشتی رسیده بود. با ناباوری یک روز او را در آپارتمان زیر شیروانی خودم دیدم. چند تا از بچه های انجمن هم بودند. با ایشان و بچه ها دور میز کوچک هال نشستیم. یک نسخه از نشریه تو دست آیت الله بهشتی بود. سطرها را می‌خواند و ورق می‌زد و احسنت احسنت می‌گفت. نگاه های عمیقی داشت. ماها را خوب شناخته بود. از قرار معلوم از آمدنش به آپارتمان من راضی بود. قبل از رفتن پیشنهادی داد. ما را از انجمن اسلامی اروپا جدا کرد. قرار شد به جای انجمن اسلامی دانشجویان اروپا داخل پرانتز کلمه ایرانیان بیاید. چنین کاری به عقل هیچکدام از ما نرسیده بود. این کار باعث شناخت بیشتر انجمن ما در اروپا و کشورهای دیگر می‌شد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
شهید بهشتی در هامبورگ آلمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 رجزخوانی شیر زنان عرب خوزستانی در دوران دفاع مقدس ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 در جبهه دشمن چه می‌گذرد ۱۴) خاطرات علی مرادی عضو رها شده سازمان منافقین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸 داشتم در ذهن خودم موضوع را تجزیه ‌و تحلیل می‌کردم که نهایتاً تکلیف خودم را با موضوع روشن کنم که خود به‌ خود نگاهم به اطراف سالن افتاد. در قسمت انتهایی سالن پرده بلندی آویزان بود که بیشتر اوقات من در همان قسمت انتهایی می‌نشستم. این مکان معیاری بود برای تشکیلات، افرادی که این انتها می‌ نشستند خیلی افراد ایدئولوژیکی نیستند و تمایلی به موضوع و محتوای بحث‌ها ندارند. اگر چه بهانه این بود که افراد سیگاری و یا افرادی که برای خوردن چای و یا مواد خوراکی زود به زود بلند می‌شوند آنجا می نشینند تا نظم سالن بهم نخورد اما کاملا جا افتاده بود که این ردیف های آخر جای افرادی است که نسبت به تشکیلات و بحث های ایدئولوژیک بی میل هستند و تمایلی به ورود و فعالیت در این حوزه را ندارند. حتی در هنگام تردد مسئولین هرکدام نیروهای خود را در آن قسمت انتها می‌دیدند به آرامی تذکر می‌دادند که بیا جلو بنشین تا برادر مسعود و خواهر مریم شما رو ببینند. در این حین نگاهم به پشت پرده آخر سالن افتاد. صحنه ای دردناک! تمام وجودم را در هم پیچید و در لحظه در دلم لعنت کردم به مسعود و مریم با این بحث طلاق اجباری! دو نفر از دوستانم را دیدم که در لشکر ۴۰ با هم بودیم و البته آنها هر دو دارای رده تشکیلاتی مسئول نهاد بودند. بصورت مخفیانه با من که از نظر ایدئولوژیک عضو سازمان نبودم رابطه بسیار گرمی داشتند و گاها حرف های دلشان را بمن می‌گفتند. این دو نفر تازه در ماه‌های قبل ازدواج کرده بودند و اتفاقا زنان آنها را نیز می‌شناختم و با زنانشان نیز ارتباط کاری داشتم و هم یکان بودیم. این دو زوج خیلی خیلی همدیگر را دوست داشتند و می‌دانستم که واقعا عاشق همدیگر هستند. از آنجائی‌که به‌تازگی زندگی مشترکشان را شروع کرده بودند برای خود آرزوهایی داشتند. هر دو زوج نگاه‌های عاشقانه شان همراه با ناکامی و نا امیدی در هم گره خورده بود و دنبال فرصتی بودند تا در لحظات پایان زندگی مشترک با هم دیداری داشته باشند! اما مگر می‌شد؟ چه کسی جرات چنین کاری را داشت؟! در حالیکه این دو زوج رسمی و شرعی همچون کبوتران عاشق در حال تبادل عشق و علاقه بودند و بدنبال مفری بودند تا دیداری تازه کنند، ناگهان فریاد مریم رجوی بلند شد و با اشاره دست اعلام کرد: از این پس زنانتان بر شما حرام و بر رهبری (مسعود رجوی) حلال هستند. زنانتان را به حریم رهبری پرتاب کنید. این خطابه چون پتک سنگینی بر فرق سر مردان وارد آمد! مگر می‌شود زنانی که خدا و قرآن و شرع اسلام بر ما حلال کرده و حتی خودتان فرمان ازدواج تشکیلاتی برای برخی صادر کردید حالا بر من حرام باشد و آنرا به حریم و یا همان آغوش مسعود پرتاب کنم ؟؟!! مسعود رجوی همواره اقدامات مهم و سرفصلی و تصمیمات محیرالعقول را با سوءاستفاده از قرآن و دین اسلام توجیه و تفسیر به رأی می‌نمود. در خصوص موضوع طلاق نیز مقدمه بحث طلاق را با این توجیه شروع کرد که امام حسین در هنگام ورود به خاک ایران در عملیات مرصاد، پس گردن مرا گرفت و اجازه عبور از تنگه چهارزبر را نداد! رجوی اما موضوع طلاق را بطور خاص با سوء استفاده و تفسیر به رای آیه‌های قرآن و به خصوص آیه ۱۲ سوره طه ادامه داد و مسیر خود را با سو استفاده از این آیه توجیه نمود. آنجا که در قرآن آمده است : إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ( اين منم پروردگار تو پایپوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس طوى هستى ) رجوی شیاد از این آیه چنین تفسیر نمود که بجای پای پوش خدا از من خواسته است تا همه مجاهدان زنانشان را طلاق بدهند. نگارنده با اعتراف به اینکه خود را در حد و انداره تفسیر قرآن و نظر دادن و هرگونه برداشت از قرآن نمی‌دانم لذا به همین نکته بسنده می‌کنم که بسیاری از اعضاء مجاهدین نیز که در انقلاب ایدئولوژیک مورد ادعای رجوی ناگزیر به طلاق زنانشان شدند می‌دانستند که این سوء استفاده از کلام الله مجید است و این تفسیر را غلط می پنداشتند اما جبر تشکیلات و دیکتاتوری رجوی این را حکم می‌کرد و لازم الاجرا می دانست. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد.. @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 🔻 مدرسه در خون مرضیه افشار ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 نماز جمعه بودم که متوجه شدم در مدرسه مهشاد شیرازی ( اهواز - کمپلو) کارهای پشتیبانی جنگ انجام می‌دهند. با مادرم و همسایه‌ها و چند نفر از همکلاسی هایم به آنجا رفتیم. در حیاط مدرسه حوض بزرگی کنار دیوار بود که لباس و پتو و ملحفه‌ها را داخلش خیس می‌کردند و بعد می‌شستند. چندتا از کلاسها شده بود خیاط‌خانه. اتاقی هم برای بسته بندی مواد غذایی استفاده می شد. حدود ۳۰ نفر مشغول به کار بودند. ما همه آستین های‌مان را بالا زدیم و شروع کردیم به کار کردن. هر قسمتی کمک نیاز بود می‌رفتیم، اما بیشتر لباس می‌شستیم. اولین باری که شروع به شستن کردم خیلی حس غریبی داشتم. جگرم برای قطره‌های خون روی لباس‌ها کباب می‌شد. این‌که توانسته بودم ذره‌ای به رزمندگان خدمت کنم خوشحالم می کرد و تا مدتها در مدرسه مشغول بودم. •┈••✾○✾••┈• از کتاب زنان جبهه جنوبی کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا