.
#امام_باقر علیهالسلام
#قصیده
آن مقتدا که هستی دارد قوام از او
خورشيد و ماه نور گرفتند وام از او
آن پنجمين امام که معصوم هفتم است
دارد حريم کعبۀ دين احترام از او
دريا شکافِ علم و يقين «باقرالعلوم»
ماهی که شرمگين شده بدر تمام از او
او باغبان علم و فضيلت شد و به جاست
آن گلشنی که يافته فيض مدام از او
گلهای باغ معرفت و بوستان علم
دارند رنگ و جلوهگری هر کدام از او
روشن چراغ دانش و بينش ز نور اوست
دارد حياتِ علم و فضیلت دوام از او
بطحا شدهست باغ بهشت از ولادتش
يثرب شدهست روضۀ دارالسلام از او
در گردش مدار، فروغ اميد را
منظومههای عشق گرفتند وام از او
تا رهنمای خلق شود در ره نجات
اول گرفته بود خدا التزام از او
قولش هماره قول رسول کريم بود
شد جلوۀ حديث نبی مستدام از او
اين آفتاب عشق که سوی دمشق رفت
گفتی گرفت روشنی روز، شام از او
بزم هشام بود به شام و گمان نبود
دعوت کند به «سَبق رِمايه» هشام از او
هرچند عذر خواست ز پرتاب تير و خواست
تا حکم انصراف بگيرد امام از او
اما هشام بر سخن خود فشرد پای
تير و کمان گرفت امام همام از او
تير و کمان گرفت و هدف را نشانه رفت
تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او
فضل و بزرگواری آن مظهر گذشت
راضی نشد که خصم شود تلخکام از او
تير نخست چون به هدف کارگر فتاد
پروانه يافتند يکايک سهام از او
میدوخت تير را به دل تير در هدف
بود از خدای نصرت و سعی تمام از او
آماج تير شد چو هدف شد بر آسمان
تجليل بیمبالغۀ خاص و عام از او
اين است رهبری که به هر لحظه قدسيان
در عرش میبرند به تقديس نام از او
همراه اوست عطر شهيدان کربلا
خيزد هنوز رايحۀ آن قيام از او
«جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند
با گوش جان شنيد جواب سلام از او
از سعی او گرفته صفا، مروه و صفا
بر جای مانده حرمت بيتالحرام از او
از صد هزار بوسۀ خورشيد خوشتر است
خال سياه کعبه و يک استلام از او
اصحاب معرفت به ادب گرد آمدند
باشد که بشنوند حديث و پيام از او
گوهرفشان به خدمت او طبع «حِميَری» است
شعر «کميت» يافته قدر و مقام از او
در ساحل غدير ولايت نشستهاند
آنان که چون «فُضيل» گرفتند جام از او
رو تشنگی بجوی «شفق» گر اميد توست
جامی ز حوض کوثر و شرب مدام از او
📝 #محمدجواد_غفورزاده
.👇
.
#قصیده
#ولادت_امام_رضا علیه السلام
#مدح_امام_رضا علیه السلام
#امام_رضا علیه السلام
هنگامهٔ ی ظهورِ رئوفیّت خداست
امشب شب ِ تجلیِّ یا ایها الرضاست
لب وا نکرده حاجتِ یک عمر می دهد
بیهوده نیست خنده به روی لبِ گداست
در صحن انقلاب؛ نمازم درست شد
تعظیم ؛ رو به گنبد سلطان رکوع ماست
آقای مهربان به کسی "نه"نگفته است
از دور هم صدا بزنم حاجتم رواست
بوسیدن ِ ضریح؛ تقرُّب می آورد
حتی نگاه کردنِ گنبد گِرِه گشاست
مشهد ،کسی که یک شبِ خود را سحرکند
او همنشین فاطمه در عرش کبریاست
جاروکشان خانه سلطان ملائکند
گرد و غبار ِ خانه آقام کیمیاست
گرد و غبارِ این حرم از جنس تربت است
باب الجواد وقت ِ غروبش چه با صفاست
سوگند بر قدم به قدم راه ِ اربعین
از خانه امام رضا راهِ کربلاست
دربین حجره تاکه زمین خورد ناله زد
آتش گرفته این جگرم ، دلبرم کجاست
لب تشنه جان سپرد ولی نیزه ای نخورد
هنگام دست و پازدنش سینه اش رهاست
شبهای جمعه مادر اگر داد می زند
دیده تن ِ بدون ِ سری زیر دست و پاست
من یک سوال از عمرِ سعد می کنم
جای عزیز فاطمه در بین بوریاست
حتی وحوشِ دشت همه آب خورده اند
لب تشنه رأس شاه دوعالم به نیزه هاست
از آن حسین ؛ قدرِ کفِ دست مانده بود
فرمود خواهرش که ذبیحِ قلیلِ ماست
#قاسم_نعمتی ✍
.
.
#قصیده
#مدح_رسول_الله
#مدح_امیرالمؤمنین علیه_السلام
رسیده موسم رحمت به حرمت باران
وزیده در دل صحرا نسیم نافله خوان
شکفته در دل صحرای بی سر و سامان
گلی که داده جهان را به رنگ و بویش جان
نسیم از نفحاتش نفس کشید و نشست
به روی دوش بهار و گذشت فصل خزان
رسیده آیه اعجاز و خوانده نون و قلم
به نامی نامی احمد خلیفةُ الرحمن
چه شاخه ها که به مدحش شکوفه سر داده
چه چشمه ها که گرفته به شوق او جریان
اشارتی ز کلیم و بشارت از عیسی
محمد عربی شد رسول جاویدان
زبان از عطر گلاب محمدی سرشار
همین که نام محمد رسد به صحن دهان
کسی که در پی وصفش جماد ناطق شد
کسی که در پی مدحش خرد شده حیران
به آن جمال جمیلش قسم که درلولاک
وجود بی بدلش شد دلیل خلق جهان
حدیث سرمدی او رسیده تا افلاک
قسم به آیه ی کوثر به هل اتی به دخان
نشان به سوره ی طاها محمد و یاسین
که آیه آیه گل است وشکفته در قرآن
چنان که موج خروشان سیزده دریا
رسیده چشمه به چشمه به صحن آن دامان
و سر زد از گل رویش دوازده خورشید
دوازده گل خورشیدِ عالم امکان
دوازده گل خورشید منجلی از عشق
نخست فاطمه و آخرش امام زمان
چقدر دور سرش شمس ما قمر دارد
اویس و مصعب و سعد و ابوذر و سلمان
پیمبری که خدایش نیافریده مگر
برای بذل محبت میان عالمیان
به جای ناله و نفرین دعا و نافله خواند
برای طایفه ای که شکست از او دندان
فقط نه یار شفیقش که دشمن او هم
به مدح صوت بلیغش گشوده مهر زبان
تمامی علما و تمام اهل عقول
به فهم بحر کلامش چو موج سرگردان
به جز جمال جمیلش که جلوه ای زخداست
ندیده هیچ گلی را بدون خار انسان
فلک ندیده به چشمش به روز و شب هرگز
نه آفتاب و نه مهتاب اینچنین تابان
کسی که نور خدا هم طواف کرد اورا
چرا همیشه نگردد به دور او کیهان؟
یقین که تلخی کامم حلاوتش با اوست
خوشا تلاوت نامش به هر زمان و مکان
خوشا تلاوت نامش و بعد از آن نامی
که شیعه بعد خدا و رسول خود دراذان
خوشا تلاوت نامی که اسم اعظم اوست
کلید قفل تمام مقدّرات جهان
نبی برای علی و علی برای نبی
دو جسم بوده ولیکن دو جسم با یک جان
کسی که داشت به خندق ، احد ، به بدر و حنین
یلی چو حضرت حیدر سپاه بی پایان
علی عالی اعلا، علی ولی الله
که خارج است مقامش زهرچه فهم و بیان
قسم که قدر خدا را فقط علی دادند
شناخت قدر علی را فقط خود یزدان
قسم به بذر شکفته به عشق او در خاک
قسم به درِّمیان صدف شده پنهان
علی است آنکه حکومت برای او بوده
شبیه چکه ی آبی ز بینی حیوان
شبیه آتش و آب است، جمع اضداد است
چگونه اش بنویسم نسیم یا طوفان؟
به غیر قامت حیدر نمی خورد هرگز
ردای حق خلافت به قامت دگران
گشوده کعبه برایش چو مادری آغوش
هم او که بسته از آغاز با خدا پیمان
به ذوالفقار چه حاجت که با ستیغ نگاه
گرفته جان یلان را چو شیر در میدان
قسیم نار علی و قسیم جنت علی
هو العلی و هوالحق، هوالعلی میزان
علیست باقی و باقی علی است وجه الجلال
به محشری که شود «كُلُّ مَن عَلَيهَا فَان»
نماد عدل و عدالت شکوه رافت و عشق
طلایه دار دو عالم به قله ی ایمان
ستاره ای که درخشید روی شانه ی ماه
و شام بتکده ها شد ز هیبتش ویران
ستاره ای که درخشید و ماه مجلس شد
تمام ،آینه ای حق نما و نور افشان
فدای چشم سیاهش سپیدی چشمم
به انتظار نگاهش سروده ام دیوان
به ذکر اشهد و انّ علی ولیُ الله
بلال باش و اذان گو و عاشقانه بخوان
بخوان تو نام علی را الا بِذکرِ الله
بده قصیده ی دل را به دست نامه رسان
بگو که وسع من این است و عذر من هم این
اگر ز من نپذیری دریغ و آه و فغان
نجف که قبله قلبم شدی دعایی کن
قدوم شاعر خود را به صحن خود برسان
#منصوره_محمدی_مزینان ✍
#میلاد_رسول_الله
.
.
#قصیده
#فاطمیه
قلم کجا و قدم در حریم حرمت تو؟
کلام را نبُوَد جوهر قداست تو
سخن به حسرت مدح تو از نفس افتاد
که هیچ حرف نباشد حریف مدحت تو
چه هیجده غزلی داشت دفتر عمرت!
قد کدام قصیده رسد به رفعت تو؟
تو ناسرودهترین شعر خلقتی، بانو!
که شاعر تو همانا خدای خلقت تو
مگر به شأن تو جبریل آورد کوثر
مگر به قدر تو قرآن کند تلاوت تو،
مگر که خطبهی حیدر شود به تفسیرت
مگر که منطق احمد کند روایت تو،
وگرنه وصف تو از ما و من نمیآید
کجا مدیحهی ما و کجا مدیحت تو؟
تراوش یم عصمت ز رشحهی اسمت
طلوع نور حیا از نقاب عفّت تو
سپهر، جلوهای از کهکشان دوستیات
بهار، غنچهای از گلشن محبّت تو
نسیم، کودک نوپای کوچهی لطفت
بهشت، سفرهی گستردهی ضیافت تو
سزد که شیعه کند با وضو نگاه به آب
که این زلال بُوَد مهریه به حضرت تو
نبود درخور تو ظلمت شب دنیا
که هست صبح قیامت، صباح دولت تو
به یُمن عید، تفأّل زدم چو بر "حافظ"
《نوید داد که عام است فیض رحمت تو》
ندیدهایم و نبینیم مثل تو خاتون
نیامده است و نیاید زنی به رتبت تو
چهل حضور، چهل خلوت و چهل معراج
چه چلچراغ شگفتی است در ولادت تو!!!
محبّت تو و اولاد توست خیر عمل
ولای عترت تو نازم و ولایت تو!
مراست دوستی هر که دوست است تو را
و بغض آن که ندارد به دل، ارادت تو
شگفت نیست کند فضّه، خاک را زر و سیم
《که نیست در سر او جز هوای خدمت تو》
سلام خویش رساندی به نسل خود تا حشر
هنوز عاطفه میخوانم از وصایت تو
چه حسّ و حال عجیبی است زائران تو را!
چه اشک و آه غریبی است در زیارت تو!
ز خاطرم نرود قاب عکس خاطرهاش
بقیع و تنگ غروب و حدیث غربت تو
طواف خاک تو بیتالحرام چون نکند؟
که بود زادهی کعبه به طوف "تربت" تو
▫️دو مصراع در گیومه، وامی از #حافظ است.
#حضرت_زهرا_سلاماللهعلیها
#ام_المقاومه
#جواد_هاشمی_تربت ✍
#فاطمه_مادر_آزادگان
#مثل_زهرا_پای_حق_می_ایستیم
.
.
#میلاد_حضرت_زهرا
#قصیده
ولادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
صبح طلوع زهرۀ زهرا رسيده است
پايان ظلمت شب يلدا رسيده است
اي روزگار، دورۀ هجران تمام شد
يعني براتِ وصل به امضا رسيده است
بگشاي چشم شوق به سوي فرشتگان
اي باغِ گل، زمان تماشا رسيده است
عطرِ گل محمدي از مكّه ميوزد
فصل گل و تبسم گل ها رسيده است
تا آن كه غرق نور شود آسمان وحي
ماهي به نام ام ابيها رسيده است
آمد ندا: «فَصَلِّ لِرَبِّك» حبيب ما
محبوب ما حبيبۀ دلها رسيده است
بر دفتر تبسّم كوثر نوشته اند
آئينۀ تجسّم طاها رسيده است
قفلِ حديثِ قدسيِ لولاك باز شد
امشب كليدِ حلِ معما رسيده است
امشب سروشِ غيب به گوش خديجه گفت:
مام دو مريم و دو مسيحا رسيده است
مرضيهاي كه سورۀ انسان مديح اوست
انسيهاي به جلوۀ حورا رسيده است
هركس رسيده است به هر رتبه و مقام
از پرتوِ ولايت زهرا رسيده است
يعني كه آدم صفيَ الله از اين طريق
كم كم به علمِ «عَلَّمَ الاسمَاء» رسيده است
از چشمۀ كرامت زهراي اطهرست
فيضي اگر به مريم و حَوّا رسيده است
تا بنگرد كليم، تجلاي طور را
اشراقِ او به سينۀ سينا رسيده است
از پرتوِ عفافِ همين بضعةالنّبي است
نوري كه از ثَري به ثُريّا رسيده است
تا زیر چتر عصمت او یک دعا کند
جبريل با هزار تمنّا رسيده است
در سايۀ بهشتِ نبوّت خداي را
روحِ بهارِ وحي، به زهرا رسيده است
زهرا كه هر شب از دلِ محراب تا سحر
نورش به عرشِ «رَبّيَ الأعلي» رسيده است
زهرا كه سر به سجدۀ شكر خدا گذاشت
آوازهاش به مسجد الأقصي رسيده است
زهرا كه چون به خطبه صدايش بلند شد
پژواك او به عالم بالا رسيده است
زهرا كه «اِنَّ اَكرَمَكُم» ترجمان اوست
در بندگي به قلّۀ تقوا رسيده است
زهرا كه در مقامِ رضا مجتباي او
تا بيكرانِ صبر و مدارا رسيده است
زهرا که در مقام شهادت حسین او
از كربلا به «لَيلَةُالأسري» رسيده است
زهرا كه در جبينِ درخشان زينبش
ايمان به رتبه های تجلا رسيده است
زهرا كه روزِ واقعه هجده بهار داشت
داغش به قلب لالۀ صحرا رسيده است
ما مثل قطره دست به دامان كوثريم
درياست قطرهاي كه به دريا رسيده است
امروز اگر به فاطمه دل بستهای بدان
انگیزۀ شفاعت فردا رسیده است
تنها نه مهر فاطمه آرام جان ماست
عشقِ علي به دادِ دلِ ما رسيده است
اي دل نظر به پنجرههاي بقيع كن
پايان كارِ عشق به اين جا رسيده است
در اين خجسته عيد، «شفق» لاله رنگ شد
نام مدينه برد و دلش باز تنگ شد
#محمدجواد_غفور_زاده(شفق)
👇
.
#قصیده_مدح_و_مرثیه
#امام_کاظم موسی_بن_جعفر_علیهما_سلام
ای بر فلک روشن مقامت یَابنَ صادق
وی از تو بر عالم زِعامت یَابنَ صادق
اسمِ تو بوده از ازل، بابُ الحوائج
ای سکّهی عزّت بنامت یابن صادق
تنها نَه ما، مستِ تولّای تو هستیم
کلِّ عوالِم مستِ جامت یابن صادق
قربانِ آباءِ کریمت، یابنَ حیدر
قربان اَجدادِ گِرامت یابن صادق
فرزند زهرائی و دلبند پیمبر
ای مجتبایی قدّ و قامت یابن صادق
سلطانِ دلهایی تو، حتی روزِ غربت
باشد همه عالم غلامت یابن صادق
کِی محو شد نورت، به زندان و سیَه چال
داده خدا، نورِ تمامت یابن صادق
آری درخشیدی تو، حتی در مَطامیر
اینسان نشان دادی کرامت یابن صادق
جنگیده ای با دشمنانِ دین و قرآن
این است منشورِ پیامت یابن صادق
ایجاز داری در روایات و احادیث
اِعجاز داری در کلامت یابن صادق
موسائی و دلدادهات، موسای عمران
صد طور سینا هست، رامت یابن صادق
کردی بلا را دور، از ما شیعیانت
دیدیم غوغای قیامت یابن صادق
□ □ □
نَه صیدِ دشمن شد امامت یابن صادق
دشمن شده در صیدِ دامت یابن صادق
جانِ خودت را در بلا کردی گرفتار
تا جانِ ما باشد سلامت یابن صادق
شرمندهی رفتار و ایثار و مرامت
ای جان بقریان مرامت یابن صادق
حالا که تبعيدت نمودند از حریمت
بی فايده ست از ما نِدامت یابن صادق
رفتی از این زندان به آن زندان اسیری
در چاهها کردی اقامت یابن صادق
تا کِی ترا خوانیم، در قعرِ سجونت
ای کوه صبر و استقامت یابن صادق
باید بپردازد هزینه، شیعهی تو
هرچند، دیر است این غَرامت یابن صادق
کُشتند با زهرِ جفا، تا مَحو گردی
اما بجا ماند اِحترامت یابن صادق
میخواست کِتمانت کند، لب باز کردی
بعد از شهادت با شهامت یابن صادق
آمد رضا بالینِ تو، تا شاد گردی
وقتِ عروج ای سرو قامت یابن صادق
□ □ □
در این اسارت، هیچ آیا سنگ بارید؟
سوی تو، از دیوار و بامت یابن صادق
زنجیر دیدی، تازیانه خوردی اما
کِی شد جفا در اِزدحامت یابن صادق
هرگز ندیده دخترت در قعرِ گودال
زیرِ سمِ اسبان دوامت یابن صادق
چکمه بروی سینهات آمد؟ نیامد
نیزه زده قاتل به کامت؟ یابن صادق
غارت نشد عمّامه ات، هرگز نشد کم
یک تارِ مویی از امامت یابن صادق
کِی ماند بی غسل و کفن، جسمِ نحیفت
ای بیکفن لفظِ مُدامت یابن صادق
جِسمَت مَطافِ شیعه شد، بر جِسرِ بغداد
اینگونه شد حسن ختامت یابن صادق
راضی شود از منتقم، زهرای اطهر
رزوی که گیرد انتقامت یابن صادق
#قصیده
#شهادت_امام_کاظم
#محمود_ژولیده ✍
.
.
#محاوره_ای #فولکلور
#عید_مبعث
#مبعث
داغ تاریخ رو کی حس کرده
داغ روزای تا ابد مبهم
غصهی دخترای زنده به گور
ماتم بردههای زیر ستم
فکر کن ابر اگه نمیبارید
تا همیشه کویر میموندیم
فکر کن بی پیامبر باید
همه جا سر به زیر میموندیم
آسمون خدا یه شب خندید
ماه گل کرد و شب چراغون شد
گفت إقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَم
دل سنگ حرا مسلمون شد
شده مبعوث اونکه دنیا رو
زیر چتر محبتش برده
من مسلمونم از همون اول
که دلم مُهر عاشقی خورده
قلبایی که به عشق اون بزنه
خالی از کینه و بدی میشن
کافیه رد بشه یه بار از باغ
همه گلها محمدی میشن
#محسن_ناصحی ✍
................
.
جهان در اضطرابی سخت و سنگین غرق وحشت بود
بشر بازیچهای بیچاره در چنگ جهالت بود
در آن عصری که خالی بود از انسانیت دنیا
و انسان تشنهی یک جرعه از جام عدالت بود
پدر می کَند گور دختر دردانهی خود را
که این دختر کشی بین عرب نوعی فضیلت بود
فقط اعراب نه بلکه زمین با ساکنان خود
اسیر فتنه و ظلم و فساد و قتل و غارت بود
برای حیله هرلحظه قریش آماده و ابلیس
میان جمع آنها در پی کسب مهارت بود
شرافت شد لگد مال شیاطین کشته شد غیرت
نماند آثاری از عزّت بشر در بند ذلّت بود
به یکباره ورق برگشت در آشوب دورانی
که خلقی روز و شب سرگشته سرگرم جنایت بود
خدا نوری فرستاد و از آن روشن شد این عالم
که بر اندیشه ها تابید و آغاز هدایت بود
خدا از عرش خود روی زمین آورد احمد را
محمّد در جهان و خلقت آن رکن و علّت بود
همان پیغمبری که قبل از آدم خلق شد آمد
که پیش از او میان عرش مشغول عبادت بود
نمی دانم که از ترسش فرو می ریخت یا از شوق؟
مدائن داشت ایوانی که جولانگاه قدرت بود
به قصد سجده عزّی و هبل ها بر زمین خوردند
نصیب مشرکان خواری،نبی در اوج عزّت بود
زبان پادشاهان بند آمد تاجشان افتاد
ابوجهلان حقیر امّا محمّد با صلابت بود
چه اعجازی از این بهتر که در یک دست او قرآن
و در یک دست دیگر هم ید بیضای عترت بود
#قصيده
#رسول_اکرم صلواتاللهعلیه
#عباس_گودرزی ✍
.
.
#قصیده_مدح #امام_زمان عجّل اللّه تعالی فرجهُ الشّریف
بردار تیغِ غیرتِ سردارِ خیبر را
تا که ببیند این جهان تکرارِ حیدر را
از کعبه تا شام و فلسطین و یمن باید
با دیدههای خود ببیند شورِ محشر را
با گردشِ شمشیر نَه... با گردشِ چشمَت
آقا به پا کُن دولتِ اللّهُ اکبر را
تکیه بزن بر کعبه با ذکرِ علی مولا
آرام کن با این خُروشت قلبِ کوثر را
روزِ تقاصِ ظلم و جَبرِ جِبت و طاغوت است
خشنود کن مظلومِ بیحامی و یاور را
تنها قرارِ بیقراریهایِ زهرایی
آقا بیا و شاد کن یک بار مادر را
پُر کن حرم را با دمِ نابِ اَناَالمهدی
همراه با خود کُن عموجانِ دلاور را
جانِ رقیّه آمدی یک روضه مهمان کن
در صحنِ آن دردانهیِ بیخانه نوکر را
بیتالمقدّس بیقرارِ انقلابِ توست
باید ببیند قبله قبلهگاهِ آخر را
حتماً سپاهِ قدس با قاسمْ سلیمانی
یک بار با تو میکند تسخیر خیبر را
بیت المقدّس... سامرا... مشهد... مدینه... طوس
دارند بر سر شوقِ وصلِ رویِ گوهر را
ای ماهِ آلُاللّه یامهدی سلامُاللّه
هموار کن راهِ وصالِ کویِ دلبر را
آقا دلِ ما کربلایِ با تو میخواهد
با خود ببر این اربعین دلتنگ و مضطر را
روضه بخوان با گریه در صحنِ عموجانت
با ما بگو رازِ دو دستِ آب آور را
مَشک و عَلَم افتاد حُرمت از حرم پر زد
چنگی رسید از راه و با خود برد معجر را
آویزهیِ دردانه شد غارت زبانم لال
باید بگیری خود تقاصِ آهِ دختر را
#قصیده #مدح
#کربلا #قدس
#بردار_تیغ_غیرت_سردار_خیبر_را #حسین_ایمانی
.
.
#قصیده
#حضرت_عبدالعظیم علیه السلام
به سوی قبله ی تهران نماز عشق می خوانم
"الا یا ایها الساقی اَدِر کَاسا" که حیرانم
تبرک می برم از نام ارزشمندت ای آقا !
نگاهی، گوشه ی چشمی نما ای جان جانانم
زیارت می کنم با یک حرم، جان حرم ها را
به افلاک ست پروازم به این درگاه ایمانم
سبکبالان درآمیزند با هم در هوای صبح
هوای مضجعت مجذوب گرداند دل و جانم
خدا عبدالعظیمش را امید قلبها گرداند
مُقلّب اوست اینجا آستان دوست درمانم
حضوری گر که خواهم با دلی بشکسته و زخمی
به این درگاه، مسکینم به این درگاه، نالانم
اگر یک اربعین در کربلا توفیق می گیرم
تمام روزها درشهر رِی هر سال مهمانم
"کَمَن زارَالحُسَینَت" روی کاشی ها تجلی کرد
دراینجا یاد شش گوشه حزین و زار و گریانم
به زیر بال هایت ذاکران آرام خوابیدند
به صحنینت به یاد مسلمیه ابر بارانم
شب جمعه مناجات حرم را دوست می دارم
امیدعفو می پیچد در این درگاه از عصیانم
مرا با صدق وارد کن خدایا "رب ادخلنی"
که من افتاده از پا، ناگزیرم، غرق حرمانم
مرا پرواز ده تا خود خدایا "رب اخرجنی"
به زیر سایه ی شخص کریمی دادی اسکانم
زیارت نامه می خوانم به لحن دوستان، آقا
غریبان را قریبان کن الا ای مهر تابانم
اصول فقه با فقه وِلایی گشت تعبیرت
وَلایت در وِلایت بانی بُرنای بنیانم
به عبداللهی و عبدالعظیمی ات دخیلم من
کشیدم از همه غیر از شما تا دوست دامانم
"هنیئا لک" به آن محضرنشینی ها "هنیئا لک"
امام غائبم را سیدا ! دیری ست عطشانم
تلالوهای خورشید از حضورت آشکارا شد
فقیهان را نشانی از حضور یار می دانم
فرج نزدیکِ نزدیک است "کمن زارالامام" اینجاست
به این درگاه می آیم که سخت از یار پنهانم
***
به این خاطر دراینجا روضه ی بی دست می خوانند
به دستان بریده پای عهد دوست می مانم
دلم تنگ است، یاران کشته یک یک پیش چشم من
روم تا علقمه تا تازه گردد عهد و پیمانم
حسین و فاطمه بر پیکرم نالان و گریانند
چنین جاری ست اشک من به آغاز و به پایانم
صدای انتظارِ طفلِ اشک آید، عطشناک ست
به این مرثیه من تا روز حشر آئینه گردانم
سرشته شد گِلم با اشک و خون دل، بدان"طاهر"!
حرم از اشک دارم ملتجای اشک، ایوانم
#مجید_طاهری ✍
.
.
#امام_هادی علیهالسلام
فرازی از یک #قصیده
#مدح_امام_هادی
گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی
نداشت طوطی جانم، هنوز لانه به جسمم
که بود مرغ دلم آشنای حضرت هادی
صفا و مروه کجا و حریم یوسف زهرا
صفاست در حرم با صفای حضرت هادی
مقرّبان الهی فرشتگان بهشتی
کشند منّت لطف و عطای حضرت هادی
ز دست رفته شکیبم خدا کند که نصیبم
شود زیارت صحن و سرای حضرت هادی
درندگان زمین التجا برند به سویش
پرندگان هوا در هوای حضرت هادی...
دلم که درد گناهش به احتضار کشانده
پناه برده به دارالشّفای حضرت هادی
مرا چه قدر که گردم گدای خاک نشینش
که هست خازن جنّت گدای حضرت هادی
دهد به روح لطیف ملک، صفا و طراوات
ملاحت سخن دلربای حضرت هادی
به خاک، عطر بهشتی پراکند اگر آید
نسیمی از طرف سامرای حضرت هادی
به عمرِ دهر مرا گر دهند عمر، نیرزد
به لحظهای که کنم جان فدای حضرت هادی
به تیرگی نبری روی و راه خود نکنی گم
هدایت است به ظلّ لوای حضرت هادی
بخوان زیارت پر فیض جامعه که بری پی
به ارزش سخن دلربای حضرت هادی
مرا رضایت ابن الرّضا خوش است که دانم
بود رضای خدا در رضای حضرت هادی...
📝 #حاج_غلامرضا_سازگار ✍
.
.
#شب_چهارم_محرم
#حضرت_زینب سلام_الله_علیها
#قصیده
#محرم_۱۴۰۴
زنی به وسعت پنجاه سال غصه و غم
پر از اراده و همت مصمم و محکم
زنی به هیبت شیر خدا و شمشیرش
که در برابر ظلم ایستاده مستحکم
زنی به عصمت زهرا زنی به لحن علی
علی و فاطمه انگار هر دو تا با هم
صلابت علوی استقامت زهرا
وفا و مهر و شجاعت ملاطفت توام
علیمه صابره معصومه زینت مولا
عزیزه محترمه همچو فاطمه اعظم
به غیر فاطمه و جده اش خدیجه رواست
زنان دهر کنیز درش شوند از دم
دگر چه جای تعجب که بر در حرمش
ستاده باشند آسیه هاجر و مریم
مرا چه قدر که مدحش کنم مگر جبریل
مکاتبت کند از او دو خط به لوح و قلم
نه من که قدرت مدحش ندارم از لالی
زبان دهر بود در ثنای او اَبکَم
کسی که عالمه ی بی معلمه باشد
به جاه و شوکت و شانش نمیرسد عقلم
فهیمه ای که ندارد مفهمه نزدش
تمام مجتهدانند طفل لایعلم
گذاشت پشت سر آن تندباد حادثه را
ولی نیفتاد از روی دوش او پرچم
اگر نبود به دوشش علم ، تن اسلام
چه بود غیر ستونی سراسرش اَثلَم؟
تمام سلسله انبیا است مدیونش
ابوالبشر آدم تا ابوالاُمَم خاتم
شهید معجر اویند اکبر و اصغر
رهین همت اویند عالم و آدم
اسیر نیست اسارت صلاح زینب بود
ندیده چشم جهان بانویی چنین افخم
نگاه کردم و دیدم فتاوی همه را
در عشق از همه اعلام زینب است اعلم
هدایت است کلامش چنان کلام الله
چه جای شک که بود لِلَّتی هِیَ اَقوَم
به خاک گشت مبدل تمام کاخ یزید
گذاشت پای در این راه آنچنان مُبرم
به شرط هجرت با پادشاه ملک بلا
کنار سفره ی عقدش به شوی گفته نعم
خلیله است اگر طفل میبرد به منا
وگرنه نیست از او مادری به دهر اَرحَم
خدای را همه دم شاکرم که روز ازل
به خاکساری درگاه او شدم ملزم
بتابم از در او روی تا قیامت لَن
بگیرم از سر دل مهر پاک او را لَم
به یاد روضه جانگاه او خدای نعیم
چنانچه گریه نکردم فرودم آر نقم
ببین چه گریه کنانی به پاش میریزند
یکی فرات یکی دجله و آن یکی زمزم
ولی نه بسکه عظیم است داغ این بستان
فرات و دجله و زمزم نیند جز شبنم
فرات و دجله ای از چشمهای خود دارم
به این امید که روزی شوم نمی از یم
به حشر نیز لباس عزای زینب را
عوض نمیکنم آری به بُرد ابریشم
به محضرش چوکنم خاک،تن به استشهاد
نمیرسند به گَردم تمام عَدن و ارَم
رکاب داشت رکابی به استقامت عرش
به روی زانوی عباس میگذاشت قدم
به سوگ نام بلندش بلند گریه کنید
که راه مرثیه را باز میکند کم کم
رواست چشم عوالم بر او کند گریه
که گریه کرده برایش پیمبر اکرم
زیاد گریه کنید آنقدر که سیل شود
که نیست روضه ی او جای گریه ی نم نم
شنیده ام که به بزم شراب برده شده است
بمیرد ای کاش از این مصیبتش عالم
به آستین لباسی که مندرس شده بود
گرفته بود رخ از چشمهای نامحرم
تمام راه به دستش طناب بود و به پا
نداشت کفش مناسب به غیر زخم و ورم
عنان مرکب او دست غیر افتاده است
همیشه ماتم و مبهوت از چنین ماتم
چه دست داد به زینب که عصر عاشورا
رسید بر تن بی سر ولی به قامت خم
ز فرط ضربه به حنجر نمیشود فهمید
که زیر هست صدای بریده ات یا بَم
شکسته است و به تاراج رفته و مسموم
سراسر بدن از سُم تمام قلب از سَم
هزار نیزه و شمشیر و سنگ و تیر و عصا
شدند در بدن پاره پاره ات مدغم
چه کس برید سرت را در آن شلوغی ها
برای زینب کبری است همچنان مبهم
هزار چشم اگر همزمان نگاه کنند
نمیرسند به تشخیص این تن درهم
هزار زخم دهن باز در یکی پیکر
افاقه کی کند اینگونه زخم را مرهم
قلم شکست در این بیت و با تمام وجود
به جای زینب کبری نوشت حضرت غم
#محمد_علی_بقایی ✍
#مقطعات
.
.
#قصیده
#امام_حسین
#قصیده_سر_مبارک
ای سر ، سر جدا شده بر نیزه ها سوار
خورشید گونه برده سران را به یک مدار
از خون تو به سر زده تا عرش هر چه هست
حتی خدا به داغ تو گردیده سوگوار
قاسم نیابتی است حسن را به روی نی
با این حساب عرش گرفته دو گوشوار
جای خلیل در دل آتش تو سوختی
رفتی به جای عیسی مریم به روی دار
داوود نوحه ای است پر از شور ماتمت
بر مجمر عزای تو یحیی سپند وار
حزقیل و نوح و آدم و ادریس در غمت
زنجیر از یمین زده و لطمه از یسار
گاهی کشیده در دل گودال و گه به نی
یک لحظه کم نمیشود از هیئتت وقار
بالا تر از سپاه عدو میروی که باز
عزم ظفر نموده رکاب تو ای سوار
ای سر که فائق آمده بر مجلس شراب
ای نفس مطمئنه ی پیروز بر قمار
ای سر تویی حقیقت دریا و گشته اند
سر های قدسیان همه دورت حباب وار
ای لب ، لب تکیده ی در عین حال تر
دریا اسیر حسرتت ای لعل آبدار
قد میکشند و باز به اوجت نمیرسند
آخر توجهی به تموج در این بحار
بشکسته از ترک ترکت پهنه ی کویر
هفت آسمان به پای تو افتاده شرمسار
رنگی نداشته است برایت حنای دهر
رویش سفید میشود از سرخی ات انار
سنگ است و بوسه گاه نبی وای با چه دل؟؟؟
پیچیده دور لاله ات ای لب چگونه خار؟؟؟
ای زلف ، زلف خاکی آشفته از هجوم
روشن ترین سیاهی افتاده در غبار
قابل نبوده دست خبیثش ولی ز تو
در چنگ شمر رفته به غارت یکی دو تار
دشمن تلاش کرده بیفتد علم ولی
این زلف بی قرار مگر میشود مهار؟؟؟
سر میبرند از بدن کفر و ظلم و شرک
در وحدتند پیچ تو با تیغ ذوالفقار
با اینکه نازل است چنان برگ در خزان
صاعد شد از شکوفه ی سرخ تو صد بهار
گفتم به رنگ سرخ و سیاه و سپید تو
سبحانه کما خلق اللیل و النهار
با اینکه کم شده است به گودال قتلگاه
اما سپاه مقتدرت هست بی شمار
ای چشم ، چشم خون شده از گریه های داغ
خون گریه میکنم به نگاه تو زار زار
ای چشم ، چشم ما همه جا رفته است باز
هرگز ندیده است چنان نقش تو نگار
ما را نگاه کن ز بلندای نیزه ات
ما را به جز نگاه تو با دیگران چه کار؟؟؟
عمری گذشته بر من و یک عمر بوده ام
بی تاب روی ماه تو هر سال آزگار
مژگان تو کشیده به ما تیر بی درنگ
از ابروی کمان زده بیرون پی شکار
قابل بدان و صید کن از دشت مرحمت
سودی اگرچه نیست در این وحشی نزار
آیات کهف خواندن تو بی دلیل نیست
القصه من سگم بده جایم همین کنار
آرام میشود دل ما بعد دفن نیز
با یک نگاه منت تو بر سر مزار
یک شب بیا به دیدن ما ، در عزای تو
شبهای بی قراری ما بوده بر قرار
ما را چه طاقتی است که دنبال نظره ایم
خورشید در مقابل تو میشود بخار
عزت ببین که بی خبرند از هم آن دو چشم
در صورت تو گر چه که هستند همجوار
با اینکه بین ارض و سما دود دیده ای
از دودمان ظلم درآورده ای دمار
عالم سیاه باد که از شدت عطش
دیده است دشت ماریه را مردم تو تار
وقتی نداشت ساغری از آب در کفش
ابر است در تمامی عمر از غمت خمار
اشک کسی به اشک تو هرگز نمیرسد
ای چشم خون گرفته به داغ خودت ببار
پیشانی شکسته ات از سنگهای سخت
آیینه ای است آینه ی ذات کردگار
بختت بلند بود و حسودان بد نظر
همراه سنگ چشم زدندت به کارزار
تعداد زخم های تو از دست رفته است
خون گریه میکنند به داغ تو هر هزار
ای سر سر بریده کجا مانده پیکرت
افتاده در میانه ی گودال آشکار
گل بود حنجر تو گلابش گرفته شد
از ضربه های خنجر و از آفتاب حار
در کربلا گرفته تن تو هزار زخم
ای کاش در غم تو بمیرم هزار بار
گودال قتلگاه تو از جبر سر برید
بی چاره در مقابل خون تو اختیار
مشمول رحمت است به بزم عزای تو
وقتی به آب میزند این چشم بی گدار
اجداد ما همیشه به دنبال ماتمت
بودند و بوده ایم از اول از این تبار
امروز کوچه های عزای تو میشویم
فردا ترحمی به رفیقان هم قطار
در روز حشر اگر کرم تو اجازه داد
بگذار تا مرا بکشندم به سوی نار
دستی بزن به شانه ما روز واپسین
زیرا کشیده زیر علم بار افتخار
گردن به تیغه ی علم تو نهاده ایم
جانم فدای این علم و اینچنین شعار
جایی نبوده بهتر از آن گوشه ی شریف
تا چشم تو ز دست همه میکنم فرار
احوالی از گدای سر کوچه هم بپرس
هر شب که آمدی به تفقد در این دیار
بگذار چشمم از قدمت محترم شود
این فخر را به من بده بر خود بگیر عار
پرسند اگر زمن که چه داری در عالمین
سر تا قدم دهن شده گویم که یار یار
خونی است در جگر همه دارایی ام حسین
نا قابل است و پای تواش میکنم نثار
بگذار بی قرار تو باشم الی الابد
بگذار تا بمانمت ای مهربان دچار
جان را بگیر و روی مگردان ز ما حسین
در حق عاشقان خود این را روا مدار
از روزگار سفله نداریم حسرتی
هر کس رسیده کرببلا هست کامکار
پرچم که نیست خون تو بالای گنبد است
بی طاقت است راه کسی را به انتظار ...
#محمد_علی_بقایی ✍
#مقطعات
.