فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 ای امام شهیدان،
خمینی
ای علمدار راه حسینی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#امام
#کلیپ #نماهنگ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
یادش بخیر
همان اتاق،
همان دیوار،
همان نقشه،
همان چراغ،
و همان فضای روحانی،
اما،
بدون یاران و همرهان،
بدون شور روزهای وصل
و صدای امواج بیسیمهای
متصل به جبههها
•••
من قصّه سرگذشت خود می خوانم
ز آینده و از گذشت خود می دانم
با حسرت و درد بگذرانم ایّام
می میرم و بعد مرگِ خود می مانم
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر #اتاق_جنگ
#گلف #پایگاه_منتظران_شهادت
کانال خاطرات دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۵
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 چرا خرمشهر؟
سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی
به یکی از دوستان بسیار صمیمیام، سرهنگ ستاد صبار اللامی گفتم، آیا به نظر شما ما در عملیات اشغال موفق خواهیم شد؟
جواب داد: بله گفتم: چطور؟ در حالی که ایران بزرگترین ارتش خاورمیانه را دارد. گفت: سرهنگ نامرا به نقشه نظامی ایران نگاه کن؛ این نقشه به سؤالهای تو پاسخ میگوید. دوست من ارتش ایران از هم پاشیده شده، انقلاب کادرهای آن را از بین برده است و بعضی از افراد آن فرار را بر قرار ترجیح دادهاند. از سوی دیگر نیروهای وفادار به انقلاب تعداد اندکی هستند که به خاطر بازگشت رهبرشان در حالت خلسه به سر می برند آنها گمان نمیکنند که عراق به آنها حمله کند بلکه معتقدند که ارتش عراق دست به دست آنها خواهد داد، زیرا بنا به آنچه ارتش عراق شعار آن را میدهد از جمله مبارزه با اسرائیل و امپریالیزم آمریکا مشترکاتی میان آنها وجود دارد.
علایم و نشانه های آشکاری وجود داشت که با سرعت به واقعیت پیوست. علایم جنگ و مصادیق بارز آن در وسایل ارتباط جمعی آشکار گردید. سرودهای مردمی شعار و آواز خوانندگان و افراد مبتذل همه میگفتند: «تبریک به رهبر، تبریک به قادسیه جدید». اما هیچ کس نمی دانست که پایان این ماجرا کجاست، جز اینکه ارتش وارد خرمشهر شود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 حاج حسین و پسرش
که هر چند وقت یه بار میاد
و عکسش رو گردگیریش میکنه
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #شهید
کانال خاطرات دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مگیل / ۴۳
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
چند بیتی که میخوانم سامی با من همنوا میشود.
- راستی تو غیر از اینجا جای دیگری هم بودی؟
- سینه ام را صاف میکنم و یاد خاطرات کربلای پنج میافتم.
- آره عملیات کربلای پنج. به گفته همه بدترین و سخت ترین عملیات بود. همه دوستان من در آن عملیات شهید شدند. بقیه هم که این آخر سر توی آن دره لعنتی. پس تو خیلی تنهایی. اگر شوخیها و خنده هایت نبود، تا حالا از پا درآمده
بودی.
- تو چی؟! جایی نبودی؟
- من به زور سربازی آمدم جبهه. پدرم نمیگذاشت. میخواست من را با
دختر عمویم بفرستد آن ور آب.
- منظورت آمریکاست؟!
- آره.
- ای مرگ بر آمریکا! بنده خدا، خوب می رفتی یک دوری میزدی و برمی گشتی.
- کجا برمیگشتم؟!
- بی خبر می آمدی ایران و مستقیم بدون اینکه کسی بفهمد، می آمدی جبهه.
- مگر شاه عبدالعظیم میخواهم بروم
- از آن هم آسان تر است. ببین چه جوری ما رفتیم ترکیه، تازه عمل هم کردیم
و برگشتیم.
- برو بابا تو هم حال خوش رزمنده ها را داری
- مرد حسابی من یک دوست داشتم برای اینکه از زنش طلاق بگیرد رفت جبهه و در اولین عملیات رفت یک لشکر دیگر.
- خوب که چی؟؟
- هیچی اسمش جزء آمار مفقودان رد شد و خانواده اش فکر کردند شهید شده
و جنازه اش هم جا مانده.
- چه جالب! الان کجاست؟
- کی؟؟
- همان دوستت دیگر ؟
- توی بهشت.
- مرده؟
- نه در عملیات بعدی راست راستی مفقود شد؛ مفقودالجسد. یعنی شهید شد
و جنازه اش جا ماند.
- زنش طلاق گرفت؟
- آره صیغه طلاق را هم عزرائیل خواند. - خواستم بهت بگویم این چیزها کاری ندارد. نه من نمیتوانم با دختر عمویم یک چنین کاری بکنم
- پس معلوم است دوستش داری.
- ولش کن. وارد این حرف ها نشویم. بگذار شعری را که برای کربلای پنج گفتم بخوانم. من با اینکه آنجا نبودم، اما دلم با شما بود.
- خدا قبول کند. خیلیها دلشان آنجا بود، اما خودشان نیامدند. هر کسی را میبینی میگوید دلم آنجاست. یکی هم نیست بگوید این همه دل به چه کاری می آید. اگر راست میگویید خودتان بیایید.
- مثل اینکه نمی خواهی شعرم را بخوانم.
احساس کردم گوشه و کنایههای من باعث رنجش سامی شده.
- شوخی کردم ، بخوان بخوان که سروته خواندن هم حالی دارد.
وقتی سامی شعرش را میخواند تازه فهمیدم که چقدر خوب حال و هوای
شلمچه را درک کرده؛ با اینکه آنجا را ندیده بود.
به گوش دل رسد این نغمه بر ما
که شد در خاک جبهه شور و غوغا
به سر دوران هجر و رنج آمد
زمان کربلای پنج آمد
یکی میگفت با آن قلب خسته
کجایی مادر پهلو شکسته
یکی میگفت یارب کن عنایت
کنم این جان ناقابل فدایت
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#مگیل
#طنز
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 یادمان جبهه بازی دراز
جدید ترین نماهنگ
حاج صادق آهنگران
در یادمان شهدای عملیات بازی دراز
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یاد موقعیتهایی بخیر
که هیچکس به فکر موقعیت نبود ...
¤ صبحتان همراه با اخلاق و خدمت
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 لایههای ناگفته - ۲۶
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفودی در کردستان عراق
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 آنها از همه بیشتر به من مشکوک شده بودند؛ چرا که قیافه من بیشتر از دیگران به مذهبیها می خورد. لحظه ای چشم از ما برنمی داشتند و خیره خیره به ما نگاه می کردند. چندبار مشکوک شدم که احتمالاً به ماهیت اصلی ما پی برده اند؛ ولی همیشه منتظر قضا و قدر می ماندم.
بعد از چند جلسه که با ما گذاشتند و البته ما هم صحبتهای متفرقه کردیم، چیزی از ما دستگیرشان نشد. ما نیز آنان را سرکار گذاشته بودیم. در واقع این گونه وانمود میکردیم که اصلاً عربی نمی دانیم ولی هر چه می گفتند متوجه میشدیم. آنها نیز به هوای اینکه ما عربی نمی دانیم رازهای پشت پرده را جلو ما به همدیگر می گفتند. شک عراقیها نسبت به ما هر لحظه بیشتر می شد و ما این را در چهره آنها می خواندیم. دنبال یک حرف منطقی میگشتم تا اگر قسمت نشد به کربلا برویم دست کم زنده به ایران برگردیم. در آخر این گونه وانمود کردم که نماینده آیت الله مشکینی هستم و آمده ام شرایط را بررسی کنیم و کمکهای مردمی را به اینجا بفرستیم. این صحبت و چاشنیهایی که برای ادای آن به کار بردم تا اندازه ای حضور ما در عراق را برای آنها موجه کرد.
البته بقيه بچه ها همان تاجران قدیمی ماندند و من نیز تاکید کردم به همین منظور با تجار همسفر شده ام. باز هم بچه ها را برای بازجویی از هم تفکیک کردند. نگرانی ما این بود که نکند مشروبات الکلی و یا دارو به خورد بچه ها بدهند و آنان را از حالت عادی خارج کنند و دیگر بچه ها نتوانند جلو زبانشان را بگیرند. عراقیها چند روزی برای قرنطینه اطلاعاتی، ما را در مقر خود نگه داشتند. حتی یک بار ما را به خاطر کمبود جا در پادگانی در کنار سربازان خود جا دادند و ما دوش به دوش سربازان عراقی خوابیدیم. همان شب بود که فرمانده تیپ در سربازخانه در حالی که با سربازان صحبت می کرد و از حضور ما در آنجا بی خبر بود، یا فکر می کرد عربی نمی دانیم به یکی از نیروهایش گفت:
- مسئول استخبارات محور ... دستور تیرباران اینها را داده و فردا همه شان را اعدام میکنند.
من به یکی از بچه ها گفتم اگر بقیه بفهمند چه خبر است، خیلی بد می شود.
ما به بهانه اینکه میخواهیم در هوای آزاد قدم بزنیم تمام پادگان را شناسایی کردیم و راههای فرار را سنجیدیم و چند طرح نیز به ذهن سپردیم تا در صورتی که وضع از این بدتر شد، بتوانیم فرار کنیم. شب فرارسید و چاره ای جز اینکه به سرباز خانه برویم و بخوابیم نداشتیم.
سربازهای عراقی برخلاف درجه دارها خیلی ما را تحویل گرفتند. قرار فرار ما ساعت ۵ صبح گذاشته شد یکی از بچه ها که همراه من بود، از فکر فردا خوابش نمی برد و در کنار من زانوهایش را بغل کرده بود و مثل یک متفکر در امواج متلاطم ذهنیتهایش غوطه ور بود که فردا چه خواهد شد. من بی خیال همه چیز سرم را زیر پتو بردم و منتظر آمدن خواب شدم. از شدت خستگی با خود گفتم: حالا که قرار است فردا ما را اعدام کنند لااقل این شب آخر را راحت بخوابیم تا خستگی از تنمان بیرون رود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
#لایههای_ناگفته
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 انتخابات
سکانسی از فیلم اخراجیهای۳
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#طنز #سکانس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۶
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸خرمشهر دریایی از خون
سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی
من فرمانده گروهان سوم تانک لشکر سوم بودم. در واقع لشکر سوم یکی از لشکرهای طلایی ارتش عراق به حساب می آمد. من از فرمانده لشکر سؤال کردم: آیا عملیات آغاز شده است؟ گفتم: بله؛ رهبری خواستار بازپس گیری همه سرزمینهای غصب شده است.
پرسیدم آیا اهداف دیگری هم وجود دارد؟ گفت: بله؛ ارتش ما مأموریت آزادسازی دارد و برای ایجاد یک کودتای نظامی در تهران تلاش میکند. حداقل ما تلاش میکنیم تا ایران را به چندین دولت کوچک در جنوب، شمال و مرکز تقسیم کنیم و نسبت به جدا شدن منطقه خوزستان بیشتر علاقه مند هستیم.
تانکهای ما اول صبح به حرکت در آمدند. سربازان نسبت به آنچه در اطرافشان میگذشت مات و مبهوت بودند. آنها این حوادث و عکس العملها را قبول نداشتند اما واقعیت این است که سربازان ما مهره های شطرنجی هستند که سرانگشتان افسران، آنها را به حرکت در می آورد و برای آنها فقط شکم و شهوت مطرح است.
تانکهای ما کم کم از مرزهای بین المللی گذشتند. روستاهای بی پناه اهداف استراتژیکی تانکها و توپخانه های ما شده بود. همه مردم در حالی که ترس و وحشت تمام وجودشان را فرا گرفته بود فرار می کردند و فریاد می زدند، عراقی ها... عراقی ها......
فرمانده لشکر دستور داد افراد غیر نظامی را با تانک هدف قرار دهند. ما ادعای بندگی و عبودیت میکنیم اما در پشت سر خود شمشیرهای زهرآلودی برای ضربه زدن به مردم بی گناه مخفی کرده ایم.
به راننده گفتم همینجا توقف کن، تیراندازی نکن.
پس از لحظه ای آمد و گفتم جناب سرهنگ، جناب بی سیم چی فرمانده لشکر میگویند چرا دستور توقف دادید؟ دچار وحشت شدم جوابی نداشتم که بگویم و فقط گفتم: مجدداً تیراندازی را آغاز میکنیم. روستا به دیار اشباح تبدیل شد. ستونهایی از دود به هوا بلند شده بود. صدای انفجار از هر طرف به گوش میرسید. فریاد و ناله از هر طرف بلند بود. جنازه افراد ناشناخته در گوشه و کنار پراکنده شده بود. در این حال از میان دود و آتش مردی با ابهت به ما نزدیک شد و با صدای بلند گفت: ای ستمگران ای بزدلان چه میخواهید؟ به خاطر دارم که سرگرد اسماعیل مخلص الدلیمی فرمانده گردان اول لشکر سوم شدیداً تحت تأثیر ارزشهای حزبی بود و از طرفداران سرسخت آن به حساب می.آمد. نامبرده با تانک به سوی آن پیرمرد بزرگوار رفت. پیرمرد خواست از این وضعیت نجات پیدا کند و با قدرت هر چه تمام شروع به دویدن کرد، اما نتوانست و بر روی زمین افتاد و شروع به غلتیدن کرد. صدای فریاد او صفیر گلوله ها را می شکافت. در این هنگام تانک پیکر شریف او را بلعید و آن پیرمرد آزاده به مشتی گوشت و خون چسبیده به زمین تبدیل شد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نفس زندگیم❣
کاش تا یه سلام میدادم
باز بوی حرم میومد
🔸 با نوای
حاج مهدی رسولی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#توسل
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 با سلام و آرزوی قبولی طاعات 👋
🔸 جهت اطلاع👇
در حال انتخاب کتابی درخور نشر و نیز کسب مجوز جهت نشر هستیم.
ان شاءالله به زودی شروع خواهیم کرد و کتابی دیگر، از بیکرانههای دفاع مقدس را از نظر خواهیم گذراند.
دعا بفرمائید 🙏🌺
🍂 مگیل / ۴۴
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
حال و روز سامی غمگینم کرده بود. میخواستم او را از این حال در آورم. خدا را شکر که من برای آمدن به جبهه این قدر مانع سر راهم نبود. خدا را شکر میکنم و دنباله شعر سامی را میسرایم درست در همان قالب مثنوی
یکی میگفت با ریش درازش
خدایا نشنوم آوای سازش
یکی میگفت اندر سنگر یار
خدایا، سنگ از پیشم تو بردار
یکی میگفت افتادم در این دام
تریم دام دام، دریم دام دام، دریم دام
یکی میگفت چشمانم شده کور
نمی آید برون از لانه اش مور
یکی میگفت یا رب دست ما گیر
که کرده تیر ما در لوله اش گیر
و آن قدر چرت و پرت گفتم و شعر و معر به هم ؛ بافتم که سامی از شدت خنده به سرفه افتاد. بیشتر از او محافظ کرد بود که می خندید و مگیل که انگار حال و روز ما را درک می کرد.
مرد حسابی به جای اینکه میآمدی و به بچه ها کمک می کردی، از تهران به یاد شلمچه، مثنوی میسرایی تازه آن هم با چشم داشت به دخترعمو.
از بالا و پایین رفتنهای سامی معلوم است که در حال غش و ضعف است. - سامی خوش خنده باید اسمت را بگذارم سامی خوش خنده.
سامی سینه.اش را صاف میکند و بعد از چند سرفه میگوید: امروز زیاد خندیدم اگر این قاعده که میگویند بعد از هر خندهای گریهای است درست باشد پس خدا به فریادمان برسد.
- از قضا اگر خدا دخالت نکند، اوضاع همین جوری میماند و خیلی هم خوب است .
- کفر نگو مؤمن
- سروته کفر گفتن هم عالمی دارد.
- دیگر دارد حالم به هم میخورد چند دلار برای این کرد رو کن بگذار ما را به وضع عادی برگرداند. دست و پایمان بسته باشد اما دیگر سروته نباشیم. هنوز حرفهای من تمام نشده که محافظ کرد به مگیل دستور توقف میدهد و ما را از پشت قاطر بلند میکند. خونی که توی سرم جمع شده بود به اندامهای دیگر برمی گردد. سامی هم با دیدن مناظر اطراف میگوید: «حالا درست شد!»
- چیزی میبینی؟!
آره مناظر اطراف را میگویم. تا قبل از این مثل تابلوی وارونه بود که به
دیوار کوبیده باشند اما حالا همه چیز سر جایش است.
- تابلوی تو، منظره غروب است؟!
- نه هنوز خورشید در آسمان است. یک کمی مانده تا غروب.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#مگیل
#طنز
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یادش بخیر
سنگرهای شهری اهواز
گاه ترجیح میدادیم ترکش خمپاره را تحمل کنیم ولی وارد این سنگرها نشویم. سنگری در فلکه پاداد بود که اسمش را گذاشته بودم " زندان سکندر" و گاه مجبور بودیم دقایقی در این زندان باشیم.
خاطرم هست در یک روز از ساعت ۹ تا ۱۰ بیش از صد گلوله توپ و خمپاره به اهواز زده شد. چه روزگاری بود 😢
راوی : صادق حیدری زاده
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
#اهواز
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 این راه عشق است و خطر دارد
راهی شود هرکس جگر دارد ...
¤ صبحتان همراه و همگام با خوبان خدا
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 لایههای ناگفته - ۲۷
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفودی در کردستان عراق
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 خواب شیرین ما تا ساعت ۲ نیمه شب طول کشید. ناگهان چند نفر وارد آسایشگاه شدند و برای بیدار کردن ما دو نفر که در آنجا خوابیده بودیم پتوها را از روی ما کشیدند. با خود گفتم: لابد آمده اند که ما را ببرند برای مراسم اعدام.
من میخواستم اگر اندک ترسی هم در وجودمان باقی مانده، از بین برود. سریع از جای خود پریدم و به فارسی فریاد زدم وحشی، آدم را این طوری از خواب بیدار نمی کنند.
با این برخورد همه سربازان داخل آسایشگاه از خواب پریدند. من همچنان به پرخاش خود ادامه میدادم.
- مگر شما آدم نیستید؟ شما انسانیت سرتان نمی شود! مگر اسیر گرفته اید؟ ما اصلاً نمیخواهیم با شما روابط اقتصادی داشته باشیم ما به ایران برمی گردیم.
و خلاصه هر چه که توانستم بار آنها کردم! آنان چند درجه دار بودند که بر خلاف نظر ما میخواستند ما را برای بازجویی ببرند. برخورد چکشی من به نفع همه تمام شد. در بازجوییها نیز نتوانستند سرنخی پیدا کنند. یک شب دیگر ما را دسته جمعی در داخل اتاقی انداختند تا تصمیم نهایی را راجع به ما بگیرند. به بچه ها گفتم
بچه ها ممکن است در این اتاق میکروفون کار گذاشته باشند تا وقتی ما با هم صحبت میکنیم صدای ما را بشنوند. به همین خاطر، به عشق کربلا و برای رسیدن به آرزوی دیرینهمان، فقط و فقط حول و حوش مسائل مادی، تجاری و اقتصادی و خلاصه دنیایی صحبت کنید. بچه ها نیز کم نگذاشتند از هواپیما گرفته تا کروات و سیگار و خلاصه هرچه که می شود آن را خرید و فروخت صحبت کردند. دو نفر نیز همیشه مواظب ما بودند البته خودشان می گفتند که فارسی بلد نیستند؛ ولی من به بچه ها گفتم که اینها حتماً فارسی می دانند وگرنه محافظت ما را به اینها نمی سپردند. به هر جهت، جلو آنها نمی بایست غیر از حرف تجارت چیز دیگری میگفتیم. با هماهنگیهای قبلی در مرز، چند تن آرد به عنوان اولین اجناس تحویل بعثیها شد و مبلغ آن نیز تمام و کمال گرفته شد. بعثیها که دیگر سوء ظنشان نسبت به ما از بین رفته بود، مشتاقانه خواهان معامله با ما شدند و این بار ما بودیم که ناز کردیم و کمی شرایط معامله پایاپای را سخت گرفتیم. من به آنها گفتم: ما به ایران برمیگردیم و گزارش برخورد بد شما را به آقای مشکینیمیدهیم و فرستادن کمکها را هم قطع میکنیم. آنجا بود که بعثیها به خاطر احتیاج زیادی که به کالاهای ما داشتند به التماس افتاده از چپ و راست برایمان خوش رقصیمی کردند.
از آنها تقاضا کردیم که ما را به نزد استاندار... ببرند و گفتیم که ما باید با خود ایشان صحبت کنیم. آنان نیز جلسه ما را با استاندار هماهنگ کردند. شب هنگام بود که وارد شهر ... شدیم. شهر، سوت و کور بود. برق و آب در سطح شهر قطع شده بود و حملات هوایی آمریکاییها نیز پشت سر هم انجام میشد. وقتی خواستیم از راهرو ساختمان استانداری، وارد اتاق استانداری شویم همه همراهان و افسرانی که همراه ما بودند کبریت روشن کردند تا جلو پایمان را ببینیم. استاندار نیز یک چراغ قوه روی میزش روشن کرده بود.
حضرت استاندار به محض ورود ما، ایستاد و با همه سلام و احوالپرسی کرد. بعد دور میز نشستیم تا مذاکرات تجاری را شروع کنیم و ما هم سر صحبت را باز کردیم. سر یک دلار، یک ساعت چانه می زدیم. البته از برخورد بعثیها نیز به استاندار شکایت میکردیم. مبنای ما در معاملات دلار بود؛ خصوصاً ما از این مسأله با خبر شده بودیم که صدام مستقیماً به استانداران بخشنامه کرده بود که آنها برای تهيه ما يحتاج مردم به هر طریق که شده با پیله وران و قاچاقچیان ارتباط حسنه برقرار کنند. من به بچه ها سفارش کرده بودم به خاطر اینکه همه بدانند ما تاجر هستیم کاملاً اقتصادی صحبت کنند. همین دلیل، گاهی اوقات سر یک دلار هم چانه می زدیم. از طرفی هم مترصد فرصتی بودیم تا به گونه ای بعثیها را در بن بست قرار دهیم تا چاره ای جز بردن ما به کربلا نداشته باشند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
#لایههای_ناگفته
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۷
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸خرمشهر دریایی از خون
سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی
افسران نسبت به ادامه عملیات و محدوده آن غافلگیر نشدند زیرا بیشتر آنان درسهای قبلی را درباره عملیات زمینی که شامل مناطق خرمشهر، شلمچه و آبادان میشد فرا گرفته بودند. ماکت این مناطق، دانشکده ها، مؤسسات و مدارس نظامی و مراکز عالی فرماندهی وجود داشت. بالاتر از این مسأله فرماندهی ما بسیاری از تجهیزات را برای این عملیات بسیج کرده بود و حتی از نظر ایجاد فضای سیاسی و فرهنگی نیز اقداماتی انجام داده بود.
همه افراد غیر نظامی صدمه دیده بودند اما مسائل مادی موجب شده بود که همه این مصیبتها نادیده گرفته شوند و فرد عراقی به جای اینکه به انگیزه های جنگ و دلایل آن فکر کند فقط در فکر دریافت ماشین و خانه بود. بالطبع سياست حیله گرانه صدام تا اینجا برای او موفقیت آمیز بود. او این سیاست را تا مدتی نسبت به مردم شریف در داخل عراق اعمال کرده بود، اما کشورهای همجوار نیز با همه توان در کنار ما قرار گرفتند. نگرانی و دغدغه نسبت به قومیت عربی تا حدودی در شتافتن رؤسای آن کشورها به سوی صدام و عراق سهیم بود.
به محض ورود تانکهای ما به روستای «حمید»، یافتن افراد مقاومت، مهم ترین مسأله برای ما شد افراد مزدور هر روز فهرستی از اسامی این گونه افراد را به ما میدادند و آنها دستگیر و دست بسته تحویل اداره اطلاعات نظامی استخبارات میشدند. از سوی دیگر، افسران و سربازان ما آنچنان دست به قتل و غارت و رعب می زدند که در تاریخ نظیر ندارد. به خاطر دارم که ستوانیار ترکی احمد همراه با پنج سرباز در مقابل خانه ای ایستاد و با لگد به در خانه زد و با زور وارد خانه شد وفریاد زد: دستها بالا
زن جوانی گفت: برای چه؟ چه میخواهید؟
ستوانیار گفت طلا میخواهیم آن زن از دادن طلاهایش خودداری کرد. اما یکی از سربازان با قنداق تفنگ ضربه ای به سر آن زن زد و او را نقش بر زمین کرد. آنگاه همه افراد خانواده به بهانه اینکه با ارتش به مقابله برخاسته اند دستگیر شدند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂