eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
489 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
206 ویدیو
6 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
16.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌📌📌 بازتاب پویش اربعین، طریق‌القدس در رسانه ملی 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
نشست سفیران حسینی-دکتر رقیه فاضل.mp3
59.89M
🏴🏴🏴🏴 🤝 پیوند خودمان را حول محور سیدالشهدا با بقیه محکم کنیم. پیوند با امام و پیوند دادن میان مومنین از اهداف مهم یک زیارت واقعی‌ست. ✊ خود را برای نصرت امام، در ایجاد پیوندها آماده کنیم. 🎙باهم بشنویم از زبان؛ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
2⃣2⃣5⃣ جا نماندم... | قسمت۱ چراغ‌ها خاموش بود، اما از روز برایم روشن‌تر بود که این دعا امسال برایم اجابتی ندارد. صدای مداح، توی حسینیه پیچید: «خدایا به حق این شب عاشورا، امسال قدم زدن تو مسیر اربعین رو نصیب و روزیمون بفرما.» صدایی توی سرم پیچید. صدای سوت بلندگو بود یا جیغِ زنی داغ‌دار در وجودم؟ هرچه بود با صدای آمین جمعیت درهم پیچید، اشک شد و لرزان از گوشه چشم‌ چکید. مداح دوباره دعایش را تکرار کرد. آمین جمعیت این بار بلندتر بود و لب‌های من همچنان بسته. زن کناری دست‌ها را بالاتر از صورت برده بود و صدای آمین گفتنش را از دست‌ها بالاتر. همین‌طور که لب‌هایم به هم دوخته بود، ناخودآگاهم در تلاش برای باز کردن مُهر لب‌ها دست و پا می‌زد. لابه‌لای پوشه‌های ذهنی، داشت دنبال سخنرانی‌هایی می‌گشت درباره انواع استجابت دعا. می‌خواست کمی دلم را نرم کند به دعایی که این سال‌ها به استجابت عینی نرسیده و دل‌خوشم کند به انواع دیگر استجابت. تلاشش بی فایده بود. مُهر لب‌هایم همچنان باز نشد. چشم‌ها را بستم. انگار نمک پلک‌ها، روی زخم قلبم پاشیده شده باشد، سوزشی عجیب به جانم افتاد. ‏ ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
2⃣2⃣5⃣ جا نماندم... | قسمت۲ برق‌های هیئت روشن شد. سینی چای مقابلم بود. صدای زنِ کناری، توی گوشم پیچید: -من که کوله اربعینمو از همین حالا بستم. چای توی دستم بود و این بار به جای یک قند، دو قند میان مشتم؛ یکی برای گرفتن تلخی چای و یکی برای تلخ کامی جاماندگی. صدای زن، داغ دلم را تازه کرد و مشتم را محکم‌تر. قندها، تاب نیاوردند و با عرق مشتِ بسته شده‌‌ام، آب شدند. چای تلخ را با کامی تلخ‌تر، سر کشیدم. نگاه زن به نگاهم گره خورد: -چند ماهته عزیزم؟ آرام با سرش به سمت باری که توی وجودم جاخوش کرده، اشاره کرد. دستمال مرطوب را کف دست‌ها کشیدم تا جای پای قندهای آب شده را پاک کنم و گفتم هشت ماه. چای سردش را بدون قند، یک نفس سر کشید: -به سلامتی بغلش کنی. خواستم با یک التماس دعا مکالمه را تمام کنم. اما باز صدایش توی گوشم پیچید: -پس امسال اربعین کربلا نمی‌ری؟ دست روی بارم گذاشتم و با پیشانی عرق کرده لبخندی تلخ زدم. خواستم بگویم گاو پیشونی سفید که می‌گویند همین است ولی حرف دلم روی زبان نیامده بود که این بار صدایش توی گوش نه، توی وجودم پیچید و انگار پتک شد روی قلبم: -هشت ساله هر اربعین عازم می‌شم تا حاجت بگیرم. هشت ساله نذر می‌کنم اگه سال بعد خدا بهم یه بچه بده، اون سال اربعین یه نیازمند رو جای خودم عازم کربلا کنم. هشت ساله دعام اجابت نشده و داغ رو دلمه. اشک از گوشه چشمش سر خورد و صاف چکید روی زخم دلم. سوزشی عجیب به جان چشم‌هایم افتاد، اشک شد و چکید روی باری که به جان می‌کشیدم. نگاهش را دوخت به من و فرزند نیامده‌ام: -من اعتقاد دارم این بچه‌ها سربازای امام زمانن. اینا راه اربعینو به ظهور گره می‌زنن. آهی سرد کشید. نگاهش را به استکان خالی مقابل دوخت. تلخندی زد و با انگشت اشاره، اشک خشک شده کنار چشم را پاک کرد. -می‌دونم احتمالا از اینکه اربعین کربلا نمی‌ری ناراحتی، ولی مطمئن باش بچه‌ای که تو وجودت رشد می‌دی، یه روز با قدم زدن تو راه اربعین، هم قضای قدم‌های امروز تو رو به جا میاره، هم نمی‌ذاره راه اربعین تا ظهور، خالی بمونه. جمله‌اش آن قدر سنگین بود که به اعماق ناخودآگاهم نفوذ کرد و جای تمام پوشه‌های سخنرانی جاماندگان اربعین را گرفت. لبخندی شیرین، بی‌اختیار گوشه لبم نشست. او هم لبخند زد و گوشه چشم‌هایش، چروکی ریز افتاد: -من امسال تو مسیر کربلا جای شما هم چند قدم برمی‌دارم و واسه سلامتی خودت و تو راهیت دعا می‌کنم؛ تو هم روز اربعین، وسط زیارتت از راه دور، دست روی دلت بذار و دعا کن دامن منم سبز بشه و منم سال دیگه از راه دور، زیارت اربعین رو بخونم. مُهر لب‌هایم باز شد. دست‌ها بالاتر از صورت رفت و صدای آمین گفتنم بالاتر از آن. شاید این اولین باری بود که یک اربعین رفته، به یک جامانده التماس دعا می‌گفت. ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
نشریه هم‌قلم.pdf
2.4M
┅──┅••••••••••••••••••••••••••••••••••📍 🗞 اولین نشریه از گروه هسته دورهمگرام 📍 ┅──•••••••••••••••••••┅ 🚩هر سال موسم اربعین که می‌رسد، آنان‌که هوای حسین در سر دارند، به تلاطم می‌افتند... عده‌ای روانه سرزمین کربلا می‌شوند و عده‌ای پای‌بسته در میان موانع، دلهایشان را روانه می‌کنند. 📍 شماره اول از مجله الکترونیکی (روایت اربعین) روایتی از این تلاطم‌هاست؛ آنجا که زنان قلم‌هایشان را به حرکت درمی‌آورند و هر یک از زاویه ای جدید این کنگره جهانی را روایت می‌کنند؛ از رفتن یا نرفتن می‌نویسند. 📌این مجله به همت اعضای هسته دورهمگرام تهیه شده است. 📌گروه هسته دورهمگرام یک گروه هم‌نویسی، برای علاقمندان به روایت‌نویسی ست، که کنار هم از سبک زندگی می‌نویسند، می آموزند و به رشد قلم یکدیگر کمک می‌کنند. 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
#روایت_بخوانیم 2⃣2⃣5⃣ جا نماندم... | قسمت۱ چراغ‌ها خاموش بود، اما از روز برایم روشن‌تر بود که این
مطلب خانم آرزو نیای عباسی با عنوان روایت جا مانده ای در ماه هشتم در صفحه زندگی خبرگزاری فارس بازنشر گردید. farsnews.ir/Life_Fars/1723877924917100655 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
پادکست شماره ۱.mp3
4.25M
2⃣4️⃣ 🚩 رفیق راه اربعین ▪️ کاری از گروه دورهمگرام 🏴 سفر اربعین، مغناطیس عجیبی دارد و پیوندهای عمیقی میان همسفران ایجاد می‌کند که سوغات این مسیر پر از عشق است.روایتگر: 🎙 گوینده: فاطمه عرب‌سرخی 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣2⃣5⃣ عاشق‌ها همیشه برنده‌اند... | قسمت۱ برای اولین بار، قرار بود پاسپورتم مهر عراقی بخورد. ور خوش‌گذران ذهنم پا روی پا انداخت و گفت: -بذار برای بعد اربعین، سر صبر با تور هوایی، هتل‌های نفس چاق کرده‌، حرم‌ها و تحت قبه خلوت‌تر و خنک‌تر، وقت بیشتر برای خرید مهر و تسبیح تربت و دهین عربی. ور مارکوپولوی ذهنم پیشنهاد داد: -مگه یه باغستانی اصیل نیستی؟ برو نطنز، یه جعبه گلابی و گز آردی حاج حسین بیار و دوری تو مسجد جامع بزن و ریه‌ رو صفا بده. اصلا نه، عزیزکم گیانکم، مگه عروس کردها نیستی؟ برو کرمانشاه، چشم را با بیستون جلا بده و نون برنجی و کاک فرد اعلا و روغن حیوانی بذار تو چمدون شکلاتی رنگ معروفت و سری به بی‌بی بزن، گل بگو و گلاب بشنو و برگرد. اما ور عاشق ذهنم گفت: -آخ چقدر دلم هواتو کرده حسین جان. از آن‌جا که عاشق‌ها همیشه برنده‌اند، چشم که باز کردم، دیدم در رودروایسی با یک موکب‌دار که فنجان‌های مسی را با دقت خاصی چیده، یک فنجان قهوه‌ عراقی می‌نوشم. کاپ تلخ‌ترین قهوه‌ عالم را برده بود منزل، اما انگار تلخی‌های رسوب کرده‌ وجودم را شست: - هله بیکم یا زوار اباعبدالله هله بیکم. - اشرب المای الزائر. ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣2⃣5⃣ عاشق‌ها همیشه برنده‌اند... | قسمت۲ تک تک آدم‌ها را با شعف نگاه می‌کردم و در دلم داستان سرایی داشتم، همان تفریح همیشگی ساده و جذاب من. یاد هفته‌ پیش، دوید در ذهنم که استاد گفته بود《حالا می‌خوایید برید سفر اربعین که چی بشه؟ چی به دست می‌آرید؟》 لواشک را از این طرف لپم، فرستادم آن طرف لپ و گفتم: -استاد جان شما لطف کنین اجازه بدین ما بریم، برگشتیم ضمن تقدیم سوغاتی، جواب سوالو به ارمغان می‌آریم. سر کلاس استاد، صندلی‌ها را گرد می‌چیدیم تا رو در رو صحبت کنیم. دیدم که استاد لبخند به لب اجازه را صادر کرد. لواشک‌ها را فاطمه‌ در باغ دماوند با آلو قطره طلا و آلبالوی رسمی درست ‌می‌کرد و ما را معتاد کرده بود. قبل از هر کار باارزش و بی‌ارزشی انگار باید یک دور لواشک ‌دست به دست می‌شد و اصلا به همین بهانه اسم گروه‌ دوستی‌مان شده بود "لواشکی‌ها". بند کوله‌ طرح گلیمی را روی دوش جابه‌جا کردم و گفتم: -بچه‌ها، خودمونیم، چی به دست می‌آریم؟ فاطمه یک رول لواشک نمک زده گذاشت کف دستم و گفت: -نمی‌دونم، یعنی راستش می‌دونم اما براش کلمه ندارم. حمیده با لبخند و ضمیمه‌ چال لپ، گفت: -باید خودت بری ببینی چه دنیاییه. فنجان مسی قهوه را با گفتن "شکراً" پس دادم. ور محتاط دلم گفت: -شب کجا می‌خوای بخوابی؟ نکنه دخترجان تو خواب شروع کنه راه رفتن. نکنه سرد باشه سینوزیت از راه برسه. نکنه خرماپزون باشه و اذیت بشی. با همین واگویه‌ها، موکبی برای استراحت پیدا کردم تا شب را به صبح برسانم. چشم باز کردم. پنکه سقفی بالای سرم عرق ریزان می‌چرخید، چشم‌هایم را ریز کردم و ساعت طلایی روی دیوار را خواندم. آخ آخ آخ، قرار بود فقط یک ربع بعد از نماز بخوابم و خروس‌خوان بزنیم به دل جاده اما آنقدر لوباتری بودم که ساعت هشت شده و من هنوز این‌جا در مبیت خیره به سقف هستم. نورا هم بی‌تقصیر نبود، دخترک موخرمایی خنده عسلی صاحب‌خانه، که دیشب زیر نور چراغ کوچک سبز حیاط، پیشنهاد منچ و مار و پله داد، من هم سلطان نه نگفتن زمانه. -صباح الخیر، تفضل. با یک سینی نیمرو و خرما در قاب در ظاهر شده بود، مریم، صاحب‌خانه‌ جوان قلب بلوری. در چشم برهم‌زدنی روی تشک نشستم و گفتم: -صباح الخیر، too. به عبارتی صباح الخیر ایضا. نیمرو عجیب چسبید، پتوی طرح پلنگی را مرتب تا کردم و گذاشتم روی تشک‌ها که تا نزدیک پنکه سقفی پرتلاش، رفته بود. از جیب کوله‌پشتی ام یک روسری حریر با گل‌های ریز صورتی، بیرون کشیدم و یک بسته پاستیل شیبابای ماری برای نورا. یکدیگر را محکم در آغوش گرفتیم و با مهر اجزای چهره‌اش را از بر شدم و به دل جاده انداختیم. کم رمق شده بودم و از کناره‌های جاده سیراب و دیگر فقط روبرو را نگاه می‌کردم. نفس‌ها کمی کوتاه شده بود، ظل آفتاب، ظهر چهل‌مین روز، خسته و خاک به ذره ذره‌ وجود نشسته، چشم‌هایم به گنبد طلایی که از دور دلبری می‌کرد، سو گرفت و نگاهم گره خورد. زمان ایستاد و من ایستادم. من چینی گل سرخ هزار تکه بودم و حالا ... سلام همه‌ی زندگیم سلام امام حسین من... ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
4⃣2⃣5⃣ کربلا، طریق الاقصی... از مرز تمرچین تا اربیل، تقریبا هیچ موکبی برای پذیرایی نبود. اما هر چه به سمت کرکوک نزدیک شدیم، محبت‌ها و پذیرایی‌ها بیشتر شد. صبحانه مهمان خانواده‌ای از حومه کرکوک بودیم، به زبان ترکی صحبت می‌کردند و با کاروان ما که اکثرا ترک زبان بودند، هم‌صحبت شدند و فضا گرم شد. از اسم نوه ۴ ماهه خانواده پرسیدیم که مادرش گفت، قاسم و بعد بلافاصله گفت:《 قاسم، قاسم سلیمانی》 از یکی از همراهان ترک خواستم که بپرسد این همه پذیرایی و محبت را به چه نیتی انجام می‌دهند؟ نذر خاصی دارند؟ که خانم صاحب‌خانه محکم گفت هیچ، تنها برای خدمت به حسین علیه‌السلام. با اینکه قبلا هم در سفر اربعین این سوال را از موکب داران پرسیده بودم و همین جواب را شنیده بودم، راضی نشدم، کمی اصرار کردم که نمی‌شود که بالاخره دعایی، درخواستی، حاجتی. بپرسید از خدا چه می‌خواهند در برابر این زحمات؟ گریه کرد و گفت: - پل صراط به برکت حسین علیه‌السلام شیعیان راحت رد شوند و ان‌شاالله نابودی اسرائیل رو ما و شما با هم ببینیم. خدا کند، فلسطین در بین دعاهای خالصانه ما هم باشد. پ.ن۱: عکس متعلق به آقا قاسم، نوه خانواده است. پ.ن۲: چرا در ایران می‌گفتند، مردم عراق نسبت به مسئله فلسطین مثل مردم ایران همراه نیستند؟ ‏✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
پادکست شماره ۲.mp3
7.4M
3⃣4️⃣ 🚩 اول چایی، بعدا کار ▪️ کاری از گروه دورهمگرام 🏴 عشق به حسین علیه‌السلام، عشق به زوار حسین را هم به ارمغان می‌آورد. و این سفر، قدم به قدمش تحت توجه اهل‌بیت علیهم‌السلام آسان می‌شودروایتگر: سعیده باغستانی 🎙 گوینده: نفیسه خوارزمی 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها