eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
472 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
5 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
نشریه هم‌قلم.pdf
2.4M
┅──┅••••••••••••••••••••••••••••••••••📍 🗞 اولین نشریه از گروه هسته دورهمگرام 📍 ┅──•••••••••••••••••••┅ 🚩هر سال موسم اربعین که می‌رسد، آنان‌که هوای حسین در سر دارند، به تلاطم می‌افتند... عده‌ای روانه سرزمین کربلا می‌شوند و عده‌ای پای‌بسته در میان موانع، دلهایشان را روانه می‌کنند. 📍 شماره اول از مجله الکترونیکی (روایت اربعین) روایتی از این تلاطم‌هاست؛ آنجا که زنان قلم‌هایشان را به حرکت درمی‌آورند و هر یک از زاویه ای جدید این کنگره جهانی را روایت می‌کنند؛ از رفتن یا نرفتن می‌نویسند. 📌این مجله به همت اعضای هسته دورهمگرام تهیه شده است. 📌گروه هسته دورهمگرام یک گروه هم‌نویسی، برای علاقمندان به روایت‌نویسی ست، که کنار هم از سبک زندگی می‌نویسند، می آموزند و به رشد قلم یکدیگر کمک می‌کنند. 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
#روایت_بخوانیم 2⃣2⃣5⃣ جا نماندم... | قسمت۱ چراغ‌ها خاموش بود، اما از روز برایم روشن‌تر بود که این
مطلب خانم آرزو نیای عباسی با عنوان روایت جا مانده ای در ماه هشتم در صفحه زندگی خبرگزاری فارس بازنشر گردید. farsnews.ir/Life_Fars/1723877924917100655 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
پادکست شماره ۱.mp3
4.25M
2⃣4️⃣ 🚩 رفیق راه اربعین ▪️ کاری از گروه دورهمگرام 🏴 سفر اربعین، مغناطیس عجیبی دارد و پیوندهای عمیقی میان همسفران ایجاد می‌کند که سوغات این مسیر پر از عشق است.روایتگر: 🎙 گوینده: فاطمه عرب‌سرخی 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣2⃣5⃣ عاشق‌ها همیشه برنده‌اند... | قسمت۱ برای اولین بار، قرار بود پاسپورتم مهر عراقی بخورد. ور خوش‌گذران ذهنم پا روی پا انداخت و گفت: -بذار برای بعد اربعین، سر صبر با تور هوایی، هتل‌های نفس چاق کرده‌، حرم‌ها و تحت قبه خلوت‌تر و خنک‌تر، وقت بیشتر برای خرید مهر و تسبیح تربت و دهین عربی. ور مارکوپولوی ذهنم پیشنهاد داد: -مگه یه باغستانی اصیل نیستی؟ برو نطنز، یه جعبه گلابی و گز آردی حاج حسین بیار و دوری تو مسجد جامع بزن و ریه‌ رو صفا بده. اصلا نه، عزیزکم گیانکم، مگه عروس کردها نیستی؟ برو کرمانشاه، چشم را با بیستون جلا بده و نون برنجی و کاک فرد اعلا و روغن حیوانی بذار تو چمدون شکلاتی رنگ معروفت و سری به بی‌بی بزن، گل بگو و گلاب بشنو و برگرد. اما ور عاشق ذهنم گفت: -آخ چقدر دلم هواتو کرده حسین جان. از آن‌جا که عاشق‌ها همیشه برنده‌اند، چشم که باز کردم، دیدم در رودروایسی با یک موکب‌دار که فنجان‌های مسی را با دقت خاصی چیده، یک فنجان قهوه‌ عراقی می‌نوشم. کاپ تلخ‌ترین قهوه‌ عالم را برده بود منزل، اما انگار تلخی‌های رسوب کرده‌ وجودم را شست: - هله بیکم یا زوار اباعبدالله هله بیکم. - اشرب المای الزائر. ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣2⃣5⃣ عاشق‌ها همیشه برنده‌اند... | قسمت۲ تک تک آدم‌ها را با شعف نگاه می‌کردم و در دلم داستان سرایی داشتم، همان تفریح همیشگی ساده و جذاب من. یاد هفته‌ پیش، دوید در ذهنم که استاد گفته بود《حالا می‌خوایید برید سفر اربعین که چی بشه؟ چی به دست می‌آرید؟》 لواشک را از این طرف لپم، فرستادم آن طرف لپ و گفتم: -استاد جان شما لطف کنین اجازه بدین ما بریم، برگشتیم ضمن تقدیم سوغاتی، جواب سوالو به ارمغان می‌آریم. سر کلاس استاد، صندلی‌ها را گرد می‌چیدیم تا رو در رو صحبت کنیم. دیدم که استاد لبخند به لب اجازه را صادر کرد. لواشک‌ها را فاطمه‌ در باغ دماوند با آلو قطره طلا و آلبالوی رسمی درست ‌می‌کرد و ما را معتاد کرده بود. قبل از هر کار باارزش و بی‌ارزشی انگار باید یک دور لواشک ‌دست به دست می‌شد و اصلا به همین بهانه اسم گروه‌ دوستی‌مان شده بود "لواشکی‌ها". بند کوله‌ طرح گلیمی را روی دوش جابه‌جا کردم و گفتم: -بچه‌ها، خودمونیم، چی به دست می‌آریم؟ فاطمه یک رول لواشک نمک زده گذاشت کف دستم و گفت: -نمی‌دونم، یعنی راستش می‌دونم اما براش کلمه ندارم. حمیده با لبخند و ضمیمه‌ چال لپ، گفت: -باید خودت بری ببینی چه دنیاییه. فنجان مسی قهوه را با گفتن "شکراً" پس دادم. ور محتاط دلم گفت: -شب کجا می‌خوای بخوابی؟ نکنه دخترجان تو خواب شروع کنه راه رفتن. نکنه سرد باشه سینوزیت از راه برسه. نکنه خرماپزون باشه و اذیت بشی. با همین واگویه‌ها، موکبی برای استراحت پیدا کردم تا شب را به صبح برسانم. چشم باز کردم. پنکه سقفی بالای سرم عرق ریزان می‌چرخید، چشم‌هایم را ریز کردم و ساعت طلایی روی دیوار را خواندم. آخ آخ آخ، قرار بود فقط یک ربع بعد از نماز بخوابم و خروس‌خوان بزنیم به دل جاده اما آنقدر لوباتری بودم که ساعت هشت شده و من هنوز این‌جا در مبیت خیره به سقف هستم. نورا هم بی‌تقصیر نبود، دخترک موخرمایی خنده عسلی صاحب‌خانه، که دیشب زیر نور چراغ کوچک سبز حیاط، پیشنهاد منچ و مار و پله داد، من هم سلطان نه نگفتن زمانه. -صباح الخیر، تفضل. با یک سینی نیمرو و خرما در قاب در ظاهر شده بود، مریم، صاحب‌خانه‌ جوان قلب بلوری. در چشم برهم‌زدنی روی تشک نشستم و گفتم: -صباح الخیر، too. به عبارتی صباح الخیر ایضا. نیمرو عجیب چسبید، پتوی طرح پلنگی را مرتب تا کردم و گذاشتم روی تشک‌ها که تا نزدیک پنکه سقفی پرتلاش، رفته بود. از جیب کوله‌پشتی ام یک روسری حریر با گل‌های ریز صورتی، بیرون کشیدم و یک بسته پاستیل شیبابای ماری برای نورا. یکدیگر را محکم در آغوش گرفتیم و با مهر اجزای چهره‌اش را از بر شدم و به دل جاده انداختیم. کم رمق شده بودم و از کناره‌های جاده سیراب و دیگر فقط روبرو را نگاه می‌کردم. نفس‌ها کمی کوتاه شده بود، ظل آفتاب، ظهر چهل‌مین روز، خسته و خاک به ذره ذره‌ وجود نشسته، چشم‌هایم به گنبد طلایی که از دور دلبری می‌کرد، سو گرفت و نگاهم گره خورد. زمان ایستاد و من ایستادم. من چینی گل سرخ هزار تکه بودم و حالا ... سلام همه‌ی زندگیم سلام امام حسین من... ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
4⃣2⃣5⃣ کربلا، طریق الاقصی... از مرز تمرچین تا اربیل، تقریبا هیچ موکبی برای پذیرایی نبود. اما هر چه به سمت کرکوک نزدیک شدیم، محبت‌ها و پذیرایی‌ها بیشتر شد. صبحانه مهمان خانواده‌ای از حومه کرکوک بودیم، به زبان ترکی صحبت می‌کردند و با کاروان ما که اکثرا ترک زبان بودند، هم‌صحبت شدند و فضا گرم شد. از اسم نوه ۴ ماهه خانواده پرسیدیم که مادرش گفت، قاسم و بعد بلافاصله گفت:《 قاسم، قاسم سلیمانی》 از یکی از همراهان ترک خواستم که بپرسد این همه پذیرایی و محبت را به چه نیتی انجام می‌دهند؟ نذر خاصی دارند؟ که خانم صاحب‌خانه محکم گفت هیچ، تنها برای خدمت به حسین علیه‌السلام. با اینکه قبلا هم در سفر اربعین این سوال را از موکب داران پرسیده بودم و همین جواب را شنیده بودم، راضی نشدم، کمی اصرار کردم که نمی‌شود که بالاخره دعایی، درخواستی، حاجتی. بپرسید از خدا چه می‌خواهند در برابر این زحمات؟ گریه کرد و گفت: - پل صراط به برکت حسین علیه‌السلام شیعیان راحت رد شوند و ان‌شاالله نابودی اسرائیل رو ما و شما با هم ببینیم. خدا کند، فلسطین در بین دعاهای خالصانه ما هم باشد. پ.ن۱: عکس متعلق به آقا قاسم، نوه خانواده است. پ.ن۲: چرا در ایران می‌گفتند، مردم عراق نسبت به مسئله فلسطین مثل مردم ایران همراه نیستند؟ ‏✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
پادکست شماره ۲.mp3
7.4M
3⃣4️⃣ 🚩 اول چایی، بعدا کار ▪️ کاری از گروه دورهمگرام 🏴 عشق به حسین علیه‌السلام، عشق به زوار حسین را هم به ارمغان می‌آورد. و این سفر، قدم به قدمش تحت توجه اهل‌بیت علیهم‌السلام آسان می‌شودروایتگر: سعیده باغستانی 🎙 گوینده: نفیسه خوارزمی 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
_____________🏴🏴🏴🏴🏴____________ در ایامی که دل‌ها برای زیارت ارباب بی‌تاب‌اند و لحظه وصال عاشق و معشو
5⃣2⃣5⃣ چند بسته « » را گذاشتم سر کوله که می‌روم زیارت به زوار هدیه بدهم و بگویم یادشان نرود در زیارت‌هایشان، برای فلسطین مظلوم دعا کنند، یادشان نرود ما اینجاییم که برای نابودی اسرائیل هم‌عزم شویم. ساعت سه نیمه شب است با صدای هشدار گوشی بیدار شدم و سریع جمع کردم تا برسم حرم و عجله، هر چیز که لازم بود را از یادم برد. تمام راه به این فکر می‌کردم چه‌کار دیگری از دستم بر می‌آید که یادآور فلسطین شوم. بعد از نماز صبح، صف طولانی برای زیارت ضریح حرم کاظمین تشکیل شده بود و شیرزنی بلند بلند از زن‌های خسته حاجت‌مند، صلوات می‌گرفت. من اما از آن دست آدم‌هایی نبودم که صدا بلند کنم و برای سلامتی آقا و شفای مرضا و... صلوات جمع کنم. اما نگاه کردم و دیدم کجا از این جمع آماده اربعین آمده بهتر؟! نفس چاق‌ کردم، چشم‌هایم را بستم و صدا بلند کردم و گفتم «برای ظهور و نابودی اسرائیل صلوات» صلوات‌ها بلندتر از قبل شد. صلوات‌ها را برای یادآوری دشمنی‌مان با جنایتکار بزرگ و عزم‌های استوار شیعه و دعا برای مردم فلسطین می‌خواستم، بلندتر فریاد زدم: « آزادی فلسطین صلوات » و زن‌ها صلوات‌ها را بلندتر و جانسوز تر فرستادند. در هر لحظه‌ای در این مسیر اربعین می‌توان با یاد غزه حرکت کرد‌. • پی‌نوشت: عکس متعلق به ماکت مدرسه مخیم الشاطی غزه، در مسیر پیاده روی کاظمین به کربلاست. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
پادکست شماره 11.mp3
8.17M
4⃣4️⃣ 🚩 زنی در کنج مطبخ عاشقم کرد ▪️ کاری از گروه دورهمگرام 🏴 ظاهر موکب‌های پر از پذیرایی با غذای گرم و آب خنک، یک پشت صحنه‌ای هم دارد، ستون‌هایی که زیر چادر خیمه‌ها را محکم نگه داشته‌اند، زنانی که زیر دیگ‌های گرم این مسیر را روشن نگه می‌دارند. ✍ روایتگر: فاطمه کریمی 🎙 گوینده: رقیه اسماعیلی 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
6⃣2⃣5⃣ ترسی که نجاتم داد | قسمت۱ مثل یک اتفاق عادی و روزمره داشتم می‌مُردم، زیر تیغ بی‌رحم جراحی. آماده رفتن نبودم. چمدان زندگی‌ام خالی بود. اصلاً فکر نمی‌کردم یک عمل ساده سزارین به این‌جا بکشد. هیچ‌کس، توضیحی برایش نداشت. شاید قصور پزشکی بود. بعدها یکی از داروهای تاریخ‌گذشته بیهوشی حرف زد. پِی‌اش را نگرفتم. فقط ناگهان احساس کردم قدم به آن جهان گذاشتم. برخلاف مهمان‌های آقای موزون، از دالان نور رَد نشدم. اصلا وقت نشد. در یک لحظه وارد دنیایی شدم که انگار در آن، همه چیز بافت داشت، مثل یک پارچه زیر ذره‌بین. من یک تار یا پودِ خیلی ریز از آن وسعت بی‌انتها بودم. چیزی در اندازه هیچ. بقیه ماجرا را زیاد یادم نیست. چیزهایی که یادم هست هم گفتنی نیست. فقط یک حرف را خوب بخاطر دارم. به من گفتند: -- در چمدان زندگیت فقط یه چیز با خودت آوردی، سفر اول اربعین. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
6⃣2⃣5⃣ ترسی که نجاتم داد | قسمت۲ حالا چرا فقط سفر اول؟ هیچ توضیحی برایش نداشتم. آن‌ سال به اصرار همسرم راهی شدیم. او که بارها تنهایی، رفته بود می‌گفت: -- لیلا، باید خودت بیایی و ببینی چه خبر است. اما من می‌ترسیدم. نه از کشته شدن، از اسارت. بچه‌ که بودم خیلی وقت‌ها خدا را شکر می‌کردم برادرم اسیر بعثی‌ها نشده، با وجود اینکه شهید شده بود و می‌دانستم دیگر نمی‌توانم او را ببینم. یا آن‌یکی برادرم که زخمی و شیمیایی شد ولی به دست دشمن نیفتاد، باز من برایش خوشحال بودم. سال‌ها بعد وقتی همسرم سوریه بود، بارها از خدا خواستم، من را با اسارتش امتحان نکند. اسارت برایم همیشه مفهومی هولناک داشت. اربعین آن سال، هنوز آمریکایی‌ها در عراق بودند و داعش هم خودی نشان می‌داد. مسیرهای اربعین ناامن بود. هر روز خبر بمب‌گذاری می‌رسید‌ و افرادی که توسط داعش ربوده می‌شدند. خبر آمد یک خانواده زائر را اسیر کرده‌اند، پدر و پسر چهارساله را سر بریدند و از سرنوشت مادر جوان، کسی اطلاعی ندارد. همه این‌ها به کنار، موضوع دختر کوچکم هم بود، نمی‌شد او را جایی گذاشت. باید با خودم می‌بردم. آن‌هم سر سیاه زمستان که به معنای واقعی کلمه سرما استخوان می‌ترکاند. خودم هم نفهمیدم بالاخره چطور امام حسین(علیه‌السلام) راضی‌ام کرد. با یک چمدان بزرگ نارنجی، پر از تردید قدم در راه گذاشتم، ولی شد رویایی‌ترین سفر زندگی‌ام. آقا مهمان‌نوازی‌اش را به زیباترین شکل نشان داد. آب در دل‌مان تکان نخورد. انگار روی بال ملائک رفتیم و برگشتیم. حتی چند ماه بعد از سفر، ملائک چمدان گم‌شده‌ نارنجی‌ را با خود آوردند. باورمان نمی‌شد بعد از این همه مدت صحیح و سالم درِ منزل به دست‌مان برسد. آنقدر ناشی بودم که با یک چمدان غول‌پیکر راهی پیاده‌روی اربعین شدم. شده بود مایه طنز همسفرها. آن موقع‌ نمی‌دانستم که قرار است حاصل تمام زندگی‌ام را در همان چمدان نارنجی جا دهم. ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها