eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
510 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
220 ویدیو
7 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
8⃣4⃣ 💫🇮🇷 ۲۸ 🏵 نگاهی‌به‌وسعت‌همه‌تاریخ‌وجغرافیا بچه‌ها را فرستادهام مدرسه. لباسهای روی طناب را جمع میکنم و مال آنها را میبرم اتاقشان. اتاق که نه! میدان جنگ! برای رسیدن به کمد باید معبری در میدان مین باز کنم. بدون تمرکز وسایل را از جلوی پا برمی‌دارم. فکرم درگیر این است که اگر امام‌خمینی اسلام را همان دینی که برنامه زندگی فردی است فهم می‌کرد و نه یک نظام اجتماعی-سیاسی برای رشد دسته‌جمعی آحاد مردم و تا آخر عمر همان مرجع‌تقلید بزرگ و قابل‌احترامی می‌ماند که بود، من الان کدامیک از داشته‌هایی که دارم را نمی‌داشتم و چه‌چیزی می‌داشتم که الان ندارم. لگوها را می‌کشم یک طرف. جواب این سوال برای منی که هم پدرم و هم مادرم با خانواده‌شان فرق هایی می‌کنند که دلیلش فقط انقلاب است، خیلی سخت است. کتابهای قصه را دسته می‌کنم. گیریم که اگر انقلاب و جنگ نمی‌شد هم مادرم به همه خواستگارهای بازاری‌اش جواب رد می‌داد و با پسر هجده‌ساله‌ای ازدواج می‌کرد که فرماندهش گفته تا ازدواج نکند نمی‌فرستدش منطقه!‌ جانماز پسرجان را تا می‌کنم. گیریم که اگر انقلاب نشده بود، پدر و مادرم همان اهتمامی که حالا به خرج داده‌اند را برای تربیت اسلامی، اعتقادی و اخلاقی من به خرج می‌دادند. گیریم که آن نگاه سنتی را از اجدادشان به ارث نمی‌بردند که زن همان ضعیفه پای مطبخ است که اگر مدرسه برود سر و گوشش می‌جنبد و نمی‌شود کنترلش کرد. نخ دوربین دوچشمی را دورش می‌پیچانم. گیریم که جنگ و تحریم نبود و پدرم کار اقتصادی‌ای شروع می‌کرد و کارش رونق می‌گرفت و الان می‌توانست به جای این دوربین برای نوه‌هایش پهپاد کنترلی بخرد. گیریم اصلا روش شاه در ادامه باج دادن به آمریکا و انگلیس ادامه پیدا می‌کرد و در خوشبینانه‌ترین حالت نه عراق و سوریه و افغانستان که می‌شدیم ترکیه و جمهوری‌آذربایجان. گیریم اصلا ننگ این ماجرا را هم درک نمی‌کردم که حرص بخورم. لباسها را توی کمد می‌گذارم. اما بعید بود نگاهم به گذشته و آینده‌ام، آرزوهایم و برنامه‌هایم این قدر بلندپروازانه و جهانی باشد. امام اگر نبود من در نهایت دوربینی دوچشمی داشتم که خودم را یک ایرانی مسلمان شیعه می‌دیدم که باید حواسم به کشورم و نماز روزه و روضه ام باشد و تمام. امام همان پدربزرگ سخاوتمند و ثروتمندی بود که به من یک پهپاد هدیه داده. که با آن افق دیدم را بکشانم به پهنای وسیعی از تاریخ و جغرافیا و ببینم که من ادامه رسالت همه انبیا و اوصیا و اوتاد و شهدایم. ببینم که مسئولم در قبال هر انسانی که در هر نقطه زمین مظلوم واقع می شود. ببینم که وسط یک مبارزه تمام عیار بین جبهه حق و باطلم و امکان ندارد که بتوانم بی تفاوت زندگی عادی ام را بکنم و برای بیشتر داشتن امکانات و رفاهم حاضر باشم تن به هر خفتی بدهم. در کمد را می‌بندم و پوستر امامی که پسرها چسبانده‌اند روی درش را می‌بوسم. اتاق تمیز نشده ولی مسیر عبور معلوم است ✍ 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 جشنواره روایت‌نویسی امتداد نور ۵۷ به مناسبت چهل
🏵 جشنواره روایت نویسی بانوان با هدف گردآوری خرده روایت‌هایی که نشان دهنده‌ی پیوند مردم و انقلاب است، تحت عنوان امتداد نور ۵۷ برگزار شد. 📇 با وجود آنکه اولین تجربه‌ی ما در برگزاری جشنواره بود، اما خدا را شاکریم که با استقبال خوب شما عزیزان مواجه شدیم و نزدیک به ۵۰ روایت در کانال‌های دورهمگرام و جان‌و‌جهان پیرامون محورهای جشنواره دریافت کردیم. 📝 روایت‌هایی که تک تک جملاتشان، دنیا دنیا حرف داشت و با خواندنشان از حس غرور آمیخته به میهن دوستی سرشار شدیم. 😇 ‼️سخت ترین کار جشنواره ارزیابی و انتخاب ۵ روایت برتر بود، به جرات می‌توان گفت هنگام داوری برای حذف برخی از روایت‌ها افسوس خوردیم، اما چاره‌ای جز انتخاب پنج روایت برتر نداشتیم، روایت‌هایی که در آن‌‌ها اصول فنی روایت نویسی بیشتر رعایت شده بود و مفاهیم انقلاب در قالب روایت خودنمایی می‌کرد. با افتخار معرفی می‌کنیم؛ خانم‌ها 🏆 فاطمه سادات مظلومی 🏆 سعیده باغستانی 🏆 نفحه 🏆 غزاله طوسی 🏆 میم،دال در آخر تشکر فراوان داریم از: خانم‌ها . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . و برای شرکت در . می‌توانید جهت مطالعه روایت‌های ارسالی بانوان عزیز‌، بر روی هشتگ نامشان کلیک کنید. 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
8⃣0⃣1⃣ یک روز عزیز، یک رهبر عزیز، یک محسن عزیز اردیبهشت همیشه بوی محسن را می‌دهد... بوی بازی دراز... بوی روز اول عملیات بیت المقدس... بوی گلابی که هرسال روز شهادتش بر سنگ مزارش جاری می‌کنم... از امسال، اردیبهشت یک بهانه دیگر هم دارد که من را یاد محسن بیندازد. خاطره نمایشگاه کتاب و آن روزی که ماه از غرفه سوره مهر طلوع کرد. ساعت نهِ یکشنبه بیست و چهارم. به انتظار ایستاده بودیم که آقا در معیت بزرگان فرهنگ و دوستان رسانه وارد شدند. چشمم روشن شد و هرچیزی که فکر کرده بودم بگویمشان از یادم رفت. قرار بود سلام همه دوستان نویسنده‌ام را برسانم و بگویم که از طرف همه‌شان نائب الزیاره‌ام. مدیر نشر گفته‌بود دورتر بایستم و فقط اگر حرف کتابم پیش آمد جلو بروم. آقا اولش با آقای سرهنگی خوش و بش کردند و درباره کتابی باهم صحبت کردند و بعد از مکالمه‌ای که نمی‌شنیدم بازدیدشان را از قفسه‌های کتب دفاع مقدس شروع کردند. در همان اولین قفسه و قبل از هر صحبتی اشاره کردند به کتاب «یک محسن عزیز»‌ و پرسیدند: «فروش این کتاب خوبه؟» احساس کردم کسی توی قلبم شروع به طبل زدن کرد. مدیر نشر توضیحی درباره فروش کتاب داد و گفت:‌ «نویسنده‌اش هم اینجا هستند آقا» چشمان آقا چرخید به پیدا کردن من و همزمان دایره رسانه‌ای دور آقا شکاف برداشت و من را هم در هلال افراد دور آقا قرار داد. آقا پرسیدند:‌ «این کتاب رو شما نوشتید؟» گفتم: «بله آقا» و نفسم را در سینه حبس کردم. حتی پلک نمی‌زدم انگار. آقا نگاه ملاطفت آمیزی کردند و من دلم خواست که آن لحظه هزار بار مال من بماند و تمام نشود. بعد گفتند: «من یه یادداشتی برای این کتاب نوشته‌ام. شما دیدید؟» با حسرتی تام و تمام گفتم: «نه آقاجان به ما نداده‌اند» چند لحظه ای مکث شد. آقا دوباره نگاهی به جلد کتاب انداخت. چشم بقیه هم چرخید سمت صورت خندان محسن که ما را از قاب کتاب نگاه می‌کرد. دست آقا هم به اشاره رفت سمت کتاب و گفتند: «اونجا نوشته‌ام که یه نکاتی تو زندگی این شهید هست که *جز یه زن نمی‌تونست بنویسه، باید یه زن می‌نوشت* و شما این کارو کردی...» پلک‌ها را به نشانه تایید روی هم گذاشتم و همه آن جزئیات وحشتناک و ملاحظات ریز را با صورت خندان محسن مرور کردم. چه خوب که آن همه وسواس در به تصویر کشیدن احساسات و زوایای ظریف محسن به چشم کسی آمده بود... پلک‌ها را که باز کردم آقا و حلقه دورش رفته بودند سراغ کتب بعدی و من اما دوست داشتم تا همیشه در همان چند ثانیه بمانم. چند ثانیه‌ای که در یک روز عزیز اردیبهشتی، یک رهبر عزیز کتابخوان و نکته سنج، درباره یک محسن عزیز و خندان حرف زده بود‌. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
از فراسوی ازل تا ابد ای حلق بریده می‌رود دایره در دایره پژواک صدایت 💡 عزم کنیم امسا
🖤روایت کردن از اربعین یک وظیفه‌ی تمدنی است. 🤍اربعین، ظرفیت تمدن سازی دارد. پ.ن: از نکات کارگاه امروز روایت نویسی 💥با فرم‌های مختلف روایت کنیم ( بنویسیم - عکس و فیلم بگیریم و...) 🖊برای خرید کارگاه دوساعته فوق به ادمین کانال پیام دهید. 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
7⃣6⃣4️⃣ امشب حسنم می‌گفت: 《اگه امام زمان ظهور کنه ما هنوز بچه باشیم چی می‌شه؟ نمی‌تونیم بریم جنگ؟》 گفتم: 《نه دیگه. پشت جبهه اونایی که رفته‌اند جنگ رو کمکشون می‌کنیم. چیزایی که لازم دارن می‌خریم می‌فرستیم و اینا.》 گفت: 《نه، من می‌رم می‌جنگم. دوست دارم پیش امام زمان شهید بشم!》 ✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
📚برشی از کتاب حسن‌آقا نزدیک رفت. بلالی و سیوندیان با چند نفر از لیبیایی‌ها صحبت می‌کردند. موضوع بر سر چیزی بود که هر کدام از آن‌ها می‌خواستند روی موشک بنویسند. بلالی از خلوت‌بودن دور موشک استفاده کرده بود و با ماژیک چند جای موشک با خط خوبی شعار نوشته بود: الموت لأمریکا و الموت لاسرائیل و الموت لروسیا. لیبیایی‌ها که سر رسیده بودند اصرار داشتند به‌جای آن شعارها باید آیهٔ قرآن نوشته می‌شد و آیه‌ای که مدام تکرار می‌کردند، این بود: -وما ظلمناهم ولکن کانوا أنفسهم یظلمون. حسن‌آقا به حرف هر دو طرف گوش داد. رو به لیبیایی‌ها کرد و گفت: «شما راست می‌گین. تنها شعار کافی نیست. روی این موشک باید آیهٔ قرآن هم نوشته بشه.» بعد رو به بلالی کرد و گفت: -علی‌جان! با همین خط خوبت بنویس، و ما رمیت إذ رمیت ولکن الله رمی. منبع: کتاب ✍️ پ.ن: ۲۱ آبان سالروز شهادت پدر موشکی ایران، حسن طهرانی‌مقدم 🌀 دورهمگرام؛(شبکه زنان روایتگر) فرصتی برای ثبت لحظه‌های زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها