🔸 اسدالله:
سلام علیکم خاطرات پسران ننه عبدالله و دیگران دنیایی از حماسه و جانفشانی های مردم ایران خصوصا مردم غیور خوزستان است که باید بصورت فیلم و سریال تبدیل شود و برای نسل امروز و آینده بعنوان یک الگو در آید اما افسوس که در این کشور با این همه غنای فرهنگی هیچ گونه توجهی به آن نمیشود امیدوارم که مسئولین به خود بیایند واز این غنای فرهنگی ایثار و شهادت استفاده کنند
#نظرات_شما
🔸 جامانده:
سلام و درود خدا بر شما سربازان جبهه نبرد فرهنگی،
همان که توصیه همیشگی فرمانده کل قوا امام خامنه ای میباشد❤️
بچه های ننه عبدالله ❤️
خدای بزرگ توفیق عنایت کرد مدتی در پایان دفاع مقدس و مخصوصا عقب نشینی فاو را در رکاب برادران نورانی سربازی کردم،
مرد میدان،
شیر بچه های خرمشهر،
افتخار خوزستان،
قهرمانان ملی،
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش❤️
(جامانده)
#نظرات_شما
🔸 یزدان جلالی:
سلام علیکم
عدهای تصورشان از نحوه مواجهه مردم خوزستان قهرمان این است که با شروع جنگ مردم خرمشهر و آبادان و ... شهرها را ترک کردند و به مناطق امن کشور آمدند تا جنگ تمام شد و مجدداً به شهرهای خود برگشتند
انعکاس بخشی از حقایق دفاع مقدس از زبان خود مردم شهرهای در معرض هجوم دشمن بعثی کمک میکند تا مردم نسبت به نقش موثر مردم شهرهای مناطق جنگی آشنا شوند
#نظرات_شما
🍂 مگیل / ۳۹
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
کردها برای نصف شدن کروات سامی حسابی به زحمت افتادند، چراکه مجبور شدند به شهر بروند و یک کروات دیگر برای او بخرند. روز بعد به اتفاق دو محافظ که قرار بود یکی از آنها فقط تا مرز با ما باشد، یک کیف پر از پول و چند قاطر که مگیل هم جزئشان بود، به طرف مرز ترکیه به راه افتادیم. ظاهرا کردها مرزبانان را خریده بودند و این لباسهای رسمی در واقع برای گشتی های احتمالی بود که با پول راضی نمی شدند. تا ظهر پیاده و سواره مرز را رد کردیم و رفته رفته به شهرهای ترکیه نزدیک شدیم. مگیل و بقیه قاطرها با یک محافظ از نیمه راه برگشتند و من و سامی با یک محافظ راهی آنکارا شدیم. وقتی سوار ماشین شدم آن قدر خسته بودم که خوابم برد و زمانی از خواب بیدار شدم که مقابل هتل ایزگل در آنکارا بودیم. چه مسافرت بی دردسری! بیخود نیست هرکس میخواهد از ایران برود، اول به ترکیه می آید.
قرار بود شب را در هتل استراحت کنیم و صبح اول وقت برای مداوا راهی بیمارستان شویم. وقتی از هتل دار نشانی نمازخانه را پرسیدم سامی زیر بغلم را گرفت و مرا به اتاق برد. ظاهرا آنجا باید نمازت را در اتاق خودت میخواندی بعدها به این اشتباه خیلی خندیدم. در اتاق اما اوضاع زیاد هم بر وفق مراد نبود. شام را با غذاهای دریایی سر کردیم و چند نوشیدنی حلال اما محافظی که قرار بود چشم از ما برندارد، آن قدر عرق خورد که مست افتاد روی تخت و تا صبح خُرویف کرد. یکی دو بار هم حالش بد شد و بالا آورد. به سامی گفتم: «چیز به این بدی چه اصراری به خوردنش دارند. چه نوشیدنی احمقانه ای، چه دور باطلی، هی بخوری و هی بالا بیاوری که چه شود» سامی مدام حسرت میخورد و دست روی دست میزد. حیف که فردا به دکتر این گروه پ.ک.ک احتیاج داریم؛ وگرنه الان بهترین موقع برای فرار بود.
اما انگار کردها همه چیز را از قبل پیشبینی کرده بودند. دکتر بعد از معاینه چشم هایم تأکید داشت که باید حتماً تحت نظر باشم؛ و الا برای همیشه کور میشوم. فردای آن روز چشمهایم را پانسمان کردند و تقریبا خودم هم از آنها ناامید شدم. اما گوشها با یک عمل جراحی و چند قلم دارو شنوا شدند. بعد از شنیدن صدای سامی بود که فهمیدم چقدر داش مشدی صحبت می کند و به قول قدیمیها صدای دودخورده و کت و کلفتی دارد. با شنیدن صدای او، تصوراتم راجع به سامی حسابی به هم ریخت. این صدای کلفت به بچه پولدار نازپرورده ای که هرچه میخواسته برایش فراهم بوده شبیه نبود؛ صدایی دورگه و توپر. برای همین، بعد از شنیدن، چند بار از او پرسیدم "سامی خود تو هستی؟!"
آره فدای تو، خودم هستم. این صدای زیبا را هیچ وقت فراموش نمیکنم اما ای کاش قبل از شنیدن می توانستم ببینمت
- فدای تو ان شاء الله میبینی
و این تکه کلامش بود: «فدای تو».
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#مگیل
#طنز
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 یادش بخیر
یک عکس یک خاطره
در گرمای تیر ماه سال ۱۳۶۳ توی پادگان مصطفی خمینی اندیمشک بودیم. حوصله ام سر رفته بود و باید کاری می کردیم تا کمی تنوع ایجاد کنیم. به برادر حسن گرجی گفتم بیا یه کاری کنیم. حسن گفت: مثلا چکار کنیم؟
گفتم: بیا یه کم سهیل ملک زاده را اذیت کنیم. حسن گفت: چه جور؟ گفتم: پاشو اون دله ۱۷ کیلویی را پر از آب کن. منهم سهیل ملک زاده را می برم پیش لوله آب به هوای اینکه می خواهم از او عکس بگیرم ، تو دله ۱۷ کیلویی آب را خالی کن روی سهیل و فرار کن.
سهیل بنده خدا کلمن آب را برداشت برد زیر شیر تا پر کند که حسن کار خودش را کرد و پا به فرار گذاشت. سهیل که دید چه کلاهی سرش رفته دله ۱۷ کیلویی را برداشت و با عصبانیت به سمت حسن پرتاب کرد.
سال هاست که به این عکس نگاه می کنم و از دوری و فراق تلخندی می زنم و....
یادشان بخیر
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#یادش_بخیر
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار
"شور و شوق اعزام"
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
صلا صلا حسینیان، صلا صلا حسینیان
برای فتح کربلا روان به جبهه ها شویم
بیا که از اسارت هوای دل رها شویم
بیا که با صحابه حسین آشنا شویم
به کاروان ما گرا که جمله یک صدا شویم
برای فتح کربلا روان به جبهه ها شویم
🔸اصفهان- میدان امام خمینی(ره)
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آینه تمام قد ایثار و مردانگی ...
برای مرد بودن و مرد ماندن، رقم سن، فقط یک بهانه است. بهانه ای برای کم نیاوردن و جازدن در بحران های آزمایش دنیا
می توان کوچکترین فرد میدان بود و بزرگترین حماسه را آفرید.
«سید احمد سادات کیایی»
با ۱۲ سال سن از شهر لنگرود،
روستای پایین محله چاف
جوان ترین و کم سنترین
شهید عملیات بیتالمقدس است.
شهیدی که در مرحله اول عملیات،
۱۰ اردیبهشت ۶۱ اطراف خونینشهر
بعد از یک نبرد سنگین با دشمن بعثی
به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
¤ پیوسته به یاد شهیدان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#لشکر۱۶_قدس
کانال خاطرات دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
______
______
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#شهید_جمهور #خاطرات
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۲
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 چرا خرمشهر؟
سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی
در همان زمان عدنان خیرالله وزیر دفاع با هواپیما به قرارگاه سپاه سوم آمد. هدف، اطلاع از نتایج این جلسه و اعلام نظر درباره آن بود.
هنگامی که اسماعيل تايه النعيمي نتایج آن نشست و نظراتی را که در آن طرح شد برای وزیر دفاع تشریح کرد عدنان خیرالله گفت: حقیقت این است که رهبری منتظر موافقت با مخالفت شما با اشغال (خرمشهر ] نیست، تصمیم این امر گرفته شده و ما از آن فارغ شده ایم و این تصمیم تا چهار روز دیگر به اجرا در خواهد آمد. اما ما نیازمند به بررسی و نحوه تصرف این شهر هستیم. یعنی باید بدانیم که محورهای مهم تصرف کدامند، اراضی ایران سست و نرم است، در حالی که ما احتیاج به خودروهای مکانیزه داریم. از شما میخواهیم صحنه عملیات و عمليات سوق الجیشی و لجستیکی را بررسی کنید و همچنین به این پرسش پاسخ دهید که اهداف سوق الجیشی از نظر شما در داخل ایران کدامند و آیا محمره (خرمشهر) برای ارتش ما یک هدف سوق الجیشی هست یا نه و ما باید چگونه آن را به تصرف درآوریم؟ من از این جلسه میخواهم که فقط به مسائل نظامی بپردازد. اما از نظر سیاسی برادران ما در وزارت دفاع میگویند عربهای خوزستان شاخه هایی از حزب بعث را تشکیل دادهاند و تعدادی از جوانان آنها به عضویت در تشکلهای این حزب در آمدهاند. تلگرافهایی که از خوزستان به ما میرسد از ما میخواهند که برای نجات دادن آنها حرکت کنیم. در واقع اینها همه شعارهای ملی ما است. ما دوست نداریم هیچ فردی تحت ولایت امام خمینی به سر برد. ما در روز روشن سر آنها را از تن جدا خواهیم کرد و شما خودتان با چشمانتان خواهید دید. از دیدگاه ما هیچ فرد ایرانی طرفدار واقعی ما نیست. همه آنها دشمن هستند.
آنها میخواهند نظام حکومتی ما را سرنگون کنند. برادران، ما دارای ارتش بزرگی هستیم، با زرادخانه ای عظیم.
ما نظر مساعد غرب به ویژه آمریکا را درباره ضرورت اقدام و سرنگون کردن نظام جدید [امام] خمینی جلب کرده ایم. اگر دست روی دست بگذاریم حکومت ما باید همیشه در حالت انتظار و احتضار به سر برد. چه بسا در کشور ما انقلاب خمینی جدیدی رخ دهد که او را به عنوان رهبر خود انتخاب کند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
۱۲ خرداد سالروز درگذشت سید آزادگان حجت الاسلام علی اکبر ابوترابی
شهید چمران، در زمانی که تصور شهادت مرحوم ابوترابی می رفت، درباره ایشان چنین گفتند:
«شهید ابوترابی، عارف شیدایی بود که راز و نیازهای عاشقانه اش با خدای بزرگ در نیمه های شب، دل عشاق عالم را آب می کرد. آن قدر آرام و مطمئن بود که گویی از عمق اقیانوس برآمده است. آن چنان ساکت، همچون آسمان که در شب های پاک پر ستاره، در دل شب زنده داران غوغا به پا می کند، اما در عین حال رزمنده ای بود که در صحنه نبرد توفان به پا می کرد. فریاد خشمش زهره را آب می نمود. از شیر جسورتر بود و اراده اش پولاد را خجل می کرد. از هیچ مأموریتی روی بر نمی گرداند ودر مقابل هیچ دشمنی عاجز نمی شد».
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#ابوترابی
#سید_آزادگان
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻 حاج آقا سید علی اکبر ابوترابی(ره)
هر وقت حاج آقا را با خیزران میزدند، بعدش روضه حضرت زینب سلام الله علیها میخواند و گریه میکرد.
می گفت: «ما مَردهستیم و بدنمون آماده رزم وای به حال زنها و بچهها.»
┄═❁๑❁═┄
افسر نزار .... از آن سنگدلها بود
از کنارشان رد میشد که حاجآقا ابوترابی(ره) از صف بیرون آمد و گیوهای که بچهها بافته بودند داد دستش.
تعجب کرد پرسید این چیه؟
حاجآقا گفت هدیه است برای شما.
چند لحظهای مکث کرد نگاهی به حاجآقا انداخت و نگاهی به گیوه، دستش را بالا آورد احترام نظامی گذاشت و رفت.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#ابوترابی
#سید_آزادگان
#خاطرات
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 لایههای ناگفته - 21 محسن مطلق خاطرات یک رزمنده نفودی در کردستان عراق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 لایههای ناگفته - 21 محسن مطلق خاطرات یک رزمنده نفودی در کردستان عراق
🍂 لایههای ناگفته - ۲۲
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفودی در کردستان عراق
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 هر مجروحی از یک جایش می نالید. اگر کسی پایش شکسته بود و خونریزی شدید داشت، اول به او یک سرم «هماکسل» می زدیم و اگر بیتابی میکرد و درد داشت یک آمپول «مرفین» نثارش میکردیم و بعد پایش را با آتل می بستیم. موارد استثنایی که احتیاج به تجربه و دقت بیشتری داشت نیز با عنایت خدا به نحوی حل می شد!
یک بار، یک مجروح را به اورژانس آوردند که حالش خیلی وخیم بود و خونریزی شدیدی که از داخل داشت، راه تنفسش را بسته بود و خون در حنجره اش قل قل می زد. تشخیص من این بود که باید ساکشن به او بزنند. خودم که بلد نبودم؛ به بچه ها گفتم: «چه کسی بلد هست ساکشن بزند؟» یکی از راننده آمبولانسها گفت: « من. » قبل از داخل کردن لوله ساکشن به دهانش باید یک وسیله ای را در داخل دهانش قرار میدادیم تا دهانش باز بماند و بعد لوله را داخل قرار می دادیم. هنگامی که میخواستیم این کار را انجام دهیم، آن مجروح از شدت دردی که داشت چنان دهانش را بست و دندانهایش را به هم فشار داد که دهانش قفل شد و اگر ما زودتر دستمان را عقب نمی کشیدیم انگشتانمان را قطع میکرد. آن قدر شقیقه هایش را فشار دادیم تا دهانش باز شد و توانستیم با ساکشن، خونهایی را که مانع تنفسش شده بود بیرون بکشیم. سریع چند راننده آمبولانس را صدا کردم و او را با آمبولانس به عقب بردند. مجروح بعدی یک گروهبان ارتشی بود. او حدود ۶۰ ترکش ریز و درشت خورده بود؛ آبکش به تمام معنی. به علاوه اینکه یک پا و یک دستش نیز قطع شده بود و یک پا و دستش هم شکسته بود. با همه این حرفها، با آوای دلنشینی مشغول خواندن شعر در وصف امام زمان عج الله بود و ما را نیز خیلی تحت تأثیر قرار داد. انسان اصلاً باورش نمی شد که این صدا از حلقوم یک فرد تکه و پاره شده بیرون بیاید. من برای شوخی به او گفتم:
کجایت را ببندم محض رضای خدا یک جا را نشان بده که سالم باشد؟
پایی را که شکسته بود بلند کردیم تا با آتل ببندیم؛ ولی فکر می کنم ما نیز یک بار دیگر پایش را شکستیم! پایش دقیقاً بر خلاف پای سالم که از زانو تا میخورد تا خورد وقتی پاهایش را راست کردیم. گفت: برادر! مثل اینکه دوباره دارید پایم را می شکنید.
به هر دردسری بود، او را بستیم و به عقب فرستادیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
#لایههای_ناگفته
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 قطعه کوتاهی از
جبهه دشمن بعثی
در روزهای نخست تجاوز
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#زیر_خاکی
🔸کانال خاطرات دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مگیل / ۴۰
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
همان جا کنار تخت من، سامی دیوان حافظ کوچکش را دست گرفت و تفالی زد.
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد.
فدای تو.
ببین عجب فالی آمد. این از آن غزلهاست که حافظ خودش هم دلش نمی آید تمامش کند میدانی که همیشه آخرین بیت غزل تخلص شاعر است اما اینجا بعد از بیت تخلص یکی دو بیت دیگر هم ادامه داده.
به ناامیدی از این در نرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
- خدا را شکر حافظ شناس هم هستی.
- توی زندگی به هم ریخته من فقط شعر و شاعری است که من را تسکین می دهد. وقتی سامی از خودش و اوضاع خانوادگیاش میگفت تازه فهمیدم که ما دو تا چقدر زندگیمان شبیه به هم است. چیزی که ما دو تا را متمایز میکرد طبقه اجتماعی بود که البته او این حرف من را قبول نداشت.
سامی آن شب آن قدر درددل کرد تا به گریه افتاد و بعد با هم زیارت عاشورا خواندیم و گریه کردیم. چقدر هم چسبید سجده آخر زیارت، وقتی سامی سرش را روی مهر گذاشته بود، کورمال ، کورمال پارچ آب را برداشتم و همه را روی سرش خالی کردم. دیگر نفهمیدم چه شد. ناگهان به خود آمدم و احساس کردم روی هوا رها شده ام و بعد توی وان پر از آب حمام فرود آمدم.
- ای نامرد مدارکم خیس شد.
- مدارک تقلبی به درد هیچ کس نمیخورد. با آنها دیگر کاری نداریم. وقتی از حمام بیرون آمدم سامی آن قدر سرحال شده بود که حالا داشت با محافظ کرد شوخی میکرد. بیچاره مست لا یعقل روی تخت افتاده بود و خرناس میکشید و سامی با یک تکه چوب کبریت داشت با سوراخ بینیاش ور میرفت. هر از گاهی سرش را می چرخاند تن خرناسش عوض میشد و به گمان اینکه پشه دارد توی بینیاش میرود دستش را بالا و پایین میبرد.
- تو هم دیواری کوتاهتر از دیوار این بیچاره پیدا نکردی؟
- برعکس است، به جای اینکه او مواظب ما باشد ما باید مراقبش باشیم تا یک وقت به خاطر زیاده روی سکته مکته نکند. ببین چه سبیلهای کت و کلفتی
هم دارد.
- آهای مواظب باش به سبیل.هایش دست نزنی. سبیل دیگر شوخی بردار نیست. کردها روی سبیلهایشان حساس اند؛ بخصوص اینها که گرایشات کمونیستی هم دارند.
- نه بابا، کمونیست چی است. آن یکی تو زندان، از افتخاراتش این بود که یک پولی از یک جایی بگیرند و مثل این بنده خدا خوش باشند.
سامی همین طور که با من حرف میزد ناگهان از جایش پرید و شروع به
دست زدن کرد.
فهمیدم فهمیدم موقع برگشت اگر همین همراهمان باشد یک نقشه خوب برایش دارم.
- چه نقشه ای؟ سامی سرمان را به باد میدهی. با این کارهایت.
- نه، فقط هر چی من میگویم خوب گوش کن. فردا نقشه مان را عملی می کنیم. شب توی هتل خیلی خوش گذشت. گوشهای من بعد از عمل و استفاده از داروهایی که دکتر داده بود انگار قدرت شنوایی بیشتری پیدا کرده بود. صداهای خیلی دور را هم میشنیدم؛ حتی صدای سیفون دستشویی اتاقهای کناری و راه رفتن مسئول نظافت توی راهروها را.
با سامی شام مفصلی خوردیم و کمی هم سربه سر محافظ کرد گذاشتیم. لابه لای حرف ها به سامی گفتم: «نقشه ات به ضرر این بنده خدا نشود!؟ آنها سرش را گوش تا گوش میبرند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#مگیل
#طنز
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پرواز در نماز
خاطرهای خاص از سید آزادگان
آزاده سرافراز: سید مجتبی میرشجاع
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#سید_آزادگان
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 سوریه
همراه با ایران
ایران
همراه با سوریه
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#مستند
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 کدام جنگهای دنیا را سراغ دارید
که زنان با عفاف و حجاب
در جنگ حاضر شده
و عاطفهٔ زنانگی و شهادت را
دَرهم آمیزند و جنگ را فتح کنند...
پ.ن: در طول جنگ تحمیلی ۱۳ هزار زن
مستقیم در جنگ حضور داشتند..!
عکاس : سیفالله صمدیان
صبحتان منور به جمال محمد و آل محمد "ص"
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#زنان
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 لایههای ناگفته - ۲۳
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفودی در کردستان عراق
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 مجروح بعدی ما ـ به قول همراهانش فردی بسیار مهمی بود. - چند نفر دور تا دور برانکارد را گرفته او را به اورژانس آوردند. مرتب می گفتند:
آقای دکتر این تعمیر کار تانک است. این عراقی است، با ما همکاری میکند و نباید بمیرد.
خلاصه از او خیلی تعریف میکردند. با این حساب من یک لحظه به این فکر افتادم که نکند دم مسیحایی را به من نیز بخشیده اند و من از این موهبت غافلم! خون زیادی بالا آورده بود. در وهله اول من متوجه زخمی که در پشت سرش بود، نشدم و فقط فکر میکردم که چرا خون بالا آورده است. مجرای تنفسی اش بسته شده بود. مقداری ماساژ قلبی به او دادیم و بعد شروع کردیم به تنفس دهان به دهان. هر دستوری که من یعنی جناب دکتر! می دادم، بی کم و کاست اجرا میشد تا اینکه متوجه زخم عمیق کاسه سرش شدیم. قسمتی از استخوان جمجمه اش جدا شده بود و حتی مقداری از سفیدی مغزش نیز بیرون ریخته بود! من فکر می کنم بزرگترین دکترها نیز چنین جراحی مغزی نکرده باشند. به این فکر می کردم که اگر این مجروح را در آمبولانس بگذاریم، به خاطر ناهموار بودن جاده و تکانهای شدید آمبولانس ممکن هست از همان حفره ای که در سر ایجاد شده بقیه مغزش نیز به بیرون بریزد؛ این بود که خورده های مغزش را که بیرون ریخته بود، برگرداندیم در شکاف سرش! و در آن را نیز که قسمتی از جمجمه جدا شده اش بود ـ سرجایش گذاشتیم و سرش را باندپیچی کردیم.
بچه هایی که او را به عقب بردند گفتند که او تا آخرین لحظه تحویل به بیمارستان زنده بود. ان شاء الله که هنوز هم زنده است.
آن روزها راه به راه مجروح میآوردند. ما در شبانه روز خواب و خوراک نداشتیم. خود من یک هفته بیشتر از چهار ساعت نخوابیدم. خلاصه چیزی نمانده بود که خودمان نیز موجی شویم! راننده تانکری که برای اورژانس آب میآورد با ترکش خمپاره در بین راه شهید شد و ما بعد از یک هفته بی آبی، سر از موضوع در آوردیم. متأسفانه با شهادت راننده تانکر هیچ کس به فکر اورژانس نبود و فکر نمی کردند که باید برای اورژانس هم آب فرستاد. تقریباً تا آخرین روزهایی که ما در آنجا بودیم از آب خبری نشد. ما نیز نه بیسیمی داشتیم که با عقب تماس بگیریم، نه کسی از مسئولان به ما سر می زد. اوضاع خیلی قمر در عقرب شده بود. لحظه به لحظه برای ما مجروح می آوردند و مستقیماً هم می آمدند سراغ من که:دکتر به دادمان برس.
البته خیلی خوشحال بودم که میتوانستم خدمتی به مخلصان راه خدا بکنم؛ اما مانده بودم که با اینکه لباس سفید هم نداشتیم، چرا دم به دم دکتر دکتر به پیشانیم می چسباندند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
#لایههای_ناگفته
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از جهانی مقدم
🍂 امام و رزمندگان
حاج شعبان رفاعی
┄═❁๑❁═┄
حاج شعبان رفاعی از محافظان بیت امام خاطرات فراوانی از آن روزها و سالها دارد. او روایتی را از رابطه امام با پاسداران بیان می کند:
« جای شما خالی، در روزهایی که حضرت امام ملاقات حضور داشتند پاسدارهای بیت خدمت ایشان می رسیدند. همچنین معمولا رزمندگانی که می خواستند به جبهه اعزام شوند نیز به دستبوسی می آمدند و در فضایی خودمانی با ایشان احوالپرسی می کردند. تنها چیزی که رزمندگان در آن ملاقات ها به امام می گفتند این بود که «دعا کنید شهید شویم» و امام هم با لبخند پاسخ می دادند که «ان شاء الله پیروز شوید». این مکالمه و لبخند رزمندگان با امام انگار رمزی بین آنها بود که همیشه تکرار می شد.
جالب است که اکثر این رزمندگان شهید می شدند و یکی از آنها داماد ما بود که حدود 3،4 روز پس از خوانده شدن خطبه عقدش توسط امام در جبهه شهید شد.
امام همیشه می گفتند شما که پاسدار هستید اول از خودتان پاسداری کنید».
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
#عکس #حضرت_امام
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۳
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 چرا خرمشهر؟
سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی
عدنان خیرالله ادامه داد: از دیدگاه من برانگیختن اختلافات قومی و طائفه ای بهترین شیوه است که ما در سایه آن بتوانیم حرکت کنیم. این سلاحی است که با آن می توانیم با ایرانیها بجنگیم و آنها را تکه پاره کنیم. قبایل خوزستانی را غرق کردن در دریایی از اختلافات قومی و طائفه ایی و درگیریهای جانبی خواسته حضرت رئیس جمهور رهبر و هر انسانی است که حزب بعث در جان و روحش نفوذ کرده است.
وزیر دفاع به سخنان خود ادامه میداد و همه به دقت گوش فرا داده بودند. هیچ سخن یا نظر مخالفی با دیدگاه های او وجود نداشت. بعضی ها شدیداً تحت تأثیر سخنان وزیر دفاع قرار گرفته بودند حتی یکی از آنها آنچنان مات و مبهوت به وزیر دفاع خیره شده بود که باعث شک و تردید وی شد و پرسید آیا چیز خاصی است عمیر صلاح؟ نامبرده در جواب گفت خیر سرورم مسأله ای وجود ندارد. ما دشمنان را زیر پا لگدمال خواهیم کرد تا پند و عبرتی جاودان برای نسلهای آینده باشد.
وزیر دفاع اضافه کرد: بله، درس و عبرتی که نسلهای آینده آن را به خاطر بسپارند. اجداد عرب ما زیر بار ذلت و خواری نرفتند و با همه ابعاد آن مقابله کردند. امروز مردم عراق حامل همه ارزشهای اخلاقی و رسالت [عربی] هستند و در برابر هرگونه مبارزه و فشار متجاوزین ایستادگی خواهند کرد.
فرمانده نیروهای قادسیه سرلشکر النعیمی در ادامه این گونه سخن گفت: طی گذشت زمان، لحظات ویژه ای وجود دارد. آنچه برای ما اهمیت دارد این است که همچنان سربلند باقی بمانیم. ما از رهبری استدعا داریم آزادسازی اراضی غصب شده مان در تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی و محمره [ خرمشهر] و شطالعرب [ اروندرود] را صادر کنند. جناب وزیر! وقت آن فرا رسیده که سرزمین هایمان و سرزمین عربی را از سلطه فارسها آزاد کنیم. به ما اجازه بدهید تا از آنها انتقام بگیریم، تقاضا دارم به اطلاع حضرت رییس جمهور برسانید که افسران و سربازانش کاملا آمادگی دارند تا وظایف و مأموریتهای محوله را انجام دهند. در این حین در زده شد و یکی از افسران محافظ وزیر با درجه سرگردی به نام سلمان عبدالله تکریتی وارد شد و به اطلاع وزیر دفاع رساند که یک نفر عربستانی از اهالی خرمشهر هم اینک به قرارگاه آمده. این شخص میگوید احمد خیر الله الخفاجی نام دارد. او لباس عربی - دشداشه و عقال - بر تن دارد.
وزیر دفاع گفت برادران به نام شما و به نام ملت عراق به شیخ الخفاجی خوش آمد میگوییم و امیدواریم که زندگانی خوش و خرمی در میان برادران عراقی اش داشته باشد و با گزارشهای روزانه رهبری را در جریان اوضاع امنیتی و سیاسی منطقه خوزستان قرار دهد. منطقه ای عربی که رهبری اراده کرده اند آن را به پیکره عربی بازگردانند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂