🍂
🔻 یازده / ۸۳
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 رمضان ۶۷ تمام شد و تابستان گرم تکریت از راه رسیده بود. آن روزها روزهای پیروزی های پی در پی عراقیها در جبهه های نبرد بود. به تازگی عراقی ها فاو و شلمچه را باز پس گرفته و اسرای زیادی گرفته بودند. آنها بند ۲ را به طور کامل تخلیه کردند و اسرایش را بین سایر آسایشگاه ها پخش کردند و اسرای جدید که شامل اسرای کربلای ۸ به این طرف بودند را به بند ۲ آوردند.
هر وقت این اسرای جدید وارد اردوگاه میشدند همه را داخل آسایشگاه ها می بردند و طبق معمول با تونل مرگ به استقبال آنها می رفتند. در جریان توزیع اسرای بند ۲ عبدالحسین جلالوند به آسایشگاه ما آمد. عبدالحسین مداح اهل بیت بود و در دوران اسارت علی رغم احتمال شناسائی توسط بعثی ها، بارها شجاعانه برای ما مداحی کرد و دعا خواند.
در بین این اسرای جدید فردی بود به نام ن،ک که ظاهرش شبیه معتادها و آدم بسیار فاسدی بود. معلوم نبود به چه انگیزه ای به جبهه آمده است. ن، ک آلت دست بعثی ها شده بود و به وسیله او فشارهای زیادی به بچه ها آوردند. از جمله او را با این که حتی قادر به اداره خودش هم نبود، مسئول آسایشگاه کردند. او نه با ارشاد و موعظه و نه با تهدید و تطمیع آدم نشد و آن قدر به بچه ها ظلم و ستم کرد که من و غلامرضا سیاحی و چند نفر دیگر از بچه ها مجبور شدیم کتک مفصلی جلوی چشم بعثی ها به او بزنیم که در ادامه خواهد آمد.
اسرای جدید وضع بسیار ناجوری در سلولهای تنگ و تاریک الرشید و حسن غول داشتند. بچه ها میگفتند آن قدر عرق میکردیم که در آب عرق مان غوطه می خوردیم. البته اگر چه اغراق است اما عمق فاجعه را تا حدودی نشان میدهد. سطل آب و توالت یکی بود؛ یعنی شب از سطل به عنوان توالت استفاده می کردند و صبح سطل را خالی کرده و یک آب مختصر به آن میزدند و به عنوان سطل آب خوردن از آن استفاده میکردند وضعیت بی آبی به گونه ای بوده که چند نفر از تشنگی شهید شده بودند. تعدادی از این اسرا را پیش ما آوردند. آنها اکثراً ارتشی بودند و در عملیات "توكلنا على الله الثالثه عراق در جبهه زبیدات در مجاورت جبهه شرهانی و تپه های ۱۷۵ اسیر شده بودند. نام جبهه شرهانی و تپه های ۱۷۵ خاطرات شهدای بزرگی چون امیر کریمی علیرضا معتمد زرگر، علیرضا سالمی، توسلی، جامعی و فرضی پور را برایم تداعی میکرد. برای حفظ این تپه ها خونهای زیادی داده بودیم و از این که همه چیز را از دست رفته میدیدم بسیار ناراحت بودم. همان روز ورود اسرای جدید انگور آوردند و آن را تقسیم کردند. به هر نفر سه یا چهار حبه انگور رسید یکی از عراقیها صدایم کرد و یک خوشه اضافی به من داد که آن را بین یکی دو نفر از اسرای جدید تقسیم کردم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
با تو می شد تا ستاره پر کشید
طرحی از شوق کبوترها کشید
با تو می شد عشق را آغاز کرد
در هوای عاشقی پرواز کرد
با تو حتی آسمان آبی تر است
چشمهای قاصدک بی تو، تر است
با تو می شد آب را احساس کرد
باغ را لبریز عطر یاس کرد
با تو حتی عشق، عاشق می شود
یادی از داغ شقایق می شود
با تو شبها، نور باران می شود
شهر ما لبریز عرفان می شود
با تو می شد لاله را باور کنیم
آسمان دیده را ساغر کنیم
بی تو من حس کرده ام ققنوس را
بر دل خود بسته ام ناقوس را
بی تو مرگ خویش را بوکرده ام
با غم تنهاییم، خو کرده ام
با تو می شد بوی باران را شنید!
قطره ای از آب دریا را چشید
یاد تو، یاد تمام لاله هاست
معنی احساس خوب ژاله هاست
#وفایی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پیروزی
مکتب حاج قاسم
🔻با نوای
محمد گلریز
#کلیپ
#نماهنگ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 مجاهدین خلق
منافقینی در چهره دین ۱
حجتالاسلام جعفر شجونی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
در زندان انواع شكنجهها بود. عاملین این شكنجهها گاهی چپیها و گاهی هم مجاهدین خلق بودند. مجاهدین ما را بایكوت كردند. ما حرام و حلالی میگفتیم، نجس و پاكی میگفتیم. آنها روحانی خودشان را كه آدمی خبیث به نام "جلال گنجهای" بود ایدئولوگ و سخنگوی خودشان میدانستند و ما را كه كاركشته و تجربه آموخته و مسن بودیم، مثل بنده، حجتالاسلام آقای فاكر و سایر آقایان را كه آنجا بودند، بایكوت میكردند.
چپیها میآمدند، مخصوصا دستشان را میشستند و سعی میكردند كه آب آن را به ما بپاشد. گاهی منافقین با هم نهجالبلاغه را معنی میكردند و تفسیر قرآن داشتند. ما هم به عنوان این كه طلبه هستیم و بیكار، میرفتیم مینشستیم تا به قول خودمان، استفاده كنیم اما آنها سكوت میكردند و با هم هیچ صحبت نمیكردند. میگفتیم: آقا، بفرمایید. میگفتند نه! ما دیگر خسته شدهایم. ولی به محض این كه ما میرفتیم، با هم پیچ پیچ میكردند.
با این كه من تبلیغات میكردم و تلاش زیادی داشتم، مجاهدین در زندان به من میگفتند كه ما اسم شجونی را از "احمد رضایی" شنیدیم. آنها میگفتند: "حنیف نژاد" به ما میگفت كه شجونی یك بار فلان جا منبر داغی رفته بود. حتی به من میگفتند: «خودت را حفظ كن. نباید به این زودی ها كشته شوی. تو باید منبرت را بروی. تو باید تبلیغات بكنی» اما نمیدانم مسعود رجوی در زندان چه رابطهای با "حنیفنژاد" و "میهنپرست" داشت و چرا اینها را باقی گذاشتند؟! البته، من در مجلس گفتم كه روسها رجوی را نگه داشتند و از شاه خواستند كه او اعدام نشود. برادرش كاظم رجوی، كه آن وقت در سفارت ایران (در مسكو) بود، به اینجا آمد و از شاه خواست كه مسعود رجوی اعدام نشود.
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 خیاطی با حداقلها
خسرو میرزائی
یک سری تشک های ابری با روکشهای پارچه ای رنگی آوردند که استفاده کنیم. با توجه به شرایط لباس ها که مندرس شده بودند، ترجیح دادیم با ابتکار عمل، رویه پارچهای تشکها برای شلوار، شورت و در مواقعی سجاده نماز استفاده شود. برای خالی نبودن عریضه، با خط خوش و گلدوزیهای زیبا نیز مزين شدند. البته برای خیاطی، نخ مورد نیاز بود که از داخل پتوها کشیدیم و سوزن نیز از سیم خاردار که بشکل سوزن ساخته میشد استفاده کردیم.
#آزادگان
#خاطرات
نشر دهنده باشیم
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
اَسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی، عنوان مجموعه مصاحبههایی بود که مرتضی سرهنگی خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی با اسرای عراقی انجام میداد. این اثر در ۱۳۶۵ خورشیدی توسط انتشارات سروش به چاپ رسید. بیشتر این مصاحبهها در۱۳۶۱ خورشیدی و پس از شکستهای سنگین قوای دشمن از رزمندگان انجام شد و در ۱۳۶۳ خورشیدی در قالب یک مجموعه واحد منتشر شد. دیدن جنگ از زاویه دید سربازان دشمن، اهمیت این کتاب را دوچندان کرده است.
🔹 مرتضی سرهنگی:
..دلیل و انگیزه اسرا برای نشان دادن تمایل به انجام این مصاحبهها نور حقانیتی است که از سیمای درخشان جمهوری اسلامی میتابد. این حقانیت، حتی بسیاری از فرماندهان ردهبالای ارتش عراق را به اعتراف واداشته است. فرماندهان ارشد ارتش عراق در میزگرد بزرگی که به مناسبت آزادی خرمشهر برگزار کردند پرده از حقایق ناگفتهای برداشتند. خوشبختانه جریان این میزگرد در دو قسمت از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد و نیازی به بازگو کردن آن در اینجا نمیبینم.
در کل آنچه نیروهای وفادار به صدام در اردوگاهها، در ابتدای اسارت، از آن دم میزنند یک فریب بزرگ است که مدتهای مدید در گرداب غوطه میخوردهاند. اکنون گرمای آفتاب اسلام همینها را نیز جنبانده است. عده بسیاری از این اسرا در شروع مصاحبه به من میگفتند: «ما به عنوان یک تکلیف شرعی وظیفه خود میدانیم که هر چه در جبهه دیدهایم نقل کنیم. شاید به این وسیله بتوانیم از بار گناهان خود بگاهیم.
🔹 بمناسبت چاپ پنجم کتاب بعد از ۳۰ سال
#کتاب
🍂
در عملیات بیتالمقدس اسیر شدم. باید اعتراف کنم که این عملیات بسیار عالی و غافلگیرکننده بود، به طوری که عدهای از سربازان ما با زیرپیراهن اسیر شدند.
در این منطقه یک روز مأموریت یافتم که به اتفاق سی تن برای شناسایی منطقه برویم و محاسبه کنیم که چند پل میتوانیم روی رودخانه کارون بزنیم. رودخانه و منطقه را دیدم و در گزارش قید کردم: «به هیچوجه نمیتوان روی کارون پل شناور زد.» و گزارش را تسلیم سرهنگ حازم کردم.
سرهنگ آدم بسیار فاسد و بیرحمی بود. او در اولین لحظات حمله دلاوران شما با جیپ از معرکه گریخت و هنوز نمیدانم زنده است یا مرده.
ما در این حمله محاصره شدیم و همه افراد واحدمان اسیر شدند.
وقتی ما را با کامیون میآوردند، تصادفاً از روی پلی که روی رودخانه کارون زده شده بود عبور کردیم. رزمندگان شما هفت پل روی این رودخانه متلاطم زده بودند. در پایان امیدوارم هر چه زودتر خداوند پیروزی را نصیب اسلام و رزمندگان شما کند.
#گزیده_کتاب
#اسرار_جنگ_تحمیلی_بهروایت_اسرای_عراقی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 عملیات رمضان
ورود به خاک عراق
#نکات_تاریخی_جننگ
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔻 پس از پيروزى در عمليات بيت المقدس كه به آزاد سازى بخش اعظمى از مناطق اشغالى منجر شد، ايران براى اجراى عملياتى كه سرنوشت جنگ را مشخص كند چاره اى جز ورود به خاك عراق نداشت كه با اذن حضرت امام خمينى(ره) مبنى بر ورود به خاك عراق، فرماندهان، منطقه شلمچه و بصره را براى حمله نهايى خود برگزيدند كه بر اساس پيش بينى هاى صورت گرفته با رسيدن نيروهاى ايرانى به بصره يا نزديكى آن، كار رژيم صدام تمام بود، اما در اين ميان مسئله حمله گسترده اسرائيل از زمين و هوا به لبنان به اوجخخ خود رسيد.
در اين زمان در جلسه شوراى عالى دفاع كه با حضور شهيد سپهبد صياد شيرازى و محسن رضايى برگزار شد، بعد از چندين ساعت بحث و تبادل نظر تصميم گرفته شد ايران به جنوب لبنان نيرو اعزام كند، اما شهيد صياد شيرازى كه در آن مقطع به سوريه سفر كرده بود از قراين و شواهد متوجه اين مطلب شد كه پرداختن به لبنان و غفلت از عراق دامى براى ايران است و نظر خود را دره درخم اين خصوص در بازگشت به محضر امام (ره) رساند و ايشان فرمان بازگشت نيروها را از لبنان صادر كردند. هرچند ايران از اين دام رهيد اما صدام از يك ماه غفلت، نهايت استفاده را كرد و ضمن ساماندهى ارتش خود به سرعت بر استحكامات شرق بصره افزود.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۸۴
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 تک آخر/ پذیرش قطعنامه
این اسرا فقط چند روز قبل از پذیرش قطعنامه توسط ایران اسیر شده بودند و به ما خبر احتمال پذیرش قطعنامه را دادند. اکثر اسرا چون احتمال آزادی را با پذیرش قطعنامه بالاتر میدیدند از این خبر خوشحال شدند.
چند روز بعد اسرای کم سن و سال را جمع کردند و به اصطلاح برای مبادله بردند. ما تا روز آخر نفهمیدیم کجا رفتند ولی بعدها معلوم شد همه اش برای تبلیغات بود و خبری از آزادی نبود. یکی از این اسرای جدید گروهبانی بود به نام م که به خاطر خوش خدمتی هایش به بعثی ها مسئول بند ۲ شد. متأسفانه او خیلی خبرچینی میکرد و بسیار هم مورد توجه بعثی ها بود.
اصولا بعثی ها به خبرچینها خیلی علاقه مند بودند این .م بسیار شبیه ن ک، شکنجه گر معروف بند ۴ بود و علت اصلی انحراف هر دو آنها سطح فرهنگی پایینشان بود. یک روز که م مشغول تنبیه بچه ها بود دو نفر از نگهبانهای عراقی با تعجب او را به هم نشان میدادند که چطور هموطنانش را شکنجه میکند. یکی از آنها رو به او کرد و گفت فقط از کمر به پایین بزن و بالا تنهش رو کاری نداشته باش. شرایط در بند یک کاملاً متفاوت بود. آن جا نفوذ بچه های بسیجی و برنامه های تبلیغی و خودسازی تأثیر ویژه ای روی اسرا گذاشته بود و رفتارها را تغییر داده بود. هرکس هیچ آشنایی قبلی با این دو بند نداشت میتوانست تشخیص دهد که یک تفاوت اساسی بین بچه های بند یک و دو وجود دارد. روزه داری نمازهای جماعت کوچک و دعاهای مخفیانه و به دور از چشم نگهبان ها در بند یک کاملاً مشهود بود. بچه ها حاضر به هیچ گونه همکاری با عراقیها نمی شدند و دیگر کسی از بند ۱ برای عراقیها خبری نمی برد. عراقیها هم متوجه شده بودند که دیگر جاسوسی در بند ۱ وجود ندارد. سرهنگ محمد خلبان ایرانی مسئول آسایشگاه ۳ که آسایشگاه افسران بود، شده بود و با بچه ها همکاری میکرد. تا جایی که عراقیها نسبت به او و آسایشگاه ۳ خیلی بدبین شده بودند. البته تنبیه آسایشگاه افسران بیشتر از نوع تنبیه های نظامی بود و کمتر برای تنبیه آنها دست به کابل میشدند. هر بار به سرهنگ محمد گفتند که افسران متخلف آسایشگاه را معرفی کند، او همکاری نمی کرد. این بود که یک روز بعد از اینکه آسایشگاه ۳ را تنبیه کردند، نایب عریف کریم آمد و گفت: «چاره ای برای آسایشگاه ۳ پیدا کردم که به فکر هیچکی نمیرسه. کاری میکنم که دیگه توی آسایشگاه ۳ بی انضباطی وجود نداشته باشه. گروهبان م را که وصفش گذشت صدا کرد. او که لباسها و وسایلش را قبلاً در کیسه انفرادی اش گذاشته بود و خود را آماده کرده بود، بلافاصله جلو دوید و سلام کرد و پا کوبید. کریم رو به او کرد و گفت از این به بعد تو مسئول آسایشگاه ۳ هستی و باید آسایشگاه ۳ رو مثل آسایشگاه قبلی منظم کنی. کریم این را گفت و رفت. م. مدتی را به آزار و اذیت و گیر دادنهای بی مورد گذراند. در چند مورد هم همه بند را به کتک داد. او همیشه پیش عراقیها از افسرها به عنوان آشوبگر یاد می کرد و عراقیها چون اجازه نداشتند که افسرها را تنبیه بدنی کنند، سایر بچه ها را اذیت می کردند.
یک بار سرهنگ محمد از دستم به عراقیها شکایت کرد. عراقی ها هم افسرشان را آوردند تا به شکایت رسیدگی کند. افسر عراقی که قرار بود موضوع را رسیدگی کند، ابتدا همه بچه ها را تنبیه کرد و از آنها زهر چشم گرفت تا از سرهنگ حمایت نکنند و بدانند که اگر از او حمایت کنند کتک مفصلی در انتظارشان است. این بود که اکثر اسرا که سرهنگ محمد به نمایندگی از آنها شکایت از م. را مطرح کرده بود، ترسیدند که از ایشان حمایت کنند و اقدام علیه م. شکست خورد. بعد هم افسر عراقی به عنوان جایزه آنهایی که از سرهنگ محمد حمایت نکردند
را به حمام فرستاد. اذیت کردنهای گروهبان به جایی رسیده بود که حتی بچه های سایر آسایشگاه ها هم با او در افتادند. از جمله یک بار اکبر رشتی هم با او در افتاد که البته باز هم نتیجه نگرفت. بچه ها تصمیم گرفتند که سیاست طرد کردن و منزوی کردن او را در پیش بگیرند و همزمان چند نفر هم مأمور کار فرهنگی روی او شدند و او را از عواقب کارهایش میترساندند و به او میگفتند که چون گروهبان ارتش است بعد از آزادی ممکن است از کارش اخراج شده یا حتی محاکمه نظامی شود. بدین ترتیب با کار فرهنگی از جانب عده ای و اعمال سیاست طرد از جانب اکثر بچه های بند، بالأخره .م. شکنجه گر هم آدم شد و به جمع بچه ها پیوست و از کارهای قبلی اش دست برداشت حالا دیگر هر چه عراقی ها از وضع آسایشگاه از او می پرسیدند می گفت که خوب است و هیچ مخالفتی وجود ندارد. تا این که عراقی ها متوجه تغییر رفتار وی شدند و کم کم او را کنار زدند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 یادش بخیر
روزهای اردوگاهی و
ایام قبل از عملیات!
معمول این بود که بعد از اتمام آموزشها یک گام به منطقه عملیاتی نزدیکتر میشدیم .
بساط چادرها⛺️ را در بیابان خدا پهن میکردیم و صدای لولههای چادر و بستها و جار و جنجال بچهها در هیاهوی مسئول تدارکات به هوا بلند میشد و بازار ندارم، ندارم، مکارهای میساخت دیدنی!
همینکه چادرها برپا میشد و با پتوها فرش می کردیم، چیدمان کوله پشتیها و جاگیری اسلحهها هم انجام میشد، از اردوگاه جدید و خیمههای برافراشته 🚩خود به وجد میآمدیم.
در این اوضاع، توجه بعضیها جالب بود و دیدنی. آنها کسانی بودند که به دور از کارهای شخصی، جایی را در وسط محوطه انتخاب میکردند و با بیل و کلنگ یادمانی از قبور شهدا برپا می کردند و با پرچمهای رنگی 🚩 حصاری به دور آن می کشیدند و نمیگذاشتند لحظهای از یاد دوستان شهیدمان 🚩 فاصله بگیریم.
.. و چه دلچسب بود، اولین صبحگاهی که در جوار همان یادمان، میگرفتیم و با پرچمهای رنگی🚩، حماسه ای می آفریدیم از وحدت و همدلی و هم قسم شدن برای ادامه راهی که آخرش نامعلوم بود و سختیاش نامفهوم.
و اکنون، همانها، یا در بهشتاند، یا پا در رکاباند و یا ایستاده بر سر پیمان.
و یا خسته و وارفته در روزگار امتحانهای بزرگ.
راستی!
ما در کجای این راهیم؟
#یادش_بخیر
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
شبهای دو کوهه، پر از رمز و راز است.
هر جا را که نگاه می کنی، بعد از سی و چند سال ، با تو حرف می زند. به شرط آنکه هنوز گوش و چشمت، از دنیا پر نشده باشد.
ساختمان های خالی از جسم رزمندگان، حرفها دارد. نجواهای عاشقانه. خنده ها و اشکها... انعکاس نوای عاشقان پر کشیده از هیاهوی دنیا است.
سنگریزه ها و دیوارهای ساکت، با تو سخن می گویند.... آه ای دلِ غمزده از روزگار.... بیا.....
که صدای کاروان می آید.
از دو کوهه ، تا ملکوت.
اینجا دو کوهه است
محمدابراهیم بهزادپور
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیایید تا کمی به جاماندگی خود گریه کنیم. اینها رفتند و ما...
🍂 مجاهدین خلق
منافقینی در چهره دین ۲
حجتالاسلام جعفر شجونی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
🔹 تفسیر قرآن به روش منافقین
تفسیر قرآن آنها عجیب بود. چه طور میشود كه دو، سه تا دختر چادری نمازخوان و با حجاب و دعای كمیلخوان، به مدت شش ماه با ده، بیست ، سی تا پسر جوان، در یك خانه تیمی زندگی كنند، هم بستر بشوند و برایشان مشكلی هم پیش نیاید؟!
اینها این آیه را به خورد این دخترها میدادند كه «ولایبدین زینتهن الا لبعولتهن» ما میگوییم مواضع زینت را، كه بالای گردن و بالای دستها باشد، نباید جز به شوهرهایشان نشان بدهند؛ اما اینها جور دیگر معنا میكردند و میگفتند: از زانو تا شكم مواضع زینت است. "بعولتهن" را به معنای "شوهر" نمیگرفتند بلكه به معنای "همسنگر" میدانستند و میگفتند زنها نباید مواضع زینتشان را كه از شكم تا زانوست، به كسی نشان بدهند مگر به هم سنگرها. اینها جزء كشفیاتی بود كه در زندان جسته گریخته دستگیر ما میشد. آنها آیات قرآن را این طوری معنا میكردند.
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 حکایت دریادلان
قسمت چهلموسوم
نوشته : احمد گاموری
┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅
🔹كاربرد دشداشه!
و لباسهای چهل تیکه
وقتی که به اردوگاه رفتیم همه لباس هایی که تن مان بود گرفتند و به جرم اینکه به قول خودشان لباس های (امام) خمینی بود، آن ها را آتش زدند و به هر نفر یک دست لباس نظامی خاکی رنگ و یک دشداشه دادند. ما از دشداشه ها در فصل تابستان و از لباس های نظامی در زمستان استفاده می کردیم. دشداشه ها کاربرد دیگری هم داشت. به ما لباس زیر نداده بودند و ما دشداشه ها را که می پوشیدیم پایین آن را یا گره می زدیم یا بعضی از بچه ها آن را می دوختند و فقط دو تا حفره برای رد کردن پاهای شان خالی می گذاشتند. فقط اجازه داشتیم که آن ها را داخل آسایشگاه بپوشیم، نه در ساعات هواخوری و داخل حیاط.
لباس بعضی از بچه ها آنقدر وصله خورده که مثل توپ چهل تیکه شده بود و برای دلخوشی خودمان می گفتیم که لباس های مان مدل دار است و از سادگی درآمده! برای وصله زدن از جیب های شلوار و بلوزها استفاده می کردیم و وقتی که دیگر جیبی برای وصله زدن نمی ماند از قد شلوار و آستین لباس ها کوتاه می کردیم و وصله می زدیم.
آنجا نه از نخ خبری بود و نه سوزن. نخ های لبه لباس را که سردوزی شده بود، می شکافتیم. استخوان مرغ را خُرد می کردیم و با ساییدن روی زمین آن را کوچک و تیز کرده و ته آن را هم سوراخ ، و از آن به عنوان سوزن استفاده می کردیم.
یکبار ناخودآگاه شروع کردم به شمردن وصله های شلوارم. گفتم اینکه لقب چهل تیکه را دارد ببینم واقعاً چهل تیکه هست یا نه. اما هنوز دوازده تیکه دیگر تا کامل شدن جا داشت!
•⊰┅┅❀•❀┅┅⊰•
ادامه دارد
#حکایت_دریادلان
نشر دهنده باشیم
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🔴 عرض سلام و عصربخیر
نزدیک بودن تاریخ عملیاتهای دفاع مقدس در ماههای دی، بهمن و اسفند باعث شده تا فرصت کافی برای پرداختن به هر کدام، به شکلی که حق مطلب تا حدودی ادا شود، مهیا نشده و طبیعتا زیبایی و جذابیت هر موضوع بستگی به بیان آن در جای خود دارد.
با این توضیح، بر آنیم تا در خصوص عملیات بدر، جبران مافات کنیم و جریاناتی در سطح کلان فرماندهان ارتش و سپاه و اختلافاتی که در تقسیم کار بوجود آمده بود و نیز مقاومت جانانه ای که هنوز قسمت هایی ناگفته در خود دارد را از بیان جناب آقای محسن حسینی نهوجی، آجودان سردار رحیم صفوی در دوران جنگ تحمیلی تقدیم حضور کنیم.
در ادامه خاطرات قسمتی از فیلم صحنه های جلسات سری نیز نشر داده خواهد شد.
همراه باشید و نظرات خود را بفرستید
🍂
🍂
🔹 ناگفتههای عملیات بدر (1)
محسن حسینی نهوجی
مسئول دفتر وقت سردار صفوی
✺✺✺✺✺✺
عملیات بدر حساس ترین مقطع جنگ بود. غروب ۲۶ اسفند ۶۳ در بدترین و تلخ ترین شرایط، نیروهای اسلام مجبور به عقب نشینی شدند.
عوامل مختلفی در این عقب نشینی دخیل بود. در قسمتی از فیلم منتشر نشده به وضوح پیداست که یکی از یگانها با وضع نامناسب، اقدام به عقب نشینی کنترل نشده کرد که بلبشو و بازگشت برنامه ریزی نشده تداعی کننده حالت فرار، در تخریب روحیه و سازمان یگان های مجاور تاثیر بسزائی داشت.
از آن طرف برادر مهدی باکری هر چه در توان داشت دریغ نکرد و جان خود و دو فرمانده گردان دلاورش را تقدیم کرد تا مانع رخنه و پیشروی صدها تانک و نفربر دشمن از سمت العزیر و جناح راست منطقه گردد.
ادامه دارد, پیگیر باشید
حماسه جنوب - خاطرات
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔹 ناگفتههای عملیات بدر (۲)
محسن حسینی نهوجی
مسئول دفتر وقت سردار صفوی
✺✺✺✺✺✺
این منطقه گلوگاه مهمی چون گلوگاه حساس جنگ احد بود و مهدی با درک نقش تعیین کننده آن، همه توان لشکر را بکار گرفت و برای تضمین موفقیت از نیرو هایش جدا نشد.
وقتی تمامی نفرات تیم تخریب اول به شهادت رسیدند، مهدی تیم دوم را پای کار آورد و خودش با قایق به سختی تلاش می کرد تا ملزومات انفجار پل اتوبان عماره، بصره را برای بستن معبر یگانهای پاتک کننده دشمن، پای کار بیاورد.
سه شب بود که مهدی جمعا بیش از چند ساعت آرام نگرفته و خواب به جسم خسته اش راه نیافته بود، اما همچنان بی قراری می کرد و در تکاپو بود. او می دانست اگر دشمن از شمال سرازیر شود، از سمت پائین یعنی جناح چپ نیز دهها یگان زرهی مکانیزه، با نفر برها و تانک های صفر کیلومتر، منطقه را دور زده، تلفات وسیعی را به یگانهای خودی تحمیل نموده، نفرات زیادی را به اسارت در می آورد. مهدی و یارانش ناچار شدند برای غلبه بر شرایط نا متقارن آرپی جی بردوش، خود را به ۵۰ و ۲۰ متری تانک دشمن برسانند تا آرپی جی با اصابت به زره تی ۷۲ کارایی داشته باشد. آقا مهدی از پشت بیسیم اصغر قصاب فرمانده گردان دلاورش را صدا کرد تا وضعیت را جویا شود. اصغر در مصاف نا برابر چند قبضه آرپی جی با انبوهی از تانکهای مدرن ابر قدرتها، به فیض شهادت رسیده بود.
پیگیر باشید
حماسه جنوب - خاطرات
@defae_moghadas
🍂
🍂 صحبتهای جالب رهبر معظم انقلاب درباره همسرشان
باید به صبر و شکیبایی فراوان او (همسرم)، در تحمل سختی و مشقت زندگی در دوران پیش از انقلاب و اصرار او بر ساده زیستی، در دوران پس از انقلاب اشاره کنم.
بحمدالله خانه ما همواره تاکنون از زوائد زندگی و زرق و برقهای دنیوی، که حتی در خانههای معمولی مردم یافت میشود به دور مانده است و همسرم در این امر بالاترین سهم و مهمترین نقش را داشته است. درست است که من زندگیام را به همین شکل آغاز کردم و همسرم را نیز در این مسیر هدایت کردم و این روحیه را در او زنده کردم، اما صادقانه میگویم که او در این زمینه بسیار از من پیشی گرفته است.
من درباره زهد و پارسایی این بانوی صالحه تصویرهای بسیاری در ذهن خود دارم که بیان برخی از آنها خوب نیست. از جمله مواردی که میتوانم بگویم این است که: هرگز از من درخواست خرید لباس نکرده است، بلکه نیاز خیلی ضروری خانواده به لباس را به من یادآور میشد و خود میرفت و میخرید.
هیچ وقت برای خود زیورآلات نخرید. مقداری زیورآلات داشت که از خانه پدری آورده بود و یا هدیه برخی بستگان بود. همه آنها را فروخته و پول آنها را در راه خدا صرف کرد. او اینک حتی یک قطعه زر و زیور و حتی یک انگشتر معمولی هم ندارد.
#خون_دلی_که_لعل_شد
#گزیده_کتاب
این کتاب حاوی خاطرات خودگفتۀ رهبر معظم انقلاب از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی است. این اثر که در پانزده فصل گردآوری شده است خاطراتی بدیع و ناگفته از مبارزات رهبر انقلاب با سلطنت پهلویها را در بر دارد.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂