eitaa logo
فانوس شب
563 دنبال‌کننده
269 عکس
589 ویدیو
11 فایل
🔹«فانوس شب»🔹 ✍️ارتباط با ادمین: @baghiyyatollah
مشاهده در ایتا
دانلود
1_382548825.mp3
13.8M
🎙| 📕|کتاب جلد ۱ 🎬| قسمت 3⃣1⃣ ❌ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═✧❁﷽❁✧═ 💠 💐| امام صادق عليه السلام: 📜 |خَفِّفُوا الدَّيْنَ، فَإِنَّ فِي خِفَّةِ الدَّيْنِ زِيَادَةُ الْعُمُر بدهی خود را کم کنید! كه كم قرض داشتن، عمر را زياد مى كند . 📚|الأمالي (للطوسي)، صفحه ۶۶۷ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
═✧❁﷽❁✧═ 🖌| 3⃣ 📍 چه بهانه خوبی!!! چون «احتمال اثر» نمی‌دهم و یا «قدرت» ندارم پس «امر به معروف و نهی از منکر» نمی‌کنم 🎙|استاد (ره) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
📜| 🎬| قسمت 3⃣1⃣ 📌📍| لینک قسمت دوازدهم: https://eitaa.com/fanose_shab/3429 در اتاق بعدی بسته بندی‌های غذایی دیدم و تعدادی آقا و خانم که در حال چیدن بسته‌ها بودند با تعجب به مسعود نگاه کردم او که متوجه سوالم شد گفت: اینجا یکسری مواد غذایی جمع آوری شده که به خانواده‌های آسیب پذیر و کسایی که بخاطر این بیماری از نظر مالی دچار مشکل شدند، داده می‌شه. 🍱 چیز زیادی نیست اما خب برای رفع نیاز ابتدایی یک خانواده در این شرایط، بد نیست.🙂 قسمت‌های دیگر خانه و کارهای دیگری که انجام می‌گرفت، به من نشان داد و دوباره به حیاط برگشتیم. 🚶🚶 وقتی به حیاط برگشتیم دیدم حیاط را شسته‌اند و یک فرش بین حوض و باغچه پهن کرده‌اند، سفره و یکسری وسایل برای افطار گذاشته بودند روی فرش و چقدر این صحنه لذت بخش بود. پای حوض و زیر درخت و هوای خنک.😌 در همین افکار بودم که.... مسعود گفت: داداش امشب افطار مهمون مایی.😊 بهش گفتم: ممنون مزاحم نمی‌شم اما یه سوال❗️ مسعود: شما صدتا بپرس😉 -چرا انقدر وقت گذاشتی و همه جا رو به من نشون دادیچه اهمیتی داشت که من بدونم اینجا چه خبره و شما چه کاری می‌کنیدبرای هر کس دیگه‌ای هم همین اندازه وقت می‌ذارید❓ مسعود: وقت که آره مهمان حبیب خداست 😊اما چند روز پیش که در مغازه نانوایی شما رو دیدم و 20 تا نون خواستم شنیدم شما چی گفتید. یکی دوبار هم، دوباره شما را دیدم و خواستم بیام و رفع سوء تفاهم کنم اما همش دَوَندگی و کار اصلا فرصت پیش نمی‌آمد. 😕 یکبارش هم جلوی در بسته مسجد بود که شما رو دیدم در حال راز و نیاز بودی دلم نیامد حال خوبت رو خراب کنم.😢 امروز که اینجا دیدمت خیلی خوشحال شدم و همه جا رو نشونت دادم تا هم کار ما رو ببینی هم علت اون 20 تا نون رو برات توضیح بدم. اون نون‌ها رو برای اعضای اینجا می‌خریدم، ننه سلطان نذر داشت و چون نمی‌شد کسی را برای افطاری دعوت کنیم، تصمیم گرفتیم که همین اعضای اینجا را افطاری بدهیم و اون نون‌ها واسه همین بود.😋 📍این داستان جذاب ... ♨️.... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
🎧📚| 💠" 🎬|در 0⃣2⃣ قسمت هنرمندانه 📜"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب" ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
Part00_خون دلی که لعل شد_مقدمه.mp3
7.18M
🎙| 📕|کتاب 🎬| قسمت 1⃣ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═✧❁﷽❁✧═ ‌ 💠 💐| امام موسی کاظم عليه السلام: 📜 |لَوْ اَنَّ النّاسَ قَصَدُوا فِى ‏الطَّعامِ لاَسْتـَقـامَتْ اَبـْدانـُهُمْ ❇️ اگر مردم در خوراك ميانه‌روى می‌کردند، بدن‌هـايشان اسـتوار و سـلامت می‌شد. 📚|محاسن برقى / صفحه ۴۳۹ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
═✧❁﷽❁✧═ 📆 📜| امام خامنه‌ای : اگر می خواهی از سیم خاردار دشمن رد بشی باید اول از رد بشی... 📽🇮🇷 همراه با کلیپ زیبا از سردار حاج قاسم سلیمانی(ره) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
📜| 🎬| قسمت 3⃣1⃣ 📌📍| لینک قسمت دوازدهم: https://eitaa.com/fanose_shab/3429 از اینکه در مورد آنها قضاوت کرده بودم خیلی ناراحت شدم. 😔 رو کردم به مسعود و گفتم: از اینکه با صبر و حوصله برام توضیح دادید ممنون. خواستم خداحافظی کنم که گفت: کجا؟ موقع افطار هست بیا بشین بقیه هم الان میان. دستم را گرفت و من را به سمت فرش برد. قبول کردم چون هنوز سوال داشتم و این موقعیت خوبی بود که سوالاتم را بپرسم. 👌 -یه سوال بپرسم؟ مسعود: شما دو تا بپرس 😉 -فقط شما اینجا این کار رو می‌کنید یا جاهای دیگه هم هست؟ مسعود: جاهای دیگه هم هست. توی تمام شهرها و محلات. مردم دارن همکاری می‌کنند و خدارو شکر تا الان خیلی خوب این همیاری و همدلی داره پیش میره. 👌 -کاش آخوندا یه کاری می‌کردن و یه قدمی برمی‌داشتن. همش مردم، باید هرجا یه مشکلی پیش اومد مردم بیان وسط میدون و همیاری کنن؛ اما سپاه و آخوندا فقط می‌خورن و می‌خوابن و یه حقوق مفت از دولت و بیت‌المال می‌گیرند! 😏 در همین حال صدای اذان بلند شد و افرادی که داخل ساختمان بودند یکی یکی خارج شدند، مردها پای حوض وضو گرفتند و در صف نماز ایستادند. مسعود هم من را برای وضو پای حوض برد و مجبور شدم من هم زوری وضو گرفتم و به سمت صف نماز رفتیم. همه در صف بودند و کسی امام جماعت نبود برایم عجیب بود پس پیش نماز کیست؟! 😳 در همین افکار بودم و به صف‌ها نگاه می‌کردم که یک خانم جوان با لباس‌هایی که در دست داشت به سمت مسعود آمد. با تعجب به مسعود نگاه کردم. چشمان گرد شده بود. اشتباه می کنم یا حقیقت دارد؟! شرمنده شده بودم از حرف‌هایی که به او گفته بودم و نمی‌دانستم چکار کنم. عرق شرم بود که از سر و صورتم فرو می‌ریخت و مانده بودم چه چیزی به مسعود بگویم. 😓 آن خانم جوان هر قدمی که برمی‌داشت من بیشتر مطمئن می‌شدم که چه اشتباهی کردم و چه حرف‌هایی که نباید می‌گفتم را، گفته ام. سرم را پایین انداختم و دلم می‌خواست زمین شکافته شود و من را در خود فرو ببرد. مسعود که متوجه رنگ به رنگ شدن من شده بود، لبخندی زد و دستش را روی شانه‌ام گذاشت، اما چیزی نگفت. 🙂 📍این داستان جذاب ... ♨️.... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
1_643576894.mp3
14.22M
🎙| 📕|کتاب 🎬| قسمت 2⃣ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
═✧❁﷽❁✧═ 📆| 🤲| ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
mirdamad.mp3
1.89M
═✧❁﷽❁✧═ 🌱 💐 آقا جون با خودم یــہ نذرے کردم کـہ اگـہ تورو ببیـنم با همون نگاه اول جونم بدم براتو.. 🔹نجوا با آقا ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
40.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
═✧❁﷽❁✧═ 🗓| : ✅ 🎬| این قسمت : 🕯 تاثیر مثبت آنچه از رفتگان آموخته ایم در ادامه زندگی👋 ✅🌈 مهارت‌های مورد نیاز برای زندگی اجتماعی و نکات مربوط به آداب معاشرت در جامعه را به زبان ساده و زیبا آموزش می دهد .👆 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
Part02_خون دلی که لعل شد.mp3
4.74M
🎙| 📕|کتاب 🎬| قسمت 3⃣ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═✧❁﷽❁✧═ ‌ 💠 💐| امام علی عليه السلام: 📜 |كَم مِن عَقلٍ أسيرٍ تَحتَ هَوى أميرٍ ❇️ چه بسیار عقل که اسیر فرمانروایی هوس است 📚|نهج البلاغه حکمت۲۱۱ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
═✧❁﷽❁✧═ 🎥| چکار کنیم بنده شویم❓! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
📜| 🎬| قسمت 4⃣1⃣ 📌📍| لینک قسمت سيزدهم: https://eitaa.com/fanose_shab/3454 مسعود که متوجه رنگ به رنگ شدن من شده بود لبخندی زد و دستش را روی شانه‌ام گذاشت، اما چیزی نگفت. 🙂 همین چیزی نگفتن بیشتر شرمنده‌ام می‌کرد. بالاخره آن خانم لباس‌ها را به مسعود داد و اینجا بود که متوجه شدم اشتباه نمی‌کردم. در حالی که سرم پایین بود به مسعود گفتم: حاج آقا شرمنده‌ام ببخشید نمی‌دونستم شما... 😓 نگذاشت حرفم تمام شود و با حالت خنده و شوخی گفت: نمی‌دونستی آخوندم درسته؟ و چشمکی زد. 😉 در حالی که سرم پایین بود گفتم: شرمنده‌ام. 😞 اما مسعود، که حالا می‌دانستم حاج آقای مسجد است، خنده‌ای کرد و دستم را گرفت و گفت: دشمنت شرمنده. 🌷 گرمای محبتش را در دستانم احساس می‌کردم. حاج آقا: بریم نماز بخونیم همه منتظرن و گشنه. اگر یه کم دیگه اینجا وایسیم و به هم نگاه کنیم، میان از گرسنگی ما رو می‌خورن! 😅 در حالی که می‌خندید، جلوی صف‌های نماز ایستاد. و من از اینکه بعد از چندین سال نماز می‌خواندم حس دیگری داشتم. چقدر این نماز برایم لذت بخش بود، انگار دوباره به آغوش پر مهر پدرم برگشته بودم. دوباره همان حس کودکی همان آغوش، همان احساس آرامش و امنیت. 😌 نماز تمام شد؛ سفره انداخته شد. فکر می‌کردم حالا که این همه مواد غذایی توی این خانه هست و این آخوند هم مسئولشان است، الآن است که برنج و مرغ و کباب بیاورند سر سفره. فکر جوجه و کباب و گوشت و غذاهای رنگارنگ اشتهایم را باز کرده بود. چقدر احساس گرسنگی داشتم! 🍗🥓🍔😋 حاج آقا: خب آقا... ببخشید اسمتون رو که نپرسیدم‼️ -حمید هستم. حاج آقا: خوشبختم آقا حمید. خیلی خوشحالم امروز اومدی اینجا. امیدوارم بازم بیای. چشمکی زد و گفت: ما اینجا کمک زیاد می‌خوایم. 😉 و شروع کرد به خندیدن. -من هم از آشنایی با شما خوشبختم. باز هم ببخشید که ... حاج آقا: ای بابا اشکال نداره، ما آخوندا ازین چیزا زیاد می شنویم. خب آقا حمید بفرمایید آب گرم و خرما. باورم شده بود که امروز را روزه گرفته‌ام. انگار ظهر آن همه غذا نخورده‌ام❗️ 📍این داستان جذاب ... ♨️.... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
Part03_خون دلی که لعل شد.mp3
9.16M
🎙| 📕|کتاب 🎬| قسمت4⃣ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═✧❁﷽❁✧═ ‌ 💠 💐| امام صادق عليه السلام: 📜 |ثَلاثَةٌ يُستَدَلُّ بِها عَلى إصابَةِ الرَّأيِ: حُسنُ اللِّقاءِ، وحُسنُ الاِستِماعِ، وحُسنُ الجَوابِ ❇️ سه چيز، نشانگر درستىِ انديشه است: خوشْ برخوردى، خوبْ گوش دادن [به سخن]، و خوبْ پاسخ دادن 📚|تحف العقول صفحه ۳۲۳ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯
📜| 🎬| قسمت 5⃣1⃣ 📌📍| لینک قسمت چهاردهم: https://eitaa.com/fanose_shab/3465 بعد از آب گرم و خرما، منتظر جوجه و کباب بودم. ظرف سبزی توی سفره چیده شد بعد نان و فلاسک چای. گفتم الان است که کباب بیاورند... 😋 اما دیدم بشقاب‌های کوچکی از آن سر سفره در حال چیده شدن است. دقت که کردم، پنیر بود! تعجب کردم. یعنی افطاری پنیر و سبزی؟! 😳 حاج آقا که دید متعجب نگاه می‌کنم، لبخندی زد و گفت: چیه حمید آقا؟ -الان افطار می‌خورید؛ شام هم همین‌جا می‌خورید یا هر کسی میره خونه خودش؟ حاج آقا لبخندی زد و گفت: این هم افطاره، هم شام. -یعنی همش همینه؟ حاج آقا: آره، بفرمایید بضاعت ما همین اندازه بود. ان شاءالله بعدا تشریف بیار منزل از خجالتت در بیام... البته اون جا تقریباً وضع همینه! 😅 مشغول خوردن شدم و از اینکه دوباره این‌قدر زود قضاوت کردم، ناراحت بودم... صدای حاج آقا من را به خودم آورد که گفت: آقا حمید چیزی شده؟ چرا تو فکری؟ -نه چیزی نیست. باید برم خونه مادرم نگران میشه. چند لقمه ای خوردم و سریع بلند شدم. 🚶🏻‍♂️ حاج آقا: حمید جان اگر زحمتی نیست فردا هم میای؟ -بله حاج آقا ان شاءالله بتونم میام. تا سر کوچه من را همراهی کرد. عجب آدم مهربان و با شخصیتی اصلا فکرش را هم نمیکردم❗️ آخه چه فکرهایی در مورد این آقا و آن خانه داشتم! به خانه رسیدم. توی قفل در کلید انداختم و وارد خانه شدم. مادرم و آبجی سمیرا داشتند افطار می خوردند. نگاهی کردم که .... ببینم افطاری خانه ما چیه؟ مرغ و سیب‌زمینی سرخ شده، داشتیم. 🍗🍟 پیش خودم خجالت کشیدم. آن بنده‌های خدا که داشتند از صبح زحمت می کشیدند و با آن همه مواد غذایی کنار دستشان، افطارشان نان و پنیر بود! بعد... من این همه آه و ناله می‌کردم که: وای ما بدبختیم ما بیچاره‌ایم ما نون نداریم بخوریم. اما... 🤔 ته دلم گفتم خدایا شکرت. اما من‌که اصلا از اسلام دین و مذهب و خدا و همه دلگیر بودم. نمی‌دانم امشب چه شد توی اآ خانه که من را این‌قدر عوض کرد! هنوز طعم نماز، آن حس و حال و گفتگو با خدا... چقدر لذت بخش بود. انگار خدا برایم آغوش باز کرده و من را در پناه خودش گرفته بود. 😇 📍این داستان جذاب ... ♨️.... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fanose_shab ╰┅─────────┅╯