🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۵
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 چرا خرمشهر؟
سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی
به یکی از دوستان بسیار صمیمیام، سرهنگ ستاد صبار اللامی گفتم، آیا به نظر شما ما در عملیات اشغال موفق خواهیم شد؟
جواب داد: بله گفتم: چطور؟ در حالی که ایران بزرگترین ارتش خاورمیانه را دارد. گفت: سرهنگ نامرا به نقشه نظامی ایران نگاه کن؛ این نقشه به سؤالهای تو پاسخ میگوید. دوست من ارتش ایران از هم پاشیده شده، انقلاب کادرهای آن را از بین برده است و بعضی از افراد آن فرار را بر قرار ترجیح دادهاند. از سوی دیگر نیروهای وفادار به انقلاب تعداد اندکی هستند که به خاطر بازگشت رهبرشان در حالت خلسه به سر می برند آنها گمان نمیکنند که عراق به آنها حمله کند بلکه معتقدند که ارتش عراق دست به دست آنها خواهد داد، زیرا بنا به آنچه ارتش عراق شعار آن را میدهد از جمله مبارزه با اسرائیل و امپریالیزم آمریکا مشترکاتی میان آنها وجود دارد.
علایم و نشانه های آشکاری وجود داشت که با سرعت به واقعیت پیوست. علایم جنگ و مصادیق بارز آن در وسایل ارتباط جمعی آشکار گردید. سرودهای مردمی شعار و آواز خوانندگان و افراد مبتذل همه میگفتند: «تبریک به رهبر، تبریک به قادسیه جدید». اما هیچ کس نمی دانست که پایان این ماجرا کجاست، جز اینکه ارتش وارد خرمشهر شود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 حاج حسین و پسرش
که هر چند وقت یه بار میاد
و عکسش رو گردگیریش میکنه
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #شهید
کانال خاطرات دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مگیل / ۴۳
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
چند بیتی که میخوانم سامی با من همنوا میشود.
- راستی تو غیر از اینجا جای دیگری هم بودی؟
- سینه ام را صاف میکنم و یاد خاطرات کربلای پنج میافتم.
- آره عملیات کربلای پنج. به گفته همه بدترین و سخت ترین عملیات بود. همه دوستان من در آن عملیات شهید شدند. بقیه هم که این آخر سر توی آن دره لعنتی. پس تو خیلی تنهایی. اگر شوخیها و خنده هایت نبود، تا حالا از پا درآمده
بودی.
- تو چی؟! جایی نبودی؟
- من به زور سربازی آمدم جبهه. پدرم نمیگذاشت. میخواست من را با
دختر عمویم بفرستد آن ور آب.
- منظورت آمریکاست؟!
- آره.
- ای مرگ بر آمریکا! بنده خدا، خوب می رفتی یک دوری میزدی و برمی گشتی.
- کجا برمیگشتم؟!
- بی خبر می آمدی ایران و مستقیم بدون اینکه کسی بفهمد، می آمدی جبهه.
- مگر شاه عبدالعظیم میخواهم بروم
- از آن هم آسان تر است. ببین چه جوری ما رفتیم ترکیه، تازه عمل هم کردیم
و برگشتیم.
- برو بابا تو هم حال خوش رزمنده ها را داری
- مرد حسابی من یک دوست داشتم برای اینکه از زنش طلاق بگیرد رفت جبهه و در اولین عملیات رفت یک لشکر دیگر.
- خوب که چی؟؟
- هیچی اسمش جزء آمار مفقودان رد شد و خانواده اش فکر کردند شهید شده
و جنازه اش هم جا مانده.
- چه جالب! الان کجاست؟
- کی؟؟
- همان دوستت دیگر ؟
- توی بهشت.
- مرده؟
- نه در عملیات بعدی راست راستی مفقود شد؛ مفقودالجسد. یعنی شهید شد
و جنازه اش جا ماند.
- زنش طلاق گرفت؟
- آره صیغه طلاق را هم عزرائیل خواند. - خواستم بهت بگویم این چیزها کاری ندارد. نه من نمیتوانم با دختر عمویم یک چنین کاری بکنم
- پس معلوم است دوستش داری.
- ولش کن. وارد این حرف ها نشویم. بگذار شعری را که برای کربلای پنج گفتم بخوانم. من با اینکه آنجا نبودم، اما دلم با شما بود.
- خدا قبول کند. خیلیها دلشان آنجا بود، اما خودشان نیامدند. هر کسی را میبینی میگوید دلم آنجاست. یکی هم نیست بگوید این همه دل به چه کاری می آید. اگر راست میگویید خودتان بیایید.
- مثل اینکه نمی خواهی شعرم را بخوانم.
احساس کردم گوشه و کنایههای من باعث رنجش سامی شده.
- شوخی کردم ، بخوان بخوان که سروته خواندن هم حالی دارد.
وقتی سامی شعرش را میخواند تازه فهمیدم که چقدر خوب حال و هوای
شلمچه را درک کرده؛ با اینکه آنجا را ندیده بود.
به گوش دل رسد این نغمه بر ما
که شد در خاک جبهه شور و غوغا
به سر دوران هجر و رنج آمد
زمان کربلای پنج آمد
یکی میگفت با آن قلب خسته
کجایی مادر پهلو شکسته
یکی میگفت یارب کن عنایت
کنم این جان ناقابل فدایت
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#مگیل
#طنز
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 یادمان جبهه بازی دراز
جدید ترین نماهنگ
حاج صادق آهنگران
در یادمان شهدای عملیات بازی دراز
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یاد موقعیتهایی بخیر
که هیچکس به فکر موقعیت نبود ...
¤ صبحتان همراه با اخلاق و خدمت
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 لایههای ناگفته - ۲۶
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفودی در کردستان عراق
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 آنها از همه بیشتر به من مشکوک شده بودند؛ چرا که قیافه من بیشتر از دیگران به مذهبیها می خورد. لحظه ای چشم از ما برنمی داشتند و خیره خیره به ما نگاه می کردند. چندبار مشکوک شدم که احتمالاً به ماهیت اصلی ما پی برده اند؛ ولی همیشه منتظر قضا و قدر می ماندم.
بعد از چند جلسه که با ما گذاشتند و البته ما هم صحبتهای متفرقه کردیم، چیزی از ما دستگیرشان نشد. ما نیز آنان را سرکار گذاشته بودیم. در واقع این گونه وانمود میکردیم که اصلاً عربی نمی دانیم ولی هر چه می گفتند متوجه میشدیم. آنها نیز به هوای اینکه ما عربی نمی دانیم رازهای پشت پرده را جلو ما به همدیگر می گفتند. شک عراقیها نسبت به ما هر لحظه بیشتر می شد و ما این را در چهره آنها می خواندیم. دنبال یک حرف منطقی میگشتم تا اگر قسمت نشد به کربلا برویم دست کم زنده به ایران برگردیم. در آخر این گونه وانمود کردم که نماینده آیت الله مشکینی هستم و آمده ام شرایط را بررسی کنیم و کمکهای مردمی را به اینجا بفرستیم. این صحبت و چاشنیهایی که برای ادای آن به کار بردم تا اندازه ای حضور ما در عراق را برای آنها موجه کرد.
البته بقيه بچه ها همان تاجران قدیمی ماندند و من نیز تاکید کردم به همین منظور با تجار همسفر شده ام. باز هم بچه ها را برای بازجویی از هم تفکیک کردند. نگرانی ما این بود که نکند مشروبات الکلی و یا دارو به خورد بچه ها بدهند و آنان را از حالت عادی خارج کنند و دیگر بچه ها نتوانند جلو زبانشان را بگیرند. عراقیها چند روزی برای قرنطینه اطلاعاتی، ما را در مقر خود نگه داشتند. حتی یک بار ما را به خاطر کمبود جا در پادگانی در کنار سربازان خود جا دادند و ما دوش به دوش سربازان عراقی خوابیدیم. همان شب بود که فرمانده تیپ در سربازخانه در حالی که با سربازان صحبت می کرد و از حضور ما در آنجا بی خبر بود، یا فکر می کرد عربی نمی دانیم به یکی از نیروهایش گفت:
- مسئول استخبارات محور ... دستور تیرباران اینها را داده و فردا همه شان را اعدام میکنند.
من به یکی از بچه ها گفتم اگر بقیه بفهمند چه خبر است، خیلی بد می شود.
ما به بهانه اینکه میخواهیم در هوای آزاد قدم بزنیم تمام پادگان را شناسایی کردیم و راههای فرار را سنجیدیم و چند طرح نیز به ذهن سپردیم تا در صورتی که وضع از این بدتر شد، بتوانیم فرار کنیم. شب فرارسید و چاره ای جز اینکه به سرباز خانه برویم و بخوابیم نداشتیم.
سربازهای عراقی برخلاف درجه دارها خیلی ما را تحویل گرفتند. قرار فرار ما ساعت ۵ صبح گذاشته شد یکی از بچه ها که همراه من بود، از فکر فردا خوابش نمی برد و در کنار من زانوهایش را بغل کرده بود و مثل یک متفکر در امواج متلاطم ذهنیتهایش غوطه ور بود که فردا چه خواهد شد. من بی خیال همه چیز سرم را زیر پتو بردم و منتظر آمدن خواب شدم. از شدت خستگی با خود گفتم: حالا که قرار است فردا ما را اعدام کنند لااقل این شب آخر را راحت بخوابیم تا خستگی از تنمان بیرون رود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
#لایههای_ناگفته
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 انتخابات
سکانسی از فیلم اخراجیهای۳
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#طنز #سکانس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂