eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
14.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
346 فایل
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_والعافیه_والنصر #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5775904403714215859.mp3
14.42M
📋 انگار نه انگار، دیروز همین جا یکی خورد به دیوار (س) کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ انگار نه انگار، دیروز همینجا یکی خورد به دیوار انگار نه انگار، یه زن رو زدن بین انظار انگار نه انگار، دیروز یه بچه شهید شد با مسمار انگار نه انگار، اونقد زدند دستش افتاده از کار بی‌حیا تر این کوچه، کوچه کوفه و شامه سخت‌تر از روضه‌ی سیلی، روضه سنگ رو بامه انگار نه انگار، می‌بینه از روی نیزه علمدار انگار نه انگار، توو دست و پا سر میوفته هزار بار انگار نه انگار، ناموس پیغمبره توی بازار *شاعر: ✍ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 📋 شب است و غم و درد و الم و تابش مهتاب (س) حاج ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب است و غم و درد و الم و تابش مهتاب، در آن شهر پر از ظلم، به جز مردم یک خانه، همه خواب، همه خواب، و جز هِق هِق آهسته‏ی یک مرد، و یا ناله‏ی آرام دو سه کودک بی تاب، اگر گوش کنی می شنوی زمزمه‏ی ریختن آب اگر چه همه خوابند، ولی در دل آن خانه پر از ماتم و غوغاست، که این شب، شب بی مادری زینب کبراست، شب اصلی ضربت زدن حضرت مولاست، شب غسل گل یاس علی حضرت زهراست علی بود وَ یک زانوی لرزان، علی بود و غم تازه یتیمان، علی بود وَ آن اشک روان، سینه‏ی محزون پر از درد، وَ آن گریه‏ی پنهان، علی بود، وَ یک یاس شهیده، همان شیر خدا، حیدر کرار وَ رنگی که ز رخسار پریده، همان فاتح خیبر، که قدش سخت خمیده، علی بود، همان همسر زهرا، که چندی است به جز فاطمه از مردم آن شهر سلامی نشنیده، علی بود وَ رخساره‏ی زهرا که سه ماه است ندیده علی بود و دلی خسته در آن بارش غمها، علی بود وَ اسماء، کنار بدن خسته‏ی زهرا، در آن نیمه شب ساکت و خلوت، همان نیمه شب غصه و غربت، شب هجر، شب اوج مصیبت، شب مرگ علی، شب مرگ گل یاس، علی کرد نگاهی سوی اسماء، که بریز آب روان بر روی گلبرگ گل یاس وَ با اشک نگاهی به تن فاطمه اش کرد و چنین گفت: عزیز دل حیدر، مددی کن که دهم غسل تنت را، کمک کن که بشویم بدنت را، وَ با نام خدا غسلِ گل یاس شد آغاز، خدا داند از آن لحظه که شد چشم علی سوی گلش باز علی بود وَ قلبی که به اندازه‏ی یک فاطمه غم داشت، علی بود وَ بازوی کبودی که ورم داشت وَ دستان علی بر گل زخم بدن فاطمه اش خورد، علی زنده شد و مرد، نفس در دل او حبس شد و سوخت، علی چشم به چشمان گلش دوخت، وَ آن بغض که در سینه نهان داشت رها شد، دوباره قد او خم شد و تا شد، وَ روح از بدنش رفت و جدا شد، سرش را به روی شانه‏ی دیوار زد و زار زد و گفت:، نگفتی به علی فاطمه یک بار، از این زخم وَ از قصه‏ی دیوار، از این اذیت، آزار، از این سینه و از لطمه‏ی مسمار، خدایا چه کند حیدر کرار؟! همه عالم هستی، فغان گشت و ز آه دل آن رهبر مظلوم، وَ از اشک یتیمیّ حسین و حسن و زینب و کلثوم، به جز زمزمه‏ی ریختن آب، از آن خانه صدائی به سما رفت، که تا عرش خدا رفت، صدای طپش یک دل خسته، که بندش شده پاره وَ از ریشه گسسته، صدای کمرِ کوه، که از غصه شکسته فقط آه کشید آه، علی با مدد فاطمه استاد روی پا، وَ چنین گفت به اسما، بریز آب به روی گل حیدر، ولی سعی کن آرام بریزی که یاسم شده پرپر، بریز آب ولی سعی کن آرام بریزی که گلم خسته‏ی خسته است، بریز آب ولی سعی کن آرام بریزی، که پهلوش شکسته است علی شست تنش را، و َبا گریه چنین گفت به زهرا: شدی پرپر و این شهر نفهمید، که گل طاقت این اذیت و این همه آزار ندارد، تو رفتی و علی یار ندارد، وَ در مردم این شهر طرفدار ندارد، گذشت از من و تو قصه ولی کاش به گلبرگ شقایق بنوسیند، که گل تاب فشار در و دیوار ندارد ... *شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 (س) (س) شروع کرد بندهای روسری رو آروم آروم گره‌هاش و باز کرد، تا اومد گره رو باز کنه دید حسن یه فریادی زد:« آه! مادر». راز بین حسن و مادر برملا شد. امیرالمومنین به امام حسن و امام حسین گفت:« من و اسماء این بدن و غسل میدیم فقط شما مواظب زینب باشید، زینب نباید خون ببینه؛ زینب نباید بازوی شکسته ببینه؛ زینب نباید این صحنه‌ها رو ببینه؛ ولی بزار زینب ببینه، بزار زینب نگاه کنه غسل شبونه رو یاد بگیره؛ بزار زینب غسل زیر پیراهن و یاد بگیره؛ بزار زینب غسل بدن شکسته رو بلد بشه؛ یه شبی این غسل به دردش می‌خوره. زن غساله اومد این بدن و غسل بده دیدن عقب عقب داره فرار می‌کنه. کجا؟! من این بدن و غسل نمیدم. همه جای این بدن شکسته‌ست، همه جای این بدن سیاهه... یهو بی‌بی بدو بدو اومد کار خودمه من یاد گرفتم، من اون شبی که مدینه بابام بدن مادرم و غسل میداد یادمه بلدم؛ بلدم چه جوری غسل بدم. بابام اینجوری غسل میداد؛ بابام به اسماء میگفت اسماء آروم آب بریز... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
. 📋 حضرت زهرا (س) (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ غسل تموم شد، بچه‌ها معلومه یه طرف دیگه‌ای بودند غسل مادر و ندیدند. صدا زد علی:« حسن! حسین! بیاین برای آخرین بار مادرتون و ببینید. فقط آروم، کسی بلند گریه نکنه». می‌خواد بند آخر کفن و ببنده حسن و حسین اومدند خودشون و انداختند رو بدن بی‌جان مادر. امیرالمومنین قسم می‌خوره میگه به خدا قسم دیدم بندای پایینی کفنم باز شد. دوتا دستاش و از توی کفن بیرون آورد. دستاش و بیرون آورد یکی گردن حسن، یکی گردن حسین. سه ماهه اینجوری حسین و بغل نگرفته، سه ماهه اینجوری حسن و بغل نگرفته... یکی گردن حسن، یکی گردن حسین. شاید چند ثانیه‌ای، چند دقیقه‌ای این صحنه طول کشیده باشه. سریع از آسمان ندا اومد یاعلی! بچه‌ها رو از بدن فاطمه جدا کن، ملائکه طاقت دیدن ندارن... قربونت برم حسینم بسه دیگه، حسنم بسه؛ دورتون بگردم بسه دیگه؛ ببینید زینبم داره نگاه می‌کنه، بلند شید. شما مردای این خونه‌اید بلند شید، زینب داره نگاه می‌کنه الان جون میده‌ها بلند شید... بچه‌ها رو با نوازش از رو بدن مادر جدا کرد، کار تموم شد. صدا زد:« حسن!». - جونم بابا - بدو برو سلمان و خبر کن. دیگه من طاقت ندارم، دیگه پاهام نمی‌کشه؛ بگو سلمان اقلاً بیاد کمک کنه. حسن بدو رفت در خونه‌ی سلمان زد، سلمان! بدو خودت و برسون. چه خبره؟! شبیه چی شده؟! - آخ سلمان مادرم و بابام شسته می‌خوایم ببریم. - شبیه؟! توو دل این شب، توو این تاریکی؟! - آره. - چرا به ما نگفتی؟! - مادرم سفارش کرده کسی نباشه، کسی نشنوه، کسی نبینه. سلمان بدو بدو اومد، اومد توو خونه‌ی مولا، وای چه خبره توو خونه! وسط حیاط خونه یه تابوت گذاشته، بدنم یه طرفه علیم یه طرف زانوهاش و بغل گرفته؛ حسینم یه طرف، زینبم یه طرف... همچین که سلمان اومد توو خونه، علی چشمش به سلمان خورد آه! سلمان... سلمان و بغل گرفت انقدر دوتایی گریه کردند. سلمان دیدی چی شد؟! سلمان دیدی مردم شهر با علی چی کار کردند ؟! - آقا به من بگو چی کار کنم؟! چه کاری از دست من برمیاد؟! - سلمان کمک علی باش، تو از مایی؛ کمک من کن؛ من دیگه دستام، بازوهام، پاهام طاقت نداره. امیرالمومنین فرمود:« سلمان! تو کمک من باش، من جلوی تابوت و می‌گیرم تو هم عقب‌تر؛ تابوت و بلند کردند. یهو دید بچه‌ها - بچه‌ها شما هم می‌خواید بیاید؟! - قول باید بدیدا، همین الان به بابا قول بدید توو کوچه حرفی نزنید؛ داد نزنید، گریه نکنید. - باشه بابا. فقط به ما اجازه بده بیایم تشییع جنازه. آروم آروم تابوت و بلند کردند، به عزت و شرف لا اله الا الله. توو کوچه امیرالمومنین جلوی تابوت داره میره، بچه‌ها هم عقب تابوت دارن میان. یهو یه نقطه از کوچه که رسیدن دیدن حسن رو زمین نشست. تابوت و زمین گذاشتن زیر بغلای حسن و گرفتند؛ چی شده؟! چرا اینجوری گریه می‌کنی؟! مگه قول ندادی داد نزنی؟! صدا زد: سلمان! دست به دل حسن مگذاز، این چیزی که من اینجا دیدم نه حسین دیده، نه بابا علی دیده. یه رازی بین من و مادر بوده توو این دلم مونده بزار الان بگم همه بفهمند چرا من اینجوری دارم گریه می‌کنم. سلمان! همینجا با مادر می‌رفتیم، دست توو دست مادر. مادر با من حرف می‌زد؛ مادر دست من و گرفته بود؛ من و می‌کشوند به سمت خونه. اما یه مرتبه دیدم روبه‌رومون چند نفر جلومون و گرفتند. کجا؟! من اومدم جلو فهمیدم اینا برای چی اومدند، سلمان! یه مرتبه دیدم دستش رو بالا برد، نه یه دست دو دستش و بالا برد... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
4_5775904403714215864.mp3
9.14M
📋 مونده روی زمین پیکر تو رها (ع) کربلایی سیدرضا نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ مونده روی زمین ، پیکر تو رها السلامُ علیٰ مَن دَفَنَ اهلِ قُریٰ خواهرت اگه نیست ، رفته شام بلا ریگ و رمل بیابان برات گرفتن عزا همه منتظرن، مادرت برسه کاش صدای برادر به خواهرش برسه دست قاتل اگه، به سرش برسه آخ خدا به داد موی دخترش برسه ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ‌
. 📋 گر چه همه رد می‌کنند از خود گدا را (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گر چه همه رد می‌کنند از خود گدا را آقا محبت کن صدا کن اسم ما را من نوکر خوبی برای تو نبودم خیلی اذیت کرده‌ام آقا شما را کج می‌روم وقتی هوایم را نداری کج می‌گذارم روی هم سنگ بنا را بنشان هم اکنون مادرم را در عزایم آزار دادم من تو را صاحب عزا را پشت درم، درمانده‌ام، در را نبندید از خود مرانی این گدای خرده پا را بی‌آبرویی آمده، ای آبرودار بی‌وقت آمد، آمده وقت مدارا اول گرفتی دست‌های خالی‌ام را آخر پذیرفتی من یک لاقبا را چشمی که گریه می‌کند دار و ندارد درمان نکن این عاشق درد آشنا را یک بار شد چشم انتظارت را نبخشی وقتی به لب دارم نوای کربلا را محض گل روی ابوفاضل عوض کن حال و هوای نوکر سر به هوا را زهرا کنار علقمه پهلو (بازو) گرفته چون دیده بر روی زمین دست جدا را ای کاش می‌شد از تن او در بیارند آرام، تیر و آهن و سرنیزه‌ها را مشکی که پاره بود را بردند خیمه گفتند این هم مشک و این هم آب گوارا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
. (س) (س) (س) (ع) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تو شاهکار عشق بازی در زمینی تو دست پنهان خدا در آستینی اُمُّ الادب، اُمُّ الوفا، اُمُّ البنینی دلگرمی نسل امیرالمونینی در پیشگاه تو ادب تعظیم کرده قرص قمر میر عرب تعظیم کرده مانند نور آمدی تابیدی و بعد با دست زهرا مورد تأییدی و بعد خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم من آمدم دستان زینب را ببوسم دیدی چگونه گریه‌کن‌ها گریه کردند غم‌دیده‌ها با یاد زهرا گریه کردند با نغمه‌ی لبهای مولا گریه کردند یا فاطمه می‌گفت هرجا گریه کردند آن روز تنها خواهش قلبت همین شد یا فاطمه تبدیل بر ام‌ البنین شد شهر مدینه در هیاهو زین خبر شد شکر خدا ام البنین صاحب پسر شد اما کلامی باعث خون جگر شد زخم زبان‌ها بر دل تو نیشتر شد گفتند با تو بعد از این کم می‌گذارد بر این یتیمان دیگر او کاری ندارد اما دهان یاوه‌گویان را تو بستی پای قرار خویش با زهرا نشستی دیدن از جام رضای یار مستی چون رشته‌ی فرزند و مادر را گسستی گفتی اگرچه بین‌تان خیلی عزیزم در خانه عباسم غلام و من کنیزم زینب تو را با نور ایمان آشنا کرد با یک نظر دلداده‌ی آل عبا کرد بر آتش عشقش تو را هم مبتلا کرد آن قدر پیشت صحبت کرببلا کرد تا اینکه شاخ و برگ‌هایت پُر ثمر شد دار و ندارت چهار فرزند پسر شد کم‌کم پسرهای تو بال و پَر گرفتند دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند درس شجاعت از خود حیدر گرفتند بوی امیر فاتح خیبر گرفتند گویم ز اوصاف عظیم تو همین حد زینب پس از زهرا تو را مادر صدا زد ای وای از روزی که قلبت را شکستند حجاج زهرا بار بیت الله بستند دیدی همه سرها گرفته روی دستند با چه شکوهی بین محمل‌ها نشستند بر زانوی عباس زینب پاگذارد شُکر خدا که محمل او پرده دارد اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت با دیدن یک صحنه‌ای چشم تو تَر گشت از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت باور نمی‌کردی ولی دل با خبر گشت بالاترین روضه همین در عالمین است از راه آمد زینب اما بی حسین است فریاد زد اُمُّ البنین گیسو سپیدم مادرنبودی عصر عاشورا چه دیدم از خیمه تا گودال با زحمت دویدم با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم اُمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند مادر نبودی گوش کن پس این خبرها از داغ عباس تو خم گشته کمرها واشد به روی من نگاه رهگذرها چادر به سر دارد دویدن دردسرها عباس رفت و آبروی خواهرش رفت دعوا شد و چادر ز روی خواهرت رفت اُمُّ البنین اول دو بازویش بهم ریخت تیری رسید و چشم و ابرویش بهم ریخت ضرب عمودی آمد و رویش بهم ریخت تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت عباس نامردی عمود آهنین خورد بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد دروازه‌ی کوفه قیامت ساختم من بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من تا چشم روی نیزه‌ها انداختم من در یک نظر عباس را نشناختم من از درد غیرت صورتش چرخاند مادر بستند او را تا به نیزه ماند مادر *شاعر : ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .📋 حال و هوای بچه‌های امیرالمومنین با نام فاطمه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دید امیرالمومنین میگه:« فاطمه» دید امام حسن یه جوری نگاه می‌کنه، فاطمه؟! حسین جان بابام داره مادر و صدا میزنه میگه:« فاطمه» زینب میره یه طرف خونه زانوهاش و بغل می‌کنه، مادر جان! فاطمه جان! دید حال و هوای بچه‌ها رو اومد محضر امیرالمومنین: - آقاجان! میشه دیگه من و با این اسم صدا نزنید، آخه شما که میگید فاطمه بچه‌ها یاد مادرشون می‌افتند. تا میگی فاطمه امام حسن یه طرف میره، هی زیر لب داره میگه نزن!... بد زدنت، جلو چشای حسنت
4_5895348887324986787.mp3
20.46M
📋 مادر گفتی برات روضه بخونم حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مادر گفتی برات روضه بخونم باشه ولی بعید می‌دونم دووم بیاری به جای روضه‌ی بچه‌هات گفتی بگم از حسین برات دلش رو داری دلش رو داری داداشم غریب شد زدن تکیه‌گاهش و که رو خاک، خد التریب شد دور از چشای خونی عباس، شیب الخضیب شد داداشم غریب شد تنها نبود توی گودال، غلغله بود اگه عباست رفت، شمر بود، حرمله بود « آه! از روزگار بی علمدار آه! از روزگار بی علمدار» مادر حسین که اومد از علقمه وقتی دیدم که قدش خمه یهو دلم ریخت وقتی سرو به روی نیزه بستن دل رقیه رو شکستن حرم بهم ریخت، حرم بهم ریخت دلم رو سوزوندن نبودی ببینی پای ما رو، کجا کشوندن دختر امام و توی بزم، حروم نشوندن دلم رو سوزوندن گریه نکن مادر، مرد با غافله بود اگه عباست رفت، شمر بود، حرمله بود « آه! از روزگار بی علمدار آه! از روزگار بی علمدار» مادر برات بگم از اون ازدحام از ماجرای کوفه به شام از تعنه‌هاشون با دست بسته می‌بردنم کوچه به کوچه آزردنم با خنده‌هاشون، با خنده‌هاشون توو هر کوچه بازار کتک می‌زدن زن و بچه رو، جلوی انظار تحمل نداشت سه ساله دیگه، این همه آزار تو‌و هر کوچه بازار رو دستامون جای، زخم سلسله بود اگه عباست رفت، شمر بود، حرمله بود « آه! از روزگار بی علمدار آه! از روزگار بی علمدار» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 📋 بنا بوده توی عالم فقط عباس قمر باشه حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بنا بوده / توی عالم / فقط عباس / قمر باشه بنا بوده / توو هر سختی / برا زینب / سپر باشه به جز عباس / کی میتونه / خاک پاشم / گوهر باشه میاد اسم / ابوفاضل / اگه حرف از / جگر باشه مثه حیدر، تو کرّاری تو مشکل گشاترین علمداری عجب رزمی چه سرداری مگه میشه ضربه‌هات نشن کاری « ابوفاضل... ابوفاضل ابوفاضل... ابوفاضل » چه تقدیری / از این بهتر / تویی مولا / منم نوکر اگه ساقی / تویی عباس / چه باکی از / مِی و ساغر توو هر میدون / توو هر جنگی / تویی اول /تویی آخر شده نقش / رو سربندت / مدد زهرا / مدد حیدر همه تشنه، تویی سقا بازم دست بکش روی سر دنیا توی چهره‌ت علی پیدا می‌جنگی تو معرکه مثه مولا « ابوفاضل... ابوفاضل ابوفاضل... ابوفاضل » از اون وقتی / که یادم هست / به سر شور و / شعف دارم دلم وقتی / که بی‌تابه / یعنی شوق /نجف دارم حلال زاده / یعنی اونکه / فقط مولاش / علی باشه اگه عبد / علی باشم/ یه دنیایی / شرف دارم نجف یعنی، تهِ دنیا نجف مِی خونه‌ی هر دل شیدا جنون یعنی، نم بارون یعنی جون بدم یه روز دم ایوون «علی مولا... علی مولا علی مولا مولا... علی مولا » ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
4_5895348887324986790.mp3
5.65M
📋 عالیه‌ی عرش معلاستی حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عالیه‌ی عرش معلاستی آینه‌ی عصمت زهراستی فاطمه‌ی دوم مولاستی خادمه‌ی زینب کبراستی جمله ملائک به رهت خاکبوس فاطمه‌ی بنت اسد را عروس! خادمه‌ات آسیه و هاجر است حرمتت از کعبه فراوان‌تر است تاج سرت فاطمه‌ی اطهر است ای صدف! عباس تو را گوهر است حیدر کرارِ مؤنث تویی بی کسم ای اُمِّ بنین کس تویی آه! که با این همه آه آمدم خسته‌تر از خسته‌ی راه آمدم مثل غلامان سیاه آمدم سوی تو یا بنت حزام آمدم گشته اغیثینیِ من زمزمه فاطمه یا فاطمه یا فاطمه *شاعر: ✍ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. بنام چشِ غرقِ بارون شده بنازم به لیلای مجنون شده شهیدی که سردار دلهای ماست شهیدی که پیروز میدون شده دل من تو هر لحظه و ثانیه اگر با شهیداست، نورانیه همینکه نشستم تو راه ظهور دعاهای قاسم سلیمانیه بیا زائر کربلاشو فقط تو تشییع، بشنو دعاشو فقط اگه میشه بشمار جمعیتو! ببین لشکر عاشقاشو فقط جگر داشت هنگام جنگ و خطر قوی بود تدبیرش از هر نظر شجا بود از منظر دشمناش شهیدی که می گفت وقت سحر؛ «پُر از ترکشم، ترکش روزگار بچین از تنم دونه های انار بسوزان منو، دود کن، محو کن کجا هستی ای بوسهء انفجار؟ شهادت تو افلاک، بندم نکرد دلم رفت، اما بلندم نکرد کشید و منو بین آغوش، بُرد ولی دلبر من پسندم نکرد فقط دست خالیمونو خوند و رفت دل عاشق ما رو لرزوند و رفت من از فتح بُستان به دنبالشم چشای تر من به در موند و رفت چقد زخم خوردم تو دامان عشق گرفتم شبونه گریبان عشق چقد از رفیقام، رسیدن به تو رسیدم کنارت به پایان عشق بیا مرگِ خونین در آغوش من بذا ماه من، سر روی دوش من عروس خیالی میدون جنگ! میشه حجله، بی تو سیاپوش من» شده آه، اون خنده هایی که نیست شده راه، مرد خدایی که نیست هنوز حاج قاسم علم دستشه دعا می کنه با صدایی که نیست ✍ .
یوسف، ای گمشده در بی‌سروسامانی‌ها! این غزل‌خوانی‌ها، معرکه‌گردانی‌ها سر بازار شلوغ است،‌ تو تنها ماندی همه جمع‌اند، چه شهری، چه بیابانی‌ها چیزی از سورۀ یوسف به عزیزی نرسید بس که در حق تو کردند مسلمانی‌ها همه در دست، ترنجی و از این می‌رنجی که به نام تو گرفتند چه مهمانی‌ها... «این چه شمعی‌ست که عالم همه پروانۀ اوست؟» این چه پروانه که کرده‌ست پرافشانی‌ها؟ یوسف گمشده! دنبالۀ این قصه کجاست؟ بشنو از نی که غریب‌اند نیستانی‌ها بوی پیراهن خونین کسی می‌آید این خبر را برسانید به کنعانی‌ها مهدی جهاندار.
جان بر لب است از غم جانان دعا كنيد شايد به سر رسد شب هجران دعا كنيد با چشمه هاي خالي و خشكيده نگاه در حسرت رسيدن باران دعا كنيد روزي هزار بار دعاي فرج كم است در آرزوي يار فراوان دعا كنيد هر جا كه ميرويد نجف مكه كربلا اينجا كنار شاه خراسان دعا كنيد يا ايهاالرئوف! شما واسطه شويد ما بي كسيم حضرت سلطان! دعا كنيد ما آمديم اذن محرم به ما دهيد آقا براي ماه عزامان دعا كنيد ما گريه مي كنيم كه يك روز جان دهيم از داغ خشكي لب عطشان دعا كنيد محمدعلي بياباني.
آبرویم را سرِ این نفس، آسان می برم مرگ را از خاطرم هنگام عصیان می برم تشنه ی معرفتم، این سو و آن سو می روم بهره ای اصلا از این دریای قرآن می برم؟! بنده ای حیرانم و جای کلام صاحبم از کلام دیگران بی فکر، فرمان می برم لوح دل، بی آب دیده از گنه عاری نشد اشک را با غفلتم از کوی مژگان می برم بعد از این حالا که یوسف هم خریدارم نشد چون زلیخا، خون جگر، سر در گریبان می برم من نمی بینم، نمی دانم، نمی فهمم ولی بهره ها از او در این دوران هجران می برم گرچه در هفته فقط یک جمعه یادش می کنم از دعایش روز و شب سود فراوان می برم بی پناهم، هر کجا رفتم جوابم کرده اند پس پناهم را به دربار خراسان می برم جام جانان را همیشه با وضو سر می کشم نام سلطان را فقط با چشم گریان می برم کربلا می خواهم و با صد امید و آرزو حاجتم را محضر آقا رضاجان می برم با توسل بر غم زهرا به مشهد می روم با توسل راه در دربار سلطان می برم ننگ بر اهل مدینه که علی فرموده است: همسرم را با قد خم بیت الاحزان می برم محمدجواد شیرازی.
از غم هجر کنم ترک جماعت گاهی می‌زند بر دل من شور محبت گاهی شب جمعه شد و یاد حرمت افتادم می‌چشم از غم هجران تو تربت گاهی سائلم... هر سحر از دور سلامت دادم شهریارا نظری کن به گدایت گاهی عبد دربار توام شکر، خدا را... اما کربلایی بده از باب رفاقت گاهی حاجتم چیز کمی نیست به من حق بده که می کشانم سخنم را به شکایت گاهی مرغ بی بال و پرم دانه نمی خواهم که بده در کنج حرم اذن اقامت، گاهی بدم اما تو کریمی و برای تو بد است ندهی دست گدا برگ زیارت، گاهی در حریم تو کریمان همه زانو زده اند چه حریمی... چه بهشتی... چه زیارتگاهی زاهدی گفت حرم جای کسی مثل تو نیست جای سگ نیست مگر کهفِ عبادتگاهی؟ هدف عاشق بیچاره مقرب شدن است گاه با روضه و با ذکر فضیلت گاهی کوه کَن گشتنِ فرهاد به ما ثابت کرد می رسد در ره معشوق مشقت گاهی بعد از این جای ضریح تو که رؤیام شده می زنم بوسه بر این پرچم هیئت گاهی اثرش بیشتر است از همه ی نافله ها با توسل به شما اشک مصیبت گاهی هر دو سخت است دلم را زده آتش، گاهی... ...روضه ی تشنگی و روضه ی غارت گاهی نیزه دار آمده پس لب نگشا بهر دعا می گذارد اثرش را خود نیت گاهی از تعجب همه گفتند: "رقیه... او بود؟!" کودکِ پیر شود موجب حیرت گاهی دق‌ دهد دیدن نعش پدری دختر را بدتر از درد یتیمی و اسارت گاهی محمدجواد شیرازی.
نیستی و بر لبم انگیزه‌ی لبخند نیست جز به دامان غمت دستم به جایی بند نیست طالعم با غم گره خورده، گره را باز کن حتم دارم که دلت راضی به این پیوند نیست روز مرگم باد روزی که بفهمم قلب تو ذره‌ای از این مَنِ پُر مُدّعا خُرسند نیست خوب می‌دانم وبال گردنت هستم؛ ببخش بهترین بابای دنیا حقش این فرزند نیست من به حق عمه‌ات سوگند خوردم، پس بیا خوب می‌دانم که بالاتر از این سوگند نیست کاش حرفی از اسارت، قتل یا غارت نبود کاش می‌گفتی مقاتل آنچه می‌گویند نیست محمد بیابانی.
2.31M
مناجات امام زمان با نوای کربلایی مجتبی 🎤 جمعه ۱۴۰۲/۱۰/۸ دشتی (مهدی زهرا) ################ غمی  در  سینه  دارم بیقرارم خدا   داند  دگر  طاقت ندارم اَلا   مهدی   زهرا   کی میایی عزیز  فاطمه  صبر  و   قرارم گل   نرگس  گل  یاس ولایت گلستانم  تویی   با   تو بهارم کنون که رفته ای بنگر‌  بحالم خزان گشته ز دوری لاله زارم غریب   و  بیکس  تنها  ترینم پریشان گشته بی تو روزگارم به هر آدینه بنشینم  به راهت به پایان می رسدکی انتظارم دعای ندبه  میخوانم به یادت نگه کن اشک من زار  و نزارم چه شب هاتاسحربیدارماندم بیا  مهدی  بیا   ای  غمگسارم ندارم  صبر و  آرامی مدد کن غمی  در  سینه  دارم بیقرارم بیقرار اصفهانی تو که یه گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد اللهم عجل لولیک الفرج.
4_5801095310323223368.mp3
3.35M
❣﷽❣ 🔳 🔳 به جایِ اشک می چکه خون از چشام میرسه تا آسمونا ناله هام جیگرِ سنگ آب شده از گریه هام چهار تا پسر داشتم چهار تا قمر داشتم چهار یلِ سردار و تیغِ دو سر داشتم هر چهار تا فدا سر فاطمه قربانیِ پسرِ فاطمه ... چهار تا پسر داشتم چهار تا قمر داشتم چهار یلِ سردار و تیغِ دو سر داشتم به جای اشک میچکه خون از چشام میرسه تا آسمونا ناله هام جیگر سنگ آب شده از گریه هام مدینه از ناله هام غوغا شده قد من هم مثل زینب تا شده صدای گریه م مثه زهرا شده چهار تا امیر داشتم چهار بچه شیر داشتم چهار اقیانوس تو قلبِ کویر داشتم عباسم برا حسین جون سپرد خوش حالم که پسرم آب نخورد چهار تا پسر داشتم چهار تا قمر داشتم چهار یلِ سردار و تیغِ دو سر داشتم کنار من دخترایِ فاطمه برا پسر هام گریونن همه رو لبشون روضۀ عباسمِ چهار تا شهید داشتم سروِ رشید داشتم پایِ ولی چهارتا ، عبد و مرید داشتم جون دادن فدائیام ، با حسین نالۀ روز و شبام ، یا حسین 🌹هدیه به حضرت معصومه سلام الله علیها (صلوات)🌹 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🥀بعد از شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)، امیرمؤمنان حضرت علی(ع) به برادرش عقیل فرمود: برای من بانویی انتخاب کن تا از او فرزندان شجاع و دلیری نصیبم شود گویا حضرت، از همان ابتدا برای تربیت یاور حضرت سیدالشــهدا (ع) برنامه ریزی کرده بود. عقیل نیز که آگاه به نسب قبایل مختلف عرب بود، انگشت اشاره بر ام البنین نهاد.. فاطمه (ام البنین) از خاندانی ولایت مدار و اصیل بود. 🥀 ▪️خاندانی که از صفات جوانمردی، دلیری، شجاعت و .. بهره ای وافر داشتند. پدرش «حزام بن خالد بن ربیعه» مردی شجاع و مادرش «ثمامه»دختر سهیل بن عامر بن جعفر بن کلاب از بانوان اصیل عرب بود. تا آن جا که در برخی کتب، نام یازده تن از مادران او را بر شمرده اند که همه، از مادران نجیب و همسران اصیل روزگارشان بوده اند. 🖤ام البنین صفات برجسته ای در وجود خویش داشت که برخی از آنان مانند شجاعت، دلیری، وفاداری، هنرمندی (ادبیات) و عزت نفس را می توان موروثی دانست و برخی صفات چون ایثارگری، ولایت پذیری، فدایی امامت شدن و تربیت جوانان صاحب بصیرت و آگاهی را بعد از ازدواج با علی (ع) بروز داد. 🩶حضرت علی(ع) با ام البنین ازدواج کرد. اين بانوي بزرگوار قبل از علی (ع) با کسی دیگر ازدواج نکرده بود وتمام عمرش را در راه تربیت چهار پسر برومندش (عباس، جعفر، عبدالله و عثمان) گذراند تا در روز رویارویی عظیم حق و باطل، فرزندانش یار و یاور امام دوران، حسین بن علی(ع) باشند و مسیر هدایت را تا ابد زنده و روشن بدارند..🥀
. مرد میدان شوری میان سینه ها انداخت قاسم ما را به یاد کربلا انداخت قاسم کوچ پرستوهای عاشق، ناله ی او گردانی از غم ، یار چندین ساله ی او جا مانده بود و در به در دنبال راهی با بغض میبرد نامی از یوسف الهی در خلوت خود با شهیدان گفتگو داشت در عالم بالا فراوان آبرو داشت بیداری ما ارث عمری اهتمامش از جان گذشته ، جان فدا ، پای امامش مانند زهرا، قوت قلب ولی بود چون ذوالفقار حضرت سید علی بود در جبهه ی حق بود و باطل روبرویش هر لحظه صدها فتنه می آمد به سویش اوج بصیرت موج میزد در طریقش دلداده یعنی او ، به معنای حقیقش در سنگر تبیین ، جهادش بی مثل بود قاسم سلیمانی ما ، مرد عمل بود فرمانده ی لشکر ولی سرباز دین بود در زندگانی با امیرالمومنین بود او با یتیمان مثل بابا مهربان بود خاکی ترین سردار تاریخ جهان بود کرده سفارش عهد و پیمان با ولی را حفظ قرارگاه حسین بن علی را تکلیف کرده بر همه روشنگری را وقتی عزیز جان بداند رهبری را هیهات من الذله ، گردیده دم ما گشته فدای مکتب ما ، قاسم ما شیرین ترین نوع شهادت شد نصیبش کرب و بلا ، شب های جمعه ، بوی سیبش این سیلِ مشتاقان، حدیث نابِ نور است راهش زمینه ساز دوران ظهور است این بیشه دارد رسم سلمان پروری را "منّا شدن" در آستان حیدری را عاشق شدیم و قدمتی دیرینه داریم مهر علی و فاطمه در سینه داریم از روز اول تا به آخر با حسینیم ما ملت جان بر کفِ مولا حسینیم هر کس که با ایران سر سازش ندارد با غیرت ما یک دم آسایش ندارد می آید آقایی که منجی جهان است منظورم از منجی همان صاحب زمان است ما ذوالفقار حیدریم و در نیامیم آماده ی صبح سپید انتقامیم ✍ .