🍂 ضجه و گریه در رحلت امام
باقر تقدس نژاد
در ایام بیماری حضرت امام، آسایشگاه ما تلویزیون داشت و ما از تلویزیون عراق خبر بیماری ایشون رو حداقل دو سه بار دیدیم که صحنه هایی از دعاهای مردم رو هم نشون داد. حتی اون صحنه ای که حضرت امام نماز میخواندند و مرحوم «حاج احمد آقا» براشون مهر نگه می داشتند رو هم یادمه که نشون داد.
ما در آسایشگاهها همه دست به دعا شده بودیم.
«من» ، «حسن شمشیری» و « محمد فریسات» کنار درب ورودی، به دیوار تکیه داده بودیم و محمد آقا آرام مداحی میکرد و ما هم آرام به روی پاهایمان می زدیم تا صدای زیادی بلند نشود.
در حال خودمان بودیم که زمزمه ارتحال امام بلند شد. آن شب « اوس » نگهبان بود.« محمد » بلند شد و از « اوس» که پشت پنجره بود پرسید: خبر ارتحال امام درسته یا نه؟
«اوس» هم جواب داد: بله درسته.
همهمه بلند شد. بچه ها زدند زیر گریه. « محمد فریسات »، میله های حفاظ پنجره رو گرفته بود و سرش رو محکم به میله ها می کوبید و گریه میکرد. « اوس » با تعحب پرسید: مگه تو عرب نیستی؟چرا گریه میکنی؟
محمد آقا جواب داد: بله من عربم اما ایرانیم و امام هم رهبرم بود که فوت کرده. « اَوس » با عصبانیت گفت: فردا حسابت رو می رسم.
در جواب شنید که هر کاری دلت میخواد بکن.
صبح روز بعد همه غمگین بیرون آمدند اما از بعد از ظهر با لباس های سبز به نشانه عزاداری بیرون اومدیم.
تا سه روز هم نگهبانها کاری به کار بچه ها نداشتند اما بعد از آن شروع کردند به تنبیه کردن همه و بطور خاص دوستانی که به نوعی رهبری جریانات را برعهده داشتند، یا بهقول آنها اکبر مخالف بودند. محمد آقا هم جزء اونها بود و «اوس» عقده خودش رو خالی کرد و بعد هم از جمع ما جدایشان کردند.
🔹 تکریت ۱۱
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد ۱۵)
خاطرات علی مرادی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 در هر حال دستور طلاق داده شد و این بار این موضوع تنها کابوس و تناقض بزرگ من نبود بلکه کل تشکیلات سازمان را در هم پیچیده بود.
توصیف نگاههای نا امیدانه زن و شوهرها، زوجهایی که تازه به هم رسیده بودند، حتی ازدواجهای تشکیلاتی که با دستور تشکیلاتی با هم پیوند خورده بود، همه و همه این حالات، ایما و اشارهها، چهرههای پریشان و درهمریخته حقیقتاً از توان توصیف و قلم نگارنده خارج است.
بحث داغ در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف ادامه داشت. غالب حضار در نشست با تمام توان و انرژی با کف و سوت حمایت خود را از تصمیم بزرگ رجوی اعلام میکردند. بهر حال بخشی از نیروها ایدئولوژیک و تشکیلاتی بودند و تصمیم گرفته بودند تا پای جان در رکاب رجوی باشند. بخصوص آن زمان که اگر چه جنگ ایران و عراق بپایان رسیده بود اما صلح برقرار نشده بود و هنوز سایه جنگ بطور کامل از جبهه ها دور نشده بود و رجوی بدنبال این بود تا با همدستی و هماهنگی برخی ژنرال های عراقی، نفوذ گروهها و تیم های عملیاتی به داخل خاک ایران را فراهم نماید و برخی از نیروها دلخوش کرده بودند که میتوانند مجددا با تجدید قوا به داخل خاک ایران حمله کنند و پیروز شوند .
از طرف دیگر اما دلواپسان زیادی مات و مبهوت به اینطرف و آنطرف زل میزدند. علاوه بر متاهل هایی که در بالا ذکر شد و حقیقتا بسیاری بشدت به همسران خود علاقمند بودند و قصد جدایی نداشتند ، تعدادی نیز مجرد بودند و اساسا آنجا ازدواج نکرده بودند و در همین بحث طلاق اجباری نیز سوژه بودند و نمیدانستند چه چیزی را باید طلاق بدهند .
در این میان اما عشق بازی و ارسال پیام و اشاره آن دو زوج عاشق که در قسمت قبلی به آن اشاره کردم بطور عجیبی توجه تعدادی از هم کیشان خود را بخود جلب کرده بود. در انتهای سالن پشت همان پرده کذایی محل تردد دلواپسان و رژه نا امیدانه انها بود که حقیقتا روح و روان عده ای را جریحه دار کرده بود.
هنوز آن جمله مریم قجر عضدانلو (همسر نوعروس رجوی) در گوش و جان افراد طنین انداز بود که گفت: از این پس زنانتان بر شما حرام و بر رهبری حلال هستند پس آنها را به حریم رهبری پرتاب کنید !!!!
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 پادگان شستوشو
طاهره رضایی کاکا زاده
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 اوایل، هرکس میخواست به چایخانه رفت و آمد میکرد. نظمی وجود نداشت. تا اینکه خانم موحد از تهران آمد. محله های شهر را دسته بندی و برای هر روز محلهای را مشخص کرد. برای همه خانمها کارت صادر کرد. می گفت:" اینطور نمیشه که هرکی هرکی باشه. هزار اتفاق ممکنه بیفته. بمبگذاری بشه."
برایمان قانون گذاشته بود که موقع لباس بردن به پشتبام مقنعه و چادر سرمان باشد. دستکش و جوراب هم باید می پوشیدیم. دخترهای جوان نباید میرفتند بالا. می گفت:" اینجا مثل پادگان کلی مرد رفت و آمد میکنند. با پوشش کامل برید که گناه نشه."
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#اهواز
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ثمره خون شهیدان
من در اینجا از همۀ فرزندان عزیزم در جبهه های آتش و خون که از اول جنگ تا امروز به نحوی در ارتباط با جنگ تلاش و کوشش نموده اند، تشکر و قدردانی می کنم. و همۀ ملت ایران را به هوشیاری و صبر و مقاومت دعوت می کنم. در آینده ممکن است افرادی آگاهانه یا از روی ناآگاهی در میان مردم این مسئله را مطرح نمایند که ثمرۀ خونها و شهادتها و ایثارها چه شد. اینها یقیناً از عوالم غیب و از فلسفۀ شهادت بیخبرند و نمی دانند کسی که فقط برای رضای خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگی نهاده است حوادث زمان به جاودانگی و بقا و جایگاه رفیع آن لطمه ای وارد نمی سازد.
#امام_خمینی
#کتاب
@defae_moghadas
🍂
🍂 قدرت عشق به امام
حمیدرضا رضایی (حمید بنا)
غروب، نزدیک آمار و موقع رفتن به آسایشگاه «شعبان برقکار» خبر داد که «امام خمینی» رحلت کرده است! وقتی «شعبان» خبر رحلت « امام » را داد منتظر واکنش تلویزیون عراق هم شدیم. تلویزیون عراق که جلوتر خیلی کوتاه یک بار یا دوبار خبر کسالت شدید « امام » را اعلام کرده بود این بار هم با یک خبر کوتاه گفت: خمینی فوت نموده است! معلوم شد « شعبان » خبر را درست شنیده است. با قطعی شدن خبر، گویی نفس، یارای بیرون آمدن نداشت، هر کدام گوشهای نشستیم و در خود فرو رفته و آرام آرام گریه می کردیم.
فردای آن روز از مرحوم «مهندس اسدالله خالدی» و تنی چند از بزرگان اردوگاه مثل حاج آقا « علیرضا باطنی» کسب تکلیف کردیم که چه باید بکنیم.
سکوت بر اردوگاه حاکم شده بود.
تصمیم بر این شد که بچهها لباس های پشمی سبز تیره ای که عراقیها قبلا جهت استفاده در زمستان داده بودند را به جهت عزاداری در گرمای تابستان بپوشیم و با این کار اعلام عزا و مصیبت نمائیم. حتی قرار شد در هر آسایشگاه مراسم ختم و قرائت قرآن برپا شود.
پوشیدن لباس تیره و سکوت ما، عراقیها را نگران مسائل بعدش کرد. لذا یک روز بعد از رحلت « امام » فرمانده اردوگاه وارد بند ۳ و ۴ شد و بچهها همه به خط شدند.
فرمانده اردوگاه، «مهندس خالدی» را فراخواند و علت را جویا شد. مهندس هم توضیح داد: چون رهبرمان رحلت کرده و عزادار هستیم به احترام رهبرمان سکوت کرده و لباس تیره پوشیدهایم. فرمانده اردوگاه گفت: شما تابع قوانین کشور عراق و اسیر ما هستید. اگر به این غائله خاتمه ندهید مسئولیت جان اسرا با شماست و تهدید شدیدی کرد.
من شاهد بودم که تانکها و نفربرها و نیروهای پشت سیم خادار و حتی نگهبانان بالای برجکها را مسلح و دو نفر، دو نفر، کردند.
بعد از دو سه روز مرحوم «مهندس خالدی» از بچهها خواستند که لباسهای تیره را در بیاورند و همان لباس زرد همیشگی را بپوشند و به عنوان کمترین نشانه عزا حداقل سکوت خود را حفظ کنیم. اما عراقیها که باز هم نگران بودند ریختند و بچهها رو مورد ضرب و شتم قرار دادند که چرا سکوت کردهاید!؟
🔹 تکریت ۱۱
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نوحه خوانی
ارتحال امام خمینی رحمه الله علیه
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
🔹 شبی تو خواب دیدم در بهشتی..
عبای سبز پیغمبر به دوشت
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#فتو_کلیپ
#نواهای_صوتی_ماندگار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۳۹
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
پزشکی خواندن در کشوری مثل آلمان بدون پول غیر ممکن بود. کار کم پیدا میشد. من هم آدمی نبودم که خانه نشین بشوم و از جیب داداش قاسم بخورم. به هر دری میزدم. خیلی وقتها کارهای متفرقه می کردم. اولین کارم شوفاژ سازی بود. یک کارگر واقعی! رفتن توی گودال سی متری کار آسانی نبود. تو گودال مرطوب و تاریک باید خاکی را که برای ریخته گری بدنه شوفاژ به کار میرفت سرند میکردم و بالا میفرستادم. کار سخت و طاقت فرسایی بود. تمام تنم خیس عرق میشد. کف دستهایم تاول میزد. عضلاتم با دردی وحشتناک کشیده میشد. ستون فقراتم مثل تنه درخت قطع شدهای خشک میشد؛ ولی مثل بلدوزر کار میکردم و صدایم در نمی آمد.
- مگر مال پدرت است که این قدر خودت را میکشی؟!
- بابتش پول میگیرم. باید خوب کار کنم. باید حلال باشد.
- اینها حلال و حرام حالیشان نیست .... خودت را نکش نباشد ...
- من که میفهمم دستمزدم حلال است یا حرام.
- جانماز آب میکشی؟... این کارها مال ایران است نه فرنگ
- برای من ایران و فرنگ فرق نمیکند کارم را میکنم.
- قرار است سه مارک برای هر ساعت بدهند. پول کمی نیست.
- پس خودت را نفله کن.
از کارکردن ترسی نداشتم به حرف این و آن هم اهمیت نمیدادم. سرم به کار و درسم بود. شبها دیر میخوابیدم و صبح ها آفتاب نزده از خواب بیدار میشدم. سر هر ماه بیشتر پس اندازم را برای خانواده ام میفرستادم. این بیشترین لذتی بود که در آن غربت بیدر و پیکر میبردم. برای این که پول بیشتری به دست بیاورم مجبور شدم گواهینامه آمریکایی بگیرم و برای آنها کار کنم. در آن زمان آلمان مثل کیک جشن تولد بزرگی به چهار قسمت شده بود، هر یک از چهار قدرت بزرگ مثل آمریکا و روس و بلژیک و فرانسه سهم خود را میخوردند. با بنز خاور سرپوشیده ای که شرکت آمریکایی در اختیارم گذاشته بود، صبح به صبح شیرهایی را که از آمریکا میرسید در خانه آمریکاییهای مقیم آلمان توزیع میکردم.
- این قُلتشنها در این سن و سال هم از شیر گرفته نشده اند. عجب فیس و افاده ای دارند؛ فقط شیر آمریکایی را کوفت میکنند.
- به تو چه مربوط. سرت به کار خودت باشد و اگر نه کاری را که با هزار زحمت بدست آورده ای از دست میدهی.
- آره تو راست میگویی. اصلاً به من چه. بگذار هر غلطی میخواهند بکنند. مال پدرم که نیست دلم بسوزد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 روایت فتح
از سیل خوزستان
و با جهاد دیگری در خدمتگذاری به مردم
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#مستند
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد ۱۶)
خاطرات علی مرادی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 در ادامه بحث تعداد زیادی در پشت میکروفون هایی که حسب المعمول برای بادمجان دور قاب چین ها و حمد و ثنا گویان در راهرو های سالن واقع شده بود صف کشیده بودند تا هرچه سریعتر اعلام موضع نمایند و سرسپردگی خود را به رجوی اعلام نمایند.
در حقیقت نیز اینطور بود و بسیاری واقعا به رجوی و مریم سرسپرده بودند و امیدوار بودند که راه پیشبرد اهداف و اعتقادات آنها از طریق این رهبری عبور میکند و البته این هنوز نیمه های راه مبارزه بود و داستان با امروز که همه خیانت های رجوی در کنار صدام و بعدا در کنار آمریکا و اسرائیل بر همگان آشکار شده، بسیار متفاوت بود.
بحث طلاق ایدئولوژیک بمدت ۵ روز ادامه داشت و رجوی سرمست از اینکه از طرفی مریم را به چنگ آورده است و خودش از این انقلاب ایدئولوژیک سبیل خود را حسابی چرب کرده است و از طرفی همه زنان و مردان متاهل را نیز مجبور به طلاق نموده و خود را از شر عشق و عاشقی و مغازله ، روابط دست و پاگیر متاهل های درون تشکیلات و حسرت به دلی مجرد های تشکیلات راحت نموده است و روی قانع کردن و حقنه کردن بحث انقلاب ایدئولوژیک تمرکز نموده است.
بعد از پایان بحث ۵ روزه نیروها که هنوز همه در شک طلاق بودند با روحیات مختلف، برخی خود را پیروز و رهایافته میپنداشتند که از این پس از قید و بندهای دنیوی و زندگی طلبی رهایی یافته و برای مبارزه آماده شده اند. برخی درست مانند کدو تنبل وارفته و زن باخته در گوشه و کنار آسایشگاهها لمیده بودند و صبح ها برای صبحگاه باطری تمام کرده و با هل روشن میشدند. برخی نیز خود را به بی خیالی و باری به هرجهت زده بودند و به مصداق از این ستون به آن ستون فرج هست روزگار را سپری میکردند و منتظر اقدامات بعدی بودند. تعدادی نیز هنوز مست عشق بودند و فراق یار را باور نداشتند. تعدادی نیز به صراحت اعلام مخالفت کرده بودند که بهتدریج مراحل تنبیه و اخراج و بازداشت موقت آنها در دستور تشکیلات قرار گرفت.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 از چایخانه
تا ستاد شهید علم الهدی
زهرا شمس
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 جایی نیست لباس های رزمنده ها رو بشورن. لباس و پتو و ملافه رو می برن آن طرف سه راه آتیش میزنن.
- چرا حاج بیبی؟
- میگن هر جا لباس ها رو ببری بوی خون همه جا رو برمی داره.
اینطور نمی شود. همراه حاجبیبی علم الهدی به لب شط رفتیم. قسمتی را که سطحی صاف داشت انتخاب کردیم. به سرباز ها گفتم یک تخت آهنی هم بیاورند تا روی آن بایستیم. آنجا شد محل شستوشوی لباس ها. جریان شدید آب باعث میشد خوب شسته شوند. اما دو بار نزدیک بود خانم ها را آب ببرد. یک بار هم خانم عموچی در آب افتاد که گرفتنش.
به سرباز ها گفتم قسمت پایینی تخت را بپوشانند، اگر کسی هم افتاد در رودخانه نرود. کمی بعد با کمک آقای عادلیان و خدیجه علم الهدی توانستیم مکان چایخانه را بگیریم. چایخانه پیش از انقلاب مکانی برای خوشگذرانی بود. وسایل قدیمی اش را جمع کردند و با کمک آقای عادلیان تشت، تاید و وایتکس برایمان آورد. نامش شد "ستاد پشتیبانی شهید علم الهدی" و از آن به بعد فقط گاهی برای شستن پتو یا موکت به لب شط میرفتیم.
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#اهواز
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮
🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس
جمعـــــــــــــــــــــــه
۱۳۶۱ خــــــرداد ۱۵
۱۴۰۲ شعبــــــان ۱۲
1982 ژوئــــــن ۵
┄❅✾❅┄
در چنین روزی 👇
🔸 هنگام راه پیمایی مردم ایلام در سالروز قیام ۱۵ خرداد هواپیماهای ارتش عراق این شهر را بمباران کردند که براثر آن عده ای از مردم شهید یا مجروح شدند. ارتش عراق نیز به طور رسمی خبر این بمباران را اعلام کرد.
به گزارش اداره اطلاعات شهربانی جمهوری اسلامی ایران ساعت ۰۹:۳۰ امروز، هنگامی که مردم ایلام به مناسبت سالروز قیام مردمی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در حال راه پیمایی بودند، ۵ هواپیمای ارتش عراق در آسمان این شهر ظاهر شدند و پس از شکستن دیوار صوتی، ۶ منطقه مسکونی و یک پایگاه پدافند هوایی را بمباران کردند که در نتیجه آن ۱۱ منزل مسکونی ویران، ۳۹ نفر شهید شدند و ۲۰۷ نفر مجروح.
خبرنگار روزنامه کیهان در ایلام نیز در گزارش اولیه خود از این حمله هوایی اعلام کرد: هواپیماهای متجاوز دشمن ابتدا قسمتی از خیابان سعدی ایلام را به گلوله بستند و پس از آن حدود ۲۰ راکت در خیابان ۲۴ متری خیابان واسطی، خیابان یزدانی، کوچه منشعب از خیابان سعدی، پشت مغازه مبارکی و خیابان مسجد والی فرو ریختند و قسمتی از حسینیه مرحوم حائری را تخریب کرد.
در همین حال رادیو صوت الجماهير عراق در بخش خبری ساعت ۱۲:۳۰ خود، به نقل از سخنگوی نظامی این کشور گفت: "بامداد امروز جنگنده های نیروی هوایی پرقدرت ما هدف و تأسیسات مهمی(!) را در شهر ایلام در غرب ایران بمباران و خسارتهایی بزرگ به این اهداف وارد کردند."
#روزشمار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯
🍂 وقتی مصطفی گامبو میآمد!
محمد سلیمانی
هواکشهایی که برای تهویه هوای داخل آسایشگاه بر روی پنجرهها نصب شده بود از بیرون آسایشگاه کلید داشت که شبهای زمستان بخاطر سردی هوا و گرم ماندن اسایشگاه، اکثرا خاموش بود جز زمان پست مصطفی گامبوی لعنتی!
مصطفی گامبو وقتی از مرخصی برمیگشت شبها خصوصا در فصل سرد زمستان که پنجرهها بدلیل سرما بسته و هواکشها هم خاموش بود اقدام به روشن کردن هواکشهای آسایشگاه میکرد. شبهای سرد زمستان وقتی هواکشها روشن میشد همه متوجه میشدیم مصطفی گامبو از مرخصی برگشته است. روشن کردن تهویهها در شبهای زمستان اذیت کننده بود ما احتمال میدادیم مصطفی این مسئله را میداند ولی شاید بدلیل مشکلات خانوادگیش به ما گیر میداد چون به بعضی بچهها گفته بود من مشکلاتی در خانواده خودم دارم و در اذیت هستم. غیر از بحث تهویه روزها هم بیخود و بی جهت به اسرا گیر الکی میداد و تنبيه میکرد.
🔹 تکریت ۱۱
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 سفر بخیر...
سفر به خیر گل من که می روی با باد
ز دیده می روی اما نمیروی از یاد
کدام دشت و دمن؟یا کدام باغ و چمن؟
کجاست مقصدت ای گل؟
کجاست مقصدباد؟
مباد بیم خزانت که هر کجا گذری
هزار باغ به شکرانه تو خواهد زاد
خزان عمر مرا داشت در نظر دستی
که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد
تمام خلوت خود را اگر نباشی تو
به یاد سرخ ترین لحظه تو خواهم داد
بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد
مرا به همره خود سوی نا کجا آباد
#منزوی
#عکس
#دفاع_مقدس
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۴۰
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
نمیدانستم چه کار کنم. کلاسها را یک در میان میرفتم. از کلاس تشریح بیشتر از هر کلاس دیگر خوشم می آمد. هزار تا مغز و قلب و روده و معده را تکه پاره کردم. خیلی وقتها از آن همه پیچیدگی آدمها، انگشت به دهان میماندم. خدا را از هر وقت دیگری بر اعمالم ناظر میدیدم. همان برای آدمی مثل من که تجربه زیادی نداشت کافی بود. معمای آدم و درونش برایم حل شده بود.
بالاخره بر خلاف میل و علاقه ام بعد از چهار سال سختی و سگ دو زدن، دانشگاه پزشکی را رها کردم. چارهای نداشتم. بی پولی برمن غالب شده بود. باید کنار میکشیدم تا جوان پولدار و شکم سیر و نازپرورده ای جایم را میگرفت. با ناباوری و بهت کنار کشیدم.
- چرا ماتم گرفته ای؟ مگر کشتی هایت غرق شده اند؟
- کاش کشتی هایم غرق میشد؛ آن وقت خودم هم نبودم.
- بدبخت بیچاره؛ یعنی دکتر شدن این قدر برایت اهمیت دارد؟
- آره ... به شاباجی و خانم خانما و داداش عباس قول دادم دکتر شوم.
- خوب میشوی.
- چه جوری؟ من که دانشگاه پزشکی را ول کردم.
- بچه هایت را میفرستی دانشگاه پزشکی.
- بچه هایم؟! کدام بچه ها؟!
- عجب خنگی هستی! بچه های خودت را دیگر ... یعنی نمیخواهی ازدواج کنی؟
- چرا ... چرا ... حتما ازدواج میکنم. سر وقتاش. هنوز موقع اش نشده. کسی را زیر نظر ندارم. اصلا درباره اش فکر نکرده ام. باید یک وقتی را برای فکر کردن به زن آینده ام بگذارم. عجب بیفکری هستم. من انگار چشمهایم کور هستند و آن همه دختر جور واجور را نمی بینم. از این به بعد چشمهایم را باز خواهم کرد گناه که نیست. دستور اسلام است. باید اجرا کرد ولی اول باید داداش قاسم دست به کار شود.
- چرا خودت را میزنی به کوچه علی چپ؟ داداش قاسم که دست به کار شده. کِی بود، خبرها را به تهران مخابره میکرد. حتما تو نبودی؟
- باید مخابره میکردم ... خانم خانما پوست از کله ام میکند. اگر بی خبر از او کاری انجام شود. حالا میخواهد زن گرفتن داداش قاسم باشد یا ول کردن دانشگاه پزشکی....حوصله الم شنگه اش را ندارم. خدا نکند از کوره در برود. چه آدم وحشتناکی میشود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 بازدید سردار باقرزاده
از اردوگاه اسرای ایرانی
موصل ۱ در عراق ، ۵ تیر ۹۸
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#مستند
#آزادگان
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂