eitaa logo
امام حسین ع
21.9هزار دنبال‌کننده
414 عکس
2.1هزار ویدیو
2هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
. مرثیه برخیز جان فاطمه اینجا نمان برو بگذار روی خاک مرا نیمه جان برو هی آه می کشی و تنم لرزه می کشد قربان مهربانی ات ای مهربان برو دستم بریده و کمرت را شکسته اند برخیز ای شکسته دل قد کمان برو بیرون مکش یکی و دوتا نیست تیرها جانم فدات ناله مزن این چنان برو این هرزه چشم ها به حرم چشم بسته اند برگرد خیمه زود نمانده زمان برو خون گریه های چشم ترم نذر زینب است آقا به جان خواهر تنهایمان برو برخیز و بی کسی حرم را نظاره کن زینب کجا و صحبت نامحرمان برو از من گذشت غربت و در انتظار توست گودال خون و نیزه و سنگ و سنان برو من سر به زانوان تو دارم چه ماتم است الشمرُ جالسٌ...سر تو ناگهان...برو ✍ .
زمان نشستن ، زمان دعا نیست به سجاده ماندن برادر روا نیست چه طوفانی از قدس برخاست ، آیا بَعَثنا علیکم عباداً لنا نیست ؟! کجا مانده پای تو ای اربعینی ! مگر آخر راه تو کربلا نیست ؟ غم کودکان به خون خفته آیا برای تو ای روضه خوان آشنا نیست؟ محرّم گلو پاره می کردی از غم گلوی تو را قدر یک آه جا نیست؟ فلسطین بمیرد ، شرف سربریده است که جز غیرت امروز بر نیزه ها نیست حسینی که من می شناسم ، برادر ! همین جاست امروز ، در بوریا نیست اگر مرد میدان حرفی ، بماند که مرز عمل عرصه ی ادّعا نیست به أین الحسینی که از دل نخواندیم عزیزی می آید که محتاج ما نیست . .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
. میدونستم چی قراره سرم بیاد ولی باور نمیکردم من با تو اومدم اینجا بی تو چجوری برگردم آه فکر نمیکردم به اینجاش من بی تو زنده هستم داداش زینب تو دیگه خراب شده دنیاش کاش میمردم نمیدیدم تن تورو عریان (حسین جان)۳ من موندم با دخترات که باباشونُ میخوان (حسین جان) مثل اینکه واقعا جدا شدیم نمیخوام باورش کنم نا راحتم نتونستم تا لبت رو ترش کنم آه خشکه لبهات خشکه لبهام آه. نمونده دیگه جونی برام از شدت گریه سو ندارن چشمام میبینی که نمیدونن ما هارو مسلمان (حسین جان )۳ واسه قلب حزين من بخون کمی قران (حسین جان ) .
. علیه‌السلام دو دستِ تو که بر زمین  دو دست من که بر کمر نمانده دستِ دیگری  که خاک بر سرم کنم به قد گاهواره‌ای  کجاست راه چاره‌ای که گریه بر تنت کنم  که گریه بر حرم کنم حرامی است و این حرم  به نیزه تکیه می‌دهم ببخش میروم تو را  رها برابرم کنم رسیده است از نجف علی و داد می‌زند نمی‌شود که چاره‌ای به حال مادرم کنم رُباب خانه‌اش خراب  سکینه زار می‌زند که معجر اضافه‌ای  بیار بر سرم کنم  نه مرهمی به تاولی  به آبله به خارها نه کفش‌های پاره‌ای که پای دخترم کنم پس از تو دورِ دختران شراب هست و خیزران به نیزه‌ام نمی‌شود  کمک به خواهرم کنم (حسن لطفی ۱۴۰۳/۰۴/۲۴) .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. نبند چشاتو تا چشمام باز بمونه نزار شمر برام شععععععر غارت بخونه دستاتْ روی خاک و دلم ریشه ریشه می خوام پاشم از پیییییشت اما نمیشه تکون نده به پیکرت تا نریزه بال و پرت عمود آهن سنگینه ریخته بهم فرق سرت ۲ خودم کشیدم تیر از توو چشت بیرون خشکی لبهات تر شده با موج خون شریکه توو قتلت شمشیر یک لشکر چه جوری رو نیزه میری تو با این سر میکشه زینبو غمت خبر این قد خمت می ترسم لشکر بعد من بدزدن دست قلمت ۳ اگه بری داداش رقیه پیر میشه با دست حرمله دختر اسیر میشه سکینه بعد تو خوشی نمیبینه توو داغ معجرش به سختی میشینه زینب بی تو چه کار کنه با حرمله چه کار کنه فردا تنها بچه ها رو چه جوری خوب سوار کنه مشابه سبک زیر خوانده می‌شود .👇
327.9K
حضرت عبدلله ابن الحسن علیه السلام
. چه غم از غم از این اینهمه حاجت شبِ باب‌الحوائجِ ماشد به گِره‌های کورِ ما بنویس وقت نذریِ ارمنی‌ها شد دمِ سینه زنیِ آب آمد شبِ خون گریه‌هایِ زهرا شد مادرم یاد داده  در همه عمر پایِ این مرد آبرو بگذار اگر عالم همه جوابت کرد تو بر این آستانه رو بگذار چه خیال است از همه دنیا کارِ خود را فقط به او بگذار رفت در بینِ آب با مرکب ایستاده به احترامش آب دست بر سینه ‌سر به زیر از شرم می‌کند با ادب سلامش آب می‌زند دست را به دامانش می‌زند بوسه زیرِ گامش آب مرکبش تشنه است تشنه ولی آب ، سرد و خنک ولی هیهات مرکبِ حضرت امیر حرم لب خود را نمی‌زند به فرات آب می‌سوزد از همان لحظه آب شرمنده‌ است از آن اوقات دید لبهای خشک او را آب چقدر بد شده برای فرات قبل از این ، بعد از این ندیده کسی اینقدر التماس‌های فرات زیر لب گفت یا علی‌اصغر آمد از رود ، های های فرات ماه عکسش به آب افتادو دید در آب های‌وهوی حرم مشکِ خود را گرفت بر سینه آب را بُرد آبروی حرم آب میگفت جرعه ای اما رفت تا خیمه‌ها عمویِ حرم دخترک رفت پیش گهواره گفت : با مشک آب می‌آید چند لحظه فقط تحمل کن جان خواهر بخواب می‌آید صبر کن بوی مُشک بوی عموست قول داده رُباب ، می‌آید اهل خیمه امیدوار  اما چشم‌های حسین مایوس است دستهای رُباب روی سر و در نگاه حسین افسوس است زیرِ گرمای آفتاب ای وای جمع هشتاد و چهار ناموس است همه حیران شدند وقتی که شیر بینِ مسیر می‌آمد جمعِ صدها حرامیِ از همه سو پشت نخل‌ند و شیر می‌آمد از هزاران طرف  هزاران بار نیزه و تیغ و تیر می‌آمد... یک نفر دست بر کمر دارد یک نفر دست روی سر دارد یک نفر دست بر جگر دارد یک نفر دست بر تبر دارد می رود بینِ دست سر دارد کاش دست از یتیم بردارد از سرِ زین که با سر اُفتادو در دل خیمه دختر اُفتادو خواهر اُفتاد و مادر اُفتادو بِینِ گهواره اصغر اُفتادو وای با نیزه  پیکر اُفتادو لشکری با تنش دراُفتادو.... (حسن لطفی) .
. . چه‌کنم ماهِ حرم این قمرِ ریخته را تا به آغوش کشم برگ و بر ریخته را دست بر سر بگذارم نگذارم ...ماندم چه‌کنم این بدنِ مختصرِ ریخته را دخترم چشم به راه است جوابش با تو با چه رویی ببرم بال و پرِ ریخته را خم شدم پیشِ دو دستت ، کمرم راست نشد آمدم پیش تو دیدم کمرِ ریخته را دست دارم به کمر ، یا که به سر یا به جگر که نشد جمع کنم چشم ترِ ریخته را مادرم هست ولی اُم‌بنین شکر که نیست خوب شد نیست ببیند پسرِ ریخته را اینهمه تیر به یاد حسن انداخت مرا یادم انداخت لبِ تو جگر ریخته را یک به یک می‌کشم از سینه فقط داد نکش یک به یک تیغه و تیر و تبر ریخته را تو تکانی بخوری کار به غارت نکشد جمع کن جانِ حرم بال و پرِ ریخته را بعدِ ما از دوطرف کاش  سرت جمع کنند که نبندند به سرِ نیزه سرِ ریخته را (حسن لطفی)✍ .
. شب عاشورا امشب ای آفتاب من با من بگو از لحظه های فردایت کاش جان مرا هم ای جانم بگذاری برای فردایت آسمان منی و می دانی می خورم من زمین اگر بروی من نبینم که ماه زندگی ام بر روی نیزه ها به سر بروی بگو ای همسفر که بعد تو و ابوفاضل کفیل زینب کیست امشب ای شاه تشنه در صحرا این همه خوار کندنت از چیست تو نباشی که می‌برد زین دشت دختران نحیف قافله را ابوفاضل اگر نباشد من چه کنم زجرهای حرمله را من به معجر به چادر طفلان به علی عمری است حساسم حرم و غارتش نگو حتمی ست مگر آنکه نباشد عباسم سفر ما نگو که پایانش ختم خواهد شود بر این گودال سوره ی فجر من ز مرکب ها آیه های تنت شود پامال؟ با من از شیرخواره می گویی قلبم از غربت تو میگیرد بشنود از سه شعبه گر که رباب همین امشب ز غصه می میرد زینب از کودکی حسین جانم بی تو یک روز هم نرفته سفر تا مرا شمر ساربان نشده حرمت را خودت بیا و ببر .
. هر گروه هر جور خوشش اومد زد سنگ می باره روی تنت بی حد نیزه ها هی به سمت تو اومد چند باری پیکرت تو خون غلتید دستاشو توو موی سرت پیچید جلو چشام تنت ز هم پاشید چشات ز تشنگی نمی دیدند شمشیرا رو تن تو چرخیدند اونقد زدن که خسته گردیدند نامحرما طناب می آوردن جلو سکینه ات شراب خوردن چه وضعی ما رو اسیری بردن رحمی ندارن آتیش اندازا چه کار کنم با گوشواره بازا خون جگرم از ساز و آوازا بی تو برای من سفر سخته با شمر بد دهن سفر سخته با کوفتگی تن سفر سخته کردی✍ مشابه سبک زیر خوانده می‌شود ‌.👇