eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1هزار دنبال‌کننده
845 عکس
214 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم تنگ می شود. برای این طور دور همی هایی😔 چقدر زود خاطره ها شکل می‌گیرند. چقدر زود بهار جای خودش را به پاییز و زمستانِ سرد می دهد. انگار همین دیروز بود. خبر می دادند قرار است در فاطمیه شهید گمنام بیاورند. انگار همین دیروز بود که سر تاسر شهر پر از اطلاعیه بود. ای دو شهید گمنام نگذارید این شهر به خواب زمستانی برود. نگذارید سرمازده بشود. نگذارید سرما بخورد. ای دو شهید گمنام شما دعا کنید برای ما بگذارند مثل شما شویم. بگذارند گمنام شویم بگذارند عیادت کننده ما فاطمه باشد‌. بگذارند نفس های آخر، مولای خود را به آغوش بکشیم. ای دو شهید گمنام بگذارید حسرت بخوریم. بگذارید غبطه بخوریم برایتان بگذارید گریه کنیم اشک بریزم در این عمر کوتاه این همه بهار برای خود داشته اید. یکی ۱۵ ساله و دیگری ۱۷ ساله چه کرده اید در این مدت کوتاه که شهر را زیر و رو کرده اید. چه کرده اید که این طور مشتاق شما هستند چه کرده اید که این‌طور پرواز کرده اید. دست ما راهم بگیرید. به ما هم یاد بدهید مُردیم از این غفلت ها محمد مهدی پیری (میم_پ)
آمدنتان چقدر حال مان را به جا آورد. بعد از آن بی حرمتی و اغتشاش، تنها آمدن شما بود که مرهمی بر این زخم شد. چقدر دلها نزدیک بهم شده بودند. راست است اردکان زمستانش بهاری شد آن هم چه بهاری! بهاری که دل ها را سبز کرد. چشمه ی خشکیده ی چشم ها را دوباره جاری ساخت. قلب های زنگ زده را دوباره صیقل داد. قلب های اسیر را دوباره آزاد کرد. اولین باری که این دو بهار را دیدم. با خود گفتم مادرانشان چقدر منتظر جوانانشان بوده اند. بمیرم برای پدرانی که یوسفشان هنوز پیدا نشده است. چقدر مناجات دوشنبه شب برایم دل‌انگیز بود. چقدر دست کشیدن به روی تابوت شما برایم لذت بخش بود. وقتی که داخل مصلی شدم ناخودآگاه خاطرات زیارت کربلا برایم زنده شد. شین، ها، یا، دال این حروف که روی هم جمع شوند مردم را دور هم جمع می کنند. مخصوصا اگر این حروف به اضافه گمنام شوند. مادرشان زهرا از تشییع کنندگان استقبال می‌کند‌. فهمیدم که یک شهید چقدر می تواند حال مردم را بهاری کند. برایم عجیب بود! فکر می‌کردم شهید و شهادت برای ما بچه حزب الهی هاست. اما با دیدن مراسم تشییع پیکر آنها این تصورم به کل باطل شد. محمد مهدی پیری (میم_پ)
1_1571975694.pdf
420.5K
رمان بر سر دوراهی 📣 نسخه و شده 📣 رمان به قلم ✅ رمان ۱۵ بر سر دوراهی با نگاهی طنز ماجرای آشنایی جوانی را با حوزه بیان می‌کند. همراهی و حمایت شما مایه دل گرمی ما است ❤️ قسمتی از رمان : اواخر تیر ماه بود .حسابی دو دل بودم میگفتم اگر موفق نشوم اگر به جایی نرسم در حوزه مضحکه عام و خاص می شوم. واقعا خیلی برایم سخت بود از طرفی حوزه را دوست داشتم درس هایش به دلم نشسته بود فضا برای رشد هم فراهم بود و از طرف دیگر حرف و حدیث مردم مرا می رنجاند. پیش شیخ محمد مسئله را گفتم سرپرست آموزش بود گفت دلت را به دریا بزن و توکل کن. جمله کوتاه بود اما دریای معنا. هرچه چرتکه می انداختم حوزه گران‌تر و سنگین تر نسبت به مدرسه بود. از همه لحاظ حوزه سنگینی میکرد.....
یکشنبه ساعت ۲۲:۳۰ دم در حجره ایستاده ام مشغول صحبت با هم حجره ای هایم هستم. بیشتر صحبت ها مربوط به جلسه۴ ساعت پیش است. نگاهی به بیرون میکنم این مدیر است که نزدیک حجره می‌شود دستم را روی دماغم مگذارم و با صدایی آرام به کسانی که داخل حجره اند می گویم: هیچی نگید مدير داره میاد. بچه ها خودشان را جمع جور می‌کنند. مدیر با قبا و عبای قهوه ای روشنش جوان تر به نظر می‌رسد. _سلام علیکم حاج آقا _علیکم السلام خیلی داغ کرده بودیا امشب لبخند ی از روی خجالت روی لبانم نقش می‌بندد چشمانم را به زمین موزاییکی گره میزنم. _نه حاج آقا اعتراض کوچیکی داشتم حاج آقا لبخند زنان می‌گوید البته کمی هم همراه با عصبانیت. مدیر راست میگفت سر جلسه آمپر چسبانده بودم‌ آخر شش غیبت برای کلاسی که همه اش را حاضر بوده ام روی دلم سنگینی می‌کرد. باید به معاون آموزش حاج‌آقا ابراهیم توی جلسه می گفتم وگرنه دق میکردم. همان روز ساعت ۱۸:۳۰( جلسه طلاب با معاونت آموزش) وارد نماز خانه میشوم اصلا توقع این جمعیت را نداشتم توی دلم گفتم مگر حوزه این‌قدر طلبه دارد! حاج ابراهیم پشت میز است با تیپ آبی آسمانی.در جلسه ی صمیمی طلاب با معاونت آموزش بود. گوشه ای را برای تکیه دادن انتخاب میکنم. تخته وایت برد کنار حاج آقا قرار دارد بالای تخته با ماژیک سبز نوشته شده رب اَدخلنی مُدخلَ صِدق و اَخرجنی مُخرجَ صِدق وجعَلنی من لَدُنکَ سُلطاناً نصیرا به یاد حاج قاسم می افتم ادامه دارد ...
یادم نیست کدامشان بودند. ولی مستندی را در تلویزیون می‌دیدم که همسر یا دختر شهید مغنیه می گفتند حاج قاسم این آیه را در قنوت نمازش زیاد می‌خواندند ترجمه زیبایی دارد (( ای پرودگار من، مرا در هر (برنامه و شغلی) به نیکی وارد کن و به نیکی بیرون آور و برایم از نزد خود نیرویی یاری کننده قرار ده)) جلسه شروع می‌شود. حاج آقا ابراهیم توضیحاتی را ارائه می‌ دهد. بیشتر از توضیحات تخته توجهم را جلب کرده آنقدر ریز نوشته شده بود که اگر عقاب هم بود باید عینک می‌ زدتا بتواند بخواند. جایم را عوض میکنم می روم جلوی نماز خانه برای لحظه ای چشم ها تماشاچی من می‌شوند. حالا نوشته های تخته برایم بزرگ شده اند. وسط تخته حاج آقا بیضی آبی رنگی کشده اند و کلمه معاونت آموزش توی بیضی نوشته شده و با فلش هایی که از بیضی نشات می‌گیرند مطالبی را اضافه کرده است. یک ساعتی می‌گذرد حالا نوبت پرسش و پاسخ است. وقت آن رسیده اولین پاسخگو سوالات طلاب را حلاجی کند. دستم را بالا می‌آورم حاج آقا با حرکت سر به طرف پایین اجازه می‌دهد. _حاج آقا برنامه امتحانات هفتگی یه چیز تکراری شده من این ایده رو سال قبل هم گفتم. چرا آزمون و امتحان مشترک نداشته باشیم مثلا با مدارس میبد و احمد آباد. اسم مدرسه احمد آباد را که می آورم عده ای خنده می‌کنند. چون طلاب برای ازدواج به آنجا مراجعه می کنند😂 سعی میکنم جدی باشم ولی در دلم ریسه رفته ام یکی گفت درس های آن‌جا را دیده ای؟ سرم را به طرفش‌می چرخانم لبخند میزنم و می‌گویم نخیر. _خوب دیگه اصلا درس های اونا با ما یکی نیست‌. _خوب نباشه 😂 از اطلاعاتی که داد معلوم بود زنش همان جا درس میخواند‌. حاج آقا صدایش را صاف می‌کند _خیلی کار جالب و خوبیه اما مسئله اینه که با توجه به سختی هایی که داره کسی زیر بارش نمیره من خودم این پیشنهاد رو در جلسه یزد مطرح کردم. اما اجرای آن سخته. ادامه دارد...
هدایت شده از نوشته های یک طلبه
بحث داغ حضور غیاب ها به میان کشیده می‌شود. آخ که چقدر دست این قانونی که بعضی از اساتید دارند کفری ام. بالاخره این خاصیت قوانین است که نمی‌تواند همه را راضی نگه دارد. دوستان اعتراضات و پیشنهادات خود را ارائه می‌کنند. ناگهان به یاد مسئله ای می افتم🤔 شش غیبت درس عقاید😬 دلم مثل کتری پر آبی که روی گاز قل قل می‌کند به جوش می‌آید. این خون است که جلوی چشمانم را می‌گیرد.😅 فریاد میزنم : حاج آآآقاااا ما شش غیبت داریم و سر تمام کلاس ها حاضر بودیم‌.😂 عده ای خنده و عده ای نگاه می‌کنند نگاهم به مدیر می افتد که با دست اشاره می‌کند آرام تر بابا😂 حاج آقا ابراهیم که عصبانیتم را می‌بیند با چهره آرام و لبخندش پاسخ می‌دهد _بعضی از اساتید این روش را دارند که هرکس بعد از آنها به کلاس بیاید غیبت می‌خورند. مشکلی که ندارد. این‌ کار برای اين هست که کلاس نظم داشته باشد طلبه باید موضوع را با آموزش در میان بگذارد. من رسیدگی می کنم به این جور غیبت ها آرام می شوم با خودم می‌گویم که این‌قدر بازار داغی و آه و تاب نمی‌خواست اعتراضم 😂 ذهنم به حدیث مولایم علی روانه می‌شود: چه بسا سخنی که از حمله مسلحانه هم کارگر تر است. البته سخنی با تدبر و تعقل باشد! نه ... ✍محمد مهدی پیری اردکانی
تو به اندازه ایی که نظارت و سنجش و حساب رسی داشته باشی، آدمی آدم بودن خیلی سخت تر از طبیعی بودن است چون آدم باید هر لحظه و هر عمل و هر حالت و هر برخوردی را بسنجد و برسی کند. از عکس العمل های طبیعی به انتخاب های سنجیده روی بیاورد. و این سخت است ولی با تمرین آسان می‌شود. آدمی گاهی یک کلمه حرف زده یک جمله گفته اما یک عمر باید جبران کند. انسان باید اول بسنجد و بعد سرمایه را به جریان بیندازند.
تکنیک های ویکتورهوگو رمان بینوایان یکی از زبان زد ترین و مشهور ترین رمان های معاصر دنیا در قرن ۱۹ می باشد.🚀 این نوشته اثر ویکتورهوگو نویسنده فرانسوی می باشد. سعی داریم در این چند قسمت برخی از تکنیک ها و روش های جذابی که این نویسنده برای نوشتن این رمان کار برده است را شرح دهیم. تا علاقه مندان استفاده کنند. قسمت اول داستان سرگذشت ژان والژان را شرح می دهد. به خوبی خواننده را جذب داستان می‌کند. تکنیک جالب نویسنده، بینوایان را جذاب تر هم کرده است. این روش از این قرار است:() ابتدا نویسنده به صورت مبهم ویژگی های شخص ناشناسی را بیان می کند و در آخرین جمله متن می گوید آن شخص ژان والژان بود. مثال : در پانزده سالگی طلبه شد. ساده زیست و آرام بود. انسان اجتماعی، اهل دل و پر شور و نشاط بود. این طلبه جوان یکی یکی پایه های حوزه را با موفقیت پشت سر می‌گذاشت. ناگهان هنگامی که در پایه ششم حوزه مشغول تحصیل بود. به صورت غیر منتظره او را به علت بیماری سرطان از دست دادیم! آن طلبه عزیز خادم الرضا علیرضا سرفراز بود.(روحش شاد) ابتدا ابهام گویی در آخرین جمله روشن کردن شخصیت داستان ادامه دارد. ....
تکنیک های ویکتورهوگو (۲) دومین روشی که ویکتورهوگو در بینوایان استفاده کرده است: استفاده از های گوناگون است. توصیف یعنی: بیان ویژگی های یک چیز به طوری که آن چیز محسوس تر و مجسم تر در ذهن خواننده بشود. توصیف پایه و اساس داستان و رمان است. این تکنیک انواع گوناگونی دارد. توصیف مثل نمک در غذا می باشد.که باید به اندازه به کار رود. وگرنه خواننده را خسته می کند.✅ رمان بینوایان دارای توصیفات جزئی و کلی زیادی است. که مخاطب را خسته می‌کند.(ولی از هنر و جذابیت داستان چیزی را کم نمی کند) مثال تکنیک دوم ❌شخصی از کنارم گذشت در حالی که مشکوکانه نگاهم می کرد.❌(بدون توصیف/توصیف ضعیف) ✅مردی که سر کچل ابرو های پیوسته قد کوتاه شکمی بزرگ و شلوار راه راه مشکی با خط های سفید به پا داشت از کنارم گذشت در حالی که مشکوکانه نگاهم می‌کرد. ✅(توصیف جزئی بیرونی) توصیف به اندازه و به مقدار لازم می تواند به مخاطب کمک کند که داستان شما را مجسم کند. مثل یک سکانس فیلم🎥 ♦️در هر متنی از توصیف استفاده کنید♦️ ♦️توصیف از تخیل نویسنده ریشه می گیرد♦️ ادامه دارد...
تکنیک های ویکتورهوگو (۳) سومین روشی که می تواند قلم را جذاب کند: استفاده از کاراکتر مخالف در داستان است. یعنی ایجاد دشمن برای شخصیت اصلی داستان که بتواند مخاطب را برای خواندن داستان میخ کوب کند. در بینوایان این ویژگی به خوبی حس می‌شود. ویکتورهوگو با استفاده از شخصیتی به نام ژاوِر که دشمن شخصیت اصلی داستان یعنی ژان والژان است داستان را برای خواننده شگفت انگیز کرده است‌. همراه با ایجاد صحنه های اکشن در داستان، خواندن رمان بینوایان را لذت بخش تر کرده است. وجود دشمن در برابر نقش اصلی داستان جذابیت دوچندانی به داستان می‌دهد. این دشمن نباید حتما انسانی باشد که در برابر شخصیت اصلی داستان قرار می‌گیرد. بلکه می‌تواند اتفاقات، سختی ها، مشکلات و مصائب نقش مخالف داستان شما را بازی کنند. وجود نقش مخالف می‌تواند دست شما را برای پایان داستان باز تر بگذارد.✅ ادامه دارد‌... 📚📝📚
تکنیک های ویکتورهوگو(۴) چهارمین که نویسنده در بینوایان از آن استفاده کرده است‌‌. ایجاد نقطه عطف و موقعیت های زیاد است. یعنی: یعنی داستان در حال گذراندن مسیر طبیعی خودش است اما نویسنده اتفاق و ماجرایی ناگهانی را در دل داستان جای می دهد. و این باعث شگفت زدگی خواننده می شود.😮 حداقل داستان روش مند باید دارای یک نقطه عطف(موقیعت) باشد‌. پس داستان از سه مرحله (حداقل)تشکیل شده است. ۱) نقطه شروع که اصطلاحاً به آن وضعیت می گویند ۲)نقطه عطف که به آن موقعیت می گویند که حساس ترین نقطه داستان است.(هنگام شروع جای حساس داستان) ۳)نقطه پایان که به آن وضعیت می گویند. که باید با دو بخش قبل هماهنگ و مرتبط باشد. مثال: 1️⃣(مرحله یک/نقطه شروع): علی در حوزه راه می رفت و با صدای بلند مشغول آواز خواندن بود. همین طور که به سمت آبدار خانه می رفت 2️⃣( مرحله دوم موقعیت): ناگهان شکه شد ایستاد! صدایی از او دیگر بیرون نمی آمد فقط می گفت ببخشید ببخشید دیگر تکرار نمی شود. غلط کردم! با چهره غمگین بدون اینکه به آب‌دار خانه برود برگشت‌. 3️⃣(مرحله سوم): علت را که پرسیدم علی با بغض گفت حاج آقا ربانی در نماز خانه مشغول گرفتن امتحان از طلاب بوده است. حاج آقا علی را حسابی متنبه کرده بود.😂 📚📝📚
تکنیک های ویکتورهوگو (۵) پنجمین تکنیکی که جذابیت قابل توجهی دارد مربوط به قسمت الفاظ می شود. نویسنده نباید الفاظ و کلمات را همین طور ساده و دم دستی به خواننده عرضه کند. باید کلمات را همراه با آرایه ها و روش هایی همراه کند. تا دلنشین تر شوند. یکی از آرایه ها پارادُکس(تناقض) گویی در داستان است. در بینوایان می خوانیم که: دکتر بعد از دیدن ژان والژان به زن دربان گفت: همه چیزش هست و هیچ چیزش نیست.(پرادکس) بجای اینکه بگوید دکت بگوید: نمی‌دانم چه مشکلی دارد. ویکتورهوگو از آرایه پارادکس استفاده کرده است‌. یکی دیگر از آرایه های مشهور تشبیه است‌. البته باید تشبیه کاملا مرتبط باشد. مثال: فردی را دیدم که مو هایش برفی و ریش هایش رنگی شده بود‌.(بجای اینکه بگوییم فرد پیر را دیدیم از تشبیه و توصیف استفاده کردیم) استفاده از تمثیل هم متن را زیبا می‌کند تمثیل یعنی: بیان همراه با مثال آوردن👌 ویکتورهوگو اینگونه از این آرایه استفاده می‌کند: همان طور که جنگل پرنده ای به نام گنجشک دارد‌. پاریس نیز کودکی به نام ولگرد دارد.(تمثیل) ادامه دارد 📚📝📚