دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم.
بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده...
اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود.
پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍...
فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط...
سرگذشتکارن👇
@delkade_matn
#سرگذشتکارن
اونقدری حالم بد بود که برام مهم نباشه، تخت که آروم بالا پایین شد، فهمیدم که رو تخت نشست. صداش آروم از بغل گوشم اومد.
- نموندی! می خواستم برم برات حلیم بگیرم قوه بگیری!
به سختی گفتم:
- از اتاقمن برو بیرون!
- بهتره ساکت شی، میمونم!
اشک از بین چشمای بسته ام روی صورتم جاری شد.
- تو که کارت و باهام کردی، چرا دیگه اینجایی؟ ترسیدی؟
با صدای مادرم متوجه شدم که اون داخل شد.وقتی به کارن گفت که از روی تخت بلند شه و بیرون باشه نفسی کشیدم.
اومد و دست زیر سرم گذاشت.
- پاشو، برات شربت و شیرینی آوردم، یه کم بخور، شاید فشارت افتاده.
چشمام و باز کردم و لیوان شربت و از دست مادرم گرفتم، با این که تهوع شدید داشتم چند قلپی خوردم، هنوز پایین نرفته بود که عَق زدم، مادرم سریع برام دستمال آورد.
- پاشو بریم دکتر
بعد پدرم و صدا زد، می خواستم بگم که به کارن بگید بره حالم خوب میشه اما نتونستم و به بهانه ی حالم یه خورده گریه کردم، مادرم کمکم کرد تا آماده شم، پدرم بیرون رو حیاط منتظرم بود، کارن هنوز نرفته بود، پدرم از کارن خواست بره کهمخالفت کرد، از این که اینجوری چسبیده بود و نمی رفت حالم بدتر می شد، یاد دیشب از ذهنم کنار نمی رفت، توی ماشین پدرم نشستم، سرم و به پشتی صندلی تکیه دادم، پدرم خطاب به مادرم گفت:
- دنبالمون میاد کهچی بشه؟
مادرم گفت:
- نامزدشه دیگهنگرانشه!
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن
من پری_ام
به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن.
حتی مادر خودم!
هروقت منو می دیدن بسم الله می گفتن و جوری فرار می کردن که انگار جن دیده باشن!
تا این که یه روز یه مرد جذاب من و دید و عاشقم شد و....
شروع سرگذشت واقعی پری👇👇
@delkade_matn
#سرگذشتپری
منتظر بودم توران لب باز کنه ! بعد از کلی من و من کردن توران گفت: ببین پری! تو عروس مایی و هادی خیلی دوست داره . اگه قرار بود ما برای هادی ، زن انتخاب کنیم مسلما انتخاب ما تو نبودی اما انگار هادی با تو خوشبخته !!! مامان هم از اینکه روح بابا حاجی در آرامش باشه تو رو قبول کرده. ما تو رو بعنوان عروس
قبول کردیم چون هادی برای ما عزیزه !! اما برای بقیه اینطور نیست . تو خونه ی مامان هر وقت دلت خواست بیا و برو فکر نمیکنم الان خونواده ی شوهر شهین خوششون بیاد تو بری خونشون . با صدای آروم گفتم: منظورتون چیه !!! توران نگاهی به اتاق طاهره خانم انداخت و گفت: منظورم اینه که امروز برای پاتختی همراه ما نیا . مریضی و بارداریت رو بهونه کن و اگه مامان هم اصرار کرد قبول نکن و نیا . مطمئنم خانواده ی حاج محمود دوست ندارن تو بری خونشون . بعد دستهام رو گرفت و گفت : ناراحت نشی پری جان ، من چون دوستت دارم بهت گفتم . از قدیم گفتن دوست تو رو میگریونه ، دشمن تو رو میخندونه !! بعد بلند شد و به سمت اتاق رفت . نفس عمیقی کشیدم و اشکهام رو از گوشه ی چشمم پاک کردم . درست می گفت شاید کسی دوست نداشته باشه من به خونش
برم. به سمت اتاق خودم راه افتادم و تصمیم گرفتم که برای پاتختی بهونه جور کنم و نرم توی اتاقم نشستم و به حرفهای
توران فکر کردم هر روز به اتفاق باعث میشد قلبم بشکنه و بدبختی هام به یادم بیاد چشمم به کفشهای پاشنه دار قرمز
رنگم افتاد . آخ مش سلیمون ، اگه تو زنده بودی کسی با من اینطور رفتار نمیکرد . دراز کشیدم و کمی خودم رو دلداری دادم . صدای طاهره خانم از اونور حیاط می اومد که منو صدا میکرد بلند شدم و به حیاط رفتم. طاهره خانم ، منو که دید روی لپش زد و گفت: دختر تو چرا حاضر نشدی ، الان داریم راه می افتیم . یاد حرفهای دیروز طاهره خانم افتادم که گفت خودم باید حق خودم رو از آدمها و دنیا بگیرم.
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 واسطه گر و واسطه گری فراموش نشه لطفا 🙏
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شیوههای محبّت به زن
🔴 #دکتر_حبشی
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک نکته مهم برای حل دعوای زن وشوهرها
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌اگه میخوای دلت خوش باشه......
دکتر سعید عزیزی
@delkade_matn
14.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینکه آمار همسایه را داشته باشیم که بنا بر فضولی باشه یا صحبت شب نشینی ما باشه کار درستی نیست.
آمار همسایه خود را جهت کمک کردن او داشته باشید ، جهت دلگرمی دادن.
نسل ما رو به جدایی انسانها تمرکز میکند ولی میتوانیم انسانیت و مهربانی را رواج بدیم.
ممنونم از نگاه زیبات و اگر موافقی که میتوانیم بجای آمارهای بیجا و فضولی ، باعث دلگرمی و محبت و کمک به همدیگر شویم بنویس " بله "
نشر از تو 😍
❤️❤️
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
🌙❤️🩹 سرگذشت دختری که شب عروسیش بهش تهمت میزنن...... @delkade_matn
🌙❤️🩹 سرگذشت
دختری که شب عروسیش بهش تهمت میزنن......
@delkade_matn
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
صدای دومین ش.ل.یک هم که پیچید قلبم ریخت! نکنه بلایی سر دیار بیاد؟! هر چقدر خودشو با این مردم درگیر میکرد خطرشون هم بیشتر میشد. نیم ساعتی با نگرانی و دلهره گذشت، آقام هم اومد تو حیاط و گفت: آماده ای دختر؟
سر کج کردم و گفتم: نمیشه فردا برم؟ بیرون انگار درگیری شده!
-اینا کِی درگیر نیستن؟ نترس دختر میدم از راه امن ببردت، ضمناً مگه کسیم جرأت داره نور چشمی خسرو خان رو اذیت کنه؟
لبخندی به روش زدم و گفت: بده وسایلت رو بیارن، همین الآنم راه بیوفتین بد موقع میرسین چه برسه بخوای تعلل کنی!
راست میگفت همینطوری هم دیر بود راه دور؛ برگشتم تو خونه و بقچه کوچیکم رو برداشتم و از آینه نگاهی به صورت رنگ پریده ام انداختم، بی اشتها و ضعیف شده بودم... انگار دیار هم قصد اومدن نداشت! از دایه و اهل خونه خداحافظی کردم و رفتم تو حیاط، آقام یه مقدار پول به اردشیر داد و گفت: هر چی که خانوم خواست بی کم و کاست میخری براش.
اردشیر: رو چشَم آقا!
داشتم از آقام خداحافظی میکردم که پسر جوونی دوان دوان اومد تو حیاط، آقام اخمی کرد و گفت: چی میخوای پسر؟
-احمد خان منو فرستادن بیام دنبال عروسشون! دعوا شده تو آبادی! دیار خان هم...
#تجربه
#واقعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدیو انگیزشی:
🎈 موفق ها زیاد نمیخوابن
❤️
@delkade_matn
•• بودنِتوبرایزندگیمنواجبه؛🫂🩵 !
موندنت و داشتنت به همه چی میارزه ..
تو برای من روشنایی توی تاریکی هستی ..
امید وسط همه ی ناامیدیهایی 🌱🫀..
وقتی تو مشکلاتم دارم دست و پا میزنم یادم میاد تو رو دارم :))"!
تو انتخابم نیستی بلکه سرنوشتمی .
انگیزه ای برای زندگی کردن توی این دنیای سخت ..
•• دوستت دارمهمیشگیمن🍷♥️>>>> !
بفرست برای همسرت🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نکته_تربیتی
نوجوان من ناسازگاره، اصلاً حرف گوش نمیده!
⭕️ همسر من لجبازه، همش ساز خودشو میزنه!
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚♥️
بفرست براش و بگو تو سبز زندگی منی.
❤️
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تفاوتها نقص نیست.😊☝️
⭕️ما جنس مخالف نداریم بلکه #جنس_متفاوت داریم.
🎙 #دکتر_سعید_عزیزی
@delkade_matn
🔴 آیت الله حائری شیرازی
💠اول خانُمَت!
توصیه میکنم اینطور نباشد که مرد برود #استخر و خانم نرود! او #واجبتر از شما است. بسیاری را من دیدهام که خودشان [تفریح و استخر و ...] میروند اما برای خانوادهشان فکر نمیکنند!! اول مال آنها را درست کنید. چرا؟ مگر این #روایت را نداریم که وقتی چیزی می آوردید در خانه اول به خانمها و خواهرها بدهید؟
پسر داری، دختر داری، اول به دختر بده. یعنی اگر خواستی استخر بروی، اول آنها را بفرست بعد اگر خودت خواستی برو.
@delkade_matn
♥️🍃
روحيه مردان به گونه اى است كه در برابر محبت، نرم و دلبسته مى شود و هرچه در توان دارد و به دست مى آورد را به پاى محبوب خود مى ريزد و كانون گرم خانواده با محبت هر چه بيشتر شكل مى گيرد.
اين جاست كه به اسرار سفارش بسيار درباره احترام زنان به مردان در روايات اسلامى مى توان پى برد.
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزند نوجوانم عجول هست چکار کنم ⁉️
#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
@delkade_matn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه به کسی احترام گذاشتید ولی حالیش نبود ناراحت نشید ....
شما آدم بودن خودتون و ثابت کردید 😅😉
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با م
پدر و مادرم بعد از سی سال قصد داشتن از هم جدا بشن، مادرم ایرانی و پدرم فرانسوی بود، تصمیم گرفتم با مادرم به سرزمین مادریش یعنی ایران برم.
بعد از اون همه کشمکش و بحث دعوای مادرم سر جدایی که من رو حسابی کلافه کرده بود تا به پارتی و مهمونی و هرچی خلاف هست رو بیارم، با مادرم به ایران رفتیم، حتی فکرشم نمی کردم که یه دختر ایرانی بخواد من و این همه تغییر بده...
اون حجاب و صلابتش، اون چشمای معصومش قلب من و نشونه رفته بود.
پسر بی بند و باری بودم ولی اون دختر ایرانی شد همه ی وجودم😍...
فکر می کردم ساده به دستش میارم ولی اون واسم شرط داشت، یه شرط...
سرگذشتکارن👇
@delkade_matn
#سرگذشتکارن
پوزخندی روی لبم نشست، نگرانم بود؟ نه! مثل چی ترسیده بود که اتفاقات دیشب و روی دایره بریزم و رسواش کنم، وگرنه حال خوب و بد من توفیری براش نداشت. نه عاشق چشم و ابروم بود و نه براش مهم بودم.
پدرم که ماشین و نگه داشت و در سمتم باز شد، فهمیدم که رسیدیم، مادرم دست دورم انداخت و به طرف ورودی درمانگاه رفتیم، چون حال بدی داشتم، پزشک اورژانسی من رو دید، برام سرُم نوشت تا همینجا بزنم، فشارم به شدت پایین افتاده بود و گویا می تونست خطرناک باشه، کارن بیرون اتاق دکتر منتظر بود، همین که از اتاق بیرون اومدم، دست دور کمرم انداخت تا به مادرم کمک کنه، اونقدری حالم خراب بود که نتونم این وضعیت رو تحمل کنم و پا روی قلبم بذارم. با صدای نسبتا بلندی رو بهش گفتم:
- به من دست نزن!
چند نفری که بیرون منتظر بودن، خیره به کارن نگاه می کردن، حسابی کم آورد، دلم خنک شد، دستش و برداشت و ازم فاصله گرفت، مادرم با شرمندگی گفت:
- ببخشید کارن جان، امیدوارم درک کنی، حالش خوش نیست نمی فهمه چی میگه
دلم می خواست بگم اتفاقا خوب فهمیدم که چی گفتم، ولی دیگه حوصله ی بحث نداشتم.
روی تخت به زحمت دراز کشیدم، پرستار اومد و سرمم و برام زد، مادرم بیرون رفت، پدرم اومد کنارم و دستی روی سرم کشید.
- سرگیجه ات بهتره!
- خوبم!
نفس عمیقی کشید.
- ازت سوال داشتم زهراجان، می دونم حالت خوب نیست، اما نمی تونم نپرسم چون فکرم خیلی درگیرش شده، دیشب اتفاقی بین تو و کارن افتاده؟
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام
💕گاهی هم به خودت سر بزن!
حالِ چشمهایت را بپرس و دستی به سر
و روی احساست بکش؛
رو به روی آیینه بایست و
تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر
وَ با صدای بلند به خودت بگو که
"تو" تنها داراییِ من هستی؛
بگو که با همه ی کاستی های
جسمی و روحی، تو را
بی بهانه و عاشقانه دوست دارم؛
برای خودت وقت بگذار، با مهربونی
دستت را بگیر و به هوای آزاد ببر،
نگذار احساس تنهایی کنی، نگذار ابرهای
سیاه، چشمهایت را از پا دربیاورد...
مطمئن باش،
هرگز کسی دلسوزتر از تو
نسبت به تو پیدا نخواهد شد…💕
@delkade_matn
دلکده متن(پرسشوپاسخ)^_^❤️🍃
من پری_ام به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن. حتی مادر خودم! هروقت منو می دیدن
من پری_ام
به خاطر مشکل مادرزادی که داشتم کل مردم از من فراری بودن.
حتی مادر خودم!
هروقت منو می دیدن بسم الله می گفتن و جوری فرار می کردن که انگار جن دیده باشن!
تا این که یه روز یه مرد جذاب من و دید و عاشقم شد و....
شروع سرگذشت واقعی پری👇👇
@delkade_matn
#سرگذشتپری
نگاهی به لباسهای تنم کردم و گفتم : تا پنج دقیقه ی دیگه حاضرم . سریع به اتاق برگشتم و لباس هام رو تن کردم و چادر سفید عروسیم رو سرم انداختم و کفش های قرمز رنگ رو توی پارچه ی سفیدی پیچیدم و زیر بغلم گرفتم و به
حیاط رفتم. همه ی مهمونها توی حیاط و ایستاده بودن . طاهره خانم توی چند تا سینی، لباسهای نو شهین رو و کمی خوراکی و غذا چیده بود و روی اونها پارچه ی قرمز رنگ انداخته بود . توران با دیدن من چشمهاش گرد شد و غرولند کنان رو به مهین چرخید هر کی یه سینی روی سرش گرفت و از در خارج شد . طاهره خانم منو صدا کرد و یکی از سینیها رو به من داد . کفش ها رو توی سینی گذاشتم و سینی رو روی سرم گذاشتم و بی توجه به اخم های شهناز و توران از در خارج شدم. کل مسیر دخترها با هم پچ پچ کردند و چپ چپ به من نگاه می کردند اما برای من اهمیتی نداشت، از امروز میخواستم قوی
باشم ، دختری که هیچکس نتونه بهش آسیب بزنه !! به خونه حاج محمود رسیدیم و داخل حیاط شدیم ، مجلس زنونه بود و خواهرهای هادی سینیها رو روی سرشون گذاشته بودند وکل کشیدند و دور حیاط میچرخوندند !! یکم نگاهشون کردم و منم به پیروی از اونها سینی رو بالای سرم بردم و کل کشون دنبال اونها رفتم !!! دوباره با دیدن همه جمعیت شروع به پچ پچ کردند ، دیدن این صحنه ها خیلی عذاب آور بود اما من باید تحمل میکردم و کم نمی آوردم !! زن حاج محمود جلو اومد و شروع کرد به هر کسی که سینی می چرخوند هدیه ای داد و اونها بعد از گرفتن هدیه سینی به دست وارد اتاق می شدند ، نزدیک من شد لبخندی زد و هدیه ای به دستم داد ، با شوقی هدیه رو گرفتم تشکر کردم و وارد اتاق شدم ، سینی ها رو وسط اتاق گذاشته بودند و نشسته بودند ، طاهره خانم هنوز توی حیاط بود مهمون ها رو راهنمایی می کرد ، دخترها طوری به هم چسبیده بودند که اصلا نمیشد رفت و کنارشون نشست : یکم توی جمعیت گشتم تا بلکه بی بی رو ببینم اما نبود ناچار گوشه ای نشستم و منتظر بی بی موندم
#تجربه
#واقعی
#کپیازاینسرگذشتحرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ برای مسئولیت پذیرتر شدن همسر و فرزندان چه باید کرد؟
#دکتر_سعید_عزیزی
#مسئولیت_پذیری
@delkade_matn
#همسرداری
از آنجایی که خانم ها هنگام ناراحتی علاقه بیشتری به حرف زدن دارند،
نباید فکر کنند اگر همسرشان مانند آنها رفتار نمی کند، یعنی توجهی به آنان ندارد.
آقایان هم بهتر است با توجه به روحیات همسر خود رفتار کنند
یعنی هنگام ناراحتی همسرشان بیشتر به او توجه کنند و این کار را هم کامل، دقیق و دور از تظاهر انجام دهند.
💕💕💕💕💕
مثلا اگر می خواهند به حرف همسرشان گوش کنند،
این کار را با توجه کامل به او انجام دهند،
نه هنگامی که مشغول خواندن روزنامه یا تماشای تلویزیون هستند
چون اینگونه، فرصت اعتراض کردن را هم از او می گیریم.
بنابراین باید به طرف مقابل مان فرصت دهیم که در مورد احساسات واقعی خود به راحتی صحبت کند
تا ما هم بتوانیم بهتر مسئله را ریشه یابی کنیم
@delkade_matn