🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۱۹
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
با روشن شدن منوری چشمم افتاد به نخل سوختهای که سر نداشت و بدنش به کنده سیاهی تبدیل شده بود؛ با آن حال بزرگتر از نخل های دیگر به نظرم رسید.
- حتما رهبرشان است ... بزرگ نخلستان ... آتش را اول او به جان خریده ... با این حال زار چه دارد بگوید؟! باد سردی پیچید. برگهای پهن نخلها موج برداشتند. صدای نخل سوخته گم شد. به پهلو خوابیدم. چشمهایم آن طرف حصار توری را زیر و رو می کردند. نخلها تو تاریکی حل شده بودند. همه نخلستان به کف دست سیاه شدهای میماند. ناگهان به این فکر افتادم نکند موقع خواب با یک تیر خلاصام بکنند. لرزیدم. دلم نمیخواست آن طور بمیرم. مرگ در خواب آن هم با گلوله نمیتوانست خوب باشد. دقایق عجیب و سیاه را انگار کشیده بودند. یک دقیقه به عمری میماند. عمری پر از زجر و شکنجه. شکنجه ای که روح را پاره پاره میکرد، نه جسم تکیده ام را. چشم چرخاندم به اطراف. تو تاریکی محمود را دیدم. سر بلند کرده بود و به نخلستان نگاه می کرد. دست تکان دادم ندید. دستم به کوله پشتیام گیر کرد و سر و صدا راه انداخت. چند تیر هوایی شلیک شد. پف کوله را خواباندم و چسبیدم به زمین. چشم کشیدم به طرف سه راهی. جسد بچه ها رو زمین خاکی چشم را آزار میداد. یکهو صدای یا زهرا .... یا زهرا ... از دورها شنیده شد. ناخودآگاه خیز برداشتم به طرف صدا.
- شاید بچه های زهیر هستند که آمده اند خط را بگیرند ... برگشتم تو سنگرم. باد صداها را تکه تکه میکرد. چسباندنشان کار آسانی نبود. منوری آسمان را رنگ سفید زد. شب کور شدم و هیچ جا را ندیدم. دوباره صدای یا زهرا(س) شنیده شد. زیاد دور نبود.
- از نزدیکی های نهر جاسم باید باشد. این را بچه ها گفتند، کدامشان نفهمیدم. نگاه کردم به نهر کنار جاده. تو سیاهی شب گم شده بود. از زور جانم به لب رسیده بود. سینه ام میسوخت. انگار سرنیزه ای را تو قلبم فرو می کردند. تاق باز خوابیدم. زل زدم به توری بالای سرم. باد رو صورتم رد کشید. چشم هایم پر شد از خنکی اش. نفس عمیقی کشیدم.
سایه ای رو صورتم افتاد و رد شد. سر بلند کردم چیزی ندیدم.
- مگر باد سایه هم می آورد! ... چرا که نه ....
سر گذاشتم تو گودی سنگر. چشمهایم به آن طرف توری دوخته شده بود. دشمن از آنجا میآمد. صدای خش خش شنیدم. زود افتاد. سر و پایم را ورانداز کردم. در آماده باش به سر میبردم. صدای انفجاری از دور به گوش رسید. چند تا از بچه ها از سنگرهاشان پریدند بیرون. فتح الله غرغر میکرد. مانده بودم او صدای خفه انفجار را چه طور شنیده بود. باد از تک و تا افتاد. سیاهی شب غلیظ تر شد. چشمهایم از آن طرف توری کنده نمیشد. یکھو یک جفت پوتین بزرگ جلو چشمهایم سبز شد. نگاهم میخکوب شد رو پوتینها. ترس تو دل و جانم چنگ انداخت. چیزی در درونام فرو ریخت. سنگین شده بودم. چسبیده بودم به کف سنگر. مغزم در حال انفجار بود. مانده بودم چه کنم. کوچکترین حرکتی میتوانست نیستم کند. چشم چرخاندم رو پوتینها. مردمک چشمهایم داشت از حدقه میزد بیرون. دهان باز کردم نعره بکشم. صدایم در نیامد. گلویم مثل نهر بی آبی خشک شده بود. به هر جان کندنی بود پشت از زمین کندم. نگاهم از پوتینها کنده نمیشد. سر خیس از عرقام را آهسته بالا کشیدم. ساق پاها سیخ شده بود تو پوتینها. بالا تنهاش چند برابر هیکل فتح الله بود. تنومند و قطور. گردنش را تبر قطع نمیکرد. کله گنده اش را انگار به زور تپانده بودند تو کلاه خود. صورتش تو تاریکی گم شده بود. چشمم افتاد به اسلحه اش. نوک اسلحه از توری زده بود بیرون. پیشانیام هدفاش بود. در خودم مچاله شدم. یکهو انگار که ترسام ریخته شده باشد دست کشیدم رو اسلحه ام. بعد با یک حرکت سریع اسلحه را به طرف مرد گرفتم و خشاب را خالی کردم رویش.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛
🍂 امدادگران و
کادر درمان
در دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#مستند
#زیر_خاکی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
؛
🍂 شیوههای شکنجه ساواک 8⃣
┄❅✾❅┄
🔹 سوزن: مأموران ساواک بارها از نوک تیز سوزن برای ضربه زدن به نقاط حساس بدن زندانیان تحت شکنجه استفاده میکردند. آنان این وسیله را به قسمتهای مختلف بدن فرو میکردند که این عمل درد و رنج بسیاری داشت و عوارض شدیدی از خود بر جای میگذاشت. خانم دباغ در این زمینه میگوید:
«سوزنهای بلندی را به زیر ناخنهایم فرو کردند و سپس نوک انگشتان را که سوزن زیرش بودند، توی دیوار کوبیدند. سوزنها تا انتها در زیر ناخنها نفوذ کرد. تمام تنم از درد تیر کشید.»[10]
این شکنجه در مورد آقای شیخ حسین غفاری آذرشهری، حجتالاسلام دعاگو و بسیاری از زندانیان دیگر نیز انجام شده است.
------------
[10]. خاطرات خانم دباغ، پیشین، ص ۱۱.
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#ساواک #شکنجه
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آیا در زمان شاه در بین مردم جهان عزت داشتیم؟
🔹تظاهرات مردم آلمان در مخالفت با سفر محمدرضا شاه پهلوی -
📚 آرشیو ملی آلمان / kultur
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#ساواک #روشنگری
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈تلینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آخرین بغضها و کینهها /۸
راوی: رحمتالله صالح پور
•┈••✾✾••┈•
🔹 مسئولين غذای گروه ها که روزانه سه نوبت برای تحويل سهمیه غذای آسايشگاه به آشپزخانه اردوگاه مراجعه می نمودند عنوان کردند که در ساختمان ضلع غربی تعدادی از اسرای صلیب دیده نگهداری می شوند که بالای ۱۰ سال اسارت هستند و در بین آنها نیز یک شخصيت روحانی هست که بسیار مورد احترام اسرا و حتی نگهبانان عراقی قرار دارد.
با مشورت بچهها قرار شد اطلاعات کاملتری بهدست بیاورند. چون موقع هواخوری ما، آنها داخل آسایشگاه بودند و تنها راه کسب اطلاعات که نگهبانان عراقی متوجه نشوند همین صف گرفتن غذا توسط سرگروه ها بود. لذا آنها توانستند با مسؤلین گروه تحویل غذای آنها خبرهای جدیدی کسب کنند.
روحانی مورد اشاره مرحوم حاج آقا ابوترابی بودند که به همراه حدودا ۴۰ نفر از اسرای قدیمی ۱۰ سال اسارت از دوستانشان جدا شده و بنا بهدلایل نامعلومی، قبل از ورود ما در اين اردوگاه نگهداری میشدند و روزانه اطلاعات و اخبار بین دو طرف ردوبدل میشد.....
🔸 تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#آزادگان #خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مصاحبه با
اسرای عراقی / قسمت چهارم
▪︎ مصاحبه با
اسرای عراقی در اردوگاه اهواز
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#مستند #اسرای_عراقی
#زیر_خاکی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مدیریت مرحوم ابوترابی
در اسارت /۱
منش و رفتار حجتالاسلام سیدعلیاکبر ابوترابی در دوران اسارت، علاوه بر ایجاد وحدت و همدلی در میان اسرای ایرانی، موجب تحول عمیق در رفتار و منش سربازان و درجهداران رژیم بعث عراق شده بود. برخورد محبتآمیز با سربازان عراقی، پیگیری برای حل مشکلات اسرا، فداکاری و ایثار، تأکید بر سلامت اسرا، برخورد وی با فریبخوردگان و... از مهمترین مؤلفههای تأثیرگذار سید آزادگان در زندانهای رژیم بعث عراق بود.
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
🔅 برخورد محبتآمیز با
سربازان عراقی
یکی از مهمترین ویژگیهای رفتای حجتالاسلام ابوترابی در دوره اسارت، خوش رفتاری با سربازان رژیم بعث بود. رضا علیصمدی که خاطرات زیادی از منش حجتالاسلام ابوترابی در دوران اسارت دارد، در مورد رفتار احترامآمیز وی با سربازان بعثی میگوید: شیوه برخورد حاج آقا ابوترابی با سربازان عراقی این بود که می گفتند: «اینها برادران مسلمان شما هستند. فکر نکنید که اینها را باید به دریا بریزیم و به درد نمیخورند. این ها بچه مسلمان هستند و در دامان مادران مسلمان بزرگ شده اند، پدرانشان مسلمانند، ولی الان زیر پرچم صدام زندگی می کنند و این مسأله، نقطه ضعف این هاست. اگر ما بتوانیم به شکلی در این ها نفوذ بکنیم، با خدمت کردن و احترام و برخوردهای اسلامی، در قلبشان دیر یا زود تأثیر خواهد گذاشت».
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۲۰
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
صبح، باران گلوله بارید. با روشن شدن هوا گلوله خمپاره بود که دور و برمان به زمین مینشست. تاق باز خوابیده بودم که ترکشی رو شکمم افتاد. هول انداختماش رو زمین. انگشتهایم سوخت. به دهان گرفتمشان و فوتشان کردم. ساعت نه و نیم صبح اول بهمن شصت و پنج بود که دستور عقب نشینی رسید. از فرمانده خبری نبود. بار و بندیلمان را برداشتیم و حرکت کردیم. باید خودمان را به معبر میرساندیم. جاده خاکی خالی از نیرو بود. نه از عراقیها خبری بود نه از ایرانیها. جرأت نداشتیم داخل جاده شویم. به نظر تله میآمد. یکی از بچه ها دوید تو جاده. در یک چشم به هم زدن از تو نخلستان بالای موتورخانه گلوله باران شد. تو نخلستان پراکنده شدیم. از پشت درختی به پشت درخت دیگری میدویدم. کسی صدایم زد. محرابی بود، یکی از آرپی جی زنهای دسته. دویدم طرفش. رو زمین افتاده بود. کمک اش هم کنارش بود. خون سینهاش را خیس کرده بود. بالای سرش نشستم. آهسته گفت:
- حاجی خبر شهادتم را به خانواده ام برسان. نگاه کردم به کمک اش. رنگ به صورت نداشت. در جوابش فقط گفتم حتما. بعد چفیه ام را دور بازویش گره زدم. دویدم تو نخلستان. گلوله ها دنبالم میکردند. صورت سرخ و سفید محرابی جلو نگاهم بود - بعد از پایان اسارتم خبر شهادتش را به خانواده اش دادم. بیچاره ها چشم به راهش بودند - عراقی ها دست بردار نبودند. رگبار گلولهشان لحظه ای قطع نمیشد. به سرم زد خودم را به نهر برسانم. باید از زیر آتش عراقیها رد میشدم. نگاه کردم به آن طرف جاده. نهر به گلوله بسته شده بود. کوله ام را زمین انداختم و سینه خیز تا لبه جاده خاکی بالا کشیدم. بعد انگار که پر درآورده باشم دویدم تو نیستان. نفسام برای لحظه ای قطع شد. پشتم داغ کرده بود. فکر کردم خون است. دست کشیدم، خشک بود. فرو رفتم تو نیهای سبز رنگ. ردشدن از میانشان آسان نبود. چنگ انداختم به دور و برم. احساس خفگی میکردم. از لای نیها زل زدم به نهر. فاصله مان چند قدم بود. بالای سرم را به گلوله بستند. خمیده قدم برداشتم. حرکتی در کار نبود. در جا میزدم. از نفس افتادم. گلوله باران شدت گرفت. سر جایم ماندم. نمیدانستم چه کار کنم. با عصبانیت مشت کوبیدم به دسته نیها. سر چرخاندم به طرف نخلستان. بچه ها با عراقی ها درگیر بودند.
نگاه کردم به گلوله های آرپی جی ام
به یاد فتح الله افتادم. از صبح ندیده
بودمش. خنده ام گرفت. عجب کمکی! ...
از همان جا چشمم افتاد به محمود. لنگان لنگان پشت نخلها سنگر میگرفت. راه افتادم به طرف نخلستان. فرمانده مان محمد هادی که با یک گردان زده بود به خط برگشته پیش بچه ها. حال خوبی نداشت. به آدم بهم ریخته ای میماند که سر چند راهی ایستاده باشد. من را کنار کشید.
- بچه ها روحیه شان را از دست داده اند. باهاشان صحبت کن. حرفهای تو اثرش بیشتر است. من میروم کمک بیاورم. قبل از این که راه بیفتد دست انداختم به شانه اش زیر لبی گفتم:
- من میمانم پیش زخمی ها ....
حرفی نزد. سکوتش علامت رضا بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛
🍂 روایتی از
فتح رزمندگان
در دفاع مقدس
از زبان سید مرتضی آوینی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#مستند
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
؛
🍂 شیوههای شکنجه ساواک 9⃣
┄❅✾❅┄
🔹 سیگار: مأموران از سیگار به عنوان وسیلهای برای شکنجهی متهم استفاده میکردند. قرار دادن آتش سیگار بر روی قسمتهای مختلف بدن زندانی کاری بود که به کرات انجام میشد. به این سبب قسمتهای مختلف بدن آنان مانند پلک چشم، پشت دست، پیشانی و... دچار سوختگی شده بود.
در خاطرات آقای عزتشاهی (مطهری) آمده است: «با آتش سیگار، کف پا، ناف و بیضه او را میسوزاندند تا او اشارهی کوچکی به محل اختفا و خانهی تیمی خود بکند.»[11]
آقای دعاگو نیز میگوید: «آنها در عین حال که شلاق میزدند، سیگارهای خود را روی شکم من خاموش میکردند. اثر بعضی از سوختگیها هنوز کاملاً نمایان است. پوست ساق هر دو پایم به شدت آسیب دیده و شبیه به پوست سوخته است و زود زخم میشود... سیگار را روی آلت تناسلیم خاموش میکردند و یا به آن لگد میزدند.»[12]
------------
[11]. خاطرات عزتشاهی (مطهری)، پیشین، ص 256.
[12]. خاطرات حجت الاسلام محسن دعاگو، پیشین، صص 135 ـ 136.
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#ساواک #شکنجه
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خاموشی گسترده، قطعی آب و تعطیلی کارخانه ها و وابستگی تولید برق کشور به تجهیزات خارجی در دوران پهلوی .
📚روزنامه اطلاعات ۲۵ تیر ۱۳۵۶
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#ساواک #روشنگری
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈تلینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 صف تلفن در دهه پنجاه
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#ساواک #روشنگری
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈تلینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آخرین بغضها و کینهها /۹
راوی: رحمتالله صالح پور
•┈••✾✾••┈•
🔹 آخرین روزهای شهریور سپری میشد و تب تبادل در حال عادی شدن بود. هیچ خبری از تبادل و آزادی ما به مشام نمی رسید. در یکی از شبهای شهریور ماه که داخل آسایشگاه نشسته بودیم و آماده ميشديم تا بخوابیم، متوجه سروصدای نگهبانان عراقی شدیم و ناگهان صدای باز شدن درب آسايشگاه به گوش رسید. چون بندرت پیش میآمد که شبها درب آسايشگاه رو باز کنند. حدس زدیم که بایستی اتفاق غیرمنتظره ای اتفاق افتاده یا قرار است بیافتد که نگهبانان سراسیمه داخل آسایشگاه شدند و تمام نگاههای اسرا به درب ورودی آسایشگاه دوخته شد. وقتی درب آسايشگاه کامل باز شد گروهبان به همراه چندتا ازنگهبانان در آستانه در ظاهر شدند و در اوج ناباوری اسم من رو صدا زدند. برای لحظاتی هنگ کردم. پیش خودم فکر میکردم چه خطایی از من سر زده که این وقت شب به سراغ من آمدهاند؟
با صدای مسئول آسایشگاه که مجددا اسم من رو تکرار کرد به خودم آمدم. دستم رو بالا بردم و همزمان با نگرانی و ترس و لرز به سمت نگهبانان حرکت کردم. یکی از همراهان نگهبانان که مشخص بود تازه وارد بود با پرسیدن اسم ومشخصات و تطبیق با برگه ای که در دست داشت از من خواست باجمع آوری وسائلم از آسایشگاه خارج بشم ...
🔸 تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#آزادگان #خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مدیریت مرحوم ابوترابی
در اسارت /۲
🔅 برخورد محبتآمیز با
سربازان عراقی
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
حجت الاسلام سیدحسن میرسید از آزادگان جنگ تحمیلی که مدت ۸ سال را در اسارت رژیم بعث عراق بوده هم میگوید: یکی از سربازان عراقی آدم خشنی بود. خودش میگفت «من بعثی و فدایی صدامم». یک روز حاجآقا [ابوترابی] را به شدت شکنجه کرد، جوری که تمام بدنش سیاه شده بود. با همه شیطنتها و ظلمی که در حق آن بزرگوار روا میداشت حاجآقا همچنان بِهش احترام میگذاشت. یک روز در گوشهای از اردوگاه تکریت ۱۷ با حاجی صحبت میکردم. گفت: «دیشب کاظم آمد پشت پنجره و با شرمندگی عذرخواهی کرد و گفت خیلی اذیتت کردم ولی تو به من احترام گذاشتی». وی ادامه میدهد: رفتار حاجآقا باعث شد که آن سرباز بعثی دست از خشونت بردارد، آرام میآمد توی اردوگاه و با کسی کار نداشت. بعدها شروع کرد به نماز خواندن و روزهگرفتن و در غیر ماه رمضان هم روزه میگرفت.
محمد ذاکری نیز با بیان خاطراهای از رفتار محبتآمیز حجتالاسلام ابوترابی با عراقیها میگوید: «یک سرگرد بعثی معروف به شمر بود، اما در مدت سه ماهی که به اردوگاه ما آمد، تحت تأثیر حاج آقا بسیار تغییر کرد. مشکلات زندگیاش را برای حاج آقا میگفت و ... عراقی ها متوجه شدند و [محل خدمت] او را عوض کردند. رفتار حاج آقا به گونهای بود که خود عراقی ها می گفتند: «مسلمان واقعی شما هستید».
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۲۱
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
تعدادمان زیاد نبود. دو نفر بیشتر از تعداد انگشتان دست. زخمی ها، چهار نفر و شهدا هفت هشت نفر بودند. مثل یک پرستار بالای سرشان بودم. در انتهای جاده عمود به نهر درازشان کرده بودند. یک جای کاملا استتار شده. یک پایم آنجا بود و پای دیگرم تو سنگری که کنده بودم. فرماندهیمان را رضا رحیمی به دست گرفته بود. با تجربه تر از بقیه بود. جوانی سی ساله و سیاه چرده. سیاهی پوستش مال آفتاب سوزان جنوب بود. گرسنگی و تشنگی رمقمان را گرفته بود. دست میگذاشتم روی معده ام و فشار میدادم. درد برای چند لحظه جای گرسنگی را میگرفت. به یاد لواشی نزدیک خانه فتح الله افتادم. دهانم آب میافتاد فتح الله از لواشی خیلی تعریف کرده بود. فکر نان و غذا و آب ولمان نمیکرد. نماز را به جماعت خواندیم. زیر بمباران عراقیها شروع کردیم به گشت زدن. همه جا را سیاهی گرفته بود. دود و گرد و خاک خفه مان میکرد. مانده بودیم به کدام طرف شلیک کنیم. هر جا پا میگذاشتیم زمین را شخم میزدند. چپ راست پشت جلو. صدای پا، صدای گلوله، فریادها همه غریبه بودند. خسته رو زمین پشت یک ردیف نخل سوخته چمباتمه زدیم.
شکست و یأس دست و پایمان را دستبند زده بود. از فکرهایی که به سرم هجوم می آورد، داغ میشدم و یخ میکردم. احساس میکردم در قعر چاهی افتاده ایم که بیرون رفتن از آن ممکن نیست. از فکر اسارت پشتم میلرزید. تو دلم فریاد میکشیدم. به یاد سه چهار اسیری که گرفته بودیم افتادم. از ترس به موش مرده ای می ماندند. ما که به آنها آزاری نرساندیم.... با خیز برداشتن رضا رحیمی از جا کنده شدیم و به دنبالش راه افتادیم. دلم پیش زخمیها بود. رحیمی هم راه کشیده بوده به آن طرف. رسیده نرسیده، به محل زخمیها سر جا میخکوب شدیم. با دهان باز و چشمهای از حدقه بیرون زده خیره شدیم به جایی که فکرش هم از سرمان نگذشته بود. هیجان و شادی یکهو تو رگهایمان پر شد. جلو نفسمان را انگار یکهو باز کردند. شانس بهمان رو کرده بود. آن هم چه شانسی. لودری نو جلو چشمانمان برق میزد. دویدیم طرف اش. دست کشیدیم دور و برش. از ته دل فریاد زدیم خنده بچه ها قاتی اشکهایشان شده بود. فکر اسارت و اسیری از سرمان پرید. هزار فکر و نقشه تازه پر شد. به جاش همه راه آزادی را پیدا کرده بودند. هر کس به اندازه عقلاش باید راه بیندازیمش. این را همه با هم گفتیم. چشمهامان افتاد به چرخهای لودر. تا نیمه تو گل فرو رفته بود.
- یعنی میشود از تو گل بیرونش کشید؟
- باید بکشیم ... چاره ای نداریم .... و گر نه اسیر میشویم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
4_702924891808071931.mp3
941.3K
🍂 نواهای ماندگار
💢 حاج صادق آهنگران
نوحه خاطره انگیزی که
برای عملیات فتح المبین خوانده شد
آمدم تا کرخه را از خون خود دریا کنم
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
#فتح_المبین
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🔸 ماشین توی اتوبان بصره-بغداد به سمت کربلا به تاخت میرفت.
به بغل دستیم گفتم. این اتوبان زمان صدام به برکت شهید حاج علی هاشمی، حاج حمید رمضانی و بقیه شهدا درست شد.
🔸 با تعجب پرسید: چطور؟ چه ربطی داره؟
گفتم: وقتی توی عملیات خیبر با طراحی حاج علی هاشمی توی قرارگاه سری نصرت، رزمندهها جاده مهم بصره-العماره-بغداد رو گرفتند صدام از قطع ارتباط بصره به وحشت افتاد. تصمیم گرفت این اتوبان مهم رو از بصره تا بغداد و کربلا احداث کنه. و حالا زائرای کربلا ازش استفاده می کنند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#شهید_هاشمی
#خیبر
@defae_moghadas
http://karkhenoor.ir
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
؛
🍂 شیوههای شکنجه ساواک 🔟
┄❅✾❅┄
🔹 سیم برق: علاوه بر آنکه از کابلهای ضخیم برای شلاق زدن زندانیان استفاده میشد، ساواک از سیم برق نیز به عنوان وسیلهای برای شکنجه زندانیان استفاده میکرد. جریان ضعیف برق را از طریق سیمهای نازک به بدن آنان وارد میکردند که اسباب اذیت و آزار آنان را فراهم میساخت.
حجتالاسلام هادی غفاری میگوید: «چند بار مرا به برق وصل کردند. ولتاژ آن کم بود، ولی آدم را حسابی میلرزانید. این عمل را به حدی انجام داده بودند که من کنترل ادرارم را از دست داده بودم.»[13]
یکی دیگر از شکنجهشدگان چگونگی استفاده از سیم برق را چنین توصیف میکند: «از دیگر شکنجههایی که میکردند، شوک الکتریکی بود و با اینکه سر بالا یا سر پایین یا به اصطلاح آپولو آویزان میکردند، ولی هیچ کدام از این شکنجهها مثل کابل نبود که به قول خودشان شلاق خلاق بود و با کابل میزدند.»[14]
------------
[13] خاطرات هادی غفاری، پیشین، ص 82.
.[14] خاطرات محسن رفیق دوست، پیشین، ص 100.
نشر حداکثری = جهاد تبیین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#ساواک #شکنجه
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂