ا🌺﷽🌺
☑️ #داستانعاشقانهمذهبی
💞 #سجده_عشق
نوشته:عذراخوئینی
#قسمتاول
همراه بااهنگ حرکات موزون انجام می دادم موزیک که خاموش شد انگاریکی هیجان ونشاطم روازبرق کشید.مامان نگاه عاقل اندرسفیهی بهم انداخت. _چه خبره خونه روگذاشتی روسرت سرسام گرفتم.
حتمادوباره میگرن به سراغش اومده بودکه عصبی نشون میداد.گونه اش رابوسیدم ودستمودورشانه اش حلقه کردم _ببخشیدمامان خوشگلم دیگه تکرارنمیشه.لبخندنازی زد_عشقمی دیگه نبخشم چی کارکنم؟.
خیلی زودلحنش مهربون شدبلاخره یکی یدونه بودم ونازم خریدارداشت._بایدچندروزی دوراهنگو خط بکشی. جیغ بنفشی زدم_یعنی چی؟من که عذرخواهی کردم.
_نه فدات شم حرفم علت دیگه ای داره.گوشام تیزشدوبیشترکنجکاوشدم _نیم ساعت پیش بابات زنگ زد شوهردخترخالش فوت کرده بایدبریم قم. _کدوم دخترخالش؟.
_تونمی شناسی مابافاطمه خانم زیادرفت وآمدنداریم بیشترازسه،چهاربارندیدمش ولی برای احترام هم که شده بایدتومراسم باشیم.
یک لحظه ذهنم هوشیارشدیادحرف های ساراافتادم_میگم مامان این فاطمه خانم همونی نیست که ساراروبرای پسرش می خواست.به فکرفرورفت بعدش لپم روکشید_اره شیطون بلاخودشه خوب یادت مونده.
ژستی به خودم گرفتم وگفتم:مااینیم دیگه!!
سارادخترکوچیکه عموبهرام بود ریزنقش وتپل!باچهره ای بانمک ودوست داشتنی فاطمه خانم ساراروتومهمونی دیده بودوازوقارومتانتش خوشش اومده بود حرف خواستگاری که مطرح شدزن عموی من مخالف بود!کلی هم شرط وشروط سنگین گذاشت چون می گفت نمی خوام دامادم طلبه باشه!خلاصه به نتیجه نرسیدندوبهم خورد
هرچندساراهم هیچ تمایلی نداشت وباخنده می گفت یک درصد فکرکنید زن آخوندبشم! ماهم ازخنده ریسه می رفتیم!!تصورش هم محال بود
ادامه دارد.....
🌻🌻🌻🌻💖🌻🌻🌻🌻
💖🌷🌟
#ماه_رجب
#این_الرجبیون
#دلنوشتهوحدیث
<====🔶🌹🔸🌹🔶====>
@delneveshte_hadis110
<====🔶🌹🔸🌹🔶====>
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
❣ #زودقضاوتنکنیم!
#قسمتاول
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد.
او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد. پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: «چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟»
پزشک لبخندی زد و گفت: «متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم.»
پدر با عصبانیت گفت: «آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو می توانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا می مرد چکار می کردی؟»
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: «من جوابی را که در قرآن گفته شده می گویم؛ از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم. شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است. پزشک نمی تواند عمر را افزایش دهد. برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه. ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا.»
پدر زمزمه کرد: «نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است.»
عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد و گفت: «خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد.» و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت: «اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید.»
پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: «چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟»
پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد: «پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد. وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.»
هرگز زود کسی را قضاوت نکنید چون شما نمی دانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان می گذرد یا آنان در چه شرایطی هستند.
خدایا!کمکمان کن زود قضاوت نکنیم🙏
#حکایت_های_آموزنده
#خدا_کافیست
@delneveshte_hadis110
#مذهبیهاعاشقترن
#عاشقانههایشهداء
#قسمتاول
ای صحبت فرزانه سیاهکالی مرادی،همسر شهید دانشجوی مدافع حرم
همسر شهید دانشجو حمید سیاهکالی مرادی از عمق زندگی سه ساله خود برای ما می گوید.
روزها از پس هم گذشت و تقویم نشان می دهد که به سالگرد شهادت شهید مدافع حرم، «حمید سیاهکالی مرادی»، رسیده ایم.
یک سال گذشت
ما فقط می شنویم که زنی همسرش را برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) ازدست داده است، اما به راستی چه گذشت بر این همسر که در این یک سال روزهایش را بدون همدم و معشوقش گذراند، بدون شنیدن یک بانوی من، خانومم، آرامش قلبم، زیبای من و یا حتی یک عزیز من؛
و باز ما فقط می شنویم که او همسر شهید است...
اما به راستی زمانی حضرت زینب (س) از حسینش گذشت تا دین خدا بماند و امروز او و امثال او از تکیه گاهشان می گذرند تا حرم زینب (س) بماند.
به منزل کوچک اما پر از عطر معنویت شهید که می رسم نگاهم پر می شود از سادگی، صمیمیت و عطر حضور شهید...
فرزانه سیاهکالی مرادی، همسر جوان شهید که دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی قزوین است، به گرمی پذیرای ما می شود و برای ما از روزها و ساعت های زندگی خود با شهید می گوید.
پیوند عشق هشت ساله
این همسر شهید که متولد 1372 است برای ما از آغاز زندگی با حمیدش چنین گفت: من دختردایی حمید بودم اما هیچ گاه فکر نمی کردم که روزی پسرعمه ام همه وجودم شود.
حمید وسط قبرستان ایستاد و گفت: «فرزانه جان، می دانم متعجب هستی، اما امروز خوش ترین لحظات زندگی ما است، اما تو را به این مکان آورده ام تا یادمان نرود که منزل آخر همه ما اینجاست!» بعد خندید و گفت: «البته من را که به گلزار شهدا خواهند برد»
بعد از خواستگاری، ازآنجاکه مقید به رعایت حریم و حفظ حرم و نامحرم بودیم شناخت من از پسرعمه ام بسیار کم بود و به کلیات زندگی او بسنده می شد ازاین رو به خواستگاری جواب منفی دادم اما حمید که بعدها برای من تعریف کرد که 8 سال عشق من را در دل داشت، کنار نکشید و بالاخره هم جواب بله را از من گرفت.
بعد از مراسم صیغه محرمیت، باهم همگام شدیم و وقتی نگاه کردم دیدم در امام زاده باراجین هستم. کمی بعد دست من را گرفت و باهم به مزار اطراف امام زاده رفتیم. از انتخاب این مکان آن هم تنها ساعتی بعد از محرمیت تعجب کردم اما حمید حرفی زد که برای همیشه در ذهنم جا گرفت.
حمید وسط قبرستان ایستاد و گفت: «فرزانه جان، می دانم متعجب هستی، اما امروز خوش ترین لحظات زندگی ما است، اما تو را به این مکان آورده ام تا یادمان نرود که منزل آخر همه ما اینجاست!»
بعد خندید و گفت: «البته من را که به گلزار شهدا خواهند برد».
و پیش بینی او در 5 آذر 1394 به واقعیت رسید.
🌷 ادامه دارد
شادی روح شهدا صلوات
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🦋💖🦋🍃====>
#یاقوتاحمر🪴🪴
#قسمتاول🪴🪴
کارِ زرگري را از يازده سالگي نزد دايي ام حاج سيد مصطفي خدايي و برادرم حاج حسين شروع کردم.آنها شريک هاي خوبي براي خودشان و استادان دلسوزي براي من بودند. من هم سعي مي کردم شاگرد خوب و حرف شنوئي براي آنها باشم و حسابي دل به کار بدهم. به سنّ هفده سالگي که رسيدم همه اساتيد و پيش کسوتانِ فن زرگري و قلم زني، تأييدکردند که من به مقام استادي رسيده ام. از بچّگي آرزوي ديدن گنبد وگلدسته هاي طلايي حرم امام رضا عليه السّلام را در دل داشتم. درباره ي کبوترهاي امام رضا عليه السّلام و نغمه هايِ عاشقانه اي که زير سايه ي لطف آن آقا براي يکديگر مي خواندند خيلي چيزها شنيده بودم. دوست داشتم من هم مثل آن کبوترهاي عاشق، هر روز آقا را زيارت کنم و به پرواز در بيايم و دورِ سرش بچرخم و قربان- صدقه اش بشوم. وقتي ديدم سه تا شاگرد دايي و برادرم هم ميل زيارت آقا امام رضا عليه السّلام را دارند از خدا خواستم. مسأله را با پدر و مادرم در ميان گذاشتم، آنها هم دليلي برايِ مخالفت پيدا نکردند. قرار سفر که گذاشته شد نفري سيصد تومان از دستمزدهايمان را که اين چند ساله اندوخته بوديم گذاشتيم رويِ هم و داديم دستِ سيف اللّه. آخر مسووليّت ها را بين خودمان تقسيم کرده بوديم و مسؤوليّت سيف الله اين بود که مادر خرج باشد. يک اتاق چهارتخته تويِ مسافرخانه اي که مقابل غسّالخانه ي خيابانِ طبرسي بود اجاره کرديم به شبي 35 ريال. روز سوّم، قبل از اذان صبح از خواب بيدار شدم. خواستم رفقايم را هم از خواب بيدارکنم تا با يکديگر براي زيارت و شرکت در نماز جماعتِ صبح حرم عازم شويم، امّا وقتي ديدم که صداي خرّ و پوفشان تا وَسط صحن اسماعيل طلا مي رسد، با خود گفتم: نه بابا! تا جايي که من اينها را مي شناسم، اهلش نيستندکه اين موقع شب، خواب به اين شيريني رو وِل کنند و بيايند حرم براي نماز و زيارت. اين بود که وضوگرفتم و تنهايي راهيِ حرم شدم.
#ادامهدارد
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا عليه السّلام ❤️❤️❤️
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🏴🖤🏴💠====>
#بابتوبهتادمآخر🪴
#قسمتاول🪴
🌳﷽🌳
باب توبه تا آخرين نفس انسان باز است چنانچه حضرت باقر(ع ) فرمود: حضرت آدم (ع ) فرمود پروردگا را شيطان را بر من چيره ساختى و چون خون بر من روانش كردى ، پس براى من هم چيزى مقرر فرما، خطاب شده اى آدم براى تو مقرر كردم كه هر كدام از فرزندان تو قصد گناهى كند بر او نوشته نشود و اگر هم گناهى كرد فقط همان يك گناه را بپايش بنويسند و هرگاه قصد ثوابى كند برايش يك حسنه نوشته شود و اگر آن حسنه را انجام داد برايش ده حسنه مسطور گردد.
حضرت آدم (ع ) عرض كرد: پروردگارا برايم بيفزا، خطاب شد براى تو مقرّر كردم كه هر كدام از بنى آدم گناهى كند و سپس پشيمان گردد و طلب آمرزش كند او را مى آمرزم .
حضرت آدم (ع ) فرمود: پروردگارا برايم بيفزا، خطاب شد: براى آنها توبه را مقرر داشتم تا آن وقتى كه نفسشان تا به گلوگاه شان برسد.
حضرت آدم (ع ) فرمود: پروردگارا براى من همين بس است .
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#توبهفضيل🪴
#قسمتاول🪴
🌿﷽🌿
در كتاب مذكور در لفظ فضيل نوشته است :
فُضيل بن عياض در ابتداى جوانى يكى از راهزنان و سارقان و غارتگران و دزدان و بدكاران و هرزه گران و عيّاشان مشهور زمان خود بود كه هر كس اسم او را مى شنيد لرزه بر اندامش مي افتاد كه در آن زمان سلطان و خليفه وقت خود هارون الرشيد از دست او ناراحت بود و ترس داشت .
روزى از روزها سوار بر اسب آمد كنار نهرى ايستاد تا اسبش آب بخورد كه ناگهان چشمش به دختر بسيار زيبائى افتاد كه مشك خود را بدوش گرفته و مى خواست بيايد كنار نهر آب ، آب بردارد. عشق و محبت آن دختر در قلبش رخنه كرد و چشم از آن دختر برنداشت تا وقتى كه دختر مشك را پُر از آب كرد و راه خود را گرفت و رفت .
به نوكران و بادمجان دور قاب چين هايش دستور داد تا او را تعقيب كرده و بعد به پدر و مادر و دختر خبر دهند كه دختر را شب آماده كرده و خانه را خلوت نموده زيرا فضيل راغب آن زيبارو گشته (براى همين هم هست كه اسلام داد مى زند اى مادرها و خواهرها و زنها حجاب داشته باشيد تا چشم اجنبى ها به شماها نيافتد و مسائل دردناك به بار آورد.) فرستاده فضيل پس از تعقيب در خانه را زد و گفته هاى فضيل را به آنها ابلاغ نمود.
تا اين خبر به گوش پدر و مادر دختر رسيد بسيار ناراحت و متوحش و لرزان گرديدند چون چاره اى نداشتند يك عده از پيران و ريش سفيدان شهر را دعوت كردند و با آنها مشورت نمودند كه چه كنيم ؟
آنها گفتند: بيا و دخترت را فداى يك شهر كن زيرا اگر فضيل به مقصود خود نرسد همه اين شهر را به غارت برده و همه چيز را به آتش مى كشد، پدر و مادر از روى ناچارى دختر را مهيا كرده و خانه را خلوت نمودند.
شب هنگام فضيل وارد شهر شد و قلاب و كمند انداخت از بالاى ديوار و پشت بام به روى بامهاى ديگر رفت همينكه خواست وارد منزل معشوقه خود گردد يك وقت شنيد صدائى مى آيد خوب كه گوش داد شنيد صداى قرآن مى آيد و يكى قرآن مى خواند توجه خود را به اين آيه جلب كرد.
ألم يأن للّذين آمنوا اَن تخشع قلوبهم لذكر اللّه
آيا وقت آن نرسيده كه قلب مؤ منان خاضع و خاشع گردد بذكر خدا (ديگر دست از گناه بردارند و بياد خدا باشند) اين آيه چنان در او اثر كرد كه از نيمه راه از ديوار فرود آمد و زندگيش را دگرگون كرد و با كمال اخلاص و صفاى دل گفت پروردگا را چرا نزديك شده و هنگام خشوع رسيده .
ادامه دارد
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#همسايهعياشومطرب🪴
#قسمتاول🪴
✨﷽✨
در كتاب بحار الانوار جلد 11 مسطور بود:
ابو بصير مى گفت : همسايه اى داشتم كه از معاونين و همكاران سلطان جور و ستم بود و ثروت زيادى از كنار اين سلطان بدست آورده بود، و كنيزان و غلامانى داشت و هر شب مجلسى از هواپرستان و عيّاشان تشكيل مى داد و به لهو و لعب و عيش و طرب مى گذرانيد و چند كنيز آوازه خوان و مطرب داشت كه مي خواندند و شراب مى دادند و مى خوردند و چون همسايه و مجاور من بود هميشه صداى آن منكرات از خانه او به گوش ما ميرسيد و ما را ناراحت مى كرد.
چندين بار به او گوش زد كردم كه صداى ساز و آوازت مرا و خانواده ام را اذيت مي كند... ولى متاءسفانه نمى پذيرفت هر دفعه به او اصرار و مبالغه مى نمودم تا يك روز گفت : من مردى مبتلا و معتادم و اسير شيطان شده ام اما تو گرفتار شيطان و هواى نفس نيستى . اگر وضع مرا بصاحب خود آقا حضرت صادق (ع ) بگوئى شايد حضرت دعائى كرده و خداوند مرا از پيروى نفس نجات دهد.
ابوبصير گفت : سخن آن مرد بر دلم نشست . صبر كردم تا وقتى كه خدمت حضرت صادق (ع ) رسيدم و داستان همسايه ام را به آن حضرت عرض كردم .
حضرت فرمود: وقتى كه به كوفه برگشتى او به ديدن تو خواهد آمد، به او بگو جعفر بن محمد مى گويد آنچه از كارهاى زشت مى كنى ترك كن من برايت بهشت را ضمانت مى كنم .
برگشتم به كوفه مردم به ديدنم آمدند او نيز با آنها بود، همينكه خواست حركت كند نگاهش داشتتم وقتى اطاق خلوت شد. گفتم وضع ترا براى آقا امام صادق (ع ) شرح دادم حضرت فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو آن حالت زشتت را ترك كن تا من برايت بهشت را ضمانت كنم .
تا اين سخن مرا شنيد گريه اش گرفت . گفت ترا بخدا آقا امام صادق (ع ) اين حرف را به تو زد. گفتم بخدا قسم حضرت فرمودند.
ادامه دارد
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#توبهفورىواجب🪴
#قسمتاول🪴
✨﷽✨
توبه از گناهان چه كبيره و چه صغيره به اتفاق جميع علماء و به حكم عقل واجب و فورى است، چنانچه محقق طبرسى در تجريد الكلام و علامه حلى در شرح آن فرموده اند كه به توبه فورى ضرر دفع مى شود و دفع ضرر هم عقلا واجب است پس توبه به حكم عقل واجبست و در قرآن سوره نور آيه سى و يك مى فرمايد: توبه كنيد، و همه شما بسوى خداوند رجوع كنيد، باشد كه رستگار شويد و نيز در آيه هشت سوره تحريم مى فرمايد:
اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد توبه كنيد و به خدا رجوع نمائيد، توبه خالص (فقط براى رضاى خدا) اميد است پروردگار شما، گناهانتان را تلافى فرمايد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#سكوتآفتاب🪴
#قسمتاول🪴
🌿﷽🌿
مى بينم كه تو هم سر خود را بالا گرفته اى و با خودت فكر مى كنى. وقتى خبردار شدى كه قرار است ده نفر به عنوان نماينده اين مردم انتخاب شوند، تو هم به مسجد آمدى.
چقدر مسجد شلوغ شده است! جاى سوزن انداختن نيست. همه، سرهاى خود را بالا گرفته اند تا شايد آنها انتخاب بشوند. اينجا "يمن" است، سرزمينى كه مردمش با عشق به على(ع) آشنا هستند، زيرا همه آنها به دست او مسلمان شده اند.
چند روز قبل نامه رسانى از شهر كوفه به اينجا آمد و نامه على(ع)را آورد. در آن نامه، على(ع) از مردم يمن خواسته بود تا ده نفر را به عنوان نماينده خود به كوفه بفرستند تا وفادارى خود را نسبت به حكومت او نشان داده، با او تجديد پيمان كنند.
حالا ديگر مى دانى كه چرا همه در مسجد جمع شده اند. امروز قرار است كه آن ده نفر انتخاب شوند.
ولى من به تو گفته باشم كه تو انتخاب نخواهى شد. خاطرت جمع باشد، آخر نماينده بايد از خود اين مردم باشد، من و تو كه از يمن نيستيم!
نااميد نشو همسفر خوبم!
مى دانم كه خيلى دوست دارى به كوفه سفر كنى و امام خويش را ببينى.
من به تو قول مى دهم كه هر طور باشد تو را به كوفه ببرم. تو وقتى اين كتاب را در دست گرفتى، ديگر انتخاب شدى و به كوفه خواهى رفت.
كمى صبر كن! كار انتخاب اين ده نفر تمام شود، هر موقع آنها به سوى كوفه حركت كنند ما هم با آنها خواهيم رفت.
■■■□□□■■■
#سكوتآفتاب🪴
#امامشناسی🪴
#پانزدهمینمسابقه🪴
#نشرحداکثری🪴
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#قسمتاول
🌿﷽🌿
ماجرای روز عید غدیر
غدیر اکمال دین و اتمام نعمت
غدیر اساس دین اسلام و ثمره نبوت پیامبر(ص) است. نام غدیر تعیین کننده صراط مستقیم تا آخرین روز دنیاست، و خطابه غدیر زندهترین سند آن نتیجهاش، ولایت امیرالمومنین (ع) است. در طول تاریخ بعثت پیامبر اسلام تنها حکم غدیر است که با مقدماتی خاص دور مکانی خاص و در بین اجتماعی عظیم مطرح شده است، زیرا احکام الهی دیگر یا در مسجد پیامبر(ص) و یا در خانه آن حضرت برای عدهای گفته میشد و بعد خبر به همه میرسید. از این رو ما میتوانیم به متمایز بودن مسئله غدیر پی ببریم.
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#نشرحداکثری
#پانزدهمينمسایقه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
◇◇◇◆◇◇◇
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#قسمتاول
🌿﷽🌿
ماجرای غدیر
در سال دهم هجرت پیامبر (ص) از طرف خداوند مأمور شدند تا دو مسئله مهم دین اسلام را به مردم ابلاغ نمایند و آن دو مسئله عبارت بودند از حج و ولایت و خلافت دوازده امام (ع). پس از این اعلان مردم با عجله آماده خروج از مکه شدند. بعد از اینکه افراد به محل غدیر خم رسیدند پیامبر بر روی منبری که در زیر درخت کهنسالی که در آنجا بود ساخته بودند رفت و سپس دستور داد تا امیرالمومنین (ع) را فراخواندند و دستور دادند بالای منبر پیامبر و دست راست آن حضرت بایستد، پس پیامبر منتظر ایستادند تا مردم کاملاً جمع شدند و آنگاه خطابه رسمی خود را بیان نمودند.
ایشان در اثنای خطبه دو عمل را انجام دادند، در ابتدا پس از مقدمه چینی و ذکر مقام خلافت و ولایت امیرالمومنین(ع) برای اینکه هرگونه شک و شبههای را برطرف نموده باشند پس از شرح مقام ولایت به صورت لسانی حضرت
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#نشرحداکثری
#پانزدهمينمسایقه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
◇◇◇◆◇◇◇
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#قسمتاول
🌿﷽🌿
علی(علیهالسلام) را جانشین خود خواندند و آن را بدینگونه عنوان کردند که: «باطن قرآن و تفسیر آن را برای شما بیان نمیکند مگر این که کسی که دست او را میگیرم و او را بلند میکنم و بازویش را گرفته و او را بالا میبرم» سپس حضرت بازوان علی (ع) را گرفتند سپس فرمودند: «هر کس من مولی و صاحب اختیار اویم این علی مولی و صاحب اختیار اوست». و اقدام عملی دوم حضرت پیامبر، بیعت گرفتن از مردم بود، چون زیاد بود و گرفتن بیعت از آن جمعیت انبوه غیرممکن بود لذا ممکن بود که افرادی به بهانههای مختلف از بیعت شانه خالی کنند، حضرت فرمودند به خاطر ازدحام جمعیت امکان بیعتگرفتن از همه وجود ندارد این سخن را که من میگویم تکرار کنید و بگویید: «ما فرمان تو را از جانب خداوند که درباره علیبنابیطالب و امامان و مریدانش به ما رساندی اطاعت میکنیم و به آن راضی هستیم، و با قلب و جان و زبان و دستمان با تو بر این مدعا بیعت میکنیم… عهد و پیمان در اینباره برای آنان از ما از قلبها و جانها و زبانها و ضمایر و دستانمان گرفته شد. هر کس با دستش توانست وگرنه با زبانش بدان اقرار کرده است».
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#نشرحداکثری
#پانزدهمينمسایقه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
◇◇◇◆◇◇◇
#بامدادخمار🪴
#قسمتاول🪴
🌿﷽🌿
مگر از روي نعش من رد بشوي.
اين طور حرف نزنيد مامان، خيلي سبك است. از شما بعيد
است. شما كه مي دانيد من تصميم خودم را گرفته ام و -
.زن او مي شوم
.پدرت ناراضي است سودابه. خيلي از دستت ناراحت
است-
آخر چرا؟ من كه نمي فهمم. خيلي عجيب است ها! يك
دختر تحصيلكرده به سن و سال من هنوز نمي تواند براي -
زندگي خودش تصميم بگيرد؟ نبايد خودش مرد زندگي
خودش را انتخاب كند؟
چرا، مي تواند. يك دختر تحصيلكرده امروزي مي تواند
خودش انتخاب كند. بايد خودش انتخاب كند. ولي نبايد با -
پسري ازدواج كند كه خيلي راحت دانشكده را ول مي كند و
مي رود دنبال كار پدرش. نبايد زن پسر مردي شود كه
با اين ثروت و امكاناتي كه دارد، كه مي تواند پسرش را به
بهترين دانشگاه ها بفرستد، به او مي گويد بيا با خودم كار
كن، پول توي گچ و سيمان است. نبايد زن مردي بشود كه
پدرش اسم خودش را هم بلد نيست امضاء كند. سودابه،
در زندگي فقط چشم و ابرو كه شرط نيست. پدر تو شبها تا
يكي دو ساعت مطالعه نكند خوابش نمي برد. تو چه طور
مي تواني با اين خانواده زندگي كني؟ با پسري كه تنها هنر
مادرش اين است كه غيبت اين و آن را بكند. بزرگترين
لذت و سرگرميش در زندگي سرك كشيدن و فضولي كردن
درامور خصوصي ديگران است. تو نمي تواني با اين ها
....كنار بيايي. تو مثل اين پسر بار نيامده اي.
.سودابه از جاي خود بلند شد
مامان، من به پدر و مادرش چه كار دارم؟-
اشتباه مي كني. بايد كار داشته باشي. اين پسر را آن
مادربزرگ كرده. سر سفره آن پدر نان خورده. فرهنگشان
با .فرهنگ ما زمين تا آسمان فرق دارد
.سودابه دست ها را به پشت يك صندلي تكيه داد و به جلو
خم شد
پس فقط ما خوب هستيم؟ ما اصالت داريم؟ فرهنگ داريم،
استخوان داريم، ولي آن ها ندارند؟ ما تافته جدا بافته -
هستيم؟
نه، اشتباه نكن. آن ها هم در نوع خودشان بسيار خوب
هستند. نه آنها بد هستند و نه ما خوب هستيم. ولي موضوع
اين است كه ما با هم تفاوت داريم. اعتقادات ما، روش
زندگي ما، تربيت ما دو خانواده و سليقه ها و اصول ما با
هم تفاوت است. من نمي گويم كدام خوبست كدام بد است. فقط
مي گويم ما دو خانواده مثل دو خط موازي هستيم كه
.اگر بخواهيم به هم برسيم مي شكنيم🌹🌹
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#سجادهصبر🪴
#قسمتاول🪴
🌿﷽🌿
وقتی سمانه خانم این خبر رو بهش داد تنش گر گرفت،
احساس کرد الانه که از گرما قلبش از حرکت بایسته،
احساس شرم و خجالت باعث میشد آرزو کنه که ای
کاش هیچ وقت ازدواج نکرده بود، ای کاش سهیل همین
الان
میرفت زیر ماشین تا دیگه مجبور نمیشد هر چند وقت
یکبار خبر خرابکاریهاشو از این و اون بشنوه، خبر
هرزه
بازیاشو، خبر روابط پنهانیشو با زنهای دیگه که خیلی
زود به گوشش میرسید.
حالام که همسایه فضولشون براش خبر آورده بود که
شوهرت رو دیروز با پیر دختره طبقه بالائی دیدم که
داشتن دم
در گل میگفتن و گل میدادن، فاطمه خودش رو از تک و
تا ننداخت و خیلی جدی و با حالت عصبانی ای گفت:
-خانم شما چطور به خودتون جرات میدید به مردم تهمت
بزنید، حتما شوهر من با اون خانم کار داشتن، شما هر
دو
نفری که دارن با هم حرف میزنند رو به چشم بد میبینید؟
-آره، حتما داشتن با هم حرف میزدن!!!احتمالا داشتن در
مورد شارژ ساختمون حرف میزدن ،ها؟
-به هر حال این موضوع به شما ربطی نداره
-من دلم برای جوونی تو میسوزه دختر، به خودت رحم
نمی کنی به این دو تا طفل معصومی رحم کن که چار
روز
دیگه نمی تونن تو جامعه سرشونو بلند کنن.
فاطمه سکوت کرد، نمیدونست چی باید بگه، سمانه خانم
راست میگفت، حداقل خودش که میدونست شوهرش اهل
چه برو بیاهاییه، خیلی وقت نبود که فهمیده بود، الان پنج
سالی از ازدواجشون میگذشت، اما چون سهیل همیشه
برای
ماموریت به شهرهای دیگه سفر میکردهیچ وقت نفهمیده
بود که شوهرش چه اخلاقات بدی داره، همیشه فکر
میکرد
اختلافش توی اعتقاداتش با سهیل فقط محدود میشد به
نماز نخوندن و یا توی ماه رمضون روزه نگرفتن، اما
الان
یکسالی هست که به خاطر تغییر موقعیت سهیل، دیگه
خبری از ماموریتها نیست و در نتیجه تازه داشت
میفهمید چرا
روز ازدواجشون، دختر خالش ازش خواهش کرده بود
که با سهیل ازدواج نکنه و گفته بود سهیل اون مرد پاکی
که تو
فکر میکنی نیست...
یادش اومد چقدر به مرضیه، دختر خالش توپیده بود که
تو حق نداری به شوهر من تهمت بزنی، تو دلشم فکر
کرده
بود که حتما به زندگی من حسودیش میشه
آخه سهیل بی نهایت عاشق فاطمه بود، از همون روزی
که برای اولین بار توی مهمونی دوست خانوادگیشون،
دیده
بودتش یک دل نه صد دل عاشقش شده بود، هر کاری
برای به دست آوردن فاطمه کرد،سخت ترین مراحل
خواستگاری رو گذروند، با وجود نارضایتی دو خانواده
تمام تلاشش رو کرد که اطمینان دو طرف رو جلب کنه
تا بتونه
.به کسی که اینقدر نظرش رو جلب کرده بود برسه،.
⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷
💖به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖
☘
🦋☘
🦋🦋☘
🦋🦋🦋☘
🦋🦋🦋🦋☘
#قبلازازدواجخوبفکرکن
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
#نگینآفرینش🪴
#قسمتاول🪴
#مقدمه🪴
🌿﷽🌿
در ابتداي بحث درباره مهدويت، اين سؤال مهم مطرح است كه با وجـود علـوم و فنـون
مختلف، بحث كردن در موضوع مهدويت چه ضرورتي دارد؟ آيا ايـن بحـث ، يـك بحـث
فرعي است يا جزء مباحث مهم و اصلي زنـدگي اسـت؟ آيـا سـخن از مهـدويت ، نيـازي از
نيازهاي امروز ماست و ميتواند تحولي اساسي در زندگي ما ايجاد كند؟
روشن است كه شناخت ضرورت و بايستگي اين موضوع، سبب تقويت انگيزه و نشـاط
در پيگيري اين بحث و به كارگيري تمام امكانات مادي و معنـوي در جهـت تـرويج ايـن
عقيده و راهبرد اساسي زندگي خواهد شد. ما مدعي هستيم كه بر اساس متون ديني، امامـت
ومهدويت، هويت اصلي و اساسي مسلمين است و به همين دليل در رأس توصيه هاي پيـامبر
عظيم الشأن اسلامبوده است. امامت، اصـلي اسـت كـه در راسـتاي اصـول مهـم ديـن ،
يعني توحيد و نبوت، طرح شده و مكمل و متمم آن اصول است.
بجاست در اين مجال، ضرورت پرداختن به بحث مهدويت را در ابعاد گوناگون بررسي
كنيم:
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#امامشناسی
#نگینآفرینش
#مسابقه
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @shohada_vamahdawiat
➥@hedye110
⤴️ مارو به دوستان خودتون معرفی کنید🌸🌸
#پسركفلافلفروش🪴
#قسمتاول🪴
🌿﷽🌿
مقدمه
در روزگاري که جامعه ي بيهويت غرب، از نبود اسطورههاي واقعي
رنج ميبرد، و براي مخاطبان خود آرنولد و بتمن و مرد عنکبوتي و صدها
قهرمانهاي پوشالي ميسازد، ما قهرمانان واقعي داريم كه ميتوانند براي
همهي جوامع انساني الگوي واقعي باشند.
در روزگاري که امريکا و اسرائيل به کلاهکهاي هستهاي خود مينازند،
محور مقاومت با سيلي محکمي که بر صورت استکبار زده است، کلاهکهای
هستهای غرب را بيتأثيرترين سلاح نظامي دنيا کرده.
رخدادهاي سالهاي اخير و واکنشهاي جوانان نسل سوم انقلابی و
جانفشانيهاي اين نسل به همگان ثابت کرد که اين جوانان جنگنديده و
انقلاب نچشيده، از جوانان پرشور 1357 انقلابيترند.
وقتي بر چهرهي نوراني مقام معظم رهبري بنگري و امام خميني را تصور
کني، همين ميشود که پرشورتر از نسل اول انقلاب آمادهاي بالاترین دارايي
خود را فداي اسلام و انقلاب نمايي ...
آري، نسل سوم انقلاب ما اگر چه ابراهيم هادي ندارد، جواناني دارد که
کپي برابر اصل شهداي جنگ تحميلي هستند، کپي برابر اصل شهيد هادي ...
اما حكايت اين مجموعه به جواني اختصاص دارد كه علاقهي عجيبي به
شهيد ابراهيم هادي داشت.
هميشه سعي ميکرد مانند ابراهيم باشد، تصويري از شهيد هادي را جلوي
موتورش و در اتاق خودش زده بود که بسيار بزرگ بود.
با اينكه بعد از جنگ به دنيا آمده بود و چيزي از آن دوران را نديده بود،
ولي شهدا را خوب ميشناخت.
كتاب سلام بر ابراهيم را بارها خوانده بود و مانند بسياري از جوانان اين
سرزمين، ميخواست ابراهيم را الگوي خود قرار دهد.
نوع لباس پوشيدن و برخورد و گفتار و رفتار او همهي دوستان را به ياد
شهيد ابراهيم ميانداخت. او ابراهيم هادي از نسل سوم انقلاب بود.
اجازه بدهيد كمتر حاشيه برويم. برخي دوستان به ما ميگفتند ابراهيم هادي
براي دوران جنگ بود. در آن زمان همهي مردم انقلابي و ... بودند. اما حالا
ديگر دوران اين حرف ها تمام شده، اصلا نميشود آنگونه زندگي كرد.
اما جواب ما براي آنان كه اين تفكر را دارند، زندگي آقا هادي ذوالفقاري
است؛ جواني كه زندگياش، رفتار و اخلاقش براي ما درس شد. و نشان داد
كه خلق و خوي ابراهيم هادي را خوب فراگرفته.
پس با هم اين اوراق را ورق ميزنيم تا هادي نسل سوم را بهتر بشناسيم.
گمنامي
اوايل كار بود؛ حدود سال .1386 به سختي مشغول جمعآوري خاطرات
شهيد هادي بوديم. شنيدم كه قبل از ما چند نفر ديگر از جمله دو نفر از
بچه هاي مسجد موسي ابن جعفر چند مصاحبه با دوستان شهيد گرفته اند.
سراغ آنها را گرفتم. بعد از تماس تلفني، قرار ملاقات گذاشتيم. سيد علي
مصطفوي و دوست صميمي او، هادي ذوالفقاري، با يك كيف پر از كاغذ آمدند.
سيد علي را از قبل ميشناختم؛ مسئول فرهنگي مسجد بود. او بسيار دلسوزانه
فعاليت ميكرد. اما هادي را براي اولين بار ميديدم.
آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند كه متن آن را به من تحويل دادند. بعد
هم دربارهي شخصيت شهيد ابراهيم هادي صحبت كرديم.
در اين مدت هادي ذوالفقاري ساكت بود. در پايان صحبتهاي سيد علي،
رو به من كرد و گفت: شرمنده، ببخشيد، ميتونم مطلبي رو بگم؟
گفتم: بفرماييد.
هادي با همان چهرهي با حيا و دوستداشتني گفت: قبل از ما و شما چند
نفر ديگر به دنبال خاطرات شهيد ابراهيم هادي رفتند، اما هيچ كدام به چاپ
كتاب نرسيد! شايد دليلش اين بوده كه ميخواستند خودشان را در كنار شهيد
مطرح كنند.
بعد سكوت كرد. همينطور كه با تعجب نگاهش ميكردم ادامه داد:
خواستم بگويم همينطور كه اين شهيد عاشق گمنامي بوده، شما هم سعي
كنيد كه ...
⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷
💖به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖
☘
🦋☘
🦋🦋☘
🦋🦋🦋☘
🦋🦋🦋🦋☘
#قبلازازدواجخوبفکرکن
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#<<خطبهغدیر>>🪴
#قسمتاول🌷
🌿﷽🌿
بخش اول: حمد و ثنای الهی
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ وَ دَنا فی تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ فی سُلْطانِهِ وَعَظُمَ فی اَرْکانِهِ ، وَاَحاطَ بِکلِّ شَیءٍ عِلْماً وَ هُوَ فی مَکانِهِ وَ قَهَرَ جَمیعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ حَمیداً لَمْ یزَلْ، مَحْموداً لایزالُ ( وَ مَجیداً لایزولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعیداً وَ کلُّ أَمْرٍ إِلَیهِ یعُودُ ). بارِئُ الْمَسْمُوکاتِ وَداحِی الْمَدْحُوّاتِ وَجَبّارُ الْأَرَضینَ وَ السّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائکةِ وَالرُّوحِ ، مُتَفَضِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ أَنْشَأَهُ . یلْحَظُ کلَّ عَینٍ وَالْعُیونُ لاتَراهُ.
ستایش خدای را سزاست که در یگانگی اش بلند مرتبه و در تنهایی اش به آفریدگان نزدیک است ؛ سلطنتش پرجلال و در ارکان آفرینش اش بزرگ است. بى آنکه مکان گیرد و جابه جا شود ، بر همه چیز احاطه دارد و بر تمامی آفریدگان به قدرت و برهان خود چیره است.
همواره ستوده بوده و خواهد بود و مجد و بزرگی او را پایانی نیست. آغاز و انجام از او و برگشت تمامی امور به سوی اوست . اوست آفریننده آسمان ها و گستراننده زمین ها و حکمران آن ها. دور و منزه از خصایص آفریده هاست و در منزه بودن خود نیز از تقدیس همگان برتر است . هموست پروردگار فرشتگان و روح؛ افزونی بخش آفریده ها و نعمت ده ایجاد شده هاست . به یک نیم نگاه دیده ها را ببیند و دیده ها هرگز او را نبینند .
کریمٌ حَلیمٌ ذُوأَناتٍ ، قَدْ وَسِعَ کلَّ شَیءٍ رَحْمَتُهُ وَ مَنَّ عَلَیهِمْ بِنِعْمَتِهِ . لا یعْجَلُ بِانْتِقامِهِ، وَلایبادِرُ إِلَیهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ . قَدْفَهِمَ السَّرائِرَ وَ عَلِمَ الضَّمائِرَ، وَلَمْ تَخْفَ عَلَیهِ اَلْمَکنوناتُ ولا اشْتَبَهَتْ عَلَیهِ الْخَفِیاتُ . لَهُ الْإِحاطَةُ بِکلِّ شَیءٍ ، والغَلَبَةُ علی کلِّ شَیءٍ والقُوَّةُ فی کلِّ شَئٍ والقُدْرَةُ عَلی کلِّ شَئٍ وَلَیسَ مِثْلَهُ شَیءٌ . وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّیءِ حینَ لاشَیءَ دائمٌ حَی وَقائمٌ بِالْقِسْطِ، لاإِلاهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُالْحَکیمُ . جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِکهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یدْرِک الْأَبْصارَ وَ هُوَاللَّطیفُ الْخَبیرُ . لایلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعاینَةٍ، وَلایجِدُ أَحَدٌ کیفَ هُوَمِنْ سِرٍ وَ عَلانِیةٍ إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلی نَفْسِهِ.
کریم و بردبار و شکیباست . رحمت اش جهان شمول و عطایش منّت گذار . در انتقام بی شتاب و در کیفر سزاواران عذاب ، صبور و شکیباست . بر نهان ها آگاه و بر درون ها دانا . پوشیده ها بر او آشکار و پنهان ها بر او روشن است . او راست فراگیری و چیرگی بر هر هستی . نیروی آفریدگان از او و توانایی بر هر پدیده ویژه اوست . او را همانندی نیست و هموست ایجادگر هر موجود در تاریکستان لاشیء . جاودانه و زنده و عدل گستر . جز او خداوندی نباشد و اوست ارجمند و حکیم . دیده ها را بر او راهی نیست و اوست دریابنده دیده ها . بر پنهانی ها آگاه و بر کارها داناست . کسی از دیدن به وصف او نرسد و بر چگونگی او از نهان و آشکار دست نیابد مگر ، او - عزّوجلّ - خود ، راه نماید و بشناساند.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج⤵️
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
⤵️⤵️
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبهغدیر🪴
#قسمتاول🌷
🌿﷽🌿
بخش اول: حمد و ثنای الهی
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ وَ دَنا فی تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ فی سُلْطانِهِ وَعَظُمَ فی اَرْکانِهِ ، وَاَحاطَ بِکلِّ شَیءٍ عِلْماً وَ هُوَ فی مَکانِهِ وَ قَهَرَ جَمیعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ حَمیداً لَمْ یزَلْ، مَحْموداً لایزالُ ( وَ مَجیداً لایزولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعیداً وَ کلُّ أَمْرٍ إِلَیهِ یعُودُ ). بارِئُ الْمَسْمُوکاتِ وَداحِی الْمَدْحُوّاتِ وَجَبّارُ الْأَرَضینَ وَ السّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائکةِ وَالرُّوحِ ، مُتَفَضِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ أَنْشَأَهُ . یلْحَظُ کلَّ عَینٍ وَالْعُیونُ لاتَراهُ.
ستایش خدای را سزاست که در یگانگی اش بلند مرتبه و در تنهایی اش به آفریدگان نزدیک است ؛ سلطنتش پرجلال و در ارکان آفرینش اش بزرگ است. بى آنکه مکان گیرد و جابه جا شود ، بر همه چیز احاطه دارد و بر تمامی آفریدگان به قدرت و برهان خود چیره است.
همواره ستوده بوده و خواهد بود و مجد و بزرگی او را پایانی نیست. آغاز و انجام از او و برگشت تمامی امور به سوی اوست . اوست آفریننده آسمان ها و گستراننده زمین ها و حکمران آن ها. دور و منزه از خصایص آفریده هاست و در منزه بودن خود نیز از تقدیس همگان برتر است . هموست پروردگار فرشتگان و روح؛ افزونی بخش آفریده ها و نعمت ده ایجاد شده هاست . به یک نیم نگاه دیده ها را ببیند و دیده ها هرگز او را نبینند .
کریمٌ حَلیمٌ ذُوأَناتٍ ، قَدْ وَسِعَ کلَّ شَیءٍ رَحْمَتُهُ وَ مَنَّ عَلَیهِمْ بِنِعْمَتِهِ . لا یعْجَلُ بِانْتِقامِهِ، وَلایبادِرُ إِلَیهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ . قَدْفَهِمَ السَّرائِرَ وَ عَلِمَ الضَّمائِرَ، وَلَمْ تَخْفَ عَلَیهِ اَلْمَکنوناتُ ولا اشْتَبَهَتْ عَلَیهِ الْخَفِیاتُ . لَهُ الْإِحاطَةُ بِکلِّ شَیءٍ ، والغَلَبَةُ علی کلِّ شَیءٍ والقُوَّةُ فی کلِّ شَئٍ والقُدْرَةُ عَلی کلِّ شَئٍ وَلَیسَ مِثْلَهُ شَیءٌ . وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّیءِ حینَ لاشَیءَ دائمٌ حَی وَقائمٌ بِالْقِسْطِ، لاإِلاهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُالْحَکیمُ . جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِکهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یدْرِک الْأَبْصارَ وَ هُوَاللَّطیفُ الْخَبیرُ . لایلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعاینَةٍ، وَلایجِدُ أَحَدٌ کیفَ هُوَمِنْ سِرٍ وَ عَلانِیةٍ إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلی نَفْسِهِ.
کریم و بردبار و شکیباست . رحمت اش جهان شمول و عطایش منّت گذار . در انتقام بی شتاب و در کیفر سزاواران عذاب ، صبور و شکیباست . بر نهان ها آگاه و بر درون ها دانا . پوشیده ها بر او آشکار و پنهان ها بر او روشن است . او راست فراگیری و چیرگی بر هر هستی . نیروی آفریدگان از او و توانایی بر هر پدیده ویژه اوست . او را همانندی نیست و هموست ایجادگر هر موجود در تاریکستان لاشیء . جاودانه و زنده و عدل گستر . جز او خداوندی نباشد و اوست ارجمند و حکیم . دیده ها را بر او راهی نیست و اوست دریابنده دیده ها . بر پنهانی ها آگاه و بر کارها داناست . کسی از دیدن به وصف او نرسد و بر چگونگی او از نهان و آشکار دست نیابد مگر ، او - عزّوجلّ - خود ، راه نماید و بشناساند.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج⤵️
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
⤵️⤵️
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#آفتابدرحجاب🪴
#قسمتاول🦋
🌿﷽🌿
پرتو اول
پریشان و آشفته از خواب پریدى و به سوى پیامبر دویدى .
بغض ، راه گلویت را بسته بود، چشمهایت به سرخى نشسته بود، رنگ رویت پریده بود، تمام تنت عرق کرده بود و
گلویت خشک شده بود.
دست و پاى کوچکت مى لرزید و لبها و پلکهایت را بغضى کودکانه ، به ارتعاشى وامى داشت . خودت را در آغوش
پیامبر انداختى و با تمام وجود ضجه زدى .
پیامبر، تو را سخت به سینه فشرده و بهت زده پرسید: ))چه شده دخترم ؟((
تو فقط گریه مى کردى .
پیامبر دستش را لابهلای موهاى تو فرو برد، تو را سخت تر به سینه فشرد، با لبهایش موهایت را نوازش کرد و
بوسید و گفت : ))حرف بزن زینبم ! عزیز دلم ! حرف بزن !((
تو همچنان گریه مى کردى .
پیامبر موهاى تو را از روى صورتت کنار زد، با دستهایش اشک چشمهایت را سترد، دو دستش را قاب صورتت کرد،
بر چشمهاى خیست بوسه زد و گفت : ))یک کلام بگو چه شده دخترکم ! روشناى چشمم ! گرماى دلم !(( هق هق
گریه به تو امان سخن گفتن نمى داد.
پیامبر یک دستش را به روى سینه ات گذاشت تا تلاطم جانت را درون سینه فرو بنشاند و دست دیگرش را زیر
سرت و بعد لبهایش را گرم به روى لبهاى لرزانت فشرد تا مهر از لبانت بردارد و راه سخن گفتنت را بگشاید:
حرف بزن میوه دلم ! تا جان از تن جدت رخت برنبسته حرف بزن !...
قدرى آرام گرفتى ، چشمهاى اشک آلودت را به پیامبر دوختى ، لب برچیدى و گفتى : ))خواب دیدم ! خواب پریشان
دیدم . دیدم که طوفان به پا شده است . طوفانى که دنیا را تیره و تاریک کرده است . طوفانى که مرا و همه چیز را به
اینسو و آنسو پرت مى کند. طوفانى که خانه ها را از جا مى کند و کوهها را متلاشى مى کند، طوفانى که چشم به بنیان
هستى دارد.
ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختى کهنسال افتاد و دلم به سویش پرکشید. خودم را سخت به آن چسباندم تا
مگر از تهاجم طوفان در امان بمانم . طوفان شدت گرفت و آن درخت را هم ریشه کن کرد و من میان زمین و
آسمان معلق ماندم . به شاخه اى محکم آویختم . باد آن شاخه را شکست . به شاخه اى دیگر متوسل شدم . آن شاخه
هم در هجوم بیرحم باد دوام نیاورد.
من ماندم و دو شاخه به هم متصل . دو دست را به آن دو شاخه آویختم و سخت به آن هر دو دل بستم . آن دو شاخه
نیز با فاصله اى کوتاه از هم شکست و من حیران و وحشتزده و سرگردان از خواب پریدم ...
⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷
💖به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖
☘
🌷☘
🌷🌷☘
🌷🌷🌷☘
🌷🌷🌷🌷☘
#قبلازازدواجخوبفکرکن
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🇮🇷🇮🇷🇮🇷