eitaa logo
دروس الشباب
401 دنبال‌کننده
121 عکس
25 ویدیو
53 فایل
محور مباحث این کانال، علوم اسلامی و دروس حوزوی است. باز ارسال مطالب با ذکر آدرس کانال، مجاز است. ارتباط با ادمین: @Ebn_Ahmad
مشاهده در ایتا
دانلود
واژۀ ▫️سؤال: چرا به حضرت علیه السلام، « » می گویند؟ 🟢پاسخ روایی: الف- معاني الأخبار ؛ النص ؛ ص63 ... عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لِمَ سُمِّيَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ‏ ع أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ: لِأَنَّهُ يَمِيرُهُمُ‏ الْعِلْمَ أَ مَا سَمِعْتَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ نَمِيرُ أَهْلَنا . ب- كافي (ط - دار الحديث) ؛ ج‏2 ؛ ص361 و فِي رِوَايَةٍ أُخْرى‏، قَالَ: «لِأَنَّ مِيرَةَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ عِنْدِهِ يَمِيرُهُمُ الْعِلْمَ». 🔵ترجمه: چرا آن حضرت «امير المؤمنين» ناميده شد؟ امام فرمود: زيرا او مؤمنين را طعام علمى ميدهد. مگر نشنيده‏ اى كه خدا در كتابش ميفرمايد: «و ما خانواده خود را طعام ميدهيم- 64 سوره یوسف». و در روايت ديگر است كه فرمود: زيرا خوراك مؤمنين از جانب اوست، او بآنها خوراك دانش ميدهد. ⚫️ در نگاه اول چنین به نظر می رسد که أمیر از ریشۀ «أمر» و بر وزن «فَعیل» و به معنای (فرمانروا) است. بنابر این حرف همزه اصلی و یاء زائده است. اما مطابق روایات فوق و نظیر آنها ممکن است ریشۀ أمیر مادۀ « » باشد. و بنابر این همزه زائده است و حرف یاء اصلی می باشد. و اما وزن آن .... . و صرف در فهم معارف دینی مطالب، با ذکر ، مانعی ندارد. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
شفع و شفاعت هر دو مصدراند به معنى ضمیمه كردن چيزى به چيزى. راغب گويد «الشَّفْعُ: ضَمُّ شَيْ‏ءٍ إِلَى مِثْلِهِ» در اقرب الموارد گفته «شَفَعَ الْعَدَدَ: صَيَّرَهُ زَوْجاً أَي أَضَافَ إِلَى الْوَاحِدِ ثَانِياً». کاربرد واژۀ شفع در قرآن: «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ. وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ» (فجر: 3 و 4). در اي آیه اسم است به معنى (جفت) چنانكه به معنى (تك) است يعنى: قسم به جفت و تك و قسم‏ به شب آنگاه كه مي رود. ‏ ظاهرا شفاعت را از آن جهت شفاعت گویند كه شفيع خواهش خويش را به ايمان و عمل ناقص طرف ضمیمه ميكند و هر دو مجموعا پيش خدا اثر ميكنند. منبع قاموس قران، ج‏4، ص: 48 (با اندکی تصرف) @DUROUS_ALSHABAB
معنا و استعمالات در واژۀ واژۀ عهد دو کاربرد دارد: کاربرد نخست: به معنای نگهدارى کردن و مراعات کردن پى در پى یک چیز. در اقرب الموارد گويد: «عَهِدَ فُلَانٌ الشَّيْ‏ءَ» يعنى آنرا پى در پى نگهدارى و مراعات كرد. کاردبرد دوم: به معنای پیمان نکته: وجه تسمیۀ : پيمان را از آن جهت عهد می نامند كه مراعات آن لازم است (مفردات راغب). وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ اسراء: 34. عهد با واژۀ : اگر به معنى امر و توصيه ای که حفظ و مراعاتش لازم است به کار رود با می آید. مانند: وَ عَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ ... (بقره: 125). عَهِدْنا بمعنى دستور داديم و امر كرديم است ولى چون دستور اكيد و لازم المراعاة است لذا با عَهِدْنا تعبير آورده شده أَ لَمْ‏ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ‏ (يس: 60) : از باب مفاعله؛ و در اصل، نوعی رابطۀ دو طرفه است. (عَاهَدَ یُعَاهِدُ مُعَاهَدَةً) بنابر این یعنی: با همديگر پيمان بستن پيماني كه لازم الاجرا است و باید مراعات شود. مانند: إِلَّا الَّذِينَ‏ عاهَدْتُمْ‏ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ‏ (توبه: 7) و البته گاهی واژۀ برای به کار می رود، زیرا پیمان و قراری یک طرفه است. مثل:‏ وَ مِنْهُمْ مَنْ‏ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَ‏ (توبه: 75). پيداست كه‏ عاهَدَ در آيه پيمان شديد را ميرساند زيرا عهد يكطرفى و فقط از جانب بنده است. اکنون نادرستی برخی از ترجمه ها از آیۀ «قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا» (آل عمران : 183) را ببینید. دوستان نقد خود بر ترجمه های موجود از این آیه بنویسید و برایم ارسال کنید. @DUROUS_ALSHABAB
در کتاب های درسی نمونه هایی از سانسور قسمت اول: مقدمه (خاطره) وقتی درس مطول استاد حجت هاشمی خراسانی می رفتیم، روزی فرمودند: مردم این زمانه برای درس، خواهان مختصر و خلاصه و موجز اند. می گویند عمرمان هدر نرود. اما سر سفره که می نشینند، خواهان سفره های مطول و رنگین و متنوع اند. گویا عمر را باید بر سر سفره خرج کرد. @DUROUS_ALSHABAB
و (معانی سه گانۀ آن در قرآن) (معانی سه گانۀ آن در قرآن) أمّ: مادر، اصل و پايه هر چيزي كه چيزهاى ديگر بآن ضمیمه می شود، معظم چيزها، امّ النجوم يعنى كهكشان (قاموس، مفردات) در حديث آمده: از خمر بپرهيزيد كه آن‏ أُمُ‏ الخبائث است (نهايه). معنوی: «امّ» مشترك معنوى است و معنى جامع آن‏ همان اصل و پايه است. النهايه: استعمال آن در حقيقى، به قدرى شهرت دارد كه احتمال داده مي شود، در «مادر» حقيقت و در معانى ديگر مجاز باشد استعمالات قرآنی: 1- مادر حقيقى‏ «وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِ‏ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعِيهِ» قصص 7 2- اصل و پايه. مثل امّ الكتاب در آيه‏ «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَ‏ أُمُ‏ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» آل عمران: 7 در تفسير الميزان از عيون اخبار صدوق از امام رضا عليه السّلام نقل است كه فرمود: هر كه متشابه قرآن را به محكم آن برگرداند بصراط مستقيم هدايت يافته است سپس حضرت فرمود: در اخبار ما نيز مانند قرآن متشابه هست متشابه آنرا به محكمش برگردانيد، از متشابه آن پيروى نكنيد مبادا گمراه شويد. تسمیه : آيات محكم و واضح الدلاله از آن جهت امّ الكتاب ناميده شده‏اند كه ريشه و پايه‏ى كتابند و آيات متشابه با برگرداندن به آنها، روشن مي شوند. مثلا در يك جا مي خوانيم‏ «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ» قيامت:23 از اين آيه بنظر مي ايد كه خداوند جسم است و روز جزا بعضى‏ها باو نگاه مي كنند، و در آيه‏ى ديگر مي خوانيم‏ «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» انعام: 103 پس پى مي بريم كه مراد از آيه فوق، معنى ديگرى است زيرا كه اين آيه محكم و صريح‏ است در اينكه چشمها، خدا را درك نميكند. 3- معناى سوم معظم شيئ و مركز آن است. مثل امّ القرى كه به مكّه معظّمه گفته شده‏ «لِتُنْذِرَ أُمَ‏ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها» انعام: 92 «أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَ‏ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها» شورى: 7 مكّه معظّمه را از آنجهت امّ القرى گويند كه مركز آبادي هاى حجاز بود مثل مراكز استان ها. راغب و ديگران گفته‏اند: امّ القرى بودن مكّه به جهت آنست كه زمين از زير آن گسترده شده. : جماعتي كه وجه مشترك دارند، أمّ در لغت بمعنى «قصد» است گويند: «أَمَّهُ‏: اى قَصَدَهُ». «آمِّينَ‏ الْبَيْتَ الْحَرامَ» مائده: 2 يعنى قاصدان خانه خدا. بنا بر اين، امّت به كسانى گفته مي شود كه قصد مشترك و نظر مشترك دارند. راغب گويد: امّت هر جماعتى است كه يك چيز مثل دين يا زبان و يا مكان آنها را جمع كند. مثلا در آيه‏ى‏ «كُلَّما دَخَلَتْ‏ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» اعراف: 38 منظور از امت جماعتی است که در كفر و شرك مشترک اند. استعمال برای در آيه‏ «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ‏ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» نحل: 120، ابراهيم بتنهائى يك‏ أُمَّت‏ شمرده شده، در ترجمۀ آیۀ فوق و علت کاربرد این واژۀ برای آن حضرت علیه السلام اختلاف شده است: برخی گفته‏اند: او امّتى بود كه فقط يك فرد داشت زيرا كه آن روز فقط او موحّد بود. راغب گويد: يعنى او در عبادت خدا در مقام يك جماعت بود گويند: فلانى به تنهائى يك قبيله‏ است. ابن اثير در نهايه نقل مي كند: در باره‏ى قسّ بن ساعده آمده: «يَبْعَثُ يَوْمَ الْقِيمَةِ أُمَّةً وَاحِدَةً». به معنای : در آيه‏ى‏ «وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» يوسف: 45، امّت را مدّت معنى كرده‏اند يعنى آنكه از دو نفر زندانى نجات يافته بود و بعد از مدّتى يوسف را ياد آورد ... . راغب گويد: «وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» يعنى بعد از گذشتن اهل يك زمان يا اهل يك دين، يوسف را ياد آورد. @DUROUS_ALSHABAB
علم: دانستن. دانش. قَدْ عَلِمَ‏ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ‏ (بقره: 60) هر گروه محل آب خوردن خود را دانستند قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ‏ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا (بقره: 32) : اظهار و روشن كردن ثُمَّ بَعَثْناهُمْ‏ لِنَعْلَمَ‏ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً (كهف:12) دلیل: بدیهی است كه خدا پيش از بر انگيختن اصحاب كهف مي دانست كدام گروه از آنها مدّت توقّف خود را بهتر مي دانند و بعثت آنها براى اظهار و روشن كردن آن بود. ذيل آيه 140 از آل عمران‏ وَ لِيَعْلَمَ‏ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا ... فرموده: خدا قبل از اظهار مي داند كه آنها از حيث ايمان متمايز مي شوند و پس از اظهار مي داند كه متمايزاند پس تغيير در معلوم است نه در علم. و به قولى معنى آنست: تا خدا معلوم را ظاهر سازد. در الميزان ذيل‏ لِنَعْلَمَ‏ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ‏ فرموده: مراد علم فعلى است و آن ظهور شى‏ء و حضورش به وجود خاصّ نزد خداست، علم بدين معنى در قرآن زياد است مثل‏ وَ لِيَعْلَمَ‏ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ‏ حديد: 25. لِيَعْلَمَ‏ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ‏ جنّ: 28. نتیجه: همه آياتی كه در اين سياق‏اند مراد از در آنها و است. @DUROUS_ALSHABAB
(شنبه) «سبت» در لغت: قطع. بريدن (مفردات راغب) «سَبَتَ الشَّيْ‏ءَ: قَطَعَهُ» وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ‏ سُباتاً (نباء: 9) راغب گويد: يعنى خواب را بريدن عمل قرار داديم. معلوم است که به معنای و استراحت به کار رفته است که نوعى قطع عمل به شمار می آید. يعنى خوابتان را براى شما آرامش قرار داديم. در صحاح از جمله معانى سبت گفته «السَّبْتُ‏ الرَّاحَةُ ... و السُّبَاتُ‏ النَّوْمُ وَ أَصْلُهُ الرَّاحَةُ» خطبه 219 آمده‏ «فَكَأَنَّهُمْ فِي ارْتِجَالِ الصِّفَةِ صَرْعَى‏ سُبَاتٍ‏». و خطبه 222 فرموده‏: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ». مراد از سبات در دو جملۀ فوق: خواب است زیرا خواب قطع فعّاليت ظاهرى است. سبت يهود عبارت است از: قطع عمل در شريعت موسى که از نظر زمانی مطابق روز شنبه است، در قاموس كتاب مقدس نوشته: سبت اسم آنروزى است كه قوم يهود از تمامى اعمال خود دست كشيده استراحت ميكردند و اين لفظ از عبرانى معرّب گشته و معنى استراحت ميدهد. در تورات فعلى سفر خروج باب 20 بند 8 گويد: روز سبت را ياد كن تا آنرا تقديس نمائى «شش روز مشغول باش و همه كارهاى خود را بجا آور، اما روز هفتمين سبت يهود خداى تو است در آن هيچ كار مكن. ..... شش بار در قرآن كريم از سبت یهود (السبت) یاد شده است. که يك بار به صورت فعل‏ «يَسْبِتُونَ» آمده است. گویا روز سبت در يهود روز محترمى بوده است‏ که قرآن می فرماید: قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي‏ السَّبْتِ‏ ... نساء: 154. اما در آیه زیر سبت به معنای مصدری به کار رفته است (مفردات راغب) إِنَّما جُعِلَ‏ السَّبْتُ‏ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ‏ نحل: 124. @DUROUS_ALSHABAB
و در قرآن و فقه1 خدای تعالی در 6 آیه از قرآن دربارۀ سخن گفته است که همگی آنها در سورۀ مائده است. (آیات: 1 و 2 و 4 و 94 و 95 و 96) واژۀ در آیات: 1 و 94 و 95 و 96 و واژۀ در آیه: 2 واژۀ موصوله در آیۀ: 4 صید در و واژۀ «صيد» در لغت به دو معنا به کار رفته است: 1. معنای مصدری؛ یعنی: (شكار كردن) «صاده صيدا: قنصه و اخذه بحيلة» 2. صفت مشبهه به معنای اسم مفعول؛ يعنى (شكار شده) مثل آیۀ 95 سوره مائده: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ» صید در : صيد در فقه دو دارد: 1. (ممنوع)، و آن در صورتی است که برای تفریح و خوشگذرانی باشد. 2. (جایز)، و آن در صورتى است كه شخص براى تأمين مخارج خويش و عائله‏اش شكار كند. : فقهاء سفر كسانى را كه براى تفريح به شكار می روند سفر معصيت دانسته و می گویند باید نمازش را تمام (کامل) بخواند و اگر در ماه رمضان است باید روزه هم بگیرد اگر چه در سفر است. گویا حرمت شكار تفريحى بدین خاطر است که روا نيست انسان براى ارضاء تمايل نفسانى خويش حيوانات و پرندگانى را كه در اين زمين پهناور بى آنكه به كسى آزار برسانند مي چرند و ميپرند و خداى خويش را تسبيح مي كنند، از نردبان هستى پياده كند. ولى اگر احتياج داشته باشد آن مطلب ديگرى است. @DUROUS_ALSHABAB
3 شش روز قبل یکی از دوستان یکی از دفترهای یادداشت بنده را برداشت و قسمتی را که مربوط به رونویسی مثلثات ابوعلی قطرب بود، ورق زد و گفت: الآن این چیزها برای طلاب و دانشجویان عصر ما علوم غریبه است. گفتم چون کتابش یافت نمی شد و حجمش کم بود، رونویسی کردم. چند صفحه قبل را دید، گفتم در منطق است که منطق کبری را به شعر پارسی سروده است، این را هم رونویسی کرده بودم. بعدش گفتم: آن روزها و نبود. بله به حدی در کتابخانه مطالعه می کردیم که هر روز بعد از خاموش کردن لامپ کتابخانه ما را بیرون می کردند. شَکل (به فتح شین) : مثل و شبه شِکل (به کسر شین) : قبح و ذلت شُکل (به ضم شین) : تمثال حیوانات شَرب: جماعتی که بر غذایی گِرد آمده باشند. شِرب: مکانی که آب دارد. (موضع الماء) شُرب: نوشیدن @DUROUS_ALSHABAB
(2) سورۀ بقره آیۀ 138: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُون‏» صَبغ: به فتح صاد، مصدر و به معنای (رنگ كردن) است. أما دربارۀ : به كسر صاد، دو نظر است: 1- مصدر همانند صَبغ. 2- صفت مشبهه به معنای اسم مفعول (رنگ شده). مؤیّد نظریۀ دوم آن است که به (غذای مایع مانند خورشت قیمه و قورمه و نیز سوپ و آبگوشت و حتی سرکه و روغن) می گویند، و وجه تسمیه اش این است كه چون نان را در خورشت فرو برند، به حدی با آن آغشته می شود که به رنگ و طعم آن خورشت در می آید. (اقرب الموارد). استعمال به معنای خورشت در : آیۀ 20 از سورۀ مؤمنون: «وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ‏ لِلْآكِلِينَ» و اما : بر پایۀ آنچه دربارۀ به کسر صاد، گفته شد در نیز دو احتمال است: 1- مصدر نوع باشد، در این صورت برای دلالت بر نوع است و از اضافه کردن این واژه نیز بیان نوع آن است. پس اللهِ (رنگ کردن خدا) {از باب اضافۀ مصدر به فاعل}. 2- اسم به معنای (رنگ) در این صورت اضافۀ آن برای بیان نسبت و صاحب این رنگ است. و نیز برای دلالت بر نقل از مصدر به اسم است، همانند تاء در معجزة. و اما توضیح آیۀ «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ‏ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ» بقره: 138 و ربط آن به آیات قبل ..... @DUROUS_ALSHABAB
( ) در دربارۀ معنای واژۀ «أوّل» دو نظریه از ادباء نقل شده است: 1. اول یعنی (ابتداء الشیء) خواه دوم و ادامه ای داشته باشد یا نداشته باشد. 2. اول یعنی (نخست) و تنها در جایی به کار می رود که دومی داشته باشد. سیوطی بعد از نقل این دو نظریه، با هدف نشان دادن تأثیر این اختلاف در فقه، مثالی از فقه عامه (اهل تسنّن) در طلاق ذکر می کند: اگر مردی به زن خویش بگوید: (اگر اولین فرزندی که به دنیا می آوری، پسر باشد؛ پس تو مطلقه ای) و از قضا آن زن نگونبخت، پسری بزاید، و بعد از آن دارای فرزند نشود. بنابر نظریۀ اول، آن زن مطلقه است. ولی بنابر نظریه دوم، آن زن مطلقه نیست و در کابین شوهر خویش است. متن سیوطی در همع الهوامع شرح جمع الجوامع في النحو، ج‏2، ص: 115 الصحيح أن «أول» لا يستلزم ثانيا، و إنما معناه ابتداء الشي‏ء، ثم قد يكون له ثان و قد لا يكون، تقول: هذا أول مال اكتسبته، و قد تكتسب بعده شيئا و قد لا تكتسب، و قيل: إنه يستلزم ثانيا كما أن الآخر يقتضي أولا، فلو قال: «إن كان أول‏ ولد تلدينه‏ ذكرا فأنت طالق» فولدت ذكرا و لم تلد غيره؛ وقع الطلاق على الأول دون الثاني. @DUROUS_ALSHABAB
(بقلة_الحمقاء) سلام الله علیها یکی از کارهای بنی امیه (علیهم لعنة الله) و تغییر بود. برای توضیح این نکته مثالی می آورم که در همۀ کتاب های درسی و غیر درسی ما موجود است. حتما شما هم ترکیب (یا ) را در در بحث اضافۀ شیء به نفس را خوانده اید. مقدمه: قبل از توضیح مقصود اصلی مقدمه ای پیرامون این مثال ذکر می کنم: با توجه به اینکه هدف از اضافۀ معنویه ؛ تخصیص مضاف یا تعریف آن است، سؤالی ذهن نحویین را به خویش مشغول ساخته است: آیا اضافۀ یک واژه به واژۀ دیگری که در مصداق با هم متحدند، جایز است؟ کوفیین می گویند: «اختلاف لفظی» برای جواز اضافه کفایت می کند. مانند: یوم الخمیس (روز پنجشنبه) و (بذر حمقاء) و مسجد الجامع ولی بصریین می گویند: تخصیص یا تعریف یک چیز با واژۀ دیگری که از نظر معنایی و مصداقی با مضاف متحد است امکان ندارد و لذا باید مثال های فوق را تأویل برد. در زبان فارسی نام گیاهی است که عرب آن را (پَر پَهن) می نامد و نام های دیگرش و است. مرحوم کلینی (متوفی329) در کافی ؛ و برقی (متوفی274 یا 280) در کتاب محاسن بابی به نام فرفخ نگاشته اند و احادیثی در این باره نقل نموده اند. نیز در باب (کاسنی) نیز از این سبزی یاد کرده اند. ادیبانی که به بررسی این مثال پرداخته اند می گویند: این سبزی را می گویند زیرا در مسیل (محل عبور آب) می روید و لذا پیوسته آسیب می بیند و نمی تواند زیاد رشد کند. در اما وقتی به روایات مراجعه کنیم برای این سبزی چند ویژگی نقل می کنند: 1. پیامبر اسلام برای مداوا از آن استفاده کرده است. 2. این سبزی به خاطر خاصیت درمانی اش حضرت فاطمه سلام الله علیه قرار گرفت. 3. این سبزی را می نامیدند زیرا حضرتش این سبزی را دوست می داشت. 4. سند برخی از روایات متعدد مربوط به این سبزی که در بابهای مختلف کتابهای حدیثی قرن سوم نیز یافت می شود ، سند حسن است و برخی نقل کلینی و برقی را برای اعتماد کافی می دانند. : 5. تغییر و رایج در بنی امیه به خاطر کینه ای که از حضرت زهراء در دل می پروراندند نام این سبزی را از به تغییر دادند. متن برخی از روایات: 1. عَنْ فُرَاتِ بْنِ أَحْنَفَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَيْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ بَقْلَةٌ أَشْرَفُ وَ لَا أَنْفَعُ مِنَ الْفَرْفَخِ وَ هُوَ ع ثُمَّ قَالَ لَعَنَ اللَّهُ هُمْ سَمَّوْهَا بُغْضاً لَنَا وَ عَدَاوَةً لِفَاطِمَةَ ع. 2- عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: وَطِئَ رَسُولُ اللَّهِ ص الرَّمْضَاءَ فَأَحْرَقَتْهُ فَوَطِئَ عَلَى الرِّجْلَةِ وَ هِيَ الْبَقْلَةُ الْحَمْقَاءُ فَسَكَنَ عَنْهُ حَرُّ الرَّمْضَاءِ فَدَعَا لَهَا وَ كَانَ يُحِبُّهَا ص وَ يَقُولُ مِنْ بَقْلَةٍ مَا أَبْرَكَهَا. 3. عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: «بَقْلَةُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الْهِنْدَبَاءُ، وَ بَقْلَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ الْبَاذَرُوجُ، وَ بَقْلَةُ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ الْفَرْفَخُ . علیهم السلام @DUROUS_ALSHABAB
چهارده غلط مشهور و ضبط صحيح آنها 1- كلمه «شعبده» به ضم شين از اغلاط مشهور بوده و صحيح آن به فتح شين است. 2- كلمه «عجوزه» با «هاء» از اغلاط مشهور بوده و صحيح آن بدون «هاء» است چه آنكه مذكر و مؤنث در آن يكسان است. 3- كلمه «علاوه» به فتح عين از اغلاط مشهور بوده و صحيح آن به كسر عين مى‏باشد. 4- كلمه «منصب» به فتح صاد از اغلاط مشهور بوده و صحيح آن به كسر صاد مى ‏باشد. 5- كلمه «لثه» به فتح لام و تخفيف ثاء به معناى گوشت بن دندان از اغلاط است و صحيح آن با ثاء مشدده است‏ 6- كلمه «مرسول» از اغلاط مشهور بوده و صحيح آن مرسل به فتح سين مى ‏باشد. 7- كلمه «مرثيه» به فتح ميم و كسر ثاء و تشديد ياء از اغلاط بوده و صحيح آن بدون تشديد ياء است‏ 8- كلمه «مساحت» به فتح ميم از اغلاط مشهور بوده و صحيح آن مساحت به كسر ميم مى‏ باشد 9- كلمه «مسقط الرّأس» به فتح ميم و فتح قاف از اغلاط بوده و صحيح آن به كسر قاف است‏ 10- كلمه «ميشوم» از اغلاط بوده و صحيح آن مشئوم يا مشوم مى ‏باشد. 11- كلمه «مرتضوى» و «مصطفوى» با ثبوت و او از از اغلاط مشهور است و صحيح آن با سقوط واو مى‏ باشد زيرا در منسوب اسماء خماسى الف ساقط مى‏ گردد. 12- كلمه «شجاعت» با ضم شين از اغلاط بوده و صحيح آن با فتح شين است‏ 13- كلمه «مصطكى» كه صمغ معروفى است با فتح ميم از اغلاط بوده و صحيح آن با ضم ميم مى ‏باشد 14- كلمه «شحنه» به فتح شين از اغلاط است و صحيح آن با كسر شين مى ‏باشد. منبع: كشكول چهارده تايى ذهنى مشتمل بر موضوعات و مطالب متنوع، ص: 184 سید محمد جواد ذهنی تهرانی (رحمة الله علیه) @DUROUS_ALSHABAB
سرف و تبذیر «سَرَف» یعنی: تجاوز از حدّ. جوهری آن را ضد «قصد» یعنی اعتدال و میانه روی دانسته است. نکته: اسراف و سَرَف هر دو به يك معنى است ولى به عقيده طبرسى: اگر تجاوز در جانب افراط باشد اسراف گفته ميشود و اگر در جانب تقصير باشد سرف (ذيل آيه 6 سوره نساء). در قرآن: استعمال آن در قرآن همه جا از باب افعال است‏. (زمر: 53.) إِنَّهُ لا يُحِبُ‏ ‏ (اعراف: 31) (نساء: 6) ‏_يُسْرِفُوا (فرقان:67) بَذر: پاشيدن تخم به اسراف كار مبذّر مي گويند زیرا مال را مي پاشد و متفرّق مي كند. راغب می گويد: تبذير به معنى تفريق است و اصل آن بذر پاشيدن است بعدا به طور به کسی که مال خويش را ضايع مي كند مبذّر گفتند «إِنَ‏ الْمُبَذِّرِينَ‏ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ» اسراء: 27 ابن مسکویه در بين «سرف» و «تبذير» می گوید: سرف عبارت است از جهل به اندازۀ حقوق مثلا كسى كه حقش هزار تومان به وى دو هزار تومان بدهند ولى تبذير عبارت است از جهل به مواقع و مواضع حقوق مثلا مالى را كه مستحقش زيد است بواسطه نادانى و جهل به عمرو دهند. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
فرق (به فتح ضاد) و (به ضم ضاد) ابوالبقاء در کتاب کلیات و نیز زمخشری در کشاف گفته اند: ضَرّ (به فتح): به معنای مطلق ضرر است. (بر هر ضرری اطلاق می شود) اما ضُرّ (به ضم): فقط بر ضررهای جسم و نفس، مثل لاغری و مریضی و بدحالی؛ اطلاق می شود. در قرآن: ضَرّ به فتح پيوسته در مقابل نفع آمده است، مثل «لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» (مائده: 76) و «يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» (حج: 13) اما ضرّ به ضم هيچ وقت در مقابل نفع به کار نرفته است. گاهی به معنای بدحالی و مریضی «يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ ...» (يوسف: 88) و «وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ. فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ» (انبيا: 83 و 84) و گاهی در مقابل رحمت: «وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ» (روم: 33) و گاهی در مقابل خير به کار رفته است مثل: «وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ» (انعام: 17) https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
آیا همۀ انسانها ناشکیبا و بخل اند یا استثنا هم دارد؟ إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (سوره معارج؛ آیه19) هلوع از ریشۀ «هَلَع» به معنای نالیدن ازروی حرص است. طبرسی در مجمع البیان می نویسد: «الْهَلُوعُ‏ الشّديد الحرص الشّديد الجزع» فیروز آبادی در قاموس اللغة گفته: الهَلوعُ: من يَجْزَعُ و يَفْزَعُ من الشَّرِّ، و يَحْرِصُ و يَشِحُّ على المالِ، أو الضَّحورُ لا يَصْبِرُ على المَصائِبِ. هلوع كسى است كه از شرّ و ضرر مينالد (ناشکیبایی می ورزد) در حالی که بر مال حريص و بخيل (آزمند) است. معنای آیۀ فوق: همانا انسان آفریده شده است در حالی که بسیار ناشکیبا و بخیل است. به گونه ای که: إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (21) یعنی: آنگاه كه ضرر بيند می نالد و آنگاه كه مال يابد بخل می ورزد از آیۀ فوق: إِلاَّ الْمُصَلِّينَ (22) الَّذينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23) وَ الَّذينَ في‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24)لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25) وَ الَّذينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (26) وَ الَّذينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) کسانی که ویژگی های زیر را دارند، از نالیدن در ناملایمات و بخل و آزمندی در زمان دارایی و توانگری به دور اند: 1. نمازگزاران مداوِم بر نماز 2. کسانی که در اموالشان، بهره ای مشخص، برای گدایان و محرومان است. 3. قیامت باورانِ ترسان از عذاب الهی https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
ابن فارس در کتاب معجم مقاییس اللغة دو معنای وضعی برای واژۀ ‏ ذکر می کند: 1. خالص ترین و برترین جزء هر چیزی را «قلب» می گویند. (قَلْبُ‏ الإنسان و غيره، سمّى لأنّه أخلص شي‏ء فيه و أرفعه، و خالص كلّ شي‏ء و أشرفه قلبه.) 2. برگرداندن و وارونه کردن (قَلَبْتُ‏ الثوبَ قلبا). «وَ إِلَيْهِ‏ تُقْلَبُونَ»‏(عنكبوت:21) يعنى: به سوى او برگردانده می شويد؛ مثل‏ «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏» (بقره: 28) چون به باب تفعیل برود، (تقليب: بر گرداندن) براى كثرت و مبالغه است‏. «لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ» (توبه: 48). یعنی: از پيش فتنه جوئى كرده و كارها را بر تو آشفته نمودند. در باب انفعال نیز معنای مطاوعه دارد (انقلاب: انصراف و برگشتن) «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ‏ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ»‏ (مطففين: 31) یعنی: و چون نزد اهلشان بر گشتند شادمان برگشتند. در باب تفعّل نیز معنای لازم دارد. در معنای «الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ. وَ تَقَلُّبَكَ‏ فِي السَّاجِدِينَ‏» (شعراء: 218 و 219) و اینکه مراد از «» چیست، اختلاف به حدی است که می توان درباره اش مقاله نوشت. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (توحيد: 1) واژۀ أحد از ریشۀ (وحد) دو استعمال دارد: 1- ، به معنای يكى و يك نفر؛ «إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ‏ الْمَوْتُ» (بقره: 180) یعنی: آن گاه كه‏ مرگ يكى از شما رسيد. اگر این در سياق نفى و شبه نفی واقع شود، افاده عموم می كند،‏ «وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ‏ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» (بقره: 102) آنان (ساحران) به هيچ كس به و سیلۀ سحر ضرر نمی زدند جز به اذن خدا. أحد، إحْدَى است: «هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى‏ الْحُسْنَيَيْنِ» (توبه: 52) 2- (صفت مشبهه) به معنى يكتا و بى‏همتا این واژۀ در اين استعمال فقط بر خدای تعالى اطلاق می شود. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
واژۀ «هَود» به فتح هاء به دو معناست: 1- رجوع و توبه: «إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ»‏ (اعراف؛ 156) يعنى: ما به سوى‏ تو باز گشتيم. 2- داخل شدن در دين يهوديّت (هَادَ؛ تَهَوَّدَ) يعنى: به دين يهوديّت داخل شد. «وَ عَلَى الَّذِينَ‏ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ» (انعام؛146) یعنی: بر آنان كه يهودى شدند هر ناخن دارى را حرام كرديم. واژۀ «هُود» به ضمّ هاء: اسم به معنای (يهود) است‏: «وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ‏ هُوداً أَوْ نَصارى»‏ (بقرة؛ 111) یعنی: گفتند هرگز داخل بهشت نشود مگر كسی كه يهودى يا نصرانى باشد. : دربارۀ واژۀ به ضمّ هاء، سه قول است: 1-جمع مکسّر (اسم فاعل به معنای: «تائب») است مثل عائذ و عُوذ؛ و مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است. 2-مصدر است و اطلاقش بر مفرد و مثنّی و جمع است. 3-مخفّف است که یائش حذف شده است. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
مرء 1 (مرد) (زن) ¬_لغوی معناشناسی مرء: واژۀ «مرء» که در اصل در توصیف خوردنی ها به کار می رود، به معنای گوارا و خوشایند است. راغب در کتاب مفردات می گويد: ‏ء یعنی: سر معده (لوله ای كه یک طرفش به معده و طرف دیگرش به حلقوم متصل است. و الطعامُ یعنی: غذائى كه با طبع آدمى و شيرۀ مرى و دستگاه گوارش سازگار است. خداوند دربارۀ مهریۀ ای که برخی زنان به شوهر خویش می بخشند می گوید: «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً» (سوره نساء: 4) یعنی: ؛ پس اگر چيزى از آن (مهریه) را با ميل و رضايت خود به شما بخشیدند، آن را با راحتی و گوارا بخوريد. طبرسى می گوید: ‏ء گوارا و دلچسبى است كه نقصانى ندارد و مرى‏ء آنست كه خوش عاقبت، تامّ الهضم و بى‏ضرر باشد. ابوهلال عسکری در فروق اللغة می نویسد: ‏ء عبارتست از: خالص بدون کدورت و ناصافی. و برای توصیف غذا و هر چیزی که فاسد نشده است به کار می رود. و ‏ء یعنی: خوش عاقبت. (مري‏ء ما فعلت) یعنی: آنچه انجام دادم به خوشی رو به پایان است. ..... ادامه دارد https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
مرء 2 (مرد) (زن) معناشناسی مروّة یا مروءة عبارتست از: اخلاق و صفات پسندیده ای که در مردان وجود دارد، مانند: شجاعت و غیرت و دفاع و تلاش و تحمّل سختی و استقامت. مرحوم مصطفوی در کتاب فی کلمات القرآن الکریم می گوید: (مرد) و مَرْأَة (زن) از ریشۀ سریانی و آرامی مشتق شده است. فرهنگ تطبيقى- آرامى: مار، مارى مرد، آقا. فرهنگ تطبيقى- آرامى: مارت بانو. فرهنگ تطبيقى- سرياني: مرى، مرا مرد. فرهنگ تطبيقى- سرياني: مرتا زن. معناشناسی و از آنچه گفته شد معلوم می شود که بین (مرد) و معنای لغوی اش مناسبت است. زیرا: مرء یعنی: مردی که دارای صفا و جذبه است. در حالی که رجل یعنی: انسانی که از جنس مذکر است. معناشناسی و و پس زن را از این رو یا إمرأة می گویند چون همواره مایۀ خوشی مرد و بلکه خانوادۀ خویش است. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
مرء 3 (مرد) در قرآن: گاه به معنای انسان به کار می رود؛ مانند: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ. وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ‏» (عبس: 34- 36). معلوم است که قرينه‏ «صاحِبَتِهِ» می فهماند منظور از مرء انسان است. «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ‏ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ‏» (انفال: 24) گاه به معنای مرد است: «ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ‏ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ‏» (بقره: 102). و «يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ‏ امْرَأَ سَوْءٍ» (مريم: 28) https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
بازخوانی دیدگاه‌ های دانشمندان مسلمان در معنا و اشتقاق «ربّ».pdf
459.1K
مقاله بازخوانی دیدگاه‌ های دانشمندان مسلمان در معنا و اشتقاق «ربّ» چکیده : با توجه به اهمیت و جایگاه محوری اسم «ربّ» در نظام معنایی قرآن کریم، در این مقاله با نگاهی تاریخی ـ انتقادی به بازخوانی دیدگاه‌های دانشمندان مسلمان در مورد واژه «ربّ» و اشتقاق و معنای آن پرداخته می‌شود؛ تا ضمن دستیابی به تصویری روشن از روش‌های مورد استفاده در معناشناسی واژگان قرآنی و نتایج حاصل از آن، نقاط قوت و ضعف آن‌ها آشکار گردد و زمینه استفاده از روش‌های روزآمد جهت رفع نارسایی‌های موجود فراهم آید. از مجموع اقوال و شواهد مورد استناد فرهنگ‌نویسان متقدم چنین برمی‌آید که واژه «ربّ» ـ که همگی آن را از ریشه مضاعف رب‌ب دانسته‌اند ـ در زبان عربی پیش از اسلام در معنای «مالک» به کار می‌رفته ‌است، و حتی برخی، مبدأ اشتقاق «ربّ» را «تربیة» (از ریشه ناقص رب‌و) دانسته‌اند. با توجه به دیدگاه‌ دانشمندان مسلمان در باب اشتقاق و لزوم قرابت توأمان ریشه و معنا، فرهنگ‌نویسان متقدم می‌بایست «ربّ» را واژه‌ای جامد تلقی می‌کردند چرا که از سویی پیوند معنایی میان صورت اسمی «ربّ» با کاربردهای فعلی ریشه رب‌ب روشن نبوده است و از سوی دیگر، پیوند میان ریشه‌های رب‌ب و رب‌و. ... https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
فرق و آیه ۸۵ سوره نساء (مَّن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَّهُ نَصِيبٌ مِّنْهَا وَمَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقِيتًا) برخی همچون علامه طباطبایی کفل و نصیب را به یک معنی دانسته اند، لذا یکی از عزیزان سؤال کرد علت اختلاف تعبیر در آیهٔ فوق چیست؟ چرا برای حسنه از واژه نصیب و برای سیئه از واژه کفل استفاده کرده است؟ «کِفْل» (بر وزن طفل) در اصل، به معنای (قسمت عقب پشت حیوان) است که سوار شدن بر آن ناراحت کننده می‌باشد، و به همین جهت، هرگونه گناه و سهم بد را «کِفل» می‌گویند و نیز به کاری که سنگینی و زحمت داشته باشد «کفالت» گفته می‌شود. و نیز به معنای بهره‌ای است که نیاز انسان را بر طرف کند، و ضامن را از این رو «کفیل» گویند که، مشکل طرف مقابل را کفایت کرده و بهره و نصیب او را به او می‌دهد. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB
معنای صیغه امر در کلام امامان معصوم صاحب معالم پس از اثبات ظهور صیغه امر در وجوب بین ظهور صیغه امر در (قرآن و حدیث پیامبر) و (حدیث اهل بیت) فرق می گذارد. او می گوید: بر پایه و و باید بگوییم: «موضوع له صیغه امر وجوب است». اما با توجه به کثرت استعمال امر در استحباب از سوی ائمه اطهار ، نمی توان بلافاصله و با تمسک به اصل حقیقت، امر در کلام اهل بیت را بر معنای حقیقی (وجوب) حمل کرد. زیرا کثرت استعمال صیغه امر برای استحباب در زبان ائمه، مانع اجرای است. به عبارت دیگر: در بین و هیچ کدام بر دیگری ترجیح ندارد. پس برای ترجیح یکی از وجوب و استحباب، باید به قرائن خارجی تمسک کرد و عند عدم القرینه کلام مجمل خواهد بود. منبع: معالم الدین، ص ۵۳ و يستفاد من تضاعيف احاديثنا المروية عن الائمة : ان استعمال صيغة الأمر في الندب كان شايعاً في عرفهم، بحيث صار من المجازات الراجحة المساوى احتمالها من اللفظ الاحتمال الحقيقة عند انتقاء المرجح الخارجي، فيشكل التعلق في اثبات وجوب أمر بمجرد ورود الأمر به منهم. https://eitaa.com/DUROUS_ALSHABAB