eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
511 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
220 ویدیو
7 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
0⃣5⃣ 💫🇮🇷 ۳۰ 🏵 انا سعیده للحیاط فی الایران قسمت اول در دل و فکرمان افتاده بود از خیر موکب های چندین طبقه ی نوساز و پتوهای مخملی و حمام آب گرم و غذاهای ایرانی بگذریم. ساعتی که رفتیم، افتادیم در دل جاده و موکب ها کمتر و کمتر شد. نیمه های شب، از جاده با ماشین ابوسعید به مبیت آمدیم. خانه ی نقلی دلنشینی بود، با درخت های نخل کوچک با برگ های خاک گرفته در باغچه ی گوشه ی حیاط. دخترک را بغل می گیرم و کفش های خسته ام را از پا در می آورم. اتاق کوچک است و جای سوزن انداختن نیست، چند زائر ایرانی به زبان ترکی با هم صحبت می کنند و می خندند. امید در دلم خاموش می شود.شاید اینجا هم جایی برای خوابیدن نیست. صاحب خانه در قاب در ظاهر می شود. اهلا و سهلا، تفضل. میخواستم بگویم شما نقطه ای را نشان بده که جای نشستن باشد، چشم! چشمم به اتاق دیگری می خورد، دلباز، با کمدهای چوبی گردویی و تشک های رنگ و وارنگ که تا سقف قد کشیده اند. گفتم: شکرا. هر چه فکر کردم لغت نامه ی تازه کارم، کار نکرد و بقیه را به فارسی و ایما و اشاره گفتم: میشه من و دخترم بریم اون اتاق برای استراحت؟ لب ورچید و گفت: خانم خانم، لا ، طفل مریض! و تشک هایمان را جایی روبروی دریچه ی کولر اتاق جا داد. دلچسب برای یک سینوزیتی! و خواب چشمانم را ربود. 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌‌ها
0⃣5⃣ 💫🇮🇷 ۳۰ 🏵 انا سعیده للحیاط فی الایران قسمت دوم صدای آهنگ ماشین حمل کپسول گاز، از خواب گرم و نرم بیدارم می کند، راننده کپسول های گاز را قل می دهد در حیاط. درب آبی رنگ فلزی خانه ی ابوسعید را محکم پشت سرش می بندد و می رود. دخترکم غرق خواب است و عروسک موشی همیشه همراه را در بغل گرفته. می نشینم روی تشک. درب اتاق نیمه باز است، پسرک با سر تراشیده و چشمان عسلی رنگ دلربایش در بستر افتاده. نگاهم می کند، طفل مریض، معصوم است و دوست داشتنی. چشمکی میزنم، می خندد.دوست دارم بروم و در آغوشش بگیرم، اما میدانم اجازه ندارم. خورشید در اتاق ما چرخی زده است و روی دیوار ایستاده.عکس چندین روحانی،که بعضی را نمی شناسم و در راس همه عکس امام و رهبرم قاب شده است. صاحب خانه با پیراهن بلند عربی در اتاق ظاهر می شود. سینی چای پررنگ و نان محلی و نیمرو به دست. - صباح الخیر، ما اسمک؟ می گویم: شکرا، سعیده! لقمه ی نیمرو با چای شیرین حسابی به جانم مزه می کند. از نگاه پر محبتش ناخودآگاه لبخندی به لبانم می آید، به عکس های دیوار اتاق اشاره می کنم و می گویم: قائدنا! می گوید: نعم، قائدنا الخامنه ای، انت سعیده للحیاه فی الایران. سعیده للنعمه الامان. طول می کشد تا جمله اش را برگردان کنم.غرور می دود در جانم. یک هدیه ی پسرانه از ته کوله پشتی ام بیرون می کشم و آرام گوشه ی اتاق می گذارم.صاحب خانه را در آغوش می گیرم و عطر خانه اش را به خاطر می سپارم. چرخ های کالسکه را در مسیر می اندازیم و دور می شویم‌.اسمم را زیر لب تکرار میکنم.سعیده، خوش بخت.خوش بخت برای نعمت خورشید انقلاب،خوش بخت برای زندگی در ایران، برای نعمت امنیت، نعمت رهبر دانا و مقتدر و استوارم، نعمت دل های به هم گره خورده، خوش بخت برای نعمت پیاده روی اربعین. ✍ 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 جشنواره روایت‌نویسی امتداد نور ۵۷ به مناسبت چهل
🏵 جشنواره روایت نویسی بانوان با هدف گردآوری خرده روایت‌هایی که نشان دهنده‌ی پیوند مردم و انقلاب است، تحت عنوان امتداد نور ۵۷ برگزار شد. 📇 با وجود آنکه اولین تجربه‌ی ما در برگزاری جشنواره بود، اما خدا را شاکریم که با استقبال خوب شما عزیزان مواجه شدیم و نزدیک به ۵۰ روایت در کانال‌های دورهمگرام و جان‌و‌جهان پیرامون محورهای جشنواره دریافت کردیم. 📝 روایت‌هایی که تک تک جملاتشان، دنیا دنیا حرف داشت و با خواندنشان از حس غرور آمیخته به میهن دوستی سرشار شدیم. 😇 ‼️سخت ترین کار جشنواره ارزیابی و انتخاب ۵ روایت برتر بود، به جرات می‌توان گفت هنگام داوری برای حذف برخی از روایت‌ها افسوس خوردیم، اما چاره‌ای جز انتخاب پنج روایت برتر نداشتیم، روایت‌هایی که در آن‌‌ها اصول فنی روایت نویسی بیشتر رعایت شده بود و مفاهیم انقلاب در قالب روایت خودنمایی می‌کرد. با افتخار معرفی می‌کنیم؛ خانم‌ها 🏆 فاطمه سادات مظلومی 🏆 سعیده باغستانی 🏆 نفحه 🏆 غزاله طوسی 🏆 میم،دال در آخر تشکر فراوان داریم از: خانم‌ها . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . و برای شرکت در . می‌توانید جهت مطالعه روایت‌های ارسالی بانوان عزیز‌، بر روی هشتگ نامشان کلیک کنید. 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
دنیای قشنگ علی (1).mp3
زمان: حجم: 1.92M
3⃣1⃣ دنیای قشنگ علی جبران زمختی دنیای بعضی از ما به اصطلاح آدم بزرگ‌هاست. 🎙 روایتی کوتاه از زندگی علی مبتلا به سندروم داون را بشنویم. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
4⃣7⃣2⃣ حال و هوای مادری |‌ قسمت۱ شیرجوش مسی را می‌گذارم روی شعله، شیر و کمی شکر قهوه‌ای و پودر کاکائوی تلخ را دعوت می‌کنم تا کمی معاشرت کنند. سیم سشوار را می‌کشم تا سه راهی و هم‌زمان چک می‌کنم تا چیزی از قلم نیافتاده باشد، حوله‌ی عروسکی، لباس‌های مخملی که عطر نرم کننده دارند، نرم کننده‌ای که با آزمون و خطا به آن رسیده‌ام، پاپوش طرح گلیمی برای بعد حمام، ناخن‌گیر کودک، گل سرهای پاپیونی ارغوانی رنگ و برس چوبی دانه درشت... همه را چیده‌ام و شادی هم‌نشین قلبم شده است. حمام بردن دخترک برایم شیرین است و آرام بخش، انگار کن یک فنجان دمنوش بهارنارنج با نبات چوبی زعفرانی پهلویش. شامپو خرسی گلرنگ، روی موهای خرمایی رنگش شره می‌کند، شامپوی بچگی‌های خودم را می‌خرم ، از این دست دیوانگی نویسنده‌ها، که نمی‌دانم در دلم چه را زنده می‌کند. دستم را می‌برم در لیف جوجه‌ای و تن نحیفش را به آرامی غرق کف می‌کنم و با آب گرم گرم می‌شویم. ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
4⃣7⃣2⃣ حال و هوای مادری |‌ قسمت۲ حوله‌ی تن پوش را تنش می‌کنم، دست و پاهای چروکش را می‌بوسم و حظ ردیف مژه‌های خیس مشکی چسبیده به هم را می‌برم. انگشت‌هایم را می‌برم لای موهای مصری و راه را برای حرارت دلنشین سشوار باز می‌کنم و همزمان می‌خوانم! بعد انگار برای دل خودم خوانده باشم، بغض می‌دود به گلویم، و انگار یادم بیاید در این دنیای لامروت، لایه‌ای خاک گونه‌ها و مژه‌های کودکانی را پوشانده و غبار در بین موهایشان مهمان شده و بند انگشتان کوچک‌شان رد خون خشک شده دارد و من این‌جا... لیوان شیرکاکائوی خودم را لب نمی‌زنم، حسرت و آرزو می‌دود در دلم، که کاش تمام شامپو خرسی‌های عالم را می‌خریدم و دربست تا غزه می‌رفتم و آنجا خاک را از موهای ابریشمی بچه‌ها می‌بردم و دست و پاهای چروکیده‌ی پس از حمام‌شان را نوازش می‌کردم و گونه‌هایشان را بوسه باران می‌کردم... دست ما کوتاه و دلمان چینی گل سرخ هزار تکه از این غم... ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1124278019_-817913721.mp3
زمان: حجم: 5.99M
4️⃣3️⃣ 🇮🇷 سعیده خوشبخت خورشید در اتاق ما چرخی زده است و روی دیوار ایستاده. جایی که عکس چندین روحانی قاب شده. بعضی را نمی‌شناسم ولی در رأس همه، عکس امام و رهبرم قرار دارد. غرور می‌دود در جانم... ✍️ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣2⃣5⃣ عاشق‌ها همیشه برنده‌اند... | قسمت۱ برای اولین بار، قرار بود پاسپورتم مهر عراقی بخورد. ور خوش‌گذران ذهنم پا روی پا انداخت و گفت: -بذار برای بعد اربعین، سر صبر با تور هوایی، هتل‌های نفس چاق کرده‌، حرم‌ها و تحت قبه خلوت‌تر و خنک‌تر، وقت بیشتر برای خرید مهر و تسبیح تربت و دهین عربی. ور مارکوپولوی ذهنم پیشنهاد داد: -مگه یه باغستانی اصیل نیستی؟ برو نطنز، یه جعبه گلابی و گز آردی حاج حسین بیار و دوری تو مسجد جامع بزن و ریه‌ رو صفا بده. اصلا نه، عزیزکم گیانکم، مگه عروس کردها نیستی؟ برو کرمانشاه، چشم را با بیستون جلا بده و نون برنجی و کاک فرد اعلا و روغن حیوانی بذار تو چمدون شکلاتی رنگ معروفت و سری به بی‌بی بزن، گل بگو و گلاب بشنو و برگرد. اما ور عاشق ذهنم گفت: -آخ چقدر دلم هواتو کرده حسین جان. از آن‌جا که عاشق‌ها همیشه برنده‌اند، چشم که باز کردم، دیدم در رودروایسی با یک موکب‌دار که فنجان‌های مسی را با دقت خاصی چیده، یک فنجان قهوه‌ عراقی می‌نوشم. کاپ تلخ‌ترین قهوه‌ عالم را برده بود منزل، اما انگار تلخی‌های رسوب کرده‌ وجودم را شست: - هله بیکم یا زوار اباعبدالله هله بیکم. - اشرب المای الزائر. ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
3⃣2⃣5⃣ عاشق‌ها همیشه برنده‌اند... | قسمت۲ تک تک آدم‌ها را با شعف نگاه می‌کردم و در دلم داستان سرایی داشتم، همان تفریح همیشگی ساده و جذاب من. یاد هفته‌ پیش، دوید در ذهنم که استاد گفته بود《حالا می‌خوایید برید سفر اربعین که چی بشه؟ چی به دست می‌آرید؟》 لواشک را از این طرف لپم، فرستادم آن طرف لپ و گفتم: -استاد جان شما لطف کنین اجازه بدین ما بریم، برگشتیم ضمن تقدیم سوغاتی، جواب سوالو به ارمغان می‌آریم. سر کلاس استاد، صندلی‌ها را گرد می‌چیدیم تا رو در رو صحبت کنیم. دیدم که استاد لبخند به لب اجازه را صادر کرد. لواشک‌ها را فاطمه‌ در باغ دماوند با آلو قطره طلا و آلبالوی رسمی درست ‌می‌کرد و ما را معتاد کرده بود. قبل از هر کار باارزش و بی‌ارزشی انگار باید یک دور لواشک ‌دست به دست می‌شد و اصلا به همین بهانه اسم گروه‌ دوستی‌مان شده بود "لواشکی‌ها". بند کوله‌ طرح گلیمی را روی دوش جابه‌جا کردم و گفتم: -بچه‌ها، خودمونیم، چی به دست می‌آریم؟ فاطمه یک رول لواشک نمک زده گذاشت کف دستم و گفت: -نمی‌دونم، یعنی راستش می‌دونم اما براش کلمه ندارم. حمیده با لبخند و ضمیمه‌ چال لپ، گفت: -باید خودت بری ببینی چه دنیاییه. فنجان مسی قهوه را با گفتن "شکراً" پس دادم. ور محتاط دلم گفت: -شب کجا می‌خوای بخوابی؟ نکنه دخترجان تو خواب شروع کنه راه رفتن. نکنه سرد باشه سینوزیت از راه برسه. نکنه خرماپزون باشه و اذیت بشی. با همین واگویه‌ها، موکبی برای استراحت پیدا کردم تا شب را به صبح برسانم. چشم باز کردم. پنکه سقفی بالای سرم عرق ریزان می‌چرخید، چشم‌هایم را ریز کردم و ساعت طلایی روی دیوار را خواندم. آخ آخ آخ، قرار بود فقط یک ربع بعد از نماز بخوابم و خروس‌خوان بزنیم به دل جاده اما آنقدر لوباتری بودم که ساعت هشت شده و من هنوز این‌جا در مبیت خیره به سقف هستم. نورا هم بی‌تقصیر نبود، دخترک موخرمایی خنده عسلی صاحب‌خانه، که دیشب زیر نور چراغ کوچک سبز حیاط، پیشنهاد منچ و مار و پله داد، من هم سلطان نه نگفتن زمانه. -صباح الخیر، تفضل. با یک سینی نیمرو و خرما در قاب در ظاهر شده بود، مریم، صاحب‌خانه‌ جوان قلب بلوری. در چشم برهم‌زدنی روی تشک نشستم و گفتم: -صباح الخیر، too. به عبارتی صباح الخیر ایضا. نیمرو عجیب چسبید، پتوی طرح پلنگی را مرتب تا کردم و گذاشتم روی تشک‌ها که تا نزدیک پنکه سقفی پرتلاش، رفته بود. از جیب کوله‌پشتی ام یک روسری حریر با گل‌های ریز صورتی، بیرون کشیدم و یک بسته پاستیل شیبابای ماری برای نورا. یکدیگر را محکم در آغوش گرفتیم و با مهر اجزای چهره‌اش را از بر شدم و به دل جاده انداختیم. کم رمق شده بودم و از کناره‌های جاده سیراب و دیگر فقط روبرو را نگاه می‌کردم. نفس‌ها کمی کوتاه شده بود، ظل آفتاب، ظهر چهل‌مین روز، خسته و خاک به ذره ذره‌ وجود نشسته، چشم‌هایم به گنبد طلایی که از دور دلبری می‌کرد، سو گرفت و نگاهم گره خورد. زمان ایستاد و من ایستادم. من چینی گل سرخ هزار تکه بودم و حالا ... سلام همه‌ی زندگیم سلام امام حسین من... ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها