eitaa logo
فامنین گرام
2.9هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
111 فایل
🌹آخرین اخبار و اتفاقات شهرستان #فامنین را اینجا دنبال کنید 🗣 💫 ارسال سوژه های خبری، آگهی ترحیم (ارسال #رایگان )، ارتباط با ادمین ها و هماهنگی تبلیغات (کسب و کار) #فقط با👇 @Famenin_Gram1402
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📌 تلمیحی مغفول در بیت 💠حافظ در غزلی با مطلع: جانا تو را گفت که احوال ما مپرس بیگانه گرد و قصه هیچ آشنا مپرس در بیت هفتم می گوید: ما قصه سكندر و دارا نخوانده ايم از ما به جز حكايت مهر و وفا مپرس در مصراع اول بیت فوق، همگان می دانند که حافظ، با کاربست صنعت بدیعی که نوعی در شعر محسوب می شود، به داستان و اشاره کرده و نوعی التذاذ معنوی را ایجاد نموده است؛ اما با خواندن مصراع دوم کمتر کسی وجود دارد که داستانی یا واقعه ای تاریخی و یا اسطوره ای را فرا یاد آرد، و این در حالی است که حافظ با آوردن دو واژه مهر و وفا در مصراع دوم، اشاره به قصه عاشقانه دو محبوب به نام مهر و وفا داشته و در واقع تلمیحی دیگر را بنا نهاده است. 🔹 به گفته اول بار گویا از شعرای قرن پنجم هجری، داستان این دو عاشق را به نظم کشیده است. بنا به تحقیق نگارنده، بعد از مثنوی مهر و وفای رشیدی، منظومه های متعدد دیگری را با عنوان مهر و وفا می توان در گنجینه ادب ایرانی سراغ داد. بنا به گفته حاجی خلیفه در کشف الظنون، ج 2 ؛ ص1914، درباره این دو عاشق، منظومه ترکی هم وجود دارد که سراینده آن شخصی به نام مصطفی بن احمد دفتری متخلص به عالی است که در سال 1008 قمری وفات یافته است. این منظومه بالغ بر هفت هزار بیت است. 🔸نویسنده إيضاح المكنون یعنی در ج2، ص 609 کتاب خود آورده است که محمد مومن اکبر آبادی متخلص به عرشی نیز منظومه به نام مهر و وفا به فارسی دارد. شیخ آقا بزرگ در الذريعه، ج 19 ؛ ص315 و ص 322 از سه مثنوی به نام مهر و وفا یاد می کند: نخست مثنوی مهر و وفا از سالم تبریزی که بر وزن مخزن الاسرار نظامی سروده شده و ترجمه نیز شده است. مثنوی دوم، مثنوی مهر و وفا از شعوری کاشانی که بالغ بر 1432 بیت بوده و شاعر در آن شاه عباس صفوی و وزیرش حاتم بیک اعتماد الدوله را نیز مدح کرده و بیت نخست آن چنین است: الهى از دل من بند بردار مرا در بند چون و چند مگذار و مثنوي سوم، مثنوی مهر و وفا از فائض اردبیلی است که در سال 1043 ق سروده شده و بیت نخست آن این است: شكر كه ديباچه مهر و وفا گشت مشرف به سپاس خدا در فهرست كتابهاى چاپى فارسى ؛ ج 4 ؛ ص5032، از منظومه ای با عنوان مهر و وفا یاد شده که گویا ترجمه ای از زبان کردی است و مترجم آن شخصی است به نام قادر فتاحى قاضى. 👈حال دوباره این بیت خواجه شیراز را زمزمه می کنیم تا پس از کشف قناع از رخسار تلمیح مستور در مصراع دوم، التذاذ از بیت او دو چندان گردد: ما قصه سكندر و دارا نخوانده ايم از ما به جز حكايت مهر و وفا مپرس ✍ محقق: آقای دکتر رضا ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 📌 نگاهی به بخشی از کتاب در خصوص واژگان پارسی عربی شده 💠« ادب الكاتب»، اثرى است به زبان عربى از ادب ‏شناس مشهور، ابن قتيبه، عبد الله بن مسلم متوفای 276 ق، این کتاب در ادب و فرهنگ كتابت و آنچه كاتب بايد بداند نگاشته شده است. غالب كسانى كه شرح حال را نوشته‏ اند، از اين اثر، نام برده ‏اند كه خود دليل اهميت آن است. این کتاب کهن که بازمانده از قرون اولیه اسلامی است، فصلی دارد با عنوان «ما تكلم به العامة من الكلام الأعجمي»‏. یعنی: آن چه که عرب از گفتار اعجمیان بدان سخن می گویند. 🔸همان طور که از عنوان مطلب هویداست، ابن قتیبه، در این فصل واژگان پارسی را که به زبان عرب راه یافته و به اصطلاح معرب شده است بر می شمارد. ترجمه بخشی از این فصل که البته برای پارسی زبانان جالب می نماید در ذیل آورده می شود: -کلمه زرجون، همان درخت رز یا انگور است که به عربی به آن کُرم گفته می شود. این کلمه معرب کلمه فارسی زرگون، به معنای به رنگ طلا است. -نقل شده است که اصمعی هیچگاه کلمه بغداد را به کار نمی برد و از گفتن آن نهی می کرد و بجای آن مدینه السلام می گفت. چرا که او در حدیث شنیده بود که بغ نام یک بت است و داد واژه ای پارسی به معنی عطیه است و و معنی بغداد، عطیه و دهش بت است. -کلمه «القَفشَليل» همان مغرفه است. اصل آن به فارسی كفجليز (کفچلیز) یا کفگیر است. -کلمه «الكَرد» به معنی عنق است و اصل آن به فارسی، کردن (گردن) است. -کلمه «الدَّست» به معنی صحرا است که در این بیت از شاعر عرب یعنی اعشی آمده است: قد علمت فارس و حمير و ال أعراب بالدّست أيّكم نزلا منظور اعشی از کلمه الدست در بیت فوق، همان صحرا است که به فارسی، دشت می شود. -کلمه «البَرَق» در اصل پارسی، بره یا بچه گوسفند و مانند آن است. -کلمه «السَّرَق» به معنی حریر است و اصل آن به فارسی، سره به معنی خوب و نیکو است. -کلمه «اليَلمَق» به معنی قبا است و اصل آن در فارسی یلمه به معنی نوعی جامه دراز است. -کلمه «المُهرَق» به معنی صحيفة و کاغذ است و اصل آن به فارسی، مهره است. مهره در فارسی هم به معنی کاغذ آمده و هم به معنی چیز مهره مانندی که با آن کاغذ را جلا می دهند و مهره می کشند. -کلمه «البَلاس» برگرفته از واژه فارسی پلاس است. -کلمه «باريّ» یا «بوريّ» همان بوريای فارسی است. -کلمه «السَّبيج» به معنی بقيره و چادر است. اصل آن در فارسی، «شبي» است که به معنی جامه ای است که در شب بر خود می پیچند و به معنی جامه ای که از پشم سیاه باشد نیز آمده است. -کلمه «الفَنزَج» همان کلمه پنجه فارسی است که یک معنی آن، رقصی است که در آن دستهای یکدیگر را می گیرند. -کلمه «السَّمَرَّج»، همان واژه «سه مرّه» فارسی است که به معنی سه بار خراج گرفتن است. -کلمه « الرَّهوَج»، اصل آن به فارسی، رهوار و گام زدن آسان و راحت است. معادل آن در عربی، هملاج است. -کلمه «البَهرَج»، به معنی باطل است که برگرفته از واژه فارسی «نَبَهرَه» به معنی سیم بد و ناسره است. -کلمه «البالغاء» به معنی پای گاو و گوسفند است. اصل فارسی این کلمه، واژه «پایها» یا «پاچها» به معنی پاچه است. -کلمه «السّفسير» به معنی میانجی بین فروشنده و خریدار، برگرفته از کلمه فارسی سمسار است. ✍ محقق: آقای دکتر رضا ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 📌 شرحی بر بیتی از 💠خاقانی می گوید: هدهد ز آب زیر زمین آگه است ولیک از دام بر فراز زمین آگهیش نیست مقصود خاقانی از این که می گوید هدهد از آب زیر زمین آگه است چیست؟ در آثار تفسیری و روایی و طبی اسلامی، دو خصلت برای هدهد برجسته شده است: اول بوی ناخوش و دیگر نیروی یافتن آبهای زیر زمینی. 🔹 در عجائب المخلوقات آمده است: «هدهد مرغيست آراسته و ليكن گندد. بخارى كه از آب‏ برخيزد بيند. سليمان عليه السلام جايى فرو آمد كه آب نبود. هدهد را طلب كرد نيافت. بعد از ساعتى آمد و گفت از زمين سبا مى ‏آيم، ملكه را ديدم با لشكرى و ليكن آفتاب را مى‏ پرستيد. سليمان نامه نبشت و به هدهد داد تا به بلقيس رسانيد. بلقيس بطاعت آمد. هدهد باز آمد و گفت: اى سليمان تو بر سر آب فرو آمدى و آب مى‏ طلبى؟ چون زمين را بكندند آب برآمد». 🔸در تفسیر عرفانی کشف الاسرار، میبدی چنین نگاشته است که سلیمان علیه السلام چون به یمن رسید «زمينى و هوايى خوش ديد آنجا نزول كرد تا نماز كند و بياسايد و لشكريان نيز بياسايند و تناول كنند. طلب آب‏ كردند و آب‏ نيافتند و مهندس وى و دليل وى بر آب‏، هدهد بود. منقار بر زمين نهادى و بدانستى كه آب كجا نزديكترست بر سر زمين و كجا دورتر. آن گه ديوان را فرمودى تا آنجا كه هدهد نشان دهد چاه فرو برند و آب برآرند». مطلب فوق با اندک تفاوتی در بحارالانوار و تفسیر عیاشی نیز آمده است؛ گذشته از آن که مهندس خواندن هدهد توسط میبدی نیز جالب است و اشارتی است بر نوع تقسیمات علوم لااقل نزد مفسری مانند میبدی. 🔹 و اما در مصراع دوم که خاقانی می گوید: از دام بر فراز زمین آگهیش نیست اشاره به اعتراضی است که هم در کتاب عجایب المخلوقات و هم در کشف الاسرار و هم در بحارالانوار به این نیروی شگفت هدهد شده است، مبنی بر این که هدهد که آب در زیر زمین را می بیند چرا دامی را که برایش بر روی زمین پهن کرده اند نمی بیند و گرفتار می شود؟ پاسخ به این اعتراض را قزوینی در عجایب المخلوقات چنین داده است: «ابن عباس را پرسيدند كه هدهد آب را در زير زمين بيند، چرا دام را نبيند تا در گردنش آيد؟ گفت: اذا جاء القضا عمى البصر». یعنی: چون قضا فرود آید، دیده کور شود. میبدی نیز پاسخ را به نقل از ابن عباس در پاسخ به نافع ازرق چنین روایت می کند: «نافع ازرق قدرى حاضر بود، گفت: يا ابن عباس هدهد كه بمنقار آب در زيرزمين همى ديد چونست كه دام فرا كرده نمى ‏بيند و نمى‏ داند تا آن گه كه دام گردن وى افتد؟ ابن عباس گفت: ويحك، انّ القدر اذا جاء حال دون البصر. ✍ محقق: آقای دکتر رضا ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 📌 سندی دال بر کور مادرزاد بودن و بحثی فلسفی 💠 نام کتابی است به زبان عربی از على بن محمد بن عباس ابوحيان ، اديب و فيلسوف قرن چهارم هجرى. زادگاه او را شيراز، نيشابور و يا واسط ياد كرده ‏اند. وی در کتاب الهوامل، مطلبی دارد که سندی است دال بر قضیه معروف بودن شاعر شهیر عصر سامانی، ابوعبدالله رودکی. 🔹 مطلب وی در کتاب مزبور چنین است: قيل للروذكي وكان أكمه و هو الذي ولد اعمى، كيف اللون عندك؟ قال: مثل الجمل. یعنی: به رودکی که اکمه یعنی کور مادرزاد بود گفته شد: رنگ، نزد تو چگونه است؟ گفت: مانند شتر. در ادامه، ابوحیان چگونگی حصول این صورت ذهنی براي رودكي را که در قالب پرسشی از دانشمند معروف ابوعلی مسکویه، مطرح ساخته بود، به نقل از همین دانشمند چنین پاسخ می دهد: اما کور مادرزاد: کسی که فاقد یکی از حواس باشد، درباره محسوسات مربوط به آن حواس، هیچ تصوری نخواهد داشت چرا که صورت ذهنی از هر محسوسی، بعد از احساس آن محسوس در نفس پدید می آید. قوای ادراکی نفس، علوم را از حواس اخذ كرده و صورت محسوس را از حس به قوه تخیل ارسال می كنند و در این حال، صورت ذهنی هر محسوسی در قوه متخیله ثابت باقی می ماند ولو آن که خود آن حس از بین برود. ❓اما اگر یکی از حواس از ابتدا وجود نداشته باشد، محسوس چگونه می تواند به قوه تخیل ارسال شود؟ 👈 پس این یک حقيقت است که کور مادر زاد نمی تواند چیزی از رنگها را تخیل و تصور نماید. و همین گونه کسی که از بدو ولادت، فاقد حس بویایی و شنوایی باشد چیزی از محسوسات مربوط به این دو حس را نمی تواند تصور کند. برخی از فیلسوفان برای من نقل کردند که از کور مادرزادی پرسیدند: سفیدی را چگونه تصور می کند. كور گفت: شیرین. 🔹 گویا این کور مادر زاد، چون توان تصور سفیدی را در تخیل خود نداشت آن را به حس دیگری که واجد محسوس آن بود يعني حس ذائقه، ارجاع داده و سفيدي را به شيريني نام نهاده و آنگونه اش پنداشته است. و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین ✍ محقق: آقای دکتر رضا ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 📌 نسبت و در تراث علمی مسلمین 🔻 قسمت اول 🖋 علیه الرحمه در حکایت دوازدهم از باب دوم ، حکایتی آورده است به این شرح: «پارسايى را ديدم بر كنار دريا، كه زخم پلنگ داشت و به هيچ دارو، به نمي شد. مدتها در آن رنجور بود و همچنان شكر خداى عز و جل على الدوام گفتى. پرسيدندش كه شكر چه مي گويى؟ گفت شكر آنكه به مصيبتى گرفتارم نه به معصيتى». ظاهرا این حکایت مشتمل بر هیچ امر غریبی نیست و پذیرش آن هیچ استبعادی ندارد. اما بنا بر قاعده قرآنی فارجع البصر، آنگاه که دقیق تر به اجزای حکایت نظر کنیم سوالی که به ذهن خطور می کند این است که علی القاعده باید را به تناسب معتقد و مذهب خویش، در کنج منسوب به مرام خویش جستجو کرد و نه بر کنار دریا. حال این پارسا بر کرانه دریا چه می کند و چرا برای مداوا به دریا پناه برده است؟ 🔸 پاسخ این سوال در زخم آن پارسا و علت آن که همان پلنگ باشد نهفته است. و اما توضیح این مطلب: در تراث ادبی بسیار است که موش در کنار پلنگ آمده است و حکایت از تعلق نهانی بین این دو جانور دارد که در از این تعلق این گونه یاد می کند: تعلقيست عجب زنگ را بدين رومى تعلقي است نهانى ميان موش و پلنگ 🔹پیش از ذکر ماهیت این تعلق، ذکر مواردی از همنشین شدن موش و پلنگ در گفتار ادیبان، خالی از ثمر نیست. در حديقه الحقيقه می گوید: از درونت پلنگ و موش بهم تو همى خسبى اينت جهل و ستم 🔸جمال الدین عبدالرزاق می گوید: از پس قصد من و تو موش همدست پلنگ از پى قتل من و تو چوب و آهن گشته يار 🔹انوری می گوید: دشمنان را مایه دادن نزد من دانی که چیست جمع کردن موش دشتی با پلنگ بربری 🔸مولوی می گوید: بگذر ز جهان که جمله رنگ است ای جان هر گوشه یکی موش و پلنگ است ای جان 👈آنچه با تامل در ابیات فوق دانسته می آید آن است که اجتماع موش و پلنگ، است و ثمرات نامطلوبی در پی دارد؛ تا آنجا که بیم قتل و هدم نفس و از دست دادن جان از این اجتماع می رود. با رجوع به منابع و برخی رسائل علمی پیشین، شاهد گزاره هایی هستیم که موید نتیجه فوق است. از جمله حزین لاهیجی در رسائل خود، در توضیح ذیل واژه «نمر» می گوید: «نمر: به فارسى پلنگ خوانند... و از غرايب اين است كه هر كه را پلنگ زخم زده باشد، ... بالطبع، موش، موكّل است كه به آن شخص بول كند و چون بول موش به او رسد بميرد». 🔹 نیز در آثارالباقیه، متعرض این تعلق و ارتباط هلاکت آمیز بین موش و پلنگ شده و گفته است: «...يا مانند مرگ كسى كه او را پلنگ گاز گرفته باشد كه چون موش كه باين قبيل زخم بسيار تمايل دارد بر آن بول كند شخص خواهد مرد». 🔻 ادامه دارد... ✍ محقق: آقای دکتر رضا ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
فامنین گرام
📚 #در_بزمگه_ادب 📌 نسبت #موش و #پلنگ در تراث علمی مسلمین 🔻 قسمت اول 🖋 #سعدی علیه الرحمه در حکایت
📚 📌 نسبت و در تراث علمی مسلمین 🔻 قسمت دوم 🔹مجدالدین در زینه المجالس آورده است: «مردي را كه پلنگ گزيده باشد، موش سعى كند كه خود را بر او رساند و بر او بول كند زيراكه مي داند كه پلنگ گزيده به بول او هلاك شود». 🔸 در منافع الحيوان می نویسد: «چون پلنگ يكى را بزند، موش بيايد و بر او شاشد و خال اندازد. اندامش عفن گردد، از آن بميرد». 🔹 در نفائس الفنون نیز بر میل طبیعی و شوق و اشتیاق فطری موش برای میزیدن یا همان بول کردن بر زخم پلنگ اشاره کرده و گفته است: «هر كسى را كه پلنگ زخم زند از موش نگاه بايد داشت. چه اگر بول موش برو آيد بجزم هلاك شود». 🔸 در کتاب طبی خود موسوم به تحفه المؤمنين، ذیل واژه «فار»آورده است: «فار: به فارسى موش و به تركى سيچان نامند ... و چون بر زخم پلنگ بول كند، باعث هلاك زخمدار گردد و مكرر به تجربه رسيده است». 🔹 در کتاب عجایب المخلوقات، در وصف پلنگ و خصائص آن نوشته است: «پلنگ، سَبُعى شوم و بدخوى و متكبر است. از آدمى ترسد و از ترس بوى جهد. تركيبى ضعيف دارد و استخوان پشت ندارد، پيچيده شود چون مار. به سوار جهد و مرد را بگيرد و بپاى اسپ پيچيده شود. هرجا كه زخم كرد، موش پديد آيد و از آن هلاك شود بى زخم موش و اين خاصيت است». 👈پس تا به اینجا معلوم شد که تعلق نهانی بین موش و پلنگ، بنا به اعتقاد قدما همان میل طبیعی موش برای بول کردن بر زخم پلنگ است و اگر کسی زخم پلنگ بردارد و موش بر آن زخم بول کند، هلاکش قطعی است و در واقع پاسخ این سوال که ناصر خسرو آن را این گونه مطرح می کند: چرا چون مرد را ناگه پلنگ او را كند خسته ز موشش مى نگه دارند و اين حكمت چه در دارد معلوم آمد. و البته طبیعی است که پلنگ گزیده را باید از موش دور بدارند تا مبادا موش بر اساس کشش فطری خود او را بیابد و به گفته منوچهری دامغانی بر زخمش آن کار نازیبا کند: هر که او مجروح گردد یک ره از نیش پلنگ موش گرد آید بر او تا کار نازیبا کند 🔻 ادامه دارد... ✍ محقق: آقای دکتر رضا ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
فامنین گرام
📚 #در_بزمگه_ادب 📌 نسبت #موش و #پلنگ در تراث علمی مسلمین 🔻 قسمت دوم 🔹مجدالدین #حسینی در زینه المج
📚 📌 نسبت و در تراث علمی مسلمین 🔻 قسمت سوم ❓حال باید دید در میراث علمی پیشینیان، چاره برای دور نگهداشتن موش از فرد پلنگ گزیده با این همه میل و انجذاب ذاتی موش برای یافتن زخم پلنگ، چه قید شده است؟ 🔸 در پاسخ به این سوال، اشاره به سنتی مرسوم در طب کرده و می گوید: «...لهذا در ميان آبها براى پلنگ گزيده، تعبيه مكان كنند كه موش آنجا نتواند رفت» این سنت طبی را حکیم مومن نیز مد نظر داشته و گفته: «لهذا در ولايت دار المرز به جهت زخمى پلنگ، در ميان آبها مكان خوابگاه ترتيب مى دهند كه موش عبور نتواند نمود و او در اين امر، بسيار حريص است...و به تجربه رسيده كه چون بر زخم پلنگ، موش بول كند نجات نيابد و لهذا در بلاد گيلانات زخم دار پلنگ را در جايى نگاه مى دارند كه اطراف آن مكان آب باشد و موش نتواند گذر نمود». 🔹 و اما در بیان کیفیت نگهداری فرد پلنگ گزیده در میان آب، گویا دو روش مد نظر قدما بوده است: اول تهیه تخت و نهادن بیمار بر روی آن، همان گونه که قزوینی در عجائب المخلوقات گفته است: «پس مجروح را نگه دارند بر تختى و تخت در ميان آب نهند تا نيك شود... و چهارده روز نگه بايد داشت». و دومین روش، فرو بردن چهار ستون چوبی در آب و فراهم آوردن مکانی بر بالای این چهارچوب برای بیمار بوده است که آملی در نفائس الفنون آن را ذکر کرده است: «جهت پلنگ گزيده در ميان آب چهار چوب فرو برند و در آنجا جائى ترتيب دهند تا نيك نشود از آنجا بيرون نيارند. گويند شخصى را در ميان آب جائى ساخته بودند، موش گيرى از بالاى او مى پريد و موش زنده در منقار داشت همين كه برابر او رسيد موش بول رها كرد و بر آن شخص آمد در دم هلاك شد». 👌حال می توان دریافت که پارسای حکایت سعدی در کنار دریا چه می کرده و چرا آنجا فرایند مداوا را طی می نموده است. پایان و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین ✍ محقق: آقای دکتر رضا ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 📌 ارقم و چندن 👈درنگی در بیتی از 💠خاقانی در قصیده ای با مطلع: هر صبح پای صبر به دامن درآورم پرگار عجز، گرد سر و تن درآورم می گوید: در رنگ و بوى دهر نه پيچم كه رهرو ام ارقم نيم كه بال به چندن برآورم ❓در مصراع دوم خاقانی چه می گوید؟ ارقم آن گونه که هروی در کتاب بحر الجواهر ص۲۸ می گوید، ماری است سیاه و سفید و چون سیاه و سفیدی آن به مانند سواد بر صفحه کاغذ است گویا رقم و خط است و به همین دلیل آن را ارقم نامیده اند. میرزا علی اکبر در فرهنگ خود ج ۱ ص ۱۷۹، را بدترين مارها معرفی کرده و آن را مار پيسه خوانده است. و اما چَندَن یا چندل، نام هندی صندل است که چوبى خوشبو و معروف است. این چوب به گفته ابن خلف در برهان قاطع در ولايتى می روید كه آن ولايت را زره مى گويند. به گفته علامه نیز نام دارد و به سبب بوی خوشش آن را می سوزانند تا فضا معطر گردد. این چوب خواص دارویی نیز دارد که در ادبیات کلاسیک، شعرا به خواص آن اشاره کرده اند. 🔸 و اما نکته ای که در کشف معنی بیت خاقانی به کار می آید این است که قدما را اعتقاد آن بود که مار به یا علاقه بسیار دارد و هر جا که صندل باشد مار نیز در آنجا فراوان است. خواجه نصیرالدین در تنسوخ نامه ایلخانی ص ۲۵۶ می گوید: «درخت كافور و صندل در جزيره هاى سخت است و بیشه های باریک... و تابستان نيز در آن بيشه ها مار بسيار بود». 🔹 در کتاب عجایب المخلوقات آمده است که «صندل در شهر مندورقين رويد. درختى عظيم است در بيشه هند، مار در زير وى باشد خفته؛ به وى رسيدن دشخوار بود، صندل بطبع سرد است چون نيك بسايند گرم گردد». تا بدینجا ارتباط مار و صندل یا چندن کمی روشن شد. اما خاقانی از بال برآوردن مار بر صندل سخن گفته است که استعاره از پیچیدن مار بر صندل است. 🔹ادعای خاقانی از آن روست که برخی بحث را از علاقه مار به صندل فراتر برده و آن را به پیچش مار بر صندل ارتقا داده اند. جناب خواجه طوسی می گوید: «و ماران (بسيار) جهت خنكى خود را بر درخت صندل مى پيچند». در فرهنگ انجمن آراى ، ص۳۲۳ درباره چندن آمده است: « چندن بر وزن كندن به معنى چندل باشد كه به صندل مشهور است و چوبى است رنگين و خوشبوى و گويند مار بدان درخت مايل است و بدان پيچد». این پیچش را برخی چون ، به پاسبانی مار از صندل، تعبیر کرده اند. سنایی درحديقه الحقيقه می گوید: مار اگرچه به خاصيت بدخوست پاسبان درخت صندل اوست با فهم ارتباط بین مار و صندل، حال می توان تصویرگری منوچهری در تشبیه عنانی که از دو طرف گردن اسب بالا آمده به دو مار سیاهی که بر چندن افتاده را بهتر دریافت: عنان بر گردن سرخش فكنده چو دو مار سيه بر شاخ چندن ✍ محقق: دکتر رضا ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 📌 ادیبان، توفیق غزل و علی الخصوص رباعی را در مردّف بودن یعنی دارای ردیف بودن آن دانسته اند و رباعی در این بین، برای توفیق، بیش از غزل به ردیف محتاج است؛ کما اینکه دکتر در کتاب موسیقی شعر می گوید تولد رباعی با ردیف بوده است و با لحاظ موارد استثنایی، کمتر رباعی موفقی می توان یافت که بدون ردیف باشد. 🔹 ولی برخی از شعرا در برای آوردن ردیف، افراط کرده اند به طوری که گاه نیمی از مصراع را ردیف تشکیل می دهد. در دو رباعی زیر از ، لا اله الا هو، ردیف است که متشکل از چهار کلمه می باشد و بیش از نیمی از مصراع را به خود اختصاص داده است: رباعی اول: مستم ز نداى لا إله الّا هو هستم ز براى لا إله الّا هو اين هستى من ز لا إله الّا هوست‏ جانم به فداى لا إله الّا هو رباعی دوم: مستم ز اياغ لا إله الّا هو چيدم گل باغ لا إله الّا هو اسرار ازل كه در دلم پنهان بود ديدم به چراغ لا إله الّا هو فیض کاشانی، گویا میلی دیگر با ردیف داشته، زیرا در یک رباعی او فقط یک کلمه برای قافیه جا گذاشته و باقی رباعی اش همه ردیف است. در دیوان فيض، ج ۱ ص۴۳۴ ، رباعی ذیل آمده است که در آن کلمات: با و یا و تا قافیه اند و باقی همه ردیف است: با من بودى منت نمى دانستم يا من بودى منت نمى دانستم رفتم چو من از ميان ترا دانستم تا من بودى منت نمى دانستم 🔸البته پیش از فیض باید از نام برد؛ چرا که در ديوان جامی ج ۱ ؛ ص۸۶۰ این رباعی آمده است که کلمات «من» و «تن» و «ان»، در آن قافیه اند و دیگر کلمات، ردیف را تشکیل داده اند: من در غم هجر و دل به ديدار تو خوش تن در غم هجر و دل به ديدار تو خوش تاكى چشمم سرشك حسرت ريزد اندر غم هجر و دل به ديدار تو خوش ✍ محقق: دکتر رضا ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 📌شرح بیتی از ملای روم جلال الدین 💠 عارف قیومی، جناب مولوی رومی در بیتی با اشاره با پیشینه خود که ایامی در سلک اصحاب مدرسه بود و به درس کسبی و علم قیل و قال می پرداخت و از علم حال بر کرانه و به قول خودش دفترباره بود می گوید: عطارد وار دفترباره بودم زبر دست ادیبان می نشستم ❓پرسش کانونی در بیت مولوی این است که چرا او دفتربارگی خود را در بین همه پدیده ها و مخلوقات به تشبیه کرده است و از بین همه پدیده ها عموما و از بین افلاک خصوصا، چه نسبتی بین عطارد با دفتربارگی و ادیب بودن وجود دارد؟ مولوی نه در بیت فوق بلکه در ابیات متعددی چه در مثنوی و چه در دیوان شمس، عطارد را به نحوی به سخن و سخنوری و سخندانی منسوب ساخته و لوازم این انتساب را از نظر مغفول قرار نداده است. در نظر مولوی عطارد اگر دفترباره و ادیب است، لازمه آن دارامندی نطق فصیح نیز هست: نطق عطاردانه ام مستی بی کرانه ام گر نبود ز خوان تو، راتبه از کجا رسد 🔹اگر عطارد ادیب و اهل نطق است، ادیب و نطاق را البته با لوح و قلم کاری هست: رفت عطارد ز دست، لوح و قلم درشکست در پی او زهره جست مست به فرقد رسید و: شد عطارد مست و اشکسته قلم لوح شست از هوز و ابجد بلی چنین فردی پس فاضل است و فنان و هیچ استبعادی ندارد که به فضل و فن خویش غره شود: عطارد را همی گفتم به فضل و فن شدی غره قلم بشکن بیا بشنو پیام نیشکر باری و خلاصه آن که عطارد، نماد خرد و خردورزی است: خود خرد آن است کو از حق چرید نه خرد کان را عطارد آورید و: چرخ گردان را قضا گمره کند صد عطارد را قضا ابله کند 👈و اما رمز این انتساب ها، از آن رو است که حکما و قدما را باور آن بوده است که هر کوکبی، دال بر مدلولی و یا نماد و سمبل چیزی است. در می گوید که عطارد كوكب دبيران، صاحب ديوانان شعرا و كاتبان و اهل ديوان است؛ به همين دلیل در ادبیات ایران از عطارد با القاب: كاتب‏ گردون، اختر دانش، مستوفى گردون یا مستوفی دیوان اعلا، دبير انجم، كاتب‏ علوى و منشى ديوان گردون ياد شده است. مشابه همان اعتقادی که یونیان درباره عطارد داشتند و او را فرزند زئوس‏ خداى خدايان و پيك ایشان و خداى فصاحت و دبيرى و تجارت می دانستند. 🔸 در شرح خود بر دیوان حافظ، در تفسیر بیت زیر از : اى كه انشاء عطارد صفت شوكت تو است عقل‏ كل‏ چاكر طغراكش ديوان تو باد از تعبیر «رسم» استفاده می کند و می گوید که رسم اين بوده كه هر صنف را به ستاره نسبت دهند مثلا نوازندگی را به زهره و علما را به مشترى و سلحشوران را به مريخ و كاتبان را به عطارد. 🔺 ابن خلف در برهان قاطع، علاوه بر نمادیت عطارد برای موارد نامبرده می گوید که عطارد مربى علما و مشايخ و قضاوت و ارباب قلم نیز می باشد. ✍ محقق: دکتر رضا ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 📌سماع سرخ شهادت در خانقاه شعر شاعران معاصر 👈قسمت اول 🔰از جمله دال هایی که حکایت از تاثیر اندیشه های عارفانه در منظومه فکری برخی شاعران معاصر در باب شهادت دارد، بهره گرفتن ایشان از برخی واژگان خاص اهل عرفان همچون رقص، سماع و کلمات مرتبط با آن است. این واژگان اغلب در قامت موصوفی که صفتی مناسب با فضای جنگ و جهاد پذیرفته اند، از سوی شاعران معاصر برای استعاره از تکاپوی شدید در میدان جهاد و یا خود شهادت و سراندازی در راه خداوند به کار گرفته شده اند. «سماع سرخ» از تعابیری است که در اشعار شاعران معاصر، از جمله قیصر برای ادای مقصود به کار رفته است: سرخوشانی که با سماعی سرخ پای کوبان و دست افشان اند گر نسیمی ز سوی دوست رسد باغی از برگ های لرزان اند 🔹و نیز قیصر، در حلقه عشاقی که از سماع نی و دف هر کدام طرفی افتاده اند، را عاشقی می داند که در این حلقه، به جای جام، جان در کف گرفته است: در حلقه عشاق سماع نی و دف مستان افتاده هر طرف صف در صف چون ساقی پرده های بهزاد، لطیف او جام به کف گرفته تو جان بر کف سماع، بی ساز و نغمه نمی تواند باشد و لذا در پاسخ این پرسش که نغمه سماع سرخی که قیصر مدعی آن است کدام یک از اقسام نغمه است؟ سید حسن حسینی، خون شهید را نام می برد. 🔸 در نظر سید حسن حسینی، خون شهید، نغمه ای است که زمزمه آن خاموشی ندارد و سوز عرفانی این نغمه، نه از سازهای مالوف بلکه از «سازی دگر» است: خطبه خون تو آغاز نمازی دگر است جسم گلگون تو آیینه رازی دگر است نشود زمزمه خون شهیدان خاموش سوز عرفانی این نغمه ز سازی دگر است ورود تعبیر «سماع سرخ» و یا «سماع خون» در اشعار شاعران معاصر، ورودی مبتدعانه و مبتکرانه نخواهد بود اگر بدانیم که مقدمات ساخت این ترکیب، در الفاظی مشابه در آثار اهل عرفان و معنی وجود دارد. 🔹 نجم الدین کبری، سخن از سماعی باطنی دارد که در آن به علت نهایت یافتن این حالت، خون از رگ های سالکی به بیرون فواره می زند. نجم الدین می گوید: «در گزارش احوال ابوالحسين نورى آمده در يكى از اوقات در مجلس سماع حضور پيدا كرد. سالكان به سماع و پاكوبى برخاستند و او همانند جمادى بدون حركت در محل خويش قرار گرفته بود. حاضران پنداشتند رقص و پاكوبى آنان در وى اثرى نكرده طولى نكشيد مشاهده‏ كردند رگ هاى جبين او آماس كرده خون‏ از آنها فواره مى زد و چون پرنده اى به اطراف مى پاشيد. آرى اين خون و فواره زدن آن، از آن جهت بود كه حالت باطنى سماع او به نهايت رسيده بود». 🔸همین حکایت می تواند دست مایه بسیار عالی برای ذهن خلاق شاعران معاصر باشد تا مضامین برساخته از آن را برای سالکان عرصه جهاد و قتال به کار بگیرند و پویه ها، فریادها، غلتیدن ها و به خود پیچیدن های مجاهدان راه حق را فرا یاد آورند. محمد دارابی، در کتاب مقامات السالكين خود ضمن بیان انواع سماع و تقسیم آن به سه قسم ممدوح و مذموم و اختلافی، برای قسم ممدوح، سماع غازیان یا همان مجاهدان در راه خدا را ذکر می کند و می گوید: «و نزديك به اين (قسم ممدوح) است سماع غازيان، اشعارى كه به غزو و جهاد خوانند... چه، سبب اين مى ‏شود كه جان را به كف دست نهاده، در راه دين، خود را فدا كند و در اسلام حسنه‏ اى بالاتر از اين نيست». 🔹 بیان فوق، دلالت بر آن دارد که پیوند آدابی همچون سماع با مقوله ای همچون در راه خدا، نه آن چنان است که بتوان آن را نادیده گرفت و تاثیرگذاری آن را بر اندیشه شاعران معاصر، منکر بود؛ زیرا اگر حکایت نجم کبری، سماع باطنی را مد نظر قرار داده و حلقه صوفیان را یاد آور است، بیان محمد دارابی، مدعی سماع مجاهدان با اشعاری منتسب به معصوم است. ✍ محقق: آقای دکتر رضا ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 📌ریشه شناسی کلمه یا در زبان ترکان 💠در زبان ناحیه همدان، کلمه ای وجود دارد با تلفظ احداز یا اهداز بر وزن الماس که به معنی نگهبان شب و شبگرد است. این که ریشه این کلمه چیست و تاریخ ورود این کلمه به زبان ترکان همدان با این معنی تا کدام سال، عقب می رود، موضوع این نوشتار مختصر است. 🔹 دکتر محمد در مقدمه خود بر رساله فتوتیه میر سید علی ص ۲۹۲ آورده است که: از قرن سوم تا ششم هجرى که زمان مخصوص نهضت جوانمردى عياران بوده است، فعاليت هاى آنان را به صورت پراكنده، قبل از اين تاريخ و بعد از آن نيز مى توان مشاهده كرد. در (سوريه) و ، عياران و شطاران از اوائل قرن دوم هجرى وجود داشته و خود را «فتيان» خطاب مى كرده اند؛ ولى بيشتر به نام «حدث» و «احداث» شهرت داشته اند. اين گروه آلوده به معاصى و اخلاق بد و غالبا دزد بودند. فتيان و عياران به اختلاف مذهبى فرقه ها توجهى نداشتند ولى از کتاب «الرحله» تأليف ابن جبير اندلسى (م ۶۱۴ ه) بر مى آيد كه فتيان سوريه كه آن ها را احداث مى گفتند سنيانی متعصب بودند و در شهر دمشق با شيعيان مى جنگيدند. 🔸به گفته دکتر در کتاب در تاریخ ص ۱۶۰، احداث جمع حدث به معنی جوان و نوجوان، نمی تواند بی ارتباط با «فتی» و «فتیان» به معنی جوان و نوجوان و جوانمرد باشد؛ همچنان که از دید تاریخی نیز در بعضی ادوار، احداث همان نقش فتیان را داشته اند. در واقع، احداث یک عنوان ثانویه برای فتیان و عیاران و پایبندان به آیین فتوت بود. ویژگی این احداث، مداخله در امور سیاسی بود. گاهی امیری را یاری می دادند و زمانی دیگری را به خواری می کشاندند. 🔹 در لغت نامه ، واژه ای با عنوان «اعطاس» (بر وزن الماس) وجود دارد که ابتدا با تردید آنرا برگرفته از اعتساس عربی دانسته و بعد هم اشاره ای به واژه احداث نموده و آن را به معنی شبگرد و پاسبان شب دانسته است و در کتاب خاطرات فرید الملک قرخلری همدانی، به این که کلمه اعطاس در زبان به معنی و است تصریح شده است. قرابت مخارج حروف دو کلمه اعطاس و احداث، قرینه ای قابل توجه در برگرفتگی کلمه اعطاس از کلمه احداث است؛ ویژه آن که دکتر کدکنی در حاشیه همان ص ۱۶۰ کتاب قلندریه در تاریخ، به نقل از کتاب فرهنگ نوادر دیوان شمس تصریح می کند که در بعضی ادوار، کلمه احداث، معنای نگهبان شب و عسس داشته است. 🔸با رجوع به سخن دکتر محمد ریاض که به فتیان شام و سوریه، احداث می گفتند و با توجه به این که اقامتگاه ترکان همدان ( ) پیش از کوچانیدن آنها در در زمان امیر تیمور به ایران و نواحی همدان، منطقه شام بوده است، می توان این جمع بندی را نمود که ترکان همدان آنگاه که در منطقه شام بودند، در همان سده های ششم و هفتم هجری، کلمه احداث را که کلمه ای عربی است وارد در استعمالات زبانی رایج خود ساختند و آن را به صورت احداز یا اهداز تلفظ کردند و حالیه نیز در بین ترکان همدان به همین صورت تلفظ می شود. 🔹 در کتاب که کتابی است مربوط به سده هشتم و منسوب به میر سید علی همدانی ص۱۸۱ عبارت و بیتی وجود دارد که کلمه احداث به احتمال بسیار زیاد در آن به معنی نگهبان و عسس آمده است: «شحنه عشق بر سر راه دعوى «لا الله الا الله» از آن بسته است و احداث ابتلا و امتحان بر راه مدعيان نهاده. بيت احداث از آن، نهاده اندر ره عشق تا درنايد هر كه ندارد سر عشق» دو اضافه تشبیهی در این عبارت از کتاب راز ربانی وجود دارد که در هر دو، «مشبه به» از یک جنس است: «شحنه عشق» و «احداث ابتلا و امتحان». در اضافه اول، عشق به شحنه تشبیه شده و در اضافه دوم، ابتلا و امتحان به احداث؛ و نیک هویداست که شحنه با احداث به معنی نگهبان و عسس، قرابت مفهومی ویژه دارند. و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین ✍ محقق: دکتر رضا ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 📌 سیری در آرایه مطابقه یا تضاد در 💠جواهر الآداب و ذخائر الشعراء و الكتاب، کتابی است به زبان عربی در فن فصاحت و بلاغت تالیف «ابن سراج ابوبكر محمد بن عبدالملك شنترينى اندلسى». ابن سراج از ادبا، نحويون و شعراى معروف مى باشد كه در نيمه دوم قرن پنجم هجرى و احتمالا در سال ۴۷۵ ق، در شهر شنترين اندلس متولد گرديد. وی باب هشتم کتاب جواهر الآداب را به صنعت تضاد اختصاص داده و در آن به تحلیل معنی آرایه مطابقه پرداخته و شواهد متعدد از اشعار شاعران عرب برای آن ارائه داده است. 🔹 می گوید: نام دیگر آرایه مطابقه، است و در علت تسمیه این آرایه به مطابقه، ابن سراج معتقد است که مطابقه از قول عرب که می گوید: طابقتُ بین الشیئین برگرفته شده است. مطابقه بین دو چیز یعنی برابر و مقابل قرار دادن آنها. در تعریف این آرایه ابن سراج می گوید: مطابقه، جمع بین دو ضد یا آنچه قائم مقام دو ضد است می باشد. همان طور که از تعریف فوق ظاهر است، ابن سراج، تنها به گفتن عبارت «جمع دو ضد» یا «آنچه قائم مقام دو ضد است» اکتفا کرده و برای تعریف خود مفهوم «ضد» هیچ اقدامی صورت نداده است. البته او با افزودن قید «آنچه قائم مقام دو ضد است» دایره شمولیت تعریف خود را توسعه داده تا آرایه تضاد، تنها شامل جمع بین دو مفهوم متضاد نگردد و آنچه را که در حکم دو مفهوم ضد است نیز در بر بگیرد. 🔸در ادامه ابن سراج می گوید: «مطابقه، از معانی نیکو است و دارای شعبه های پیچیده و پنهان است» و همین عبارت حاکی از آن است که ابن سراج از تعریف مفهوم «ضد» نزد فلاسفه و منطقیین آگاه بوده و می دانسته تعیین مصادیق ضد، در نثر و نظم، امری سهل و آسان نیست و شاید برای تسهیل در تعیین مصادیق بوده که او در تعریف مطابقه، «جمع بین آنچه قائم مقام دو ضد است» را نیز داخل دانسته است. به مانند بسیاری از ادبای مسلمان، ابن سراج برای پرداختن به شواهد این آرایه، کار را با شواهد قرآنی شروع کرده و می گوید: از شواهد جلی و آشکار و معجز نشان این صنعت در قرآن این آیه است: فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ‏. و نیز آیه: وَ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏. خداوند در این آیات ضحک و بکاء و قلت و کثرت و کراهت و محبت و خیر و شر و علم و جهل را مطابق هم قرار داده است. در آیه آخر، فقره: أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، به معنی انتم تجهلون است و لذا بین علم متخذ از فقره «اللَّهُ يَعْلَمُ» با جهل متخذ از فقره «أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، تضاد وجود دارد. و نیز از معجزات این صنعت، این آیه را بر می شمرد: وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ. و در توضیح این امر که در این آیه چه مفاهیمی در تضاد با هم قرار دارند می گوید: قصاص در این آیه به معنی قتل است و قتل متضاد با حیات است. 🔹 ابن سراج برای این صنعت از اشعار عرب، شواهد بسیاری می آورد؛ من جمله این بیت از جریر را از بدیعات این صنعت می داند: و باسط خير فيكم بيمينه‏ و قابض شرّ عنكم‏ بشماليا در بیت فوق، در مصرع اول کلمه باسط با کلمه قابض در مصرع دوم و کلمه خیر در مصرع اول با شرّ در مصرع دوم و کلمه یمین (راست) در مصرع اول با شمال (چپ) در مصرع دوم در تضاد است. آنچه قابل توجه و به نحوی موید توضیحاتی است که در فوق داده شد این است که ابن سراج در فصلی بسیار مختصر با عنوان: «اختلاف نظرها در مصادیق طباق» می گوید: «برخی اجتماع حلم و جهل و سفیدی و سرخی و مانند آن را تضاد نمی دانند؛ چرا که این ها با هم ضد نیستند. ضد حلم، سفاهت است و ضد جهل، علم و ضد سفیدی، سیاهی است؛ اما برخی نیز اینها را از مصادیق مطابقه می دانند؛ چرا که این مفاهیم با هم مخالفت دارند و بهتر است که از مصادیقی که عذری در آنهاست، پرهیز شود هر چند که آوردن این موارد، عیب نیست». 🔹از همین فصل مختصر می توان این گونه برداشت کرد که ابن سراج، در تعریف مطابقه یا تضاد، چندان پایبند تعریف منطقی و فلسفی تضاد یا ضد نیست و صرف تخالف یا تقابل را مکفی می داند و به عبارتی در نظر وی قائم مقام دو ضد بودن نیز برای تحقق آرایه تضاد کافی است؛ هر چند بهتر آن است که اتیان قائم مقام دو ضد برای ترتیب دادن آرایه کلام، وا نهاده شود. 👈با توجه به همین مطلب، می توان بر ابن سراج این خرده را گرفت که در آیه وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ، چرا ترک توصیه کرده و قائم مقام دو ضد یا به عبارت دیگر دو مفهوم مخالف (و نه متضاد) را برای تحقق آرایه تضاد مناسب دیده است؛ زیرا ابن سراج قصاص را در این آیه به معنی قتل گرفته بود و قتل را در تضاد با حیات قرار داده بود و حال آن که آنچه در تضاد با حیات یا زندگی قرار دارد، ممات و یا مرگ است و نه قتل. ✍ محقق: دکتر رضا @Famenin_gram
📚 🔍تاملی در شخصیت ادبی (ع) با تکیه برکلام ابوالفرج 👈 قسمت اول 🔰ابوالفرج اصفهانی از راویان و شاعران شهیر سده چهارم هجری و مولف کتاب معروف است. وی در صفحه ۳۶۰ از جلد شانزدهم کتاب الاغانی آنجا که گفتار را به اخبار علیه السلام می رساند، به فراخور مطلب، بحث نسبتا مفصلی درباره سکینه بنت الحسین سلام الله علیها می کند که کمتر در کتب تاریخ و ادب به چشم می خورد. آنچه در ذیل می آید، ترجمه گزیده ای از این بخش از کلام ابوالفرج اصفهانی است، بی آن که درباره صحت و سقم آن نظری ابراز گردد. 💠 حسین (ع) درباره همسرش و این شعر را حسین علیه السلام درباره همسرش رباب که پدرش امرء القیس بن عدی بن اوس و مادرش هند دختر ربیع بن مسعود بن معاذ بود سروده است و در این شعر از دختر خود از رباب نیز یاد می کند. سکینه را امیمه و امینه و گفته اند و سکینه، لقبی بود که به آن ملقب شد: لعمرك إنني لأحبّ دارا تكون بها سكينة و الرّباب‏ أحبهما و أبذل جلّ مالي‏ و ليس لعاتب عندي عتاب‏ یعنی: به جان تو سوگند من خانه ای را که رباب و سکینه در آن باشند دوست دارم. من آن دو را دوست دارم و بسیاری از مالم را برایشان بذل می کنم و عتاب فرد عتابگر در این باره نزد من چیزی نمی ارزد. 🔹 اختلاف در نام سکینه: از پدرش نقل می کند که: عبدالله بن حسن بن حسن از من پرسید: نام سکینه بیت الحسین (ع) چیست؟ گفتم: سکینه. گفت: نه، اسمش آمنه است. در نقلی دیگر از عبدالله بن حسن بن حسن، نام سکینه، امینه ذکر شده است. ابواسحاق مالکی می گوید: سکینه لقب او است و نامش آمنه است و این صحیح است. 🔸 نقل شده است که به سکینه که نامش آمنه بود گفتند: خواهرت فاطمه بنت الحسین (ع) جدّی بود و تو بسیار اهل هستی؟ سکینه گفت: شما خواهرم فاطمه را به نام جده مومنش یعنی فاطمه زهرا (س) نام گذاری کردید و مرا به اسم جده ام آمنه که اسلام را درک نکرد، نامیده اید. 💠 گفتگویی میان سکینه و دختری از : سلیمان بن حسین علوی می گوید: سکینه در مجلس عزایی بود که در آن یکی از دختران عثمان حضور داشت. دختر عثمان گفت: من دختر شهیدم. سکینه سکوت کرد تا این که موذن اذان گفت و به فقره اشهد ان محمدا رسول الله رسید. سکینه از آن دختر پرسید: این پدر من است یا تو؟ آن دختر گفت: دیگر من بر شما خاندان، فخر نخواهم فروخت. 💠 سکینه به به (ع) دشنام می داد. سکینه در روز جمعه ای در خیمه ای بود؛ در این هنگام ابن مطیره بر فراز منبر می رود و چون بر منبر، علی (ع) را دشنام می دهد، سکینه در مقابلش می ایستد و او را دشنام می دهد و کنیزانش نیز ابن مطیره را دشنام می دهند و در این هنگام ابن مطیره دستور می دهد که شرطه ها کنیزان سکینه را بزنند. 💠 سکینه و بود: زبیر از عمویش مصعب نقل می کند: سکینه از زنان عفیفه و سلیمه و وجیهه بود که با پیران و بزرگان قریش مجالست داشت و شاعران نزدش گرد می آمدند و اهل مزاح بود. 🔹 نمونه ای از مزاح سکینه: محمد بن سلام می گوید: سکینه، اهل مزاح بود. گزنده ای کوچک او را گزید و او صدا بلند کرد. مادرش به او گفت: خانم من چرا ناله می کنی؟ سکینه گفت: مرا گزید دبیره (گزنده) مانند یک ابیره (سوزن) نالاند مرا قطیره (اندک) 🔺 ادامه دارد ✍ محقق: دکتر رضا ─┅─═इई 🖤ईइ═─┅─ 🏴 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 ╭═━ ━═╮ 🖤 @Famenin_Gram🖤 ╰═━ ━═╯
فامنین گرام
📚 #در_بزمگه_ادب 🔍تاملی در شخصیت ادبی #سکینه_بنت_الحسین (ع) با تکیه برکلام ابوالفرج #اصفهانی 👈 قسمت
📚 🔍تاملی در شخصیت ادبی (ع) با تکیه برکلام ابوالفرج 👈 قسمت دوم 💠ظهور دملی در چهره بنت الحسین (ع) گرچه این بخش از گزارش ابوالفرج اصفهانی، ارتباطی با شخصیت ادبی سکینه بنت الحسین (ع) ندارد، لیکن از آنجا که کمتر در تواریخ بازتاب داشته و نیز بر ثبات و استحکام شخصیتی حضرت سکینه بنت الحسین (ع) دلالت دارد، ذکر آن خالی از فایده نیست. از برخی از مشایخ هاشمی و طالبی نقل شده است: در پایین چشم سکینه، دملی ظاهر شد. دمل بزرگ شد تا آنجا که چهره و چشم سکینه را فرا گرفت و کار مشکل شد. بدراقس طبیب، در خدمت او بود و به او گفت: آنچه را که در آن واقع شده ای می بینی؟ آیا بر آنچه درد دارد می توانی صبر کنی تا تو را معالجه کنم؟ سکینه گفت: آری. بدراقس، بر بالای سر سکینه حاضر شد و پوست صورت او را شکاف داد تا دمل ظاهر شد و بعد تمام پوست روی دمل را برگرفت و گوشت را از زیر آن بیرون آورد تا ریشه های دمل پیدا گردد. بخشی از ریشه ها زیر حدقه واقع شده بود؛ حدقه را از روی آن کنار زد و ریشه های دمل را از زیر حدقه برکند و همه را خارج کرد و حدقه را به موضع خود بازگرداند و سکینه را معالجه کرد. در تمام مدت جراحی، سکینه در حالی که دراز کشیده بود حرکت نمی کرد و ناله ای نداشت تا این که بدراقس از کار خود فارغ گردید و سکینه از آن دمل رها شد و آثار آن جراحی در انتهای چشمش باقی ماند و زیباترین چیز بر روی صورتش بود و از هر زیور و زینتی بر چهره اش خوش تر می نمود و این جراحی پیامد ناگواری در بینایی او نداشت. 💠نقد سکینه بر جماعتی از شاعران نقل شده است که جریر و فرزدق و کثیر و جمیل و نصیب که از شعرای نامی عرب بودند در ضیافت سکینه بنت الحسین جمع بودند و چند روزی را درنگ کردند تا این که سکینه به آنها اذن ورود داد. سکینه در جایی نشست که از آنجا آنها را می دید و کلامشان را می شنید ولی آنها او را نمی دیدند. کنیزکی از سوی سکینه نزد آنها رفت و اشعاری و احادیثی روایت کرد و گفت: کدام یک از شما فرزدق است؟ فرزدق گفت: من. سکینه گفت: آیا تو این اشعار را سروده ای: هما دَلَّتانی مِن ثَمانينَ قامةً كَما انْقَضَّ بازٍ أقْتمُ الرأسِ كاسِرُه فلما استَوَت رجلايَ في الأرض قالتا أحّيٌّ فيُرْجى أم قَتيلٌ نُحاذِرُه یعنی: آن دو زن همچون بازی که سرش سرخ مایل به سیاه بود و بالهایش را برای پرواز جمع کرده بود از هشت قامتی مرا راهنمایی کردند. پس چون دو پایم بر زمین قرار گرفت گفتند: آیا تو زنده ای هستی که بتوان به او امید بست و یا کشته ای هستی که باید از آن پرهیز کنیم؟ فرزدق گفت: آری. سکینه گفت: چه چیز باعث شد تا راز آن دو زن و راز خویش را افشا کنی؟ چرا سرّ آنها و سرّ خود را کتمان نکردی. این هزار دینار را بگیر و نزد اهل خود بازگرد. کنیزک نزد سکینه بازگشت و بیرون آمد و هزار دینار را به فرزدق داد. 🔺 ادامه دارد ✍ محقق: دکتر رضا ─┅─═इई 🖤ईइ═─┅─ 🏴 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 ╭═━ ━═╮ 🖤 @Famenin_Gram🖤 ╰═━ ━═╯
فامنین گرام
📚 #در_بزمگه_ادب 🔍تاملی در شخصیت ادبی #سکینه_بنت_الحسین (ع) با تکیه برکلام ابوالفرج #اصفهانی 👈 قسمت
📚 🔍تاملی در شخصیت ادبی (ع) با تکیه برکلام ابوالفرج 👈 قسمت سوم 💠سپس سکینه گفت: کدام یک از شما جریر است؟ جریر گفت: من. سکینه گفت آیا تو گفته ای: طَرَقَتْكَ صائِدَةُ القُلُوبِ و لَيْسَ ذَا وَقتَ الزِّيارَةِ فارْجِعِي بسَلاَمِ یعنی: صیاد دلها در راه به تو برخورد ولی اکنون وقت بازدید نیست؛ پس به سلامی بازگرد. جریر گفت: آری. سکینه گفت: چرا تو دستش را نگرفتی و به او خوش آمد نگفتی و آنچه را به مثل او می گویند نگفتی؟ تو عفیفی ولی در تو ضعف هست. این هزار دینار را بگیر و نزد اهل خود بازگرد. کنیزک نزد خانمش رفت و بازگشت. 🔸سپس سکینه گفت: کدام یک از شما کثیر است؟ کثیر گفت: من. سکینه گفت: آیا تو گفته ای: وأعْجَبَنِي يا عَزُّ مِنْكِ خلائِقٌ كِرامٌ إذا عُدَّ الخَلائِقُ أَرْبَعُ یعنی: ای عزه، هنگامی که اخلاق نیکو به شمارش در آیند، چهار خُلق نیکوی تو مرا خوش می آید. کثیر گفت: آری. سکینه گفت: ملیح گفتی و سنجیده و پخته سخن راندی. این سه هزار دینار را بگیر و به اهلت ملحق شو. 🔹 سپس سکینه گفت: کدام یک از شما نصیب است؟ نصیب گفت من. سکینه گفت: آیا تو گفته ای: و لَوْ لا أَنْ يُقَالَ صَبا نُصَيْبٌ‏ لَقُلْتُ: بنَفْسِيَ‏ النَّشَأُ الصِّغارُ بِنَفسِي كُلُّ مَهضُومٍ حَشاهَا إذا ظُلِمَت فليسَ لها انتصَارُ یعنی: اگر گفته شود که نصیب، کودک شده است خواهم گفت: جانم به فدای کودکان و نوگلان باد. جانم به فدای شکم های لاغری که چون بر آنان ظلم واقع شود، یار و یاوری ندارند. نصیب گفت: آری. سکینه گفت: گویا که در کودکی ما را پروردی و در بزرگی مدح کردی. این چهار هزار دینار را بگیر و به اهلت ملحق شو. 🔸سپس کنیزک نزد بانوی خویش رفت و بازگشت وگفت: ای جمیل، بانوی من سکینه به تو سلام می رساند و می گوید: به خدا سوگند مشتاق رویت تو بودم از روزی که گفتار تو را شنیدم: ألا لَيتَ شِعري هَلْ أبِيتَنَّ لَيلَةً بِوَادي القُرَى إني إذاً لَسَعيدُ لِكُلِّ حَديثٍ بَينَهُنّ بشاشةٌ وكلّ قتيلٍ عِندَهُنَّ شَهيدُ یعنی: کاش می دانستم که آیا شبی را در وادی القری به صبح خواهم آورد؛ که در این صورت من خوشبخت خواهم بود. هر گفتاری در بین آنان، شادمانی دارد و هر کشته ای نزد آنان شهید است. ای جمیل، تو گفتار ما را شادمانی و کشته های ما را شهید خواندی، این چهار هزار دینار را بگیر و به اهلت ملحق شو. 🔺 پایان ✍ محقق: دکتر رضا ─┅─═इई 🖤ईइ═─┅─ 🏴 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 ╭═━ ━═╮ 🖤 @Famenin_Gram🖤 ╰═━ ━═╯
📚 🔍 سیری مختصر در خصوص واژه در سنت لغت شناسی 💠خلیل بن احمد از اقدم لغت شناسان عرب، در کتاب لغت مشهور خود یعنی بی هیچ اشاره دیگری تنها به ذکر این موارد اکتفا می کند: «عاشورا روز دهم است و نقل قول ضعیفی نیز آن را روز نهم محرم دانسته است و مسلمانان قبل از واجب شدن روزه ماه رمضان، در این روز روزه می گرفتند». 🔹 ابن درید از لغت شناسان شهیر سده سوم و چهارم هجری، در لغتنامه با بسط بیشتری به این واژه پرداخته و می نویسد: «عاشورا روزی است که در دوره اسلامی نام گذاری شده است و چنین اسمی در جاهلیت شناخته شده نبود. ابوبکر ابن انباری می گوید: در کلام عرب، بر وزن فاعولاء ممدود به غیر از عاشوراء کلمه ای وجود ندارد و بصریون بر این اعتقاد اند. ابن اعرابی چنین معتقد است که علاوه بر عاشوراء،کلمه خابوراء بر وزن فاعولاء در کلام عرب نیزشنیده شده است اما اصحاب ما چنین چیزی را نقل نکرده اند و من از صحت آن خبر ندارم. 🔸ابن درید در موضعی دیگر از کتاب لغت خویش بر این که عاشورا تنها کلمه مستعمل بر وزن فاعولاء در عرب است تاکید می کند؛ ولی در ادامه سخنی دارد که گویا با گفته پیشین خود و نیز گفته خلیل ابن احمد مبنی بر اسلامی بودن کلمه عاشورا تعارض دارد. او می گوید: «عرب از دیرباز عاشورا را در کلام خود به کار می برده و این روز را روزه می گرفتند و رسول خدا (ص) فرمود: ما به روزه این روز سزاوارتریم». و البته همان طور که خلیل بن احمد گفت این روزه پیش از تشریع روزه ماه رمضان بوده است. 🔹 در تهذیب اللغه در این که در زبان عرب، فقط عاشوراء بر وزن فاعولاء وجود دارد این گونه ابراز تردید می کند: «من در امثله عرب، بر وزن فاعولاء جز چند کلمه نشنیده ام. ابن بزرج این کلمات را آورده است: ضاروراء به معنی ضراء؛ ساروراء به معنی سراء و دالولاء به معنی الداله و ابن اعرابی کلمه خابوراء که نام مکانی است را گفته است». ابن فارس در معج مقاییس اللغه با نام دهم محرم دانستن عاشوراء، به احتمال بسیار بر این عقیده است که این کلمه، کلمه ای است. نکته ای که حمیری در شمس العلوم مازاد بر گفتار لغویون سابق الذکر بیان می کند این است که به اعتقاد برخی، عاشورا کلمه ای معرفه است و الف و لام بر آن داخل نمی شود و نمی توان آن را به عنوان صفت برای کلمه الیوم به کار برد و تنها می توان کلمه یوم را به آن اضافه کرد. 🔸ابن اثیر در کتاب نهایه، بر نظریه اسلامی بودن کلمه عاشورا پای می فشارد و بعد از آن که آن را اسمی برای روز دهم محرم معرفی می کند، کلام خلیل بن احمد و ابن درید را در این که جز این کلمه، کلمه دیگری بر وزن فاعولاء در کلام عرب وجود ندارد به نحوی یاد آوری می کند و در آخر می افزاید: «کلمه تاسوعاء به عاشوراء ملحق شده است و آن روز نهم محرم است». 🔸طریحی صاحب نیز عاشورا را نام محرم و کلمه ای مختص دوره اسلامی دانسته است. با تامل در مطاوی گفتار لغویون می توان ویژگی های مفهومی واژه عاشورا را چنین دسته بندی کرد: 🔺اول: عاشورا نام دهم ماه محرم است و نه دیگر ماه ها؛ لذا فرضا نمی توان به دهم ماه رمضان یا شوال، عاشورا گفت. 🔺دوم: عاشورا نامی اسلامی است و در دوره جاهلی کاربردی نداشته است. 🔺سوم: عاشورا تنها کلمه و یا یکی از اندک کلماتی است که در زبان عرب بر وزن فاعولاء وجود دارد. 👈و نکته آخر آن که: در بین اهل لغت، گویا تنها کسی که در تعریف این واژه، به ارتباط آن با ابا عبدالله الحسین سلام الله علیه اشاره کرده است، نشوان بن سعید حمیری است که در ذیل این واژه می نویسد: يوم عاشوراء: اليوم العاشر من المحرم، و هو اليوم الذي قتل به الحسين ابن علي. یعنی: روز عاشورا روز دهم محرم است و این همان روزی است که حسین بن علی در آن کشته شد. البته با توجه به اجمال این پژوهش، می توان وجود لغویون دیگری را که به ذکر ارتباط عاشورا با امام حسین سلام الله علیه پرداخته اند محتمل دانست. ✍ محقق: دکتر رضا فامنینی ─┅─═इई 🖤ईइ═─┅─ 🏴 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 ╭═━ ━═╮ 🖤 @Famenin_Gram🖤 ╰═━ ━═╯
📚 هو الحی 🔍ذکر واژه کهن فارسی «داشن» در کتابی عربی مکتوب در سده چهارم 💠« التلخيص فى معرفة اسماء الاشياء» يا« التلخيص فى اللغة»، كتابى است به زبان عربى، تاليف ابو هلال عسكرى، متوفاى بعد از ۳۹۵ ق، در موضوع شناخت اسامی چيزها. 🔹ابو هلال عسكرى در ج‏۱ ؛ ص۹۲ از کتاب مزبور در اسمای مخصوص به عطیه که به پارسی آن را «دهش» می گویند این اسما را به عنوان مترادفات کلمه «عطیه» ذکر می کند: عطاء، حباء، صفد، عراضه، جدوی، نوال، شکد، زید، اوس و حلوان. 🔸آنگاه ابوهلال عسکری، در تفسیر همه این اسما می گوید: و این همان است که در فارسی به آن «داشَن» می گویند و بعد می افزاید: رسول خدا (ص) از حلوان الکاهن یا داشن کاهن نهی فرموده است. مقصود از حلوان الکاهِن، هبه دادن یا بخشیدن چیزی به کاهن برای انجام کاری از سوی او است. 🔹در فرهنگ فارسى برهان قاطع ؛ ص۳۶۷ ذیل واژه داشن‏ آمده است: «بر وزن دامن، عطا و بخشش و انعام باشد و اجر و مكافات نيكى را هم گويند و در زند مرقوم است كه داشتن نقد و جنسى را گويند كه پارسيان در عيد و جشنها به رسم نذر يا صدقه به فقرا و مساكين بدهند». 🔸در فرهنگ مجمع الفرس؛ ج‏۲ ؛ ص۵۵۱ در توضیح واژه داشن‏ می خوانیم: «بفتح شين معجمه‏، عطا باشد. مثالش فخر گرگانى گويد: ترا نز بهر داشن خواستارم‏ كه من خود خواسته بسيار دارم»‏ 🔹در فرهنگ انجمن آراى ناصرى؛ ص۳۶۴ علاوه بر داشن، دو واژه داشات و داشاد نیز در کنار واژه داشن به نحو ترادف قرار گرفته و ذیل آن آمده است: «داشات و داشاد و داشن‏: عطا و بخشش كه پارسيان روز عيد به مردم مى ‏داده اند. منوچهرى گفته‏: ز داشاد تو شاد گردد ولىّ‏ ز كين تو غمناك كردد عدو 🔸نیازی حجازی، در کتاب منظوم خود یعنی جامع اللغات، داشن را به جود معنی کرده و سروده است: بود داشن و راد، جود و كريم‏ بود خاندان‏ دوده‏ و دودمان‏ و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین ✍ محقق: دکتر رضا فامنینی ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸