🍂 وقتی مصطفی گامبو میآمد!
محمد سلیمانی
هواکشهایی که برای تهویه هوای داخل آسایشگاه بر روی پنجرهها نصب شده بود از بیرون آسایشگاه کلید داشت که شبهای زمستان بخاطر سردی هوا و گرم ماندن اسایشگاه، اکثرا خاموش بود جز زمان پست مصطفی گامبوی لعنتی!
مصطفی گامبو وقتی از مرخصی برمیگشت شبها خصوصا در فصل سرد زمستان که پنجرهها بدلیل سرما بسته و هواکشها هم خاموش بود اقدام به روشن کردن هواکشهای آسایشگاه میکرد. شبهای سرد زمستان وقتی هواکشها روشن میشد همه متوجه میشدیم مصطفی گامبو از مرخصی برگشته است. روشن کردن تهویهها در شبهای زمستان اذیت کننده بود ما احتمال میدادیم مصطفی این مسئله را میداند ولی شاید بدلیل مشکلات خانوادگیش به ما گیر میداد چون به بعضی بچهها گفته بود من مشکلاتی در خانواده خودم دارم و در اذیت هستم. غیر از بحث تهویه روزها هم بیخود و بی جهت به اسرا گیر الکی میداد و تنبيه میکرد.
🔹 تکریت ۱۱
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 سفر بخیر...
سفر به خیر گل من که می روی با باد
ز دیده می روی اما نمیروی از یاد
کدام دشت و دمن؟یا کدام باغ و چمن؟
کجاست مقصدت ای گل؟
کجاست مقصدباد؟
مباد بیم خزانت که هر کجا گذری
هزار باغ به شکرانه تو خواهد زاد
خزان عمر مرا داشت در نظر دستی
که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد
تمام خلوت خود را اگر نباشی تو
به یاد سرخ ترین لحظه تو خواهم داد
بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد
مرا به همره خود سوی نا کجا آباد
#منزوی
#عکس
#دفاع_مقدس
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۴۰
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
نمیدانستم چه کار کنم. کلاسها را یک در میان میرفتم. از کلاس تشریح بیشتر از هر کلاس دیگر خوشم می آمد. هزار تا مغز و قلب و روده و معده را تکه پاره کردم. خیلی وقتها از آن همه پیچیدگی آدمها، انگشت به دهان میماندم. خدا را از هر وقت دیگری بر اعمالم ناظر میدیدم. همان برای آدمی مثل من که تجربه زیادی نداشت کافی بود. معمای آدم و درونش برایم حل شده بود.
بالاخره بر خلاف میل و علاقه ام بعد از چهار سال سختی و سگ دو زدن، دانشگاه پزشکی را رها کردم. چارهای نداشتم. بی پولی برمن غالب شده بود. باید کنار میکشیدم تا جوان پولدار و شکم سیر و نازپرورده ای جایم را میگرفت. با ناباوری و بهت کنار کشیدم.
- چرا ماتم گرفته ای؟ مگر کشتی هایت غرق شده اند؟
- کاش کشتی هایم غرق میشد؛ آن وقت خودم هم نبودم.
- بدبخت بیچاره؛ یعنی دکتر شدن این قدر برایت اهمیت دارد؟
- آره ... به شاباجی و خانم خانما و داداش عباس قول دادم دکتر شوم.
- خوب میشوی.
- چه جوری؟ من که دانشگاه پزشکی را ول کردم.
- بچه هایت را میفرستی دانشگاه پزشکی.
- بچه هایم؟! کدام بچه ها؟!
- عجب خنگی هستی! بچه های خودت را دیگر ... یعنی نمیخواهی ازدواج کنی؟
- چرا ... چرا ... حتما ازدواج میکنم. سر وقتاش. هنوز موقع اش نشده. کسی را زیر نظر ندارم. اصلا درباره اش فکر نکرده ام. باید یک وقتی را برای فکر کردن به زن آینده ام بگذارم. عجب بیفکری هستم. من انگار چشمهایم کور هستند و آن همه دختر جور واجور را نمی بینم. از این به بعد چشمهایم را باز خواهم کرد گناه که نیست. دستور اسلام است. باید اجرا کرد ولی اول باید داداش قاسم دست به کار شود.
- چرا خودت را میزنی به کوچه علی چپ؟ داداش قاسم که دست به کار شده. کِی بود، خبرها را به تهران مخابره میکرد. حتما تو نبودی؟
- باید مخابره میکردم ... خانم خانما پوست از کله ام میکند. اگر بی خبر از او کاری انجام شود. حالا میخواهد زن گرفتن داداش قاسم باشد یا ول کردن دانشگاه پزشکی....حوصله الم شنگه اش را ندارم. خدا نکند از کوره در برود. چه آدم وحشتناکی میشود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 بازدید سردار باقرزاده
از اردوگاه اسرای ایرانی
موصل ۱ در عراق ، ۵ تیر ۹۸
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#مستند
#آزادگان
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد ۱۷)
خاطرات علی مرادی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 در قسمت قبل، به چالش بزرگ یا ابرچالش با موضوع طلاق اجباری پرداختم.
در موضوع طلاق اجباری من با مانع بزرگی مواجه شدم. از طرفی انقلاب ایدئولوژیک مربوط به دیدگاه سازمان مجاهدین بود که من هیچ تعهدی در این خصوص نداشتم و تازه در بدو ورود به این تشکیلات طی یک قرارداد کتبی با مهدی ابریشمچی نوشتم: من بهعنوان رزمنده ساده غیر مجاهدی به ارتش موسوم به آزادیبخش ملی میپیوندم، ایدئولوژی مجاهدین را قبول ندارم و عضو ایدئولوژی سازمان مجاهدین نیستم. حتی درخواست کرده بودم در صورت امکان مرا به گروههای مورد علاقه ام تحویل بدهند که در همان روز اول مورد توافق قرار نگرفت و بطور ضمنی گفته شد اگر اتفاقی صورت گرفت و آن گروه در دسترس قرار گرفت میتوان ارتباط برقرار نمود. همچنین تقاضا شد مرا به اروپا بفرستند که تلویحا قول دادند اما بعدا زیر قولشان زدند و انکار نمودند.
البته موضوع قرار داد اولیه اینجانب با مهدی ابریشمچی در خصوص غیرمجاهدین بودن و رزمنده ساده بودن بعد از جدایی بعنوان برگه و سندی علیه اینجانب توسط دستگاههای تبلیغاتی سازمان با نشان دادن مستند بکار گرفته شد و اگر چه رجوی و حسین مدنی شخصا به میدان آمدند تا علیه اینجانب مدرک و سند ارائه بدهند و از این حقیر اعلام برائت نمایند، اما این دقیقا برای من موجب خوشحالی و مباهات بود که حداقل عضو مجاهدین نبودم و به تعریف رایج در فرهنگ ایران هیچگاه “منافق” نبودم.
در بحث انقلاب ایدئولوژی و موضوع طلاق ، مهوش سپهری (نسرین) در ابتدا با احتیاط کامل و رعایت مرز غیر مجاهد بودن از اینجانب خواست تا صرفا بعنوان ناظر شرکت کنم. من هم حقیقتا در شک سختی فرو رفته بودم و با خودم فکر میکردم که چگونه به این موضوع ورود کنم و با تبعات و تضادهای بعدی این موضوع چگونه برخورد نمایم. البته برخی مخاطرات و موانع مسیر برای خودم قابل پیش بینی بود با توجه به اینکه بسیاری از خصوصیات انحصارطلبی، کیش شخصیت، خود محور بینی و دیکتاتوری شخص رجوی و سران تشکیلات را میشناختم.
ترجیح دادم فعلا در بدو ورود با آنها تضاد جدی کار نکنم بخصوص که در تشکیلات بعنوان عضو غیر مجاهد و لائیک معروف شده بودم و تعدادی از دوستان بخصوص افراد غیر ایدئولوژی با من ارتباطاتی داشتند و بیشتر تحت تاثیر این حقیر بودند. همچنین بسیاری از افراد رده پایین تشکیلات که افرادی تشکیلاتی نبودند یا سربازان اسیر پیوستی بودند یا برخی اسرای جنگی که از دوستان و هم فکران خودم بودند و یا بعد از ورود نسبت به ایدئولوژی این سازمان سرخورده شده بودند تمایل داشتند از من الگویی بسازند و از سازمان بهلحاظ ایدئولوژیک فاصله بگیرند. همه موارد فوق حساسیت بیشتری برای من ایجاد میکرد.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
یاد صحرای کربلا میافتاد.
یاد بعد از ظهر عاشورا.
••••
موشک خورده بود به محلهشان،
خودش را با عجله رساند به خانه.
خانه!
کدام خانه؟
••••
خانههای ویران، چادرهای سوخته، درست مثل صحرای کربلا. مثل بعد از ظهر عاشورا.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#دزفول
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 کلید نجات
زهرا شمس
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 وقتی شروع به شستن لباسهای رزمندگان کردیم تعداد کمی برای کمک می آمدند. خیلیها از اهواز رفته بودند و شهر خالی بود. به بیبی خدیجه، دختر خانم علم الهدی گفتم بیا هرشب بریم یه مسجد و برای چایخانه نیرو جذب کنیم، کلید نجات همینجاست.
هر شب موقع نماز مغرب وضو می گرفتیم و به مسجد می رفتیم. بسیاری از خانمها از مسجد جذب شدند. پس از مدتی باز هم نیرو کم بود و تصمیم گرفتند نیروهای اعزامی از شهرهای دیگر را بیاورند. خانمهای اعزامی از تهران اصفهان همدان و... میآمدند و هر گروه ۱۵ روز میماند و میرفت. تنها کسی که ماند و سالی دو بار به خانواده اش سر میزد خانم موحد بود. او مسئول چایخانه شد. او جذبه بالایی داشت و خیلی خوب بیشتر از ۱۰۰ زن را سازماندهی می کرد. برای چایخانه قوانین مشخص کرده بود که کارها با نظم پیش برود. ما در آنجا دفتر حضور و غیاب داشتیم و نمیتوانستیم بدون کارت وارد شویم.
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#اهواز
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮
🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس
شنبـــــــــــــــــــــــه
۱۳۶۱ خــــــرداد ۱۶
۱۴۰۲ شعبــــــان ۱۳
1982 ژوئــــــن 6
┄❅✾❅┄
در چنین روزی 👇
🔸 خبرنگار خبرگزارى فرانسه که همراه باگروهى از خبرنگاران خارجى ازمناطق آزادشده درعملیات بیتالمقدس دیدن کرده است، از مشاهداتش در امتداد جاده اهواز - خرمشهر گزارش داد.
وى در گزارش خود آورده است: «... کمى دورتر از ریلهاى درهم پیچیده و واگنهاى واژگون شده و محلى که ً قبلا ایستگاه کوچک راهآهن حسینیه بوده است، نیروهاى زرهى و توپخانه ایران روى جاده اهواز - خرمشهر که به قول یکى از افسران ایرانى کلید جنوب خوزستان است، سرگرم مراقبت هستند. ... ایرانىها در اطراف این جاده خاکریزى شده، تنها نقطه مرتفع در دشت جنوب خوزســتان، نیروهاى فراوانى مستقر کردهاند. منطقه آرام است. اینجا از شلیک توپخانه مثل مناطق دیگر مرزى مانند خرمشهر و آبادان اثرى نیست. تانکهاى ام60 با تریلى به این منطقه آورده مىشوند. براى رزمندگان اکنون وقت حمام گرفتن و تجمع در اطراف آشپزخانههاى متحرك است. در جاده، کامیونها براى تدارك رزمندگان خرمشهر از یکدیگر پیشى مىگیرند. ...
با مشاهده اسکلت بىشمار تانکهاى ساخت شوروى عراقىها که در سراسر جاده پراکندهاند و بعضى از آنها کاملا سوخته یا بهصورت قوطى کنسرو درآمدهاند، افسر عملیات لشکر ۹۲ زرهى نقش شکارچیان تانک را مورد ستایش قرار مىدهد. افسر ایرانى مىگوید بسیجىهاى جوان و پاسداران که به خط مقدم نفوذ مىکنند و منتظر رسیدن تانکها مىشوند تا با آر.پى. جى. آنها را منهدم کنند، شکارچیان تانک لقب داده شدهاند.
در مقابل خرابههاى [پادگان] حمید، افســر ایرانى مىگوید عراقىها منتظر بودند ما از شمال حمله کنیم، درصورتىکه از شرق مورد حمله قرار گرفتند. آنها توانستند فرار کنند. آنها همه چیز را منهدم کرده و فرار کردند. از ساختمانها بجز تلى از آوار چیزهایى باقى نمانده است. ...»
#روزشمار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۴۱
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
از این که دانشگاه پزشکی را ول کرده بودم رنج میبردم. خودم را راضی کردم و در دانشگاه کشاورزی - یوستوس لیبیک یونیور سیتی - اسم نوشتم از آقای دکتر تبدیل به یک کشاورززاده شده بودم.
- حرف دهانت را بفهم. کشاورززاده یعنی چه؟ مهندس کشاورزی درست مثل داداش قاسم.
- چه فرقی میکند؟ کشاورززاده یا مهندس کشاورزی هر دو بیل به دست هستند. در آلمان برخلاف ایران بیشتر کلاسها عملی است تا تئوری. دانشجو مثل یک کشاورز زمین را شخم میزند و می کارد و برداشت میکند این کار باعث شد عاشق رشته تحصیلی ام بشوم و با جان و دل ادامهاش دهم و نمره های خوب بگیرم. تا آخرین روزی که در آلمان بودم کارهای جور واجور کردم. از مسئول انبار محصولات کشاورزی در سردخانه های آمریکاییها گرفته تا کارخانه پتو و ماکارونی سازی و گرفتن آمار تردد ماشین.های یک خیابان برای آسفالت آن. شده بودم آچار فرانسه. چند بار هم بنزهای مدل بالا را به ایران آوردم و بابت آنها پول خوبی به جیب زدم. مجبور بودم. زندگی خرج داشت. این را از همان دوران بچگیام فهمیده بودم. یعنی داداش عباسم بهم فهمانده بود.
کشاورززاده یا مهندس کشاورزی.
°°°°°°
هر دو مشتهایم را پر از آب میکنم و به صورتم میپاشم. سردی آب لوله کشی آپارتمان هیچ به سردی آب یخ زده اردوگاه نمیماند. حتی خنکای آن را هم ندارد. آب حوض و لوله اردوگاه به تیزی سرنیزه ای میماند برنده و وحشی. زمستانها تن ضعیف شده مان را با شکستن يخ قطور حوض و آب منجمد شده آن میشستیم. خون در بدنمان در دم یخ میزد. به خودمان فشار میآوردیم تا نفسمان نگیرد و رنگمان نپرد. عراقی ها از آن حالمان لذت می بردند. با فک قفل شده و چشمهای از حدقه بیرون زده و خون منجمد شده، ساعتها کنج سلول کز میکردیم. بچه ها به دادمان میرسیدند. آن قدر مالش مان میدادند تا گرما به جانمان برود و خون یخ زده مان به جریان بیفتد.
روزها می گذشت تا کبودی و سیاهی تنمان کمرنگ شود. سردم شده است. مشتی آب کار خودش را کرده است. هنوز ضعف دوران اسارت را در وجودم دارم. دست می اندازم به دستگیره در یخچال. با صدای خشکی باز میشود. دلم میلرزد. طبقه ها را یکی یکی نگاه میکنم. چیزی برای پر کردن معده ام وجود ندارد. یک قالب کره و کمی پنیر و لیوانی شیر نیم خورده همه دارایی یخچال است. به دنبال کف دستی نان میگردم. دریغ از خردههای به جا مانده از آن. آهسته در را چفت میکنم. به یاد سردخانه آمریکاییها در دوران تحصیل ام می افتم. از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد در آن پیدا میشد. کارم کنترل درجه سردخانه بود. بعضی وقتها ناخنکی هم به مواد غذایی داخل آن و انبار میزدم. صبحها صبحانه شاهانهای میخوردم. کره و پنیر و عسل و مربا عصرها با آب گوجه فرنگی و موز از خودم پذیرایی میکردم. خب حقم بود، نباید به شکمم ظلم میکردم.
پس چرا حالا ظلم میکنی؟ اسارت یادم داده است که چگونه گرسنگی را از یاد ببرم و صدای معده ام را در دم خفه کنم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 صدای ماندگار
سردار شهید حاج عبدالحسین برونسی
🔸 روایتی از عملیات فتحالمبین
و یاری امام زمان علیه السلام
🔸 تیپ جوادالائمه (علیهمالسلام) ۱۳۶۱/۰۵/۰۲
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #زیر_خاکی
#نماهنگ #برونسی
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد ۱۸)
خاطرات علی مرادی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 [در مخالفتهایی که با سازمان می کردم، جنبه احتیاط را سرلوحه کار خود قرار داده بودم.] نمیخواستم بهعنوان لیدر و الگوی افراد غیر مجاهد باشم، چرا که برخی افراد غیر مجاهد اعمال و رفتارشان خارج از عرف و کنترل بود و به خصوصیات اخلاقی و تعهدات من هم آسیب میرساند.
نمیخواستم انگ و تهمت محفلی و تفکر انشعابی و مخالف تشکیلات را متحمل شوم. زیرا وقتی در مظان اتهام قرار میگرفتم دیگر توان و تحمل رویارویی روزمره با تشکیلات را نداشتم و فرسوده میشدم. نمیخواستم به ارزش های اخلاقی، دیدگاهی و شخصیتی خودم لطمه وارد شود و نهایتا موانع و محدودیت های بسیاری در مسیرم قرار گیرد که کار را برایم سخت کند.
حفظ ارزش ها و ویژگی های اخلاقی، رفتاری و سیاسی یک فرد انقلابی برایم از اهم موضوعات بود و سعی کردم تا آخرین روز حضورم در داخل تشکیلات مجاهدین به آن پایبند باشم و هم اینکه مجاهدین از صدر تا ذیل یعنی از خود مسعود رجوی و حسین مدنی گرفته تا علیرضا خالو و برخی همشهری های خودم که با اجبار وادار به موضعگیری شدند برای اتهام زنی و تهمت های آنچنانی کاملا دستشان خالی باشد و از همان آغاز تاکنون به صراحت اعلام کرده ام که در هر جا که سران سازمان موافق باشند و امنیت طرفین کاملا تضمین شود برای مناظره با آنها اعلام آمادگی می کنم.
حال من با محاسبات دقیق و چندین روزه این معذوریت ها و محدودیت ها و پایبندی به ارزش های مد نظر تصمیم گرفتم با احتیاط و آرام آرام در حاشیه و بعنوان عضو ناظر شرکت کنم و از درگیری و مخالفت با موضوع پرهیز کنم و درعین حال خیلی هم ذوق زده نشوم و به بحث هم ورود جدی نکنم و مانند سایرین بادمجان دور قاب چین و بهبه و چهچه گو نباشم. البته ابرهای تیره را در آسمان مجاهدین دیده بودم و انتهای کار را خیلی طوفانی و سیل آسا میدیدم و میدانستم فقط در نقطه طلاق باقی نمی مانند و ناگزیر هستند برای خنثی کردن عواقب و پس لرزه های این کار محیر العقول و عجیب زمانه کلاف باز شده را ادامه دهند اما تا کجا!! معلوم نبود.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 همراه ثواب
زهرا شمس
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 گاهی ساعت ۱۲ یا ۱ به خانه می رسیدم. آنقدر خسته و گیج بودم که ننشسته خوابم میبرد. همسرم هم پتویی رویم می انداخت و به بچه ها می گفت آروم باشین تا مادرتون استراحت کنه. از صبح بیرون بوده و خسته است. اصلا نشد که به دلیل نبودنم گله کند. ظرف میشست و جارو می کرد. اگر روزی غذا درست میکردم بدون اینکه شاکی شود خودش غذا درست می کرد.
صبح ها در داروخانه بود، بعد از ظهرها هم در مغازه اجاره ای وقتش را میگذراند. یکبار به او گفتم
- ببین من هرکاری می کنم و هرجا که هستم تو ثوابش باهام شریکی.
- اصلاً نگران نباش با خیال راحت به کارت برس. من حرفی ندارم.
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#اهواز
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮
🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس
یکشنبــــــــــــــــــه
۱۳۶۱ خــــــرداد ۱۷
۱۴۰۲ شعبــــــان ۱۴
1982 ژوئــــــن 7
┄❅✾❅┄
در چنین روزی 👇
🔸 نیروهاى خودى در دو عملیات چریکى و اجراى آتش در جبهههاى میمک و سرپل ذهاب، مواضع نظامیان عراقى را منهدم کردند.
به گزارش واحد اطلاعات عملیات ســپاه پاسداران سرنى (مستقر در جبهه میمک)، ساعت ۲ بامداد امروز، یک گروه از نیروهاى ســپاه و بسیج مســتقر در تپه اسحاق (از ارتفاعات) میمک در عملیاتى با پشتیبانى آتش توپخانه ارتش بهمواضع نظامیان عراقى حمله کردند و پس از منهدم کردن ۳ سنگر اجتماعى و یک سنگر دیدبانى و وارد کردن تلفاتى به آنها سالم به پایگاه خود بازگشتند. واحد طرح و برنامه عملیات سپاه منطقه ۷ کشور (باختران) نیز گزارش داد امروز براثر اجراى آتش شــدید رزمندگان ایران در قله ۱۱۵ بازىدراز (در جبهه سرپل ذهاب)، ۳ سنگر اجتماعى با تجهیزات سبک نیروهاى عراقى منهدم و حدود ۱۰ نفر از آنها کشته شدند.
🔸 در ساعت ۱۰ صبح امروز نیز ۲ هلیکوپتر عراقى در محدوده نوار مرزى
حدفاصل کوشک تا جاده حسینیه، مشغول شناسایى بودند که با آتش خودى متوارى شدند.
در گزارش شهربانى استان خوزستان هم آمده است که امروز شــهر آبادان هدف حملات خمپارهاى دشمن قرار داشــت. براثر این حملات، علاوه بر مجروح شدن ۱۷ نفر، به چند منزل مسکونى در خیابانهاى امام خمینى، نادرى و امیرى خساراتى وارد آمد.
#روزشمار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯
🍂 بیل را بردار و برو
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 نزدیک غروب مرتضی داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد .با بیل خاک ها را بیرون می ریخت.
هر بیل خاک راکه بیرون می ریخت مقدار بیشتری خاک به داخل گودال برمی گشت. نزدیک اذان مغرب بود. مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد و گفت: فردا برمی گردیم .صبح به همراه مرتضی به فکه برگشتیم.
به محض رسیدن به سراغ بیل رفت. بعد آن را از خاک بیرون کشید و حرکت کرد !
با تعجب گفتم: آقا مرتضی کجا میری؟!
نگاهی به من کرد و گفت : دیشب جوانی به خواب من آمد و گفت: من دوست دارم در فکه بمانم ! بیل را بردار و برو.
•┈••✾○✾••┈•
#تفحص
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۴۲
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
چشم میچرخانم تا رادیاتور را پیدا کنم. هنوز همه چیز این آپارتمان برایم غریبه است. پیدایش میکنم. در جای خوبی نصباش کرده اند. آهسته نزدیکش میشوم. چشمهایم را میبندم.... زندان کمیته روبه روی در شرقی وزارت خارجه یکهو پشت پلک هایم ظاهر میشود. مانده ام چرا آنجا؟ کجای این آپارتمان به آن زیرزمین نمور و تاریک میماند؟ بر میگردم به طرف قالیچه، گوشه آن را به دست میگیرم و میکشماش به طرف رادیاتور. پشت به رادیاتور رو قالیچه مینشینم. داغی پرهها رو پشتم خط میاندازند. پاهایم را جمع میکنم. دراز میکنم. صاف مینشینم. سرم را تکیه میدهم به رادیاتور. روزنامه چند روز - گذشته را از رو قالیچه برمیدارم. از جایی که تا خورده است میخوانمش. بی حوصله لوله اش میکنم و پرت میکنم رو زمین. نوشته هایش بیات است. جانی در آنها نمیبینم. کلمات در حال مردن هستند.
- پس چرا خاطراتت را به گوشه تاریک ذهنات پرت نمی کنی؟ یعنی آنها بیات نشده اند؟ ... یعنی هنوز تازه هستند و جان دارند؟!
- بله ... آنها همیشه تازه هستند ... حتی بعد از تجزیه شدن بدن نحيف من زیر خروارها خاک.
خاطرات تو سرم قاتی هم شدهاند. انگار سوار چرخ فلکی شده اند و هی می چرخند و میچرخند. به اولین جایی که دست می.رسد، چنگ می اندازم. آپارتمان زیر شیروانی داداش قاسم یک جا با تمام وسایلش جلو نگاهم میخکوبم میشود. داش اسدالله بیست و دو ساله پشت میز تحریر زل زده است به رساله ناتمام مهندسیاش. خانم هیدرون هم دورتر از او کتابی را میخواند. موهای بور که مثل شعله های آتش چند رنگاند روشانههای باریک اش ریخته اند. خانم هیدرون را در راه پله های ساختمان موقع رفت و آمدم به خانه دیده بودم. همسایه بودیم. در طبقه پایین آپارتمان ما زندگی می کرد. شیمی میخواند و معلم شیمی هم بود. هفت هشت سالی بزرگتر از من بود. همیشه تو خودش بود. چنان که انگار غم آلمان شکست خورده را به دوش میکشید. مثل خیلی از دانشجوها وضع مال خوبی نداشت. روزی چند ساعت تو یکی از رستورانهای محله لیبیک اشتراس غذا سرو میکرد. خیلی از وقتها حتی تو خیابان و خانه با پیش بند آشپزی رفت و آمد میکرد. انگار عوض کردن لباس وقت زیادی از او میگرفت. بی آن که بدانم چرا، دلم برای خانم هیدرون میسوخت. با آن حال هیچ وقت عکس العملی نشان نمیدادم مثل دو تا غریبه از کنار هم میگذشتیم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 کتک به عشق بچهها
صادق جهانمیر
سال ۱۳۶۰ در اردوگاه عنبر بودم که با یکی از بچههای اهل بیرجند یک تئاتر اجرا می کردیم که نگهبان آمد و ما را بخاطر نمایش تئاتر توی حمام برد و دو نگهبان حسابی کتکمان زدند!
بعد از نیم ساعت که برگشتیم به آسایشگاه، دیدم بچهها خیلی دمق شدند و حسابی رفتن تو لک. به دوستم گفتم فلانی ما که کتکِ رو خوردیم بذار بقیه ش رو هم ادامه بدیم. حال داری باقی تئاتر را بازی کنیم تا حال بچهها بیاد سر جاش؟ فوقش یه کتک دیگه هم می خوریم!؟
گفت: خیلی هم خوب، چرا که نه.
دوباره شروع کردیم به باقی اجرای تئاتر که ناگهان نگهبان عراقی اومد پشت پنجره و با فحش و بد و بیراه، ما را صدا کرد و گفت شما بازم که دارید کار خودتون را انجام می دهید!
ارشد آسایشگاه هم گفت: سیدی! میگن ما که کتکمون را خوردیم پس چرا ادامه کارمون را انجام ندیم!
عراقی چشماش گرد شد و گفت انتم قشمار، ماکو عقل؟ یعنی شما خیلی مسخره هستید، مگه عقل ندارید!؟
ما هم خندیدیم و گفتیم سیدی! مهم نیست بعدش چی میشه! بذار این تئاتر انجام بشه و به لب بچهها کمی خنده بیاد.
سرشو تکون داد و گفت:« والله ما آدری شی سویکم» (بخدا نمیدونم باهاتون چکار کنم ) فقط سریع.
بعد گفت: تا شیفت من تمام بشه باید مسرحیه(تئاتر) شما هم تمام بشه !
ما هم قول دادیم و سر ته اون را به هم آوردیم.
🔹 آزاده موصل و عنبر
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خاطرات_آزادگان
#کلیپ
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
Ahangaran - Ey Yeke.mp3
4.45M
🍂 یکه سوار
اجرای اول در روز تشییع شهید آوینی در سال۱۳۷۲ در مسجد بلال صداوسیما
🔸 با نوای آهنگین
حاج صادق آهنگران
🔹 شعر: علیرضا قزوه
🔸 بالایی من روح تو درخاک چه میکرد
میگفت بمان عقل چنین گفت که برگرد
یک روز اگر از منو عشق تو بپرسند
پیغمبرتان کیست بگو درد بگو درد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂