eitaa logo
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
38.6هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
5 فایل
و تو خدای بعیدهایی❤️ #کپی‌از‌سرگذشت‌ها‌حرام‌است‌دوست‌عزیز نکات همسرداری ویژه، سرگذشت های واقعی✔️👌
مشاهده در ایتا
دانلود
31.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔮داستان زائر کربلا و کرامت 🌷امام حسین (ع) از ما خدمت به پدر و مادر میخواد...قشنگه ببینید👌👌👆 @delkade_matn
15.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❥ اگه شرمنده‌ی خودت شدی و خودت رو تنبیه کردی کار درستی انجام دادی... @delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔰آدم کوچیک‌ همیشه کوچیک میمونه حتی اگر جای یه آدم بزرگ رو بگیره🔰 @delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌۷ دلیل برای خصوصی نگه داشتن زندگی با توجه و رعایت کردن این دلایلی که گفتیم، از بروز خیلی مشکلات جلوگیری میکنید یادتون باشه درد دل کردن با دیگران راه مناسبی برای درمان نیست پس لطفا از این به بعد رعایت کنید ❤️ @delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی تازه ازدواج کردی و نمی دونستی تو خواب حرف میزنه😅😂 ❤️ @delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍این همه روی iq کار کرده، تافل زبانش رو هم گرفته، حافظ کل قرآن هم هست، ولی روابط اجتماعیش ضعیف است. ❌ الان در جامعه ما eq واجب‌تر از iq است. @delkade_matn
🤝♥️ فقط برای اینکه بره سرم رو تکون دادم، حس میکردم قلبم شکسته، خورد شده طوری که دیگه نمیشه تیکه هاش رو بهم چسبوند. دیار که رفت رو مبل نشیمن وا رفتم، بغض داشت خف‍..ه ام میکرد، هر طور حساب میکردم ادامه دادن این زندگی فقط آسیب به خودم بود و بس! دیار مغروری که حاضر نبود حتی یک ذره از موضع خودش کوتاه بیاد، منم بیشتر از این نمیکشیدم! خسته و درمونده بودم. آقام که از اتاقش بیرون اومد رو بهم گفت: چی بهت گفته رنگت پریده؟ خودم رو جمع و جور کردم و گفتم: هیچی، گفت عصر که میام حاضر باش! +جایی نمیری! قبل اومدنش میفرستمت بری؛ باید بی غیرت باشم که بذارم با این مرتیکه الدنگ بمونی. -آتا! (بابا، ترکی)من برم تبریز بدتر حساس میشه. + به درک!دیگه صنمی باهاش نداری که نگران حساس شدن و نشدنش باشی! جات اونجا امنه، کَس و کار خودت پیشتَن هواتو دارن. نمی‌خواستم برای نرفتن مقاومت کنم با این وضع نمیتونستم ادامه بدم، حس میکردم دیار ازم بریده! دلم راضی به جدایی کامل نبود هر چقدر که دیار بد و بی رح‍.م باشه من نمیتونم ازش دل بکنم! دلخور میشم اما دلزده نه! آقام برای بار چندم اشاره زد برم وسایلم رو جمع کنم، رو بهش گفتم: چیز زیادی با خودم نیاوردم، هر چی که هست و نیست خونه احمد خان مونده. +مهم نیست، ندار که نیستم میدم هر چی ضروره بخری. رفت در و رو به خدمه گفت: اردشیر، ماشین رو آماده کن کار ضرور دارم برای لحظه ای تنم لرزید! یعنی تموم شد؟ باید برم؟! حالا که واقعا قرار بود برم دل کندن برام سخت بود، انگار وزنه به پاهام وصل شده بود که به زور میکشیدمشون، همون یکی دو دست لباسی که آورده بودم رو بقچه پیچ کردم، کلافه بودم؛ خیلی چیزا میخواستم که خونه احمد خان مونده بود. یکی دو ساعت تمام فقط دست دست میکردم و دور خودم میچرخیدم، همه اش منتظر بودم دیار از این در وامونده بیاد تو و بگه نمیذارم بری! برگردیم تهران سر خونه زندگیمون! اما هر چقدر که می‌گذشت بیشتر ناامید میشدم. تو خونه نفسم بالا نمیومد، اومدم تو حیاط تا کمی بهتر بشم، اردشیر مشغول تمیز کردن ماشین بود و حسابی دست و بالش روغنی و سیاه شده بود. یه سر تا اصطبل رفتم، یاد اسب هدیه ام افتادم که اون شب تو آت‌.یش گیر افتاده بود و دیار به قیمت زخمی شدن خودش نجاتش داد! آهی کشیدم این خاطرات بالاخره منو می‌کشد. دستمو کشیدم رو تن یکی از اسبا کشیدم، همون‌طور که تنش رو نوازش میکردم صدای ش‍.‍لی‍.ک گل‍.و.له از جا پروندم! سریع از اصطبل بیرون رفتم و رو به اردشیر گفتم: چه خبر شده؟ روغن دستش رو با پارچه کثیف دور گردنش پاک کرد و گفت: خدا بخیر کنه خانوم، معلوم نیست باز چه مرگشون شده افتادن به جون هم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❥ یک نکته بسیار مهم در تربیت فرزند "باید و نباید" گفتن به آنهاست... ‌ ‌‌ ❤️ @delkade_matn
♥️         ‼️ اگه از شوهرتون نخواید یکی دیگه می‌خواد‼️ 👩 یه خانم ، خواسته هاییش که در حد توان همسرش هست رو به زبون میاره. چون میدونه:👇👇 ✅ اگه از شوهرش نخواد براش کنه، یه زن‌ دیگه ازش می‌خواد که براش خرج کنه. و شوهرش هم با کله اینکار رو می‌کنه. چرا؟ چون اینه.. چون طبیعتش اینطوریه که دوست داره یکی رو تامین کنه. ✅ ضمن اینکه مردهایی که واسه خرج می‌کنند بیشتر هم هوای اونو دارن و این یک اصله! پس؛ 💑 خواسته‌های در حد توان شوهرتونو  همیشه (با یه لحن خوب) ازش بخواید، حتی اگه نتونه اون لحظه فراهم کنه، اما حداقل ذهنش درگیر تهیه اون هست. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ ‍‌‌‎          ❤️ @delkade_matn
❌👈همیشه لباس باز پوشیدن و آرایش دار بودن توی خونه ممنوع... 1⃣ این باعث میشه آرایشی که باعث متفاوت بودن شما میشه عادی بشه و دیگه برای همسرتون فرقی نکنه 2⃣ یه وقت هایی با قیافه عادی خودتون و بدون آرایش باشین. البته آراسته باشین ولی ساده. 3⃣ موهای مرتب، لباس تمیز و ... ولی آرایش دائمی نداشته باشین و اینکه از معجزه لباس های عادی و بسته هم غافل نشین. 4⃣چون این لباس ها باعث میشن تفاوت شما وقتی که لباس باز و وقتی که لباس بسته میپوشین معلوم شه و موقعی که لباس باز میپوشین خواستنی تر بشین @delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرار شیطان از خانه باخواندن قرآن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🎙حجت الاسلام @delkade_matn
❤️🍃❤️ آقایان_بدانند خوب_حرف_زدن 🔖آقایون خوبه بِدونن: درسته که شما سرِ کار، در حال تفریح نبودید؛ اما قبول کنید به‌خاطر ارتباطات اجتماعی و ساعت‌ها هم‌صحبتی با مراجعان و همکاران، نیازهای اجتماعی شما برطرف شده. 🔖اما خانوم شما، اگر هم با بچه‌ها گفت‌وگویی داشته یا تلفنی با خانواده‌ش صحبت کرده، اما هنوز با چیزی که بهش «ارتباط اجتماعی» گفته میشه، فاصله زیادی داره. 🔖پس موقع رسیدن به خونه، یکی از مهم‌ترین کارهای شما همین میشه که با خاموش‌کردن تلویزیون و کار نکردن با گوشی، خانومتون رو حداقل به یک ساعت گفت‌وگوی شیرین و جذاب دعوت‌ کنید. @delkade_matn
💞💞💞 💯خانمها با گفتن«من در کنار تو آرامش می یابم» یا «خیلی خوشحالم که می توانم به تو تکیه کنم» 🍃💞 مرد را سرشار از عشق و محبت کنند و او را بیش از پیش، به خود علاقه مند سازند. @delkade_matn
چرا می‌گویند سکوت طلاست؟ ‍ زبان زره ی قلب است زبان از زندگی فرد پاسداری می‌کند به صدای بلند حرف زدن، طولانی حرف زدن، وحشیانه و سرشار از خشم و نفرت حرف زدن همه‌ی اینها بر سلامت انسان اثر می‌گذارند. این رفتارها خشم و نفرت را در دیگران دامن می‌زند آنها را زخمی، بر افروخته و به خشم می‌آورد، و افراد را با هم غریبه می‌کند. چرا می‌گویند که سکوت طلاست؟ چون انسان ساکت هیچ دشمنی ندارد هر چند شاید دوستی هم نداشته باشد. او این فراغت و فرصت را دارد که درون خویشتن غوطه‌ور شود و خطاها و کوتاهی‌های خود را مورد بررسی قرار دهد. او دیگر تمایلی به جستجو کردن این نقص‌ها در دیگران ندارد. اگر پای شما بلغزد، دچار شکستگی می‌شوید اگر زبان شما بلغزد، سبب شکستن ایمان یا شادی فرد دیگری می‌شوید. آن شکستگی را هرگز نمی‌توان درست کرد؛ آن زخم برای همیشه ملتهب خواهد ماند. پس از زبان با دقت فراوان استفاده کنید. هر اندازه ملایم‌تر صحبت کنید هر اندازه کمتر صحبت کنید و هر اندازه شیرین‌تر صحبت کنید، برای شما و برای جهان بهتر خواهد بود. خودتان سکوت پیشه کنید؛ این باعث می‌شود که دیگران هم سکوت کنند @delkade_matn
زندگی‌بالا‌وپایین‌داره‌! مراقب‌باش‌وقتی‌پایینه‌؛ باخودت‌مهربون‌باشی. بایدصبرداشته‌باشی‌؛ توی‌پیچ‌وخمش‌امیدت‌رو‌ازدست‌ندی. ترس‌وشک‌،بخشی‌از‌مسیرتن‌؛ باورداشته‌باش‌وادامه‌بده.!🐋🌱^^ @delkade_matn
💞 همه‌ش بدی های همسرتو نبین 😢 ❣ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺗﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺑﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽﺗﺎﻥ ﺧﺪﺷﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ. این کار باعث می‌شود ذهن شما دائما دنبال نقاط ضعف همسرتان بگردد. 👈 ﺷﺎﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪی ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﻣﻨﺼﻔﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﺍﻣﺎ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﯿﺪ ﺣﺮﻑﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻏﺮ ﻭ ﻧﻖ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ دو ﻧﻔﺮ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ کند. ❣ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺟﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﻨﯿﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﺴﺮﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﺑﯿﺖ کنید. میزان نقدها باید کنترل شود. @delkade_matn
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم. بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده... اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود. پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍... فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط... سرگذشت‌کارن👇 @delkade_matn
اونقدری حالم بد بود که برام مهم نباشه، تخت که آروم بالا پایین شد، فهمیدم که رو تخت نشست. صداش آروم از بغل گوشم اومد. - نموندی! می خواستم برم برات حلیم بگیرم قوه بگیری! به سختی گفتم: - از اتاق‌من برو بیرون! - بهتره ساکت شی، میمونم! اشک از بین چشمای بسته ام روی صورتم جاری شد. - تو که کارت و باهام کردی، چرا دیگه اینجایی؟ ترسیدی؟ با صدای مادرم متوجه شدم که اون داخل شد.وقتی به کارن گفت که از روی تخت بلند شه و بیرون باشه نفسی کشیدم. اومد و دست زیر سرم گذاشت. - پاشو، برات شربت و شیرینی آوردم، یه کم بخور، شاید فشارت افتاده. چشمام و باز کردم و لیوان شربت و از دست مادرم گرفتم، با این که تهوع شدید داشتم چند قلپی خوردم، هنوز پایین نرفته بود که عَق زدم، مادرم سریع برام دستمال آورد. - پاشو بریم دکتر بعد پدرم و صدا زد، می خواستم بگم که به کارن بگید بره حالم خوب میشه اما نتونستم و به بهانه ی حالم یه خورده گریه کردم، مادرم کمکم کرد تا آماده شم، پدرم بیرون رو حیاط منتظرم بود، کارن هنوز نرفته بود، پدرم از کارن خواست بره که‌مخالفت کرد، از این که اینجوری چسبیده بود و نمی رفت حالم بدتر می شد، یاد دیشب از ذهنم کنار نمی رفت، توی ماشین پدرم نشستم، سرم و به پشتی صندلی تکیه دادم، پدرم خطاب به مادرم گفت: - دنبالمون میاد که‌چی بشه؟ مادرم گفت: - نامزدشه دیگه‌نگرانشه!
دلکده متن(پرسش‌وپاسخ)^_^❤️🍃
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن بسم الله می گفتن و جوری فرار می کردن که انگار جن دیده باشن! تا این که یه روز یه مرد جذاب من و دید و عاشقم شد و.... شروع سرگذشت واقعی پری👇👇 @delkade_matn
منتظر بودم توران لب باز کنه ! بعد از کلی من و من کردن توران گفت: ببین پری! تو عروس مایی و هادی خیلی دوست داره . اگه قرار بود ما برای هادی ، زن انتخاب کنیم مسلما انتخاب ما تو نبودی اما انگار هادی با تو خوشبخته !!! مامان هم از اینکه روح بابا حاجی در آرامش باشه تو رو قبول کرده. ما تو رو بعنوان عروس قبول کردیم چون هادی برای ما عزیزه !! اما برای بقیه اینطور نیست . تو خونه ی مامان هر وقت دلت خواست بیا و برو فکر نمیکنم الان خونواده ی شوهر شهین خوششون بیاد تو بری خونشون . با صدای آروم گفتم: منظورتون چیه !!! توران نگاهی به اتاق طاهره خانم انداخت و گفت: منظورم اینه که امروز برای پاتختی همراه ما نیا . مریضی و بارداریت رو بهونه کن و اگه مامان هم اصرار کرد قبول نکن و نیا . مطمئنم خانواده ی حاج محمود دوست ندارن تو بری خونشون . بعد دستهام رو گرفت و گفت : ناراحت نشی پری جان ، من چون دوستت دارم بهت گفتم . از قدیم گفتن دوست تو رو میگریونه ، دشمن تو رو میخندونه !! بعد بلند شد و به سمت اتاق رفت . نفس عمیقی کشیدم و اشکهام رو از گوشه ی چشمم پاک کردم . درست می گفت شاید کسی دوست نداشته باشه من به خونش برم. به سمت اتاق خودم راه افتادم و تصمیم گرفتم که برای پاتختی بهونه جور کنم و نرم توی اتاقم نشستم و به حرفهای توران فکر کردم هر روز به اتفاق باعث میشد قلبم بشکنه و بدبختی هام به یادم بیاد چشمم به کفشهای پاشنه دار قرمز رنگم افتاد . آخ مش سلیمون ، اگه تو زنده بودی کسی با من اینطور رفتار نمیکرد . دراز کشیدم و کمی خودم رو دلداری دادم . صدای طاهره خانم از اونور حیاط می اومد که منو صدا میکرد بلند شدم و به حیاط رفتم. طاهره خانم ، منو که دید روی لپش زد و گفت: دختر تو چرا حاضر نشدی ، الان داریم راه می افتیم . یاد حرفهای دیروز طاهره خانم افتادم که گفت خودم باید حق خودم رو از آدمها و دنیا بگیرم.