#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
ادا های این دختره رو باور نکن، نمیدونه چطوری جمعش کنه خودشو زده به مریضی!
با حرص گفتم: از خدا بترس خدیجه خانوم، همه اینایی که تو حیاطن دیدن که از درد کم مونده بود بیوفتم!
حرصی گفت: یعنی میخوای بگی من دروغ میگم چشم سفید؟ آی خدا دختر نح..س خسرو خان به من میگه در...وغگو!
یه لحظه دردم کمتر شد، کمر راست کردم و گفتم: ت همت میزنی بهم، اگه از خدا میتر... سیدی اینطوری نمیگفتی، دیدی که از درد دارم جون میکنم و هوار کشیدی که آب..روی منو ببری!
+چشمت روشن مهتاج با این عروس آوردنت بیا و ببین چی میگه؟!
حیاط عمارت کمی شلوغ شده بود، یکی از خدمه داد زد: دیار خان برگشت!
اینو که شنیدم شیر شدم و گفتم:من یا شما که انقد از من ن*فر*ت داری که حتی از نوه خودت هم واسه از بی..ن بردن من مایه میذاری!
دوباره درد سراغم اومد، آخی گفتم و دستمو گذاشتم زیر دلم، خدیجه خانوم هواری کشید و گفت: ببند دهنتو دختره چشم سفید خ..طا کردی به چشم دیدم، عمرا بذارم قسر در بری!
مهتاج خانوم مداخله کرد و شروع کرد حرف زدن باهاش اما زیر بار نمیرفت، برای دفاع از خودم گفتم: اونسری دخترت نقشه کشید برام و خدا رو سیاهش کرد حالام خودت؛ رو سیاهیت رو از خدا میخوام!
اینو که گفتم ج..ری شد، جلو اومد و سی..لی مح...کمی بهم زد و یقه ام رو گرفت و گفت: خ..ف..ه شو پا..پتی حر..و*م زا *ده!
یقه ام رو به ضرب ول کرد و هو..لم داد؛ ضعف داشتم و بی جون بودم، تعادلم بهم خورد، پام پیچ خورد و از رو سکو افتادم از رو پله غ..لت خوردم و افتادم پایین، یه جفت کفش براق کنار سرم بود!
کمرم، زیر دلم تیر میکشید... لباسم خیسِ خیس شد! صدا های اطرافم گنگ بود...آخرین چیزی که شنیدم فریاد ایلماه گفتن دیار بود...*
ناله ای از درد کردم و قطره ای اشک از گوشه چشمم افتاد و رفت لای موهام، لبام خشک خشک بود، دلم درد میکرد، فکر به اینکه بچه ام رو از دست دادم باعث میشد تو همون حال نیمه هوشیارم اشک بریزم...
اشکام داغ بودن، صورتم میسوخت از ردشون.
دور و برم پر سر و صدا بود، نمیدونستم کجام، توان باز کردن چشمام رو نداشتم، نمیدونستم چقدر گذشت که چند باری خوابم برد و بیدار شدم و بالاخره تونستم چشممو باز کنم، پلکی زدم، تا دیدم واضح بشه...
سقف سفید و تخت روکش دار و اتاقی که توش بودم نشون میداد که تو مریض خونه ام،انگار عصر بود که اتاق به تاریکی میرفت. آروم صدا کردم: دیار...
سر چرخوندم، انگار کسی پیشم نبود، حالم بد شد، انگار تو تنهایی و غربت گیر افتاده بودم...دوباره از درد و ضعف خوابم برد.
#تجربه
#واقعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سطح توقعات باعث خوشحالی یا ناراحتی در زندگی میشود.
🎵دکتر عزیزی
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم.
بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده...
اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود.
پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍...
فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط...
سرگذشتکارن👇
@delkade_matn
#سرگذشتکارن
- نمی دونم، می ترسم اوضاع بدتر بشه، بذار راجع بهش فکر کنم! الانم برو میخوام بخوابم.
- کارن تصمیم گرفته تو رو بدبخت کنه، عقلتو به کار بنداز احمق!
صدام بی اختیار کمی بالا رفت.
- برو محدثه خواهش می کنم!
دیگه محدثه حرفی نزد، صدای در که بلند شد فهمیدم که رفته!
با دستام سرم و فشردم و روی تخت دراز کشیدم، نیم ساعتی رو با درد گذروندم و بعدش سردردم آروم شد و همونجا خواب رفتم.
با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم، اتاق تاریک بود و صفحه ی روشن موبایل اتاق و روشن کرده بود، به سختی از جام بلند شدم و به سمت موبایل رفتم، با دیدن اسم کارن تموم تنم رعشه گرفت.
سریع صداشو قطع کردم، روی تخت نشستم، جواب ندادنم مصیبت بدتری برام درست می کرد.
گوشی رو روی گوشم گذاشتم، صدای کارن توی گوشم پیچید.
- چطوری دختر دایی؟!
سکوت کردم و اون ادامه داد.
- مادرم همین الان با پدرت صحبت کرد، الانم اصرار داره با تو صحبت کنه!
- من...نمی تونم.
با شنیدن صدای عمه یکدفعه غافلگیر شدم.
- چطوری عزیزم؟ دور سرت بگردم! من می دونستم منتظر امروز بودم!
این هیجان توی صدای عمه غیرطبیعی بود، از چی اینقدر خوشحال بود، بدون این که بهم مهلت بده تا حرف بزنم گفت:
- من به پدرت گفتم، حالا که کارنم زهرا رو می خواد، زهرا جز عروس من حق نداره عروس کَسِ دیگه ای بشه!
#تجربه
#واقعی
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن
من پری_ام
به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن.
حتی مادر خودم!
هروقت منو می دیدن بسم الله می گفتن و جوری فرار می کردن که انگار جن دیده باشن!
تا این که یه روز یه مرد جذاب من و دید و عاشقم شد و....
شروع سرگذشت واقعی پری👇👇
@delkade_matn
#سرگذشتپری
... فریده لبخندی زد و خیار و گوجه ها رو از دستم گرفت و توی کیسه گذاشت و گفت :
من امشب یتیمچه درست کردم ، اتفاقا زیاد بار گذاشتم تا برای
شما هم بیارم ، که خودت اومدی اینجا !!!! بعد ظرف غذایی که آماده کرده بود رو دستم داد . غذا رو از گرفتم و از فریده تشکر کردم و به اتاقمون برگشتم با بی بی غذا رو خوردیم و بی بی دوباره زیر کرسی دراز کشید
توی اتاق بیکار، حوصله ام سر میرفت و دلم میخواست ، دار قالی ننه ملوک اینجا بود و میتونستم قالی ببافم . از جا بلند شدم و چرخی تو اتاق زدم . بقچه ی لباس هامون رو برداشتم و کنار در گذاشتم و نشستم و پاکتهایی که هادی آورده بود رو مرتب گوشه ی دیوار چیدم.
بی بی نگاهی به من کرد و گفت :
چیکار میکنی پری
شونه هامو بالا انداختم و گفتم :
بی بی حوصله ام سر رفته، لباسها رو میزارم اینجا صبح زود ، ببرم لب حوض بشورم. بی بی، کمی خودش رو جابجا کرد
و گفت : بیا بخوابیم که فردا صبح هزار تا کار داریم. رفتم زیر کرسی دراز کشیدم و چشمهام رو بستم و به اتفاقهای امروز فکر کردم . از خواب که بیدار شدم بی بی رفته بود . لحاف کرسی رو مرتب کردم و بقچه ی لباسهامون رو برداشتم و به حیاط رفتم همه انگار خواب بودن و صدایی از هیچکدوم از اتاقها نمی اومد . بقچه ی لباس هامون رو لب حوض گذاشتم و به انباری ته حیاط رفتم تا ببینم تشتی، چیزی پیدا میکنم ، لباس هامون رو توش بشورم توی انباری چند تا تشت بزرگ بود. یکی از تشتها رو برداشتم و لب حوض نشستم و لباسها رو توی تشت ریختم . گوشه ی حوض ، یه صابون کوچیک بود . اونو برداشتم و باهاش لباس هامون رو شستم و آب کشی کردم. تقریباً کارم تموم شده
بود که همسایه ها یکی یکی وارد حیاط شدن . سوسن بچه کوچیکهاش رو به دستشویی میبرد . بهش سلام بلندی کردم . برگشت و با لبخند جواب سلامم رو داد و یهو مثل کسی که جن دیده باشه کوبید تو صورتش.
#تجربه
#واقعی
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🍂🍃
🌸
✅ #سیاستهای_رفتاری
📛 #جعبه_سیاه_زندگی_زناشویی رو نزد پدر و مادرمون نبریم!!!⛔❌⛔
.
ما با همسرمون #آشتی خواهیم کرد ولی اونها همچنان ما رو #بدبخت_و_ناراحت میپندارند.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@delkade_man
#توصیه_های_بانو😍
هنگامی که با همسرتان به مشکلی میرسید بهترین کار چیست❓
📌خانواده هارا در جریان قرار ندهید.
بهیچ عنوان قهر نکنید.
📌منزل تان را ترک نکنید.
از همه مهمتر تخت خوابتان را ترک نکنید .
📌این راهها باعث هرچه طولانی تر و حادتر شدن مشکل می شوند.
🔖از زن ومرد ، در این عصر انتظار بیشتری وجود دارد که با منطق و برخورد صحیح مشکلات بین فردی را حل نمایند..
💟
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣 پنج رفتار در زمان بروز خشم که طبیعی هستند.
❌رفتارهای نگران کننده در زمان بروز 👆
@delkade_matn
خدایا...
گاهی مرا در آغوش بگیر
وقتی در محاصرهی مشکلاتم و تنها پناهگاهم تویی
وقتی تمام تلاشم را کردهام، بیخبر از راه برس و مرا بغل کن
باور کن آدمِ جا زدن نیستیم
اما از یک جایی به بعد، بگو که با هم درستش میکنیم
از یک جایی به بعد، خودت برایم معجزه کن...🤲🤲
صبح بهاریتون به خیر🌸🌸☺️
@delkade_matn
🌱🍂🌱
🍂🌱
🌱
🔴 حساسیت زن
💠 آقایان باید بدانند که #زنان در مقابل كوچكترين تغييرات ظاهرى خود از قبيل رنگ مو يا لباس جديد حساس هستند.
💠 لذا پس از این تغییرات منتظر واكنش همسرشان هستند.
💠 نسبت به اين تغييرات واكنش مثبت نشان دهيد و از همسرتان تعريف و تمجید کنید و آن را بهانهای برای ابراز محبت کلامی قرار دهید تا باعث تحکیم و گرمی روابط شود.
@delkade_matn
✨❤️✨❤️✨
یکی از نشانه های نداشتن اعتماد به نفس در آقایون اینه که وقتی از دست همسرشون ناراحتن فقط سکوت میکنن، یا داد وبیداد بعد بادی به غبغب میدن و چهره ای گرفته دارند....
👈🏼یک آقای قوی وقتی ناراحته
اولا که خودش اول با خودش سنگاشو بازکنه و ببینه ایا این ناراحتیش منطقیه و از روی حسادت و بدبینی و کم بینی خودش نیست...
•آیا حق دارم درشرایط کنونی ازهمسرم ناراحت باشم.
•آیا رفتارهمسرم دلیلی داشته،خسته بوده.بچه ها اذیتش کردند..یا ازجایی دلش پربوده .؟.؟.
👈🏼وقتی مطمئن شدیدکه ناراحتیتون به جاست...در زمان مناسب ،خیلی ساده،بدون حاشیه و با لحنی متین و محکم برید سر اصل مطلب و مشکل رو مطرح کنید.
❌نه اینکه سه روز قیافه بگیرید ،،،بعد هم مدام خانم ازش بپرسه چی شده و اونم بگه :هیچی!!!.
🤕باعث تنش و ناراحتی بیشتر شوید..
آقایون به این نکته ها دقت کنید خیلی مهم است
@delkade_matn
#همسرداری
📣 #عیبهای_توهّمی_همسر
💠 مردی متوجه شد #شنوایی همسرش کم شده است و نمیخواست همسرش مطلع شود. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. #دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان شنوایی همسرت چقدر است، #آزمایش سادهای را انجام بده و جوابش را به من بگو! در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در #فاصله ۳ متری تکرار کن! بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
💠 آن شب همسر مرد در #آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است بگذار امتحان کنم. سوالش را مطرح کرد #جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت #سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت:” شام چی داریم؟”
و #همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار دارم میگم #ماکارونی داریم!
💠 گاهی بد نیست نگاهی به #درون خودمان بیندازیم شاید #عیبهایی که تصور میکنیم در #همسرمان وجود دارد در وجود خودمان است.
@delkade_matn
#دعوای_زن_و_شوهرها
در دعوا هیچ موضوعی را صرفا به خاطر اینكه كم نیاورید، مطرح نكنید!
یكی از قوانین دعوای زناشویی این است كه به خانوادههای هم توهین نكنید.
زن و مرد با هم محرم هستند، این محرمیت معنای عمیقی دارد.
این محرمیت است كه باعث میشود همسر شما از اسرار خودش و خانوادهاش به شما بگوید.
پس حواستان باشد این اسرار در دعوا تبدیل به گروكشی نشود.
چیزی كه ربطی به موضوع دعوا ندارد را صرفا به خاطر اینكه كم نیاورید، مطرح نكنید!
زمانی كه همسران در رابطه با خانوادهشان با هم صحبت میكنند، یعنی همدیگر را محرم اسرار میدانند.
@delkade_matn
#بسیاری از زوجها، بحث و دعوا را نقطه پایانی خوشبختیشان میدانند و اغلب به دلیل چنین تفکری اختلاف نظرشان را در دلشان نگه میدارند و می خواهند با سکوتشان جلوی بحث را بگیرند! اما بهتر است بخاطر داشته باشید که
1⃣ ترس از دعوا؛ نشانه خوشبختی شما نیست.
یک زوج خوشبخت میتوانند اختلافاتشان را به راحتی باهم درمیان بگذارند و برای موضوعاتی که ارزش حیاتی برایشان دارد، گفتگو کنند و پیروز شوند.
2⃣ یک زوج ایدهآل روی یک خط صاف پرلبخند زندگی نمیکنند.
آنها به اختلاف نظر هم برمیخورند و گاهی از هم دلخور میشوند، اما تفاوتشان با دیگران این است که با هوشمندی از پس چنین مسائلی برمیآیند و به جای دلخوریهای بیمورد، از این بحثها درس میگیرند.
@delkade_matn
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#حرف_خودمونی
تا به حال به آپارتمان دقت کردی
سقف زندگیه یکی، کف زندگی دیگریست!!!!
دنیا به طور شگفت آوری شبیه یک آپارتمان است ؛
سقف آرزو های یکی، کف آرزو های دیگریست...
چارلی چاپلین میگه:
آدم خوبی باش
ولی
وقتت رو
برای اثباتش به دیگران
تلف نکن .... !
همیشه آنچه که درباره " من " میدانی باور کن ,
نه آنچه که پشت سر "من" شنیده ای
" من " همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای......!
@delkade_matn
#سیاست_های_زنانه
👈میتونید نیازهاتونو توکاغذبه دیواربزنین تاببینه وکم کم براتون بخره ☺️
👈یا بادلبری توخیابون ازش تقاضاکنین یا همش بگید واااااااااااااای فلان چیزچقدخوبه😍 اگرداشته باشم.😊🙈
(طرح نیازبدون وظیفه گذاری)
👈نگید بخر وظیفته وفلان
🍃 💕🍃 💕 🍃 💕
@delkade_matn
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃
🌹 #مجردها_بدانند
نشانه های یک #نامزدی سالم را بشناسید:
♥️لج و لجبازی نمی کنید:
مشکلات زمانی شروع می شوند که کم کم از هم فاصله می گیریم و شروع می کنیم به لجبازی کردن، دور زدن یکدیگر، خودخواهی کردن و نادیده گرفتن طرف مقابل.
مکالمات تبدیل به ارسال پیام های کوتاه می شوند،
احساسات دیگر خودآگاه نیستند،
اعتماد و صداقت محو می شوند و به آخر خط می رسید.
در اینجا احساس ناامنی همه زندگی تان را پر می کند و رابطه تان از هر جهت شروع به تحلیل رفتن می کند.
این یک هشدار است.
شما در حال باختن رابطه تان هستید و دیگر در یک ارتباط صحیح وجود ندارید.
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
🌙❤️🩹 سرگذشت دختری که شب عروسیش بهش تهمت میزنن...... @delkade_matn
🌙❤️🩹 سرگذشت
دختری که شب عروسیش بهش تهمت میزنن......
@delkade_matn
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
ایندفعه که چشم باز کردم اتاق روشنِ روشن بود، دردم بیشتر شده بود اما هوشیار تر بودم، همه چی مو به مو یادم بود، درد کشیدنم، لکه های حون، ترسیدنم از خونه بیرون رفتنم، کمک کردن احمد رضا( پسر دایی دیار)
غوغای خدیجه خانوم و پرت شدنم از رو پله ها...یه جفت کفش براق دیار که قبل بسته شدن چشمام دیدمشون و فریادش...
بغض کرده دستمو گذاشتم رو شکمم، همون یه ذره برجستگی هم دیگه نبود! عوضش درد بود و درد...
اشکام راه افتادن، اگه دیار حرفای خدیجه رو باور کنه چی؟
-ماهی؟
سرم رو چرخوندم سمت صداش،چشم های مهربونش، سرخ و ناراحت بود!
بغض کرده گفتم:دیار!
دستم رو گرفت، پشت دستمو نوازش کرد و فقط نگام کرد، انگار میترسید از سوال بعدیم!
با بغض گریه گفتم: بچه امون؟!مُرد؟
آب دهنش رو قورت داد و کنارم نشست و گفت: بعداً در موردش حرف میزنیم، مهم اینه خودت سالمی، خدا تورو برگردوند بهم!
هق هق کنون گفتم: مرد نه؟ افتادم از پله ها، قبلشم درد داشتم! اومدم بیرون یکی به دادم برسه ولی...
بلند بلند گریه میکردم،دیار سرش رو نزدیکم کرد و پیشونیم رو بوسید و دم گوشم گفت: هیسسس! هیس، آروم بگیر ماهی خانوم، من که نمردم، هستم، بازم بچه دار میشیم!
با گریه گفتم: اگه دیگه نشد چی؟
+مهم نیست، تورو به زور از خدا پس گرفتم...دیگه مهم نیست بچه برام! همین که هستی کافیه، داشتی از دست میرفتی.
با دلشکستگی گفتم: کاش کاش میمردم! اونطوری راحت تر بودم.
-نه ماهی خانوم، ما حالا حالا ها کار داریم باهم! نمیشه که انقد راحت و آسون شونه خالی کنی، اون بچه رفت ولی دیار هست، همین قدر الکی میخوای دیارو ول کنی؟
با انگشت شست و اشاره چشماش رو فشار داد و لبخندی زد و گفت:من حریف بابات نمیشم ماهی! خودت راضیش کن.
-واسه چی؟
+میخواد تورو برگردونه!
چشمام گرد شد، حتما از همه چی خبر دار شده! اما نمیگفت اگه مردم بفهمن چی میگن؟ من همینطوری هم مثل گاو پیشونی سفیدم و دائم نقل و نبات دهن مردم، اینطور هم که بدتر میوفتم سر زبون!لابد آقام از حرصش گفته اما خب منم با این وضع ممکن بود دیگه هیچ وقت بچم نشه اونوقت...
با ناراحتی گفتم: فکر کنم اینطور بهتر باشه! من برمیگردم که حداقل حسرت بچه به دلت نمونه!
اخمی کرد و گفت: بسه! من این ایلماهو نمیخوام من همون دختری که با لباسای پاره جلوم قد علم کرد و گفت: هر کی هستی واسه خودتی رو میخوام همونی که تو کلبه بخاطر برداشتن روبندش بهم چاقو زد رو میخوام نه این زن ضعیف که جا زده!
از کنارم بلند شد و گفت: میدونم سخته، میدونم ناراحتی! من هر کاری میکنم دوباره سر پا بشی به شرطی که خودت بخوای...
#تجربه
#واقعی
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم.
بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده...
اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود.
پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍...
فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط...
سرگذشتکارن👇
@delkade_matn
#سرگذشتکارن
قلبم وایساد، این یعنی تیر خلاص،لعنت بهت کارن!
- پدرت میگه انتخاب با زهراست، خواستگار دیگه هم داری، گفتم خودم باهاش حرف می زنم، زهرا روی من و زمین نمیزنه، یه عمه که بیشتر نداره، خدا شاهدهاز وقتی دیدمت بدجور مهرت تویدلم رفته، خدارو هزار بار شکر که کارنم دلش برات رفته! چرا چیزی نمیگی دورت بگردم؟!
اشک ریختم، قلبم داشت می ترکید، ناخواسته تو چه مسیر و شرایط سختی گیر افتاده بودم.
- لطف دارید، بذارید فکر کنم!
- فردا یه سر میام اونجا، باهات خیلی حرف دارم، پشت این خط نمیشه گفت، می خوام تنها باشیم، بدون کارن میام!
چه می خواست بگه؟! آروم باشه گفتم، بعد کلی قربون صدقه باهام خداحافظی کرد و گوشی وبه کارن سپرد، حس کردم که کارن از خونه بیرون زد، قبلش صدا میومد و یهو صداها خوابید، صدای کارن دوباره تو گوشم پیچید، آروم بود.
- حست چیه؟!
- به چی؟ به گندکاریای تو؟!
آروم خندید.
- آره دیگه!
دستمو روی قلبم گذاشتم، کاش دوستش نداشتم!
- همه ی این کارو برای چزوندن احسان می کنی؟ می ارزه؟!
- نمی خوام در این مورد حرفی بشنوم!
- پس قطع کن! حوصله اتو ندارم!
- ولی من وقت اضافه زیاد دارم، از بیکاری بهتره!
دندونام و روی هم فشردم.
- ولی وقت من با ارزشه، نمیتونم وقتم و به آدمای بی لیاقت بدم.
و بدون خداحافظی قطع کردم، دلم خنک شده بود.
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال خوب خونه بستگی به حال خانم خونه داره
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن
من پری_ام
به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن.
حتی مادر خودم!
هروقت منو می دیدن بسم الله می گفتن و جوری فرار می کردن که انگار جن دیده باشن!
تا این که یه روز یه مرد جذاب من و دید و عاشقم شد و....
شروع سرگذشت واقعی پری👇👇
@delkade_matn
#سرگذشتپری
خوشحال شدم و گفتم :
مرسى علم تاج خانم ، دست شما درد نکنه
علم تاج چادرش رو سر کرد و گفت :
پولشو ، آخر ماه ، برام بیار .
مات و مبهوت نگاهی به علم تاج کردم و گفتم : چی ؟ اما ... اما ما که نمیتونیم !
علم تاج همون طور که به سمت در می رفت گفت
باید قبل از اینکه میرفتی سراغ وسایل من به این چیزا فکر
میکردی و از خونه بیرون رفت و در رو روی هم کوبید وسط حیاط وایساده بودم و از غصه دلم میخواست تشت رو وسط حياط بكوبم ، فریده کنارم اومد و گفت _دختر من که بهت گفتم کاری داشتی بیا به من بگو .
:
سوسن با تاسف سرش رو تکون داد و گفت :
فریده جان من از دیروز ده بار ،بهش اخلاق گند علم تاج رو گوشزد کردم. دختر هر چی خواستی بیا در خونه ماها !! ناخودآگاه قطره اشکی روی صورتم چکید ، با گوشه روسری اشکم
رو پاک کردم و گفتم : آخه من نمیدونستم !!
سوسن خانم تشت رو از دستم گرفت و گفت :
حالا دیگه گذشته از این به بعد حواستو بیشتر جمع کن ، الان
هم بيا برو لباساتو پهن کن .
سوسن
تشت رو کنار حوض گذاشت و به مطبخ رفت
فریده هم با صدای گریه نوزادش ، دوید و به اتاقش رفت . ناچار به سمت لباس ها رفتم و دوباره اونها رو آب کشی کردم ، نمی دونستم لباسها رو کجا پهن کنم، یعنی می ترسیدم جایی پهن کنم که مال علم تاج باشه ! وسط حیاط وایساده بودم و به دورتا دور نگاه می کردم ، هیچکس توی حیاط نبود تا ازش کمک بگیرم، دستهام یخ زده بود لباسها رو لب حوض گذاشتم و به اتاق برگشتم تا کمی گرم بشم، زیر کرسی نشسته بودم که صدای
علم تاج بلند شد :
کجایی پری ؟ بیا ببینم !
#تجربه
#واقعی
23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣اگر پسر در دوران نامزدی اگر از لحاظ مالی خرجی برای دختر نکنه آیا میشه گفت خسیسه؟؟
#دکتر_سعید_عزیزی
#ازدواج
#نامزی
#خرج کردن
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش همه ی مرد ها این رو میدونستند👆👆
❤️
@delkade_matn
23.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش فوق تخصصی فقط دریک شب😳
دکترعزیزی
@delkade_matn