eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 به یاد شب‌های شلمچه کربلای ۵        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شرط حضور تو جمعشون... اخلاص رفیق.... صبحتون سرشار از یک رنگی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "والفجر هشت " از شروع تا پایان / ۱۱ برگرفته از دوره دافوس سردار شهید حاج احمد سیاف زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 غافلگیری حین عملیات شما می‌توانید دشمن را با تک‌های فرعی غافلگیر کنید. در این زمینه چه اتفاقی افتاد، در هر سه منطقه نزدیک به دو هزار کمپرسی مأموریت پیدا کرد جاده‌هایی را در هور بسازد. این ها با چراغ روشن شب‌ها کار می کردند که مسلما" هر ارتشی باشد با خودش می گوید حتما قرار است اینجا عملیات شود. لذا در هر سه محور اقدامات یکسان صورت گرفت. 🔹 از طرفی قرارگاه قدس به عنوان تک فرعی در منطقه ام‌الرصاص یک قرارگاه دارد و مشغول شناسایی است. در منطقه هور هم اقداماتی صورت گرفت اما منجر به عملیات نشد ولی در منطقه ام‌الرصاص شد. 🔸 حالا دستور کار قرارگاه کربلا به عنوان تک اصلی در منطقه فاو این بود که حتی نیروهای خودی هم نباید بدانند این جا عملیات است! دیگر حسابش را بکنید... 🔹 وقتی ما نیروی خودمان هم نباید بداند این جا عملیات است دیگر حسابش را بکنید خانواده های این ها در رفت و آمد به شهرهاشون در تردد به خود منطقه؛ هیچ کس نباید بداند. یعنی همه باید در یک تردید باشند که نکند قرار است در هور عملیات شود؟ نکند این جا[فاو] خودش یک فریب است؟ یعنی باید در این حد محرمانه عمل شود، ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂«مصطفای‌ خدا»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🍂 طلبه‌ی جوان آن‌قدر زیبا صحبت می‌کرد که همه را به وجد می‌آورد. قدرت بیان او بسیار بالا بود. مخصوصاً زمانی که از امام زمان (عج) می‌گفت. آن‌قدر عاشقانه با آقا درد دل می‌کرد که همه اشک می‌ریختند. عملیات فتح‌المبین به اهداف خود دست یافت. اما تعداد مجروحان و شهدا بسیار زیاد بود. طوری که همه فرماندهان می‌گفتند: باید بقیه‌ی نیروها برای استراحت به مرخصی بروند. جلسه‌ی فرماندهان برگزار شد. حسن باقری در جلسه حضور داشت. او بنیان‌گذار اطلاعات و سازمان رزم سپاه بود. مصطفی علاقه‌ی خاصی به حسن داشت. در آن جلسه برادر باقری از فرماندهان تیپ و لشکرها خواست که نیروها را برای ادامه‌ی عملیات آماده کنند. اما خود فرماندهان هم خسته بودند. آن‌قدر که همگی می‌گفتند: باید به نیروها استراحت داد. حسن باقری همچنان اصرار می‌کرد. او تأکید می‌کرد: برادران، همان‌طور که ما و شما خسته‌ایم دشمن ما هم خسته است. باید ضربه‌ی کاری را برای آزادی خرمشهر وارد کنیم و … در این میان یکی از کسانی که در تأیید سخنان ایشان صحبت کرد مصطفی بود. او با بدنی زخمی و خسته شروع به صحبت کرد. استدلال‌های برادر باقری را تأیید کرد و با قاطعیت گفت: من با نیروها صحبت می‌کنم. حرف ایشان درست است. باید عملیات ادامه یابد...🍂       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ زندگی‌نامه و خاطراتی از سردار سرلشکر شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردّانی‌پور به قلم: جمعی از نویسندگان @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 چقدر دوست داشتید به سرعت بفهمید مشارکت چقدر بوده و کی رای آورده ... همین‌قدر علاقه داشته باشیم که امام زمان، چقدر روی ما نظر داره؟؟ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 طنز جبهه 🔸 کشتی پنیر این اواخر دیگر چشممان که به پنیر می افتاد خود به خود حالمان بد می شد. از بس طی چند سال صبح، ظهر و شب به ما پنیر داده بودند. بچه هابه شوخی می گفتند: بروید مزار شهدا هر قبری خاکش شوره زار بود بدانید یک بسیجی و رزمنده آنجا دفن است. یک روز خبر آوردند، کشتی برنج را در دریا با موشک زده اند، همه یک صدا گفتند: کاشکی کشتی پنیر را می زدند، مردیم از بس پنیر خوردیم!       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۱۹ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 لشکر به امور واحدهای دیگر مشغول شده بود و کاری به کار ما نداشت. در منطقه دیگری زدوخورد رخ داده بود. نیروهای اسلامی از سلاح آرپی جی هفت و BKG استفاده کرده بودند. به تیپ ۶۶ نیروهای مخصوص نیز حمله شده بود و سه گروهان از آن را تارومار کرده بودند. این حوادث موجب شده بود که لشکر ما را رها کند و متوجه تیپ ۶۶ شود که ادعای شجاعت و بی باکی داشت. افسران این تیپ زنان خرمشهری را مورد آزار قرار داده و بسیاری از زیورآلات آنها را به سرقت برده بودند. تیپ ۶۶ در آستانه فروپاشی و انهدام قرار داشت و از جانب جوانان خرمشهری ضربات سنگینی دریافت کرده بود. فرمانده تیپ گفته بود: «گروهی جوان برما تاختند و سه گروهان را در روز روشن تارومار کردند.» هر بار که حمله ای انجام می شد، لشکر به طور ناگهانی به خانه های مردم خرمشهر هجوم می‌برد و همه جا را مورد بررسی قرار می‌داد و دام‌های مردم را به عنوان غنیمت تصاحب می‌کرد تا شاید بتواند «مجرمین» را پیدا کند. افسران کودکان خرمشهری را شکنجه می دادند. سرهنگ «طارق شکرچی» می گفت اینها بزرگ می‌شوند و بچه های ما را می‌کشند، آنها را بکشید تا فرزندانتان در خوشبختی محض زندگی کنند.» به خدا قسم من شاهد جنایت‌هایی بوده ام که تا ابد به عنوان لکه ننگ بر دامن ارتش عراق خواهد ماند. افسرانی را دیدم که اطفال شیر خوار را خفه می‌کردند به چشم خودم دیدم که کودکان را زنده به گور می‌کردند و زنان و مردان سالخورده را کتک می زدند. یک روز مشاهده کردم که یکی از سربازان می‌خواست انگشتری را از دست پیرزنی بیرون آورد اما او اجازه نمی داد. سرباز هم او را رها نمی‌کرد تا این که پیرزن انگشتان سرباز را به دندان گرفت و با قدرت فشار داد. صدای ناله سرباز بلند شد پیرزن او را رها و فرار کرد. سرباز تفنگش را به سوی پیرزن نشانه رفت و من هفت تیرم را به سمت سرباز گرفتم و گفتم شلیک نکن. بلند شد و تفنگش را پرت کرد و گفت: «جناب سرگرد ببین خون را ببین ببین این پیرزن عجمی با من چه کرد؟ او را می‌کشم!» - او از خودش دفاع کرد. آیا تو می‌پسندی چنین رفتاری با مادر یا خواهرت داشته باشند. سرباز از سخن من مات و مبهوت ماند. گویا چیزی به خاطر آورد. گفت: «جناب سرگرد به خدا نه، تو باعث هدايت من شدی، جناب سرگرد با دست‌هایم افراد زیادی را در محمره [خرمشهر] کشته ام. جناب سرگرد با یک سنگ، سر کودک شیرخواری را له کردم! جناب سرگرد دختر شیرخواری را که داشت به من لبخند می‌زد خفه کردم. سرباز لباس هایش را پاره کرد و یک بطری ویسکی را محکم به دیوار زد و شکست؛ قطعه بزرگ و تیز آن را در قلبش فرو کرد و در دم جان سپرد. من هم مرگ را برای او آرزو می‌کردم. کشتن کودکان و پیران اقدامی بی شرمانه است. این انسان شرور می‌خواست پیرزن ناتوانی را هم بکشد. بالای سرش رفتم و آب دهان به صورتش انداختم و گفتم با چه وضعی به حضور پروردگارت خواهی رسید؟ چگونه با شهدا مواجه خواهی شد؟» بدنش بوی بسیار بدی می‌داد و لعنتی فوری جان سپرد. انسان منحرف، پست و کافری بود! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۲۵ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 چند نفر همراه سید مجتبی هاشمی بودند؛ بیشترشان بچه تهران سی بودند و با لهجه داش مشتی ها حرف می‌زدند. لباس‌هایشان یکی در میان نظامی بود، بعضی پیراهن شخصی به تن داشتند. تا غروب حوالی صددستگاه و نخلستان درگیر بودیم. عراقی ها با خمپاره ۶۰ و آرپی جی و کلاش می‌زدند اما تیر بارشان بیشتر از سلاحهای دیگر کار می‌کرد. بچه ها در منطقه پخش شدند. من هم کنار سید مجتبی بودم. او سعی می‌کرد مرا مدیریت کند. می‌گفت به بچه هایت بگو بروند آن طرف، به بچه هایت بگو بیایند این طرف. می‌گفتم بچه ها ببینید سید چه می‌گوید، کنار بچه ها ایستادم و آرپی‌جی میزدم. با تاریک شدن هوا عراقی ها دست از حمله برداشتند و ما هم برگشتیم. یکی از واحدهای قوی عراق، گارد ریاست جمهوری بود؛ با برنامه حرکت می‌کردند و می جنگیدند در حالی که ما به طرف دشمن می رفتیم تا پیدایشان کنیم و درگیر شویم آنها حرفه ای عمل می‌کردند و خودشان را بدون محاسبه به آب و آتش نمی‌زدند. پنجاه متر، پنجاه متر، با احتیاط حرکت می‌کردند و تلفات کمتری می‌دادند. وقتی ما عقب نشینی می‌کردیم دشمن آهسته آهسته می‌آمد، اما وقتی دشمن عقب نشینی می کرد ما تا نفس داشتیم به دنبال آنها می دویدیم، وقتی نفسمان می‌برید و مهماتمان تمام می‌شد می ایستادیم تا گروههای دیگری به ما برسند. روز هفده مهر نیروهای گارد ریاست جمهوری عراق از اداره بندر حمله تازه ای را شروع کردند. علی هاشمیان آن روز رشادت زیادی از خود نشان داد که از سقوط شهر جلوگیری کند. او و گروهش در محوطه اداره بندر شجاعانه با نیروهای عراقی می‌جنگیدند. نزدیک ظهر علی شهید شد. لحظه ای که تیر خورد او را دیدم، ولی آنقدر درگیر بودم متوجه اتفاقات پس از آن نشدم. بچه ها می‌گفتند در حالی که افتاده بوده به طرف دشمن تیراندازی می‌کرده تا اینکه نفربر عراقی از روی او عبور می‌کند. شهادت علی ضربه سنگینی به من وارد کرد. دوستش داشتم. علی بچه خرمشهر و دانشجوی دانشگاه اصفهان بود. پدرش گونی فروشی داشت. تابستانها به خرمشهر می آمد و به پدرش کمک می کرد. در این گیرودارها با هم خیلی اخت شده بودیم. او یکی از قهرمانهای گمنام چهل و پنج روز مقاومت خرمشهر است. پس از رفتن علی عراقی‌ها تقریبا توانستند محوطه اداره بندر را تصرف کنند. تعدادی از نیروهای علی هاشمیان به گروه من و برخی به گروه رضا دشتی پیوستند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
22.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 سردار شهید حاج عظیم محمدی زاده علمدار لشکر ۷ حضرت ولی عصر (عج) معاون طرح‌و عملیات لشکر ولیعصر (عج) شهادت: اسفند ۶۵ عملیات کربلای ۵ 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈 لینک دعوت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 🔻 یادش بخیر!! روزایی که می خواستیم وارد خط مقدم بشیم. قبل از حرکت از عقبه، دل تو دلمون نبود که حالا این جبهه کجاست! چقدر با دشمن فاصله داره! جبهه ی آورمیه یا بزن بزنه؟ هم‌اینکه وارد خط می شدیم و صدای گوم گوم خمپاره‌ها و دودهای فسفری رو می‌دیدیم، کمی حال می اومدیم. با دقت همه جا رو وارسی می کردیم و اولین کار بعد از پیاده شدن از لنکروزهای گل مالی شده، رفتن به بالای خاکریز بود و نگاه های کنجکاوانه به مواضع دشمن!! و امروز این نگاه ها، در آرامش خودمون، مرور ذهنی مون شده و چقدر لذت بخش 😔 ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈 لینک دعوت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 بی‌ عصا دریا شده مقهورِ این پیغمبران حضرت موسی بیا اَروند را تفسیر کن... صبحتون سرشار از توکل ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "والفجر هشت " از شروع تا پایان / ۱۲ برگرفته از دوره دافوس سردار شهید حاج احمد سیاف زاده ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 غافلگیری حین عملیات 🔹 دلیل محرمانه بودن منطقه عملیات این است که ما یک عملیات مهندسی بزرگ در منطقه فاو داریم. زیر ساخت‌ها و مشخصات این زمین این شکلی نبوده که الان شما دارید می‌بینید. این زمین صاف و برهوت بود و هیچ چیزی نداشته است. این زمین که الان این طوری پر از عارضه، پر از جاده، نزدیک به چهارصد کیلومتر جاده داخلش آمده است و قریب به پانصد توپ می تواند این جا مستقر و شلیک کند، این‌ها همه باید در عرض مهر تا بهمن‌ماه آماده شوند، 🔸 همه هم باید کارشان را بکنند نظیر واحد مهندسی که باید جاده بسازد، عوامل قرارگاه، لشکرها ولی نباید بدانند که این جا می‌خواهد عملیات اصلی اجرا شود. 🔹 ممکن است کسی بو ببرد؛ مسلما" کسی که این جاست نمی‌خواهد سر خودش کلاه بگذارد که در منطقه عملیاتی دارد شکل می‌گیرد اما باید در رفتار ما و در کار روانی ما طوری قضیه جلوه کند که تمام کسانی که در همین جا هم دارند کار می کنند فکر کنند شاید اینجا خودمان یک جریان فریب هستیم! شاید عملیات می خواهد در هور انجام شود. شاید عملیات می خواهد در شلمچه انجام شود... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق❣ آرزوی محالی است اما... آرزو که بر جوانان عیب نیست.. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈 لینک دعوت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
داستان محافظ شخصی رهبر انقلاب که بعد از شهادت هم... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ این ماجرا را در کانال دوم‌ حماسه جنوب مطالعه بفرمائید 👇 @defae_moghadas2 ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
«ماه در میدان مین»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🍂عملیات کربلای 4 بود و خمپاره زمانی می‌زدند. ساعت اولیه روز بود. خمپاره‌های زمانی طوری بود که بالای سرمان منفجر می‌شد و به زمین نمی‌رسید. این خمپاره‌ها خیلی از بچه‌ها را شهید کرد. دو نفر دیگر از بچه‌های گردان پیش‌ طلبه نشسته بودند. ما دور هم جمع شدیم، ده دقیقه‌ای با هم حرف زدیم. من اسلحه‌ام را روی سینة خاک‌ریز گذاشته بودم. در حال صحبت بودیم که یک‌دفعه زمین و زمان تاریک شد. وقتی چشم باز کردم، سر و صورتم می‌سوخت. درد عجیبی دوپایم را گرفته بود و کمرم تکان نمی‌خورد. متوجه شدم که خمپاره درست وسط ما خورده و من مجروح شده‌ام. چشمم را باز کردم، آفتاب بالای سرم بود، تازه فهمیدم که از آن وقت صبح تا حالا بیهوش افتاده بودم. ظهر شده بود.🍂       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ خاطرات جواد منصف از دوران جنگ تحمیلی مؤلفان: حسین شیردل، حسن شیردل @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 حضور شهید آیت‌الله بهشتی در دارخوین ۱۳ خرداد ۱۳۶۰ @defae_moghadas 🍂