🍂 بیل را بردار و برو
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 نزدیک غروب مرتضی داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد .با بیل خاک ها را بیرون می ریخت.
هر بیل خاک راکه بیرون می ریخت مقدار بیشتری خاک به داخل گودال برمی گشت. نزدیک اذان مغرب بود. مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد و گفت: فردا برمی گردیم .صبح به همراه مرتضی به فکه برگشتیم.
به محض رسیدن به سراغ بیل رفت. بعد آن را از خاک بیرون کشید و حرکت کرد !
با تعجب گفتم: آقا مرتضی کجا میری؟!
نگاهی به من کرد و گفت : دیشب جوانی به خواب من آمد و گفت: من دوست دارم در فکه بمانم ! بیل را بردار و برو.
•┈••✾○✾••┈•
#تفحص
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۴۲
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
چشم میچرخانم تا رادیاتور را پیدا کنم. هنوز همه چیز این آپارتمان برایم غریبه است. پیدایش میکنم. در جای خوبی نصباش کرده اند. آهسته نزدیکش میشوم. چشمهایم را میبندم.... زندان کمیته روبه روی در شرقی وزارت خارجه یکهو پشت پلک هایم ظاهر میشود. مانده ام چرا آنجا؟ کجای این آپارتمان به آن زیرزمین نمور و تاریک میماند؟ بر میگردم به طرف قالیچه، گوشه آن را به دست میگیرم و میکشماش به طرف رادیاتور. پشت به رادیاتور رو قالیچه مینشینم. داغی پرهها رو پشتم خط میاندازند. پاهایم را جمع میکنم. دراز میکنم. صاف مینشینم. سرم را تکیه میدهم به رادیاتور. روزنامه چند روز - گذشته را از رو قالیچه برمیدارم. از جایی که تا خورده است میخوانمش. بی حوصله لوله اش میکنم و پرت میکنم رو زمین. نوشته هایش بیات است. جانی در آنها نمیبینم. کلمات در حال مردن هستند.
- پس چرا خاطراتت را به گوشه تاریک ذهنات پرت نمی کنی؟ یعنی آنها بیات نشده اند؟ ... یعنی هنوز تازه هستند و جان دارند؟!
- بله ... آنها همیشه تازه هستند ... حتی بعد از تجزیه شدن بدن نحيف من زیر خروارها خاک.
خاطرات تو سرم قاتی هم شدهاند. انگار سوار چرخ فلکی شده اند و هی می چرخند و میچرخند. به اولین جایی که دست می.رسد، چنگ می اندازم. آپارتمان زیر شیروانی داداش قاسم یک جا با تمام وسایلش جلو نگاهم میخکوبم میشود. داش اسدالله بیست و دو ساله پشت میز تحریر زل زده است به رساله ناتمام مهندسیاش. خانم هیدرون هم دورتر از او کتابی را میخواند. موهای بور که مثل شعله های آتش چند رنگاند روشانههای باریک اش ریخته اند. خانم هیدرون را در راه پله های ساختمان موقع رفت و آمدم به خانه دیده بودم. همسایه بودیم. در طبقه پایین آپارتمان ما زندگی می کرد. شیمی میخواند و معلم شیمی هم بود. هفت هشت سالی بزرگتر از من بود. همیشه تو خودش بود. چنان که انگار غم آلمان شکست خورده را به دوش میکشید. مثل خیلی از دانشجوها وضع مال خوبی نداشت. روزی چند ساعت تو یکی از رستورانهای محله لیبیک اشتراس غذا سرو میکرد. خیلی از وقتها حتی تو خیابان و خانه با پیش بند آشپزی رفت و آمد میکرد. انگار عوض کردن لباس وقت زیادی از او میگرفت. بی آن که بدانم چرا، دلم برای خانم هیدرون میسوخت. با آن حال هیچ وقت عکس العملی نشان نمیدادم مثل دو تا غریبه از کنار هم میگذشتیم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 کتک به عشق بچهها
صادق جهانمیر
سال ۱۳۶۰ در اردوگاه عنبر بودم که با یکی از بچههای اهل بیرجند یک تئاتر اجرا می کردیم که نگهبان آمد و ما را بخاطر نمایش تئاتر توی حمام برد و دو نگهبان حسابی کتکمان زدند!
بعد از نیم ساعت که برگشتیم به آسایشگاه، دیدم بچهها خیلی دمق شدند و حسابی رفتن تو لک. به دوستم گفتم فلانی ما که کتکِ رو خوردیم بذار بقیه ش رو هم ادامه بدیم. حال داری باقی تئاتر را بازی کنیم تا حال بچهها بیاد سر جاش؟ فوقش یه کتک دیگه هم می خوریم!؟
گفت: خیلی هم خوب، چرا که نه.
دوباره شروع کردیم به باقی اجرای تئاتر که ناگهان نگهبان عراقی اومد پشت پنجره و با فحش و بد و بیراه، ما را صدا کرد و گفت شما بازم که دارید کار خودتون را انجام می دهید!
ارشد آسایشگاه هم گفت: سیدی! میگن ما که کتکمون را خوردیم پس چرا ادامه کارمون را انجام ندیم!
عراقی چشماش گرد شد و گفت انتم قشمار، ماکو عقل؟ یعنی شما خیلی مسخره هستید، مگه عقل ندارید!؟
ما هم خندیدیم و گفتیم سیدی! مهم نیست بعدش چی میشه! بذار این تئاتر انجام بشه و به لب بچهها کمی خنده بیاد.
سرشو تکون داد و گفت:« والله ما آدری شی سویکم» (بخدا نمیدونم باهاتون چکار کنم ) فقط سریع.
بعد گفت: تا شیفت من تمام بشه باید مسرحیه(تئاتر) شما هم تمام بشه !
ما هم قول دادیم و سر ته اون را به هم آوردیم.
🔹 آزاده موصل و عنبر
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خاطرات_آزادگان
#کلیپ
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 یکه سوار
اجرای اول در روز تشییع شهید آوینی در سال۱۳۷۲ در مسجد بلال صداوسیما
🔸 با نوای آهنگین
حاج صادق آهنگران
🔹 شعر: علیرضا قزوه
🔸 بالایی من روح تو درخاک چه میکرد
میگفت بمان عقل چنین گفت که برگرد
یک روز اگر از منو عشق تو بپرسند
پیغمبرتان کیست بگو درد بگو درد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد ۱ )
مریم سنجابی
عضو رها شده سازمان منافقین
👈 توضیح: از آنجاییکه ادامه خاطرات آقای علی مرادی تاکنون تکمیل نشده و به دست ما نرسیده، از صحبت های خانم مریم سنجابی ، عضو دیگر جدا شده که به صورت مصاحبه می باشد بهره میبریم و ابعاد دیگری از اردوگاه منافقین نشر میدهیم.
نکته: تاکنون بازخوردی از این موضوع از طرف خوانندگان کانال حماسه جنوب نداشتهایم که لازم است دوستان نظر خود را ارسال نمایند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 مریم سنجابی متولد سال ۱۳۴۷ در کرمانشاه است. سنجابی از سنین نوجوانی به سازمان مجاهدین خلق (منافقین) پیوست و توانست پس از ۲۵ سال از اردوگاه اشرف در عراق فرار کرده و به آزادی برسد و این درحالی است که مریم سنجابی تا عضویت در شاخه رهبری سازمان هم رسیده بود. سنجابی از چگونگی شروع عملیات «مرصاد» میگوید:
🔸 چرا هیچ وقت سازمان به صورت رسمی مسئولیت انفجار حزب جمهوری را برعهده نگرفت؟
تقریبا هیچ وقت در سازمان کسی به جرأت و با رسمیت نتوانست بگوید انفجار حزب جمهوری و دفتر نخستوزیری کار سازمان بوده، حتی در جلسات خصوصی این مطرح نمیشد. شما از بالاترین مسئول سازمان هم چنین حرفی را نشنیدهاید. دلیلش هم شنیع بودن این کار برای افکار عمومی بود و البته دافعه برانگیز هم بود. اما ترور صیاد شیرازی را اعلام و مسئولیتش را هم قبول کردند اما در آن دو مورد نه.
🔸 منظورتان از افکار عمومی اعضای سازمان است یا مردم دیگر؟
اعضای خود سازمان. وقتی دو گروه با هم در حال جنگ هستند خوب طبیعتا از هم تعریف نمیکنند. آن زمان هم یکی از کسانی که خیلی بر علیه سازمان صحبت میکرد آیتالله بهشتی بود و یکی از دلایل انفجار حزب جمهوری شخص آقای بهشتی بود. ولی واقعا این سوال در ذهن بسیاری از هوادارها شکل گرفته بود و میپرسیدند چرا افراد دیگر حزب باید کشته میشدند؟ آقای بهشتی دشمن بود بقیه که کاری نکرده بودند اما چون در سازمان سوال کردن ممنوع بود کسی پاسخ به این سوالات را نمیداد. یا مثلا در مورد ترور آقای رجایی برخی میگفتند ایشان تازه چند وقت بیشتر از رییسجمهور شدنش نمیگذشت چرا باید کشته میشد؟
🔸 با این سوالات چطور خودتان را قانع میکردید؟
اینها همیشه در ذهن اعضای سازمان سوال ایجاد میکرد اما وقتی آدم در یک بستر فرقهای قرار میگیرد دیگر سوال نمیکند چه شد؟ چون سرباز آنجا است و مبارزه میکند. البته فرماندهان هم اجازه کنکاش و سوال نمیدادند و طوری به بچهها القا میکردند که طرف با خود میگفت من توان تحلیل ندارم.
🔸 اتفاق افتاد که خودتان شخصا با اینکه عضو سازمان هم بودید اما از ترور شخصی ناراحت شوید؟
بله. ترور آقای رجایی و باهنر برای شخص خود من خیلی دردناک بود چون آنها هنوز حکومتی نکرده بودند و ترور آنها خیلی ناراحت کننده و بیعدالتی بود. یا در مورد انفجار حزب جمهوری این سؤال را خیلی در ذهن من ایجاد کرده بود که آقای بهشتی دشمن ما بود بقیه چه کار کرده بودند؟ حتی تیتر یک روزنامه این بود که هنوز هم یادم مانده: با بهشتی شما دشمن بودید، ۷۲ تن چرا؟ این سؤال هیچ وقت از ذهن من پاک نشد.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 شرایط زندگی در هور
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
منطقه هور در تابستانها گرم و مرطوب بود. در محور هورالعظیم از تنگه چذابه تا جزایر مجنون، پشه کوره هایی که از سر شب سرکلهشان پیدا می شد و هیچ چیزی نمی توانست مانع نیش زدن و اذیت و آزار آنان شود ، حتی مالیدن پمادهای مخصوص خارجی ضد حشرات.
پوشش کامل نیروها با بادگیر ،جوراب و پوتین ، پوشیدن سر وکله با چفیه وکلاه و دستکش آن هم در گرمای بالای ۶۰ درجه و رطوبت هوای ۱۰۰ درصد نیز اثری نداشت و در حقیقت انسان را کلافه و روانی می کردند.
با روشن شدن هوا اینبار سر و کله خرمگس ها پیدا می شد که حتی روی لباس های ضخیم نظامی هم نشسته و هیچ کاری نمی توانست مانع آنها شود و آنقدر سماجت می کردند تا مزه خون را می چشیدند و بعد بلند می شدند.
✍ نجف زراعت پیشه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
▪︎ از هر نوحه ای خاطره ای به یاد ماندنی دارم. هر کدام برای من شیرینی خاص خودش را دارد. باور کنید که تفکیک خوب و بد در میان آن همه نوحه برایم بسیار مشکل است. اما اگر بخواهم نام ببرم این یکی را نام می برم.
«لحظه ای فرما درنگ، ای امیر قافله، ای امیر قافله
نیست این دلخسته را با تو چندان فاصله، با تو چندان فاصله»
در عملیات والفجر من و جناب معلمی در خیمه ای نشسته بودیم. از طرف «محسن رضائی» که آن روزها فرمانده کل سپاه بود، رمز عملیات اعلام شد. یاالله یاالله یاالله. من این رمز را به معلمی دادم و گفتم چیزی بنویس. او از خیمه بیرون رفت و پشت چادر مشغول نوشتن شد. بعد این نوحه را سرود:
«والفجر شد آغاز ای گردان حزب الله
با رمز یا الله یا الله یا الله»
🔹 حاج صادق آهنگران
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮
🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس
دوشنبــــــــــــــــــه
۱۳۶۱ خــــــرداد ۱۸
۱۴۰۲ شعبــــــان ۱۵
1982 ژوئــــــن 8
┄❅✾❅┄
در چنین روزی 👇
🔸 ارتش عراق ضمن تلاش براى تحکیم و تثبیت خطوط دفاعى خود مواضع رزمندگان ایران را در برخى جبههها هدف بمباران هوایى و حملات توپخانهاى قرار داد. گزارشهاى رسیده از جبهههاى جنوب حکایت ازدآن دارددکه در وضعیت کلى مواضع ارتش عراق در این جبههها تغییرى ایجاد نشده است و نیروهاى عراقى همچنان درحال مستحکم کردن مواضع دفاعى خود مىباشند. دراین میان، تبادل آتش بهصورت پراکنده و متناوب با برترى دشمن ادامه دارد. در گزارشهاى مربوط به جبهههاى غرب کشور نیز آمده است امروز مواضع خودى در ارتفاعات میمک زیر آتش شدید نظامیانعراقى قرار گرفت که با سلاحهاى مختلف به آتش آنها پاسخ داده شد. در این تبادل آتش ۲ تن از نیروهاى خودى در تپه رحمان زخمى شدند. همچنین، در منطقه سومار علاوه بر بمباران اطراف مقرهاى خودى در کوهسیاه و گلبسر در ساعت ۱۱ صبح، بهوسیله دو هواپیمــاى عراقى، مواضع دفاعى نیروهاى ایران در این منطقه زیر آتش توپخانه دشــمن قرار گرفت. این حملات تلفاتى در بر نداشت و فقط یکى از سنگرهاى رزمندگان منهدم شد.
🔸 درپى اطلاعیه روز گذشــته سپاه پاسداران و ارتش جمهورى اسلامى در خصوص اعزام نیروبه لبنان، امروز واحد بسیج ستاد مرکزى سپاه پاسداران از واحدهاى بسیج تمامى مناطق سپاه
خواست تا از داوطلبان اعزام به لبنان ثبتنام کنند.
واحد بســیج ستاد مرکزى سپاه در پیامى به واحدهاى بســیج مناطق دهگانه کشورى سپاه از آنان خواست تا از داوطلبان اعزام به لبنان براى مقابله با متجاوزان رژیم صهیونیستى و حمایت از
مردم لبنان و فلسطین ثبتنام و آمار آن را در هر دوره پنجروزه اعلام کنند. در پایان این پیام نیز شرایط لازم براى داوطلبان چنین ذکر شده است:
۱. حداقل سن ۱۸ سال تمام و حداکثر ۳۵ سال، با توجه به وضعیت جسمانى.
۲. حضور حداقل در یکى از عملیاتها.
۳. تعهد حداقل ۴ ماه مأموریت خارج از کشور.
۴. دارابودن تخصصهاى نظامى و غیرنظامى.
۵. آشنایى با زبانهاى عربى و انگلیسى
🔸 رئیسجمهور در دیدار فرستاده رئیس امارات عربى متحده گفت ما صلح تحمیلى را هم مثل جنگ تحمیلى ناگوار و غیرقابل تحمل مىدانیم و اگر متجاوز مجازات نشود، ریشــه تجاوز در منطقه برچیده نخواهد شد. در همین حال، رادیو کویت گفت رئیس امارات عربى متحده فرستادهاىدیگر نیز راهى کشورهاى عضو شوراى همکارى خلیج فارس کرده است.
#روزشمار
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۴۳
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
نوشتن رساله مهندسی کار بسیار سختی بود. آن هم با زبانی روان و قابل فهم. روزهای اول جان کندم تا توانستم چند خطی از آن را بنویسم. ادامه اش برایم غیر ممکن بود. هی مینوشتم و کاغذها را جر میدادم و گلوله میکردم و تو سطل آشغال می انداختم. مثل نویسنده ای که از شروع آخرین رمانش راضی نباشد، کلافه شده بودم. با سر و صدای زیاد تو آپارتمان قدم میزدم. باید از یک آلمانی تحصیلکرده کمک میگرفتم. تمام فکرم به دوستان مذهبیام در کلیسا بود. اما هیچ کدام از آنها نتوانستند کمکی بکنند. گیج و سر درگم مانده بودم. در طول تحصیل آن قدر سختی نکشیده بودم. همه دوره های دانشگاه یک طرف و دوره آخر و نوشتن رساله طرف دیگر. احساس میکردم تمام نیرویم در هم شکسته، چشمه سوادم خشکیده است. چهار چنگولی چسبیدم به خدا. دیگر از او کمک میخواستم. میدانستم او تنها کسی است که میتواند یک نفر را سر راهم بگذارد. به تنها کسی که فکر نمیکردم سر راهم سبز شد. خانم معلم هیدرون همسایه طبقه پایین. دانشجویی که تمام وقتش پر بود. طوری که حتی وقت باز کردن پیشبند رستوران را هم نداشت. مانده بودم چه طور مسأله ام را با او در میان بگذارم. من که تا آن روز یک کلمه هم با او حرف نزده بودم. حتی سری هم تکان نداده بودم. تو رستوران هم به صورتش نگاه نکرده بودم. فکر میکردم شاید از دیدنم خجالت بکشد. یک روز کامل را کشیک کشیدم. ساعت ورود و خروج اش را نمی دانستم، گوش تیز کرده بودم به صدای قدمهایش رو پله ها و کلید و قفل در. غروب بود که به خانه آمد. از کشیده شدن کف کفش هایش رو زمین و پله ها فهمیدم خسته تر از آن است که بتواند با من حرف بزند. اما چارهای نداشتم. کم رویی و دست دست کردن کارم را به عقب میانداخت. از همان بالا صدایش کردم
- سلام خانم ..
- سلام آقا! استیش هستم. هیدرون استیش می توانید هیدورن صدایم کنید. چه کاری میتوانم برایتان بکنم؟
- ببخشید مزاحم شدم ... من همسایه بالایی شما ... اسد الله خالدی هستم... تقاضایی از شما داشتم ... اگر اشکالی ندارد.
- آه . .... نه، نه خوشحال میشوم ... اما چی هست؟
- اگر تشریف بیاورید بالا برایتان میگویم ... قهوه آماده هم دارم ...
- با کمال میل ...
یک دقیقه دستپاچه بودم. از هال به اتاق خواب و بعد به آشپزخانه میرفتم. نگاهی به قهوه جوش میانداختم. تندی بر میگشتم تو هال و جلو در ورودی می ایستادم سیخ و آماده باش. مثل سربازی که منتظر رسیدن فرمانده باشد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
13.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 سمفونی زیبای
"حماسه خرمشهر"
اثر ماندگار استاد مجید انتظامی
•••••
🔸 مجید انتظامی معتقد است که ملودیهایی که برای حماسههای رزمندگان کشورمان در هشت سال دفاع مقدس ساخته، از او نیست، بلکه متعلق به خودِ رزمندگان است. او میگوید:
"من با شخصیتِ فیلمها زندگی میکنم. با سعید در فیلمِ «از کرخه تا راین» زندگی کردم. با آن شخصیت شیمیایی شدم، با او تیر میخورم، کور میشوم و... باید اعتقاد داشته باشید که این مرد رفته است و جانش را برای دفاع از مملکت و پَس گرفتنِ قطعهای از این کشور به خطر انداخته است. این دیگر نه شوخی و نه تبلیغات است.
عدهای جانشان را دادند تا خرمشهر را پَس بگیرند. درست در همان زمانی که همه دنیا داشت به صدام کمک میکرد؛ این مردان رفتند و خرمشهر را پَس گرفتند. به این از خودگذشتگی و فدا کردنِ جانشان که ارزشمندترین داشته هر انسان است، باید اعتقاد داشت.
من همیشه فکر میکنم که به این افراد مدیون هستم "
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
مریم سنجابی ۲)
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 وقتی شما به عراق رفتید که هموطنانتان با این کشور در جنگ بودند. خانواده و دوستان شما زیر آتش دولت صدام بودند. این برای شما سخت نبود که پناهنده به چنین کشوری شوید؟
سن من و تجربهام به اندازهای نبود که بتوانم درست تحلیل و تصمیمگیری کنم. واقعا تشخیص نمیدادم که ما داریم به کشوری پناهنده میشویم که با هموطنان ما در حال جنگ است و نباید این کار را انجام دهیم. بعدها وقتی دافعه مردم را در این موضوع میدیدم به خودم آمدم. همه به این موضوع اذعان میکردند که اگر کسی چنین کاری انجام دهد یعنی ستون پنجم است.
🔸 به نظر شما چرا مسعود رجوی از بین این همه کشور عراق را برای اقامت انتخاب کرد؟
یکی از علتهای اصلی اینکه رجوی به عراق رفت، به خاطر جنگی بود که صدام با ایران داشت. او میخواست از این موضوع علیه ایران استفاده کند. ارتش آزادیبخش اصلا بر همین پایهها بنا شد. خرداد ۶۷ بود که مسعود اعلام کرد ارتش آزادیبخش را تاسیس کرده.
🔸 قبل از عملیات مرصاد حملاتی توسط سازمان انجام شد، شما در این حملات هم حضور داشتید؟
خیر. حملههایی را که این ارتش انجام میداد به این صورت بود که به پایگاههای مرزی ایران حمله میکردند و مثلا در یک پایگاه ۱۰-۱۵ سرباز را میکشتند. سربازهایی که مشغول گذراندن دوران خدمتشان بودند. همانجا بود که سازمان خیلی ریزش داشت. یادم هست ما تازه رفته بودیم که از ۱۰۰ نفر که با برگههای حنیف آمده بودند ۴۰ نفر در همان جلسه گفتند: ما با سربازهای ایران وارد جنگ نمیشویم و رفتند.
سازمان با این حملات کوچک و کشتن سربازان شروع کرد و عملیاتهای «مهران» و «چلچراغ» را انجام داد تا اینکه رسید به عملیات «فروغ جاویدان» یا همان «مرصاد».
🔸 چرا رجوی این همه شتابزدگی داشت برای اینکه زودتر به ایران حمله کند؟
مسعود رجوی خیلی عجله داشت ارتش آزادیبخش را به جایی برساند و اعلام قدرتنمایی بکند. وقتی در ۲۶ تیرماه قطع نامه پذیرفته شد، رجوی عجلهاش برای حمله به ایران بیشتر شد چون فکر میکرد اگر عراق هم آتش بس را بپذیرد ممکن است این راه برای حمله سازمان بسته شود. مسعود میخواست از امکان جنگ برای شکست رزمندگان ایران استفاده کند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آیا می دانید :
اعضای جداشده از سازمان منافقین در دهه ۸۰ یا ابتدای ۹۰ در مصاحبهها یا نقل خاطرات خود در مورد اولین تجربه لمس تلفن همراه، اولین تجربه مشاهده بسیاری از لوازم تفریحی عادی بچهها در ایران یا حتی اولین تجربه استفاده از صابون مایع صحبت کردهاند!
در خاطرات بسیاری از این اعضا این گونه نقل شده که تصویر یک بیابان بزرگ، خانههای ساخته شده از حلب و گِل، مردم آواره و بدبخت را از ایران در ذهن داشتهاند و تصور میکردند که در خیابانهای ایران فقط ماشینهای نظامی و ارتشی برای کنترل مردم تردد میکنند!
#آیا_میدانید
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 اسماعیل سروری، معروف به عیدی برادری داشت به نام ابراهیم. یک روز او را در حالی که از قسمت سینه زخمی شده بود آوردند. زخم سینهاش مانند یک گوجه که از وسط به چهار قسمت تقسیم کنند سوراخ شده بود.
زن ابراهیم قبلاً دوست خواهرم لیلا بود. من با این که او را می شناختم ولی نمیدانستم که همسر برادر عیدی است. وقتی که ابراهیم زخمی شد او را به بیمارستان رساندیم. خانمش هشت ماهه باردار بود. وقتی او را در راه دیدم گفتم، بنده خدا برادر عیدی زخمی شده و او را به بیمارستان بردیم. خانمش با دست بر سرش زد. من از او پرسیدم: مگر ابراهیم را میشناسی؟ گفت: شوهرم است و من به خاطر اینکه اتفاقی برای او نیفتد گفتم: چیزی نیست، دستش زخمی شده و الان خرمشهر است.
اما او به شهادت رسیده بود.
▪︎ سیده زهرا حسینی
از کتاب "شهرم در امان نیست"
•┈••✾○✾••┈•
#خواهران_رزمنده
#گزیده_کتاب
#اهواز #دزفول #آبادان #خرمشهر
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
سید خودش بچۀ کف خیابان بود. توی همین محلهها بزرگ شد. توی همین کوچههای خاکی کشتی گرفت و فوتبال بازی کرد. بچههای خیابان را میفهمید؛ برای همین اغلب دنبال بچههای نمازخوان انقلابی نمیرفت. دلش میخواست بچههای خیابان را متحول کند. میگفت: «گلچین نکنین. همۀ بچهها رو دوست داشته باشین. بینشون فرق نذارین. همونهایی رو بیارین مسجد که فکر میکنین اصلاً توی فضا نیستن. من دنبال همین بچههام. با اینها دوست و رفیقم.»
🔹 روایت زندگی سیدجبار موسوی
فرمانده لشکر قدس
(متشکل از نوجوانان خوزستان)
#پیک_سحر
#گزیده_کتاب
@defae_moghadas
🍂