eitaa logo
دوتا کافی نیست
52.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰۹۴ من متولد ۶۵ هستم و همسرم متولد۶۱، در دوران دانشجویی و خیلی ساده در حالیکه۲۰ سالم بود، ازدواج کردیم. از همون اول عاشق بچه بودم اما همسرم بخاطر اینکه هنوز سربازی نرفته بود راضی نمیشد و می‌گفت صبر کنیم. الحمدلله اراده خدا بر این قرار گرفت که خیلی زود صاحب فرزند بشیم و دقیقا روزی که دخترم به دنیا اومد، پدرش سربازیش تموم شد😁 به برکت قدم های دخترم پدرش سربازیش تموم شد و بلافاصله استخدام شد (دقیقا دو موردی که همسرم ازش ترس داشت و بهانه میاورد برای تاخیر بچه دار شدن) گذشت و با چشیدن شیرینی اولین بچه، من که یه دختر لوس و نازپرورده بودم و به بیشتر از دوتا فکر نمیکردم شدم عاشق بچه دار شدن، طوری که با اینکه اون موقع هنوز حتی زمزمه ای از بحث جمعیت و ... نبود، یادمه وقتی برای عمره دانشجویی( مقطع ارشد) با همسرم و دخترم مشرف شدیم، اولین لحظه ای که چشمم خورد به خانه کعبه یکی از دعاهام این بود که حداقل صاحب۴تا بچه بشم😊 وقتی دخترم ۳سال و۷ماهش بود، خواهرش به دنیا اومد و بعد از اون دوتا گل پسر با فاصله کم خداخواسته نصیبمون شد، جوری که همه فکر میکردن بچه دوم و سوم دوقلو هستن😂باورشون نمیشد ما ۴تا بچه داشته باشیم😜 خلاصه که پشت سرهم بودن سه تای آخری و فشاری که تو یه مقطع بابت بچه داری بهمون اومد باعث شد که همسرم جا بزنه ومدام می‌گفت دیگه بسه، منم خدا منو ببخشه یه بار سرنماز گفتم خدایا از این به بعد هرموقع خواستی بهمون بچه بدی هر موقع که خودمون خواستیم بده، این ناشکری باعث شد ۹ سال بچه دار نشیم و با وجودی که گیر کار رو فهمیدم اما خدا خواست بهم بفهمونه که قدر نعمت فرزندآوری راحت و آسون رو بدونم. بخاطر اصرار همسرم ۳،۴سالی رو به اصطلاح استراحت کردیم تو این فاصله من دکتری قبول شدم و همسرم تحصیلم رو بهانه میکرد، همزمان با شروع پایان نامه به طور غیرجدی اقدام برای فرزندآوری هم شروع کردیم اما چون جدی نبود به موفق نبودنش اهمیتی ندادم. راستی اینم بگم همزمان با ورود بچه سوم شاغل هم شده بودم و همه اینا قابل مدیریت بود اما شروع دکتری با ۴تابچه کوچیک و اشتغال فشار و استرسی بهم وارد کرد که باعث مشکلات جسمی (کیست و تنبلی تخمدان) شد و با گرفتن مدرک دکتری تازه داشتم یه نفس راحت می‌کشیدم که متوجه این مطلب شدم و این شد که مبتلا به ۴سال انتظار برای چشیدن دوباره طعم مادری شدم. دست آخر هم با عنایت امام رضا جانم فرزند پنجم روزیمون شد و عید امسال روز سال تحویل در جوار حرم امام رضا عیدیم رو ازشون گرفتم و فهمیدم که تو راهی داریم، الان هم سومین پسرمون دوماهشه، فقط مشکلی که هست این بار به علت دیابت بارداری در هفته ۳۸ ختم بارداری گرفتم و چون هنوز برای زایمان طبیعی آماده نبودم به علت افت ضربان جنین سزارین اورژانسی شدم😢 این مساله منو برای ادامه راه نگران میکنه امیدوارم دوستان راهنمایی کنند. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
فرزند پنجم تجربه ی ۱۰۹۴...😍 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
14.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌مسئولان و تصمیم گیران در موضوعات اقتصادی و ارز و فرهنگی و ملاحظه صهیونیست ها و آمریکاییها را نکنند. 👈 قانون عفاف و حجاب را ابلاغ و اجرا کنید. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
هدایت شده از دوتا کافی نیست
❁ـ﷽ـ❁ 🎉 معرفی کانالهای مفید و انقلابی ایتا همراه با جذاب و ویـــــــژه🥳به مناسبت میلاد باسعادت امیرالمؤمنین(ع) 🎊 ✅ هدایا معنوی و ارزشمند پویش: 🎁 یک‌ سفرِ (نجف،کربلا،سامرا،کاظمین) 🎁 ده هدیه‌ نقدی۵۰۰ هزار تومانی 🎁 ده حرز امام جواد(ع) با آداب‌ کامل 🎁 سه نگین اصل دُر نجف 🎁 سه نگین اصل عقیق یمن 🎁 پنج کتاب ارزشمند نهج البلاغه 🎁ده تربت اصل حرم امام حسین(ع) 👌شرکت در قرعه‌کشیِ ۱۳رجب، ۲شرط ساده داره 🔹اول: عضویت در تمام ۱۳ کانال‌ زیر:📲👇 @rasaee @motaharevafi77 | @dotakafinist @Anti_celebrity1 | @bikarran @dr_arefe_dehghani | @alikhani_r @ahmad_navaei | @amoofidel @romminaa | @akhbarmoghavmat @gooninews | @akhbar_asli 🔹دوم: وارد کردن مشخصات و ثبت نام در قرعه کشی از طریق لینک زیر https://survey.porsline.ir/s/d9injNqO 🕊️༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺◍⃟჻ᭂ
دوتا کافی نیست
❁ـ﷽ـ❁ 🎉 معرفی کانالهای مفید و انقلابی ایتا همراه با #قرعه_کشی جذاب و ویـــــــژه🥳به مناسبت میلاد با
. عزیزان قرعه کشی ویژه ولادت امام علی (ع) رو از دست ندید، هدایای معنوی و ارزشمند بسیار خوبی در نظر گرفته شده.😍👆
ضرورت یا فضیلت⁉️ تحصیل فضیلت است، ارزش است، ازدواج ضرورت است، بخاطر فضیلت، ترک ضرورت، نکنید. سال اول است دانشجو است، خواستگار هست دخترت را شوهر بده، باقی‌اش را هم درس بخواند. من نمی‌دانم چه حسابی است كه پدر و مادرها روی ازدواج بچه شان حساس نیستند ولی روی تحصیل بچه شان حساس هستند. اگر آدم بچه‌اش فوق لیسانس باشد بهتر از لیسانس است. هر چه باسوادتر باشیم كمال است اما ازدواج یك ضرورت است؛ دین در خطر است ولی می‌بینیم پدر و مادرها آن مقداری كه به تحصیل اهمیت می‌دهند. برای ازدواج ارزش قائل نیستند. حتی برای مدل ماشین‌اش حساس است از همه جا قرض می‌كند خودش را به آب و آتش می‌زند تا ماشین‌اش را عوض كند اما برای ازدواج می‌گوید حالا كه جوان هستند بگذار خوش باشند یعنی برایشان مطرح نیست كه بچه‌شان فاسد بشود یا نشود یا كم مطرح است. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
. ⚠️او یوسف نبود،ما هم یوسف نیستیم! مى خواستم ازدواج كنم، ولى پدرم مى گفت: هر موقع درس خارج رفتى زن بگير. ديدم به هيچ صورت قانع نمى شود، اثاثيه را از قم برداشتم و به كاشان نزد پدرم آمدم. او گفت: چرا آمدى؟ گفتم: "درس نمى خوانم! شما حاضر نمى شوى من ازدواج كنم." خلاصه هر چه به خيال خويش مرا نصيحت كرد اثر نگذاشت. بعضى از آقايان را ديد كه مرا براى درس خواندن نصيحت كنند، من هم بعضى ديگر را ديدم كه او را براى موافقت به ازدواج من نصيحت كنند. تا اينكه يك روز به پدرم گفتم: يا به من بگو ايمانت مثل يوسف است، يا بگو گناه كنم يا بگو ازدواج كنم. سرانجام موفّق شدم. 📚 خاطرات استاد قرائتی "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعاهاتون در حقم مستجاب شد... 😍 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
عبادت و بندگی خداوند در ماه رجب... "علمای قدیم خودشان و زن و بچه‌هایشان را در این ماه به عبادت و بندگی سوق می‌دادند، شما هم خودتان را به عبادات و اعمال مشغول کنید. بعد از ماه رمضان، ماه رجب افضل است. " 📚 صحبت جانان "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
. ✅ اختصاص سامانه ۴۰۳۰ برای پیشگیری از سقط جنین مدیرعامل بنیاد برکت گفت: با توجه به تجربه موفق سامانه ۴۰۳۰ در ایام کرونا، این سامانه در رویکرد جدید خود با ایجاد شرایطی امن، محرمانه، تخصصی و با حفظ شأن مخاطب، خدمات مشاوره تلفنی را در حوزه پیشگیری از سقط جنین به طور موثرتر ارائه می‌کند. 👈 کد ۶ سامانه ۴٠٣٠ ویژه پیشگیری از سقط جنین، ٢۴ ساعته پاسخگوست. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوتا کافی نیست
❁ـ﷽ـ❁ 🎉 معرفی کانالهای مفید و انقلابی ایتا همراه با #قرعه_کشی جذاب و ویـــــــژه🥳به مناسبت میلاد با
. فقط ۴روز تا ولادت امام علی علیه السلام باقی مانده. ما هم با کلی هدیه ارزشمند آماده قرعه کشی پویش هستیم. بفرمایید اینجا ثبت نام کنید تا در قرعه کشی آخر هفته شرکت کنید.😊
۱۰۹۵ درست یک هفته از شب یلدای سال ۶۶ گذشته بود، تو یه منطقه محروم که به زور ماشین توش پیدا می‌شد اونم تو زمستونای اون زمان که وقت سرما حریف نداشت، درد زایمان امان از مادرم می‌بره و پای پیاده با چکمه ایی که تا زانو میرسه و به زور از گل و شل کنده میشه توکل به خدا میکنه و با پدرم راهی بیمارستان میشه. خداراشکر بعد از طی مسافتی نسبتا کوتاه، ماشین پیدا میشه خلاصه با هر زحمتی به بیمارستان میرسن و بلاخره من پام به این دنیا باز شد.😄☺️ وقتی من و مادرم از بیمارستان مرخص شدیم و رفتیم خونه همسایه های از خواهر نزدیکتر مادرم برای احوال پرسی و عرض تبریک یکی یکی آمدن. یکی شون که فهمیده بچه دختره با اعتراض گفته:بازم دختر؟! آخه مادرم فقط دوتا پسر داشت و من چهارمین دختر بودم. پدرم نگذاشته ادامه بده و گفته صلوات بفرستید، حوری بهشتی وارد خونه ما شده😌. اون زمان(دهه۵۰/۶۰) دختر و مادر و عروس با همدیگه بچه میاوردن یعنی بچه ایی که متولد میشد با خواهر و برادر و خواهرزاده و برادرزاده، عمه و عمو و دایی و خاله همسن بودن و وقتی زنی بالای ۳۰سال می‌شد برای خودش مادربزرگ جاافتاده ایی بوده. اون وقتا همه خانواده ها پرجمعیت بود. وقتی یکی دو سالم شد، خواهر ۱۵سالم ازدواج کرد و به لطف خدا من تو سه چهار سالگی خاله شدم😊. وقتی با خواهرا و برادرام تو خونه بازی میکردیم راحت میتونستیم دوتا تیم سه نفره بشیم و تو حیات ۱۰۰متری خونه مون وسطی و والیبال و فوتبال بازی کنیم. گرچه اوضاع اقتصادی جالبی نداشتیم و خونه مون کلنگی بود ولی انقدر تو عالم بچگی با همدیگه خوش بودیم که دلیلی برای ناراحتی و نگرانی نمیدیدیم و به جرات میتونم بگم هیییییچ موقع یادم نمیاد که از نداری گرسنه خوابیده باشیم. چون پرجمعیت بودیم خوش بودیم و قانع. خیلی چیزها از بودن در کنار هم یاد گرفتیم. مدیریت رفتار با بقیه، مدیریت اقتصادی، مواقعی که روز مادر یا پدر می‌شد با همدیگه برنامه میچیدیم و برای پدرومادرمون جشن می‌گرفتیم. یه جوری هدیه های هرچند ناقابلمون که تو خیال خودمون بهترین کادوی دنیا بود رو قایم میکردیم تابه وقتش تقدیم کنیم. آاااااااااخ چه روزایی بود. نه خبری از گوشی و فضای مجازی بود و نه دل مشغولی های گرونی و سختی‌ها زندگی. بلاخره کودکی منم با تمام خاطرات خوب و بدش تمام شد و بزرگ شدم و درس خوندم. خداراشکر پدرم با هر سختی که بود خیلی به تحصیل مون اهمیت می‌داد و همه مون تحصیلات عالیه داریم به قول پدرم خونه ما خودش یک حوزه علمیه باشه که توش باید به خدا نزدیک بشیم. ما در تمام طول سال، شب های جمعه اش روضه خونگی مون به پا بود. تو عاشورا و فاطمیه شام یا نهار می‌دادیم و در واقع برکت خونه کوچیک و پرجمعیت و باصفامون به همت پدرومادرم از برکت خدمت به اهل بیت علیهم السلام بود. والدین مون با این کارها، حب اهل بیت و قرب به خدا رو جرعه جرعه تو وجودمون تزریق کردند. در ظاهر پدرم بی‌سواد و مادرم فقط ۵ کلاس نهضت سواد آموزی داشت اما انقدر خوب به تربیت روح و جسم مون رسیدند که هرکس ما رو میدید بهشون به خاطر حسن اخلاق و رفتارمون تبریک میگفت. مادرم تو مناسبت‌ها زنهای همسایه رو جمع می‌کرد و مداحی می‌کرد. خداراشکر این خصلت خوب مادرم به من هم منتقل شد. بلاخره منم به سن ازدواج رسیدم گرچه خواستگار زیاد داشتم ولی متاسفانه با سنگ اندازی های اطرافیان، معطلی برای ازدواج من زیاد پیش می‌آمد مثل همیشه که تو و سختی‌ها دست به دامان اهل بیت میشدم این بار هم از محضر مبارکشون خواهش کردم خودشون همسری صالح و سالم برام انتخاب کنن. تا اینکه در ۲۵ سالگی آقای همسر با خانواده محترمشون خواستگاریم آمدند. برای من ایمان و تقید شخص مهم بود. اینکه تو دلش چقدر برای خدا و اهل بیت جا داره، اینکه چقدر نماز و روزه و حلال و حرام براش مهمه. بعد از اینکه همسرم از غربال پدرم پیروز بیرون آمد عقد کردیم و بعد از یه فاصله دوسه ماهه خرداد ۹۲ رفتیم زیر یه سقف تو یه اتاق ۶متری تو خونه پدرشوهرم با آشپزخونه وحمام و...مشترک و این طور بود که من از شهر به روستای محل سکونت همسرم رفتم.😁😉 خیلی راضی بودم و خداراشکر میکردم مثل اغلب زوج ها ما هم همدیگه رو خیلی دوست داریم☺️ و از حضرت زهرا به خاطر انتخابی که برام کردند خیلی تشکر میکردم. خداراشکر خیلی زود باردار شدم و اولین سالگرد ازدواجمون با کوچولوی سه ماهمون جشن گرفتیم. از برکات آمدن کوچولومون تونستیم حموم جداگانه درست کنیم و تلویزیون خریدیم. کم کم متوجه اختلاف سلیقه ی زیاد بین خودم و خانواده همسرم شدم. مخصوصا تو روش تربیتی شون به خصوص که تو یه خونه مشترک زندگی می‌کردیم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۰۹۵ کوچکترین عضو خانوادشون بالای ۲۰سال سن داشت و از اونجایی که خانه های روستایی بزرگن و باغشون متصل بهشون، خونه تا خونه فاصله زیاد بود و هیییچ بچه ایی نزدیکی ما نبود، به همین دلیل تصمیم گرفتیم برای پسرکوچولومون یه همبازی بیاریم. وقتی ۶ماه بچه ام تموم شد و به غذا خوردن افتاد، تصمیم به بارداری مجدد کردم تا با هم بزرگ شن، خداراشکر خیلی زود لطف خدا دوباره شامل حالمون شد و پسر دومم رو باردار شدم. خدارا شکر بارداری راحتی دارم. اما پسرم هنوز راه نیافتاده بود و ماشاالله تپل و باید بغلش میکردم یا میذاشتم تو حیات خاکی تا گل بازی کنه، خونه پدرشوهرم ۵۰۰متر بود و ۲ هکتار نخلستون، من ۷ماهه باردار و پسرم چهار دست و پا میرفت و فضا بزرگ، مدام میخواست بازی کنه، نمیتونستم تو اتاق ۶متری حبسش کنم مدام باید مواظبش می بودم و دنبالش راه میرفتم که آسیبی به خودش نزنه. یه بار آمده بودم تو اتاقم که نفسی تازه کنم و بچه رو گذاشتم پیش عمه اش، به ربع ساعت نکشیده بود که عمه اش بدو آمد گفت کجایی که بچه سم آفت کش خورد😱. چی بگم از حالم، بچه بالا میاورد تصور کنید منطقه محروم، بیمارستان دور، نبود وسیله، مادر۷ماهه باردار و... فقط خدا میدونه منو پدرش چطوری رسوندیمش بیمارستان,، چه حرفها و طعنه ها که نشنیدم از خود پرستارها و همراه های بقیه بیمارها گرفته تا خانواده. نتیجه آزمایشهای بچه آمد. خداراشکر که به معده بچه نرسیده بود اما گفتن برای اطمینان شب رو بستری بمونید. خداراشکر به خیر گذشت. بلاخره وقت زایمانم رسید و خداراشکر پسردومم سال ۹۴ دنیا آمد. چون بچه هام دوتا شده بودن و هردوشون کوچیک کارام بیشتر شده بود. زحمت پخت وپز بر عهده خواهرشوهرم بود. شوهرم اصلا اهل کمک کردن نبود یعنی حتی اگر هم می‌خواست، حرفای بقیه نمی ذاشت😒یا سرکار بود یا اگرخونه بود پیش پدرومادرش می‌نشست. بعدزایمانم به خاطر اینکه استراحتی نداشتم و نبود آرامش فکری خیلی سخت گذشت. خانواده همسرم هم به خاطر وسواس شون عاقبت گفتن تو و بچه هات تو اتاق خودتون غذا بخورید دیگه موقع غذا پیش ما نیارشون. شوهرم خواسته یا ناخواسته تحت تاثیر خانواده اش بود، نگاهمون می‌کرد، اما انگار ما را نمی‌دید. مطمئنم عاشقمون بود، ما هم همینطور اما نمیدونستیم چرا اینطور رفتار میکنه.وقتی یه نصف روز می‌رفتم خونه پدرم یا شوهرم میرفت سرکار، مدام با هم تماس میگرفتیم و تحمل دوری برامون سخت بود اما وقتی پیش هم بودیم انگار که چیزی بینمون بود و ما رو از هم دور می‌کرد. توایتا عضو کانال های آموزشی زیادی شدم و آنقدر مطالعه کردم که برای خودم مشاور شده بودم. واقعا هم متوجه ایرادهای زیادی تو رفتارهای خودم شدم که بلد نبودم ولی تاثیر چندانی رو رابطه مون نداشت. سر موضوعات خیلی واهی دعوا می‌کردیم. دلخوشیی که داشتم دوتاپسرام بودن وقتی بازی‌ها و شیطنتهاشونو می‌دیدم، غمم کمتر میشد و تحمل سختی ها را برام ممکن می‌کرد، حاضر بودم به خاطرشون با همه سختی‌ها بجنگم صد البته خوشی‌ها و خاطرات خوب تو زندگیمون هم خداراشکر زیاد بود. اغلب افراد خانواده همسرم خوب بودن باهام.... خیلی از حرفها و گله هایی که تو دلم بود، براش تو نامه می‌نوشتم چون نمی شد که با هم بشینیم و حرف بزنیم. بچه هام خدا را شکریک ونیم و دونیم ساله شده بودند، به شوهرم گفتم هر موقع برامون خونه ساختی، اون وقت بچه سومو رو میاریم، اونم عشق بچه... سهم زمین مون رو با اجازه پدرشوهرم گرفتیم و با وام و قرض و...توکل کردیم به خدا و ساختن رو شروع کردیم در همسایگی خانواده همسرم... فقط می خواستم مستقل باشم. سه سال طول کشید تا تونستیم خونه را بسازیم. من عجله داشتم فقط درحد بالا آمدن دیوارها و سقف، دیگه حتی سیمان هم نکشیدیم، بلاخره بعد از ۵سال، خونه مونو جدا کردیم. چه روزهای خوبی بود انگار تازه عروس بودم، خیلی خوشحال بودم. لباسهایی که برای عروسیم آماده کرده بودمو تازه داشتم می‌پوشیدم. (چون برادرای شوهرم بودن، همیشه باحجاب بودم). اما حالا همیشه سعی می‌کردم خونه ی خودمون آراسته و آرایش کرده باشم. شوهرم کمی عوض شده بود، در واقع توجهش به ما بیشتر شده بود، خداخواست و بعد از چندماه برای بچه سوم باردار شدم. کنار هم انگار تو آسمون بودیم ولی متاسفانه هنوز هم بحث و قهر بین مون پیش میومد. خوشیمون برای بچه سوم زیادطول نکشید بچه ام بی دلیل سقط شد. دچار کم خونی شدید شدم، پلاکتم خیلی پایین آمد بود. مجبور شدم برای مداوا برم مرکز استان مون دکتر. شوهرم همراهم بود بچه هارا میذاشتیم پیش مادرم. کلی قرص و آمپول استفاده کردم اماهیییییییچ تاثیری نداشت. تا اینکه به خاطر عدم تاثیردارو دکتر گفت باید آزمایش مغز استخوان بدی. چون مشکوک به سرطان خون هستی. ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 eitaa.com/dotakafinist
۱۰۹۵ تا نتیجه آزمایش بیاد ۱۰ روز تا دوهفته طول کشید، فقط خدا میدونه چطور گذشت. حتی یه بار نصف شب که بیدار شدم دیدم شوهرم داره نمازشب میخونه و با تضرع برام دعا می‌کرد. اخلاقش باهام خوب شده بود، خیلی سعی می‌کرد باهام خوب حرف بزنه. نمیگم هر دفعه بحث و دعوا همش اون مقصر بود، منم بودم اما بدون اینکه خودمون بخوایم یه دفعه به خودمون می‌آمدیم، متوجه میشدیم کدورت پیش آمده. شوهرم تنها رفت برای گرفتن نتیجه آزمایش، وقتی برگشت شیرینی گرفته بود، خداراشکرحدس دکتر خطا بود و من سالم بودم ولی همچنان پلاکت خونم پایین بود. تصمیم گرفتیم هر روز تو یه وقت مشخص حدیث کسا بخونیم. چله گرفتیم. بلکه دوباره لطف خداجون شامل حالمون بشه. زمانی نگذشت که متوجه شدیم خدا یه هدیه تو دلم امانت گذاشته، یادمه تست خونگی که زدم جرات نداشتم نگاش کنم. به شوهرم گفتم خودت برو ببین😁آمد بهم گفت دوتا خطه. خییییلی خوشخال شدیم، رفتم زیر نظر طب سنتی دارویی داد که کمی اوضاع پلاکتم بهتر شد. سونو که دادم گفتن دختره. تمام طول راه رو موتور با شوهرم میخندیدیم ولی تصمیم گرفتیم به هیییییچ کس نگیم تا ۵ ماه... بلاخره روز زایمانم رسید، سحرگاه نیمه شعبان. بهترین عیدی بود که در تمام طول عمرم تا اون روز گرفته بودم. رفتار همسرم نسبت به بچه ها عوض شده بود، باهاشون بازی می‌کرد.😳😅حتی بعضی شبا با گریه دخترم بیدار میشد و اونو می‌خوابوند. هم من، هم دخترم خیلی ضعیف بودیم. شیر زیاد نداشتم که بچه رو سیر کنم، شیرخشک هم نمی‌خورد. خیلی گریه میکرد اما از پا قدم دختر گلم خیروبرکت سرازیر شده بود به خونه مون... خدا توفیق داد و اربعین سال ۱۴۰۰ رفتیم محضر امام حسین و اونجا از امام حسین شفای خودم و دخترم رو خواستم. وقتی برگشتیم خونه مون، دخترم آروم تر شده بود.شبها می خوابید، روزا غذا می‌خورد، هرچند کم ولی خیلی خوشحال بودم و ممنون امام حسین. گذشت و دخترم دو سه ساله شده بود. برای بچه چهارم اقدام کرده بودیم اما هنوز از بارداریم مطمئن نبودم. خیلی شنیده بودم تو احادیث اهل بیت علیهم السلام که نظر رحمت خداوند به خانواده از بچه چهارم به بعد ویژه تره. ما هم به برکت آمدن فرشته چهارم به زندگی مون، مشکلات مون کمتر شد و ارتباطم با همسرم اصلاح شد. طی این چند سال اونقدر از دوری هم خسته شده بودیم با اینکه تو یه خونه بودیم اما انگار مسافت‌ها از هم دور بودیم. تازه چشمامونو باز کردیم، این همون عشق ۱۲ سالمه، این همونیه که به خاطر به دست آوردنش سالها در خونه خدا رو زده بودم. این همون نیمه گم شدمه... خدا رو شکر از برکت فرزند چهارم بعد از ۹سال خونه مونو کاشی کردیم و گچ زدیم. علیرضا جونم ۱۷ آبان ۱۴۰۲ دنیا آمد و شد عشق منو باباش. الان در آستانه ۴۰ سالگی، هر موقع که از سختی‌ها و فشارزندگی خسته میشم مثل مادر عزیزم، زن های همسایه را جمع میکنم و روضه خانگی برپا میکنم به عشق حضرات معصومین، به خصوص حضرت عشق امام حسین علیه السلام با همه وجودم برای تمام کسانی که به هر نحوی دچار هر مشکلی هستن، دعا میکنم هرچه زودتر مشکل شون حل بشه الهی آمین. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
کانالی پرازدست سازه های دلبروجذاب 🤗 که با دیدنشون چشماتون قلبی میشه 😍😍😍 ✅ساخت انواع مگنت، گیفت جشن تکلیف وتولد،ماگ خمیری، گیره حجاب و..... فروش به صورت تک و عمده لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2528247960C48cc83854f