eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.4هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
AudioCutter_1_2076627584.mp3
3.92M
💥این بغض ها را دریابیم... 👈 صحبت های مادر عزیزی که با روش های کمک باروری، صاحب دوقلو شدند. الان فرزندان شون ۶ ساله هستند و دوست دارن فرزندان بیشتری داشته باشند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
AudioCutter_1_2076627584.mp3
3.92M
💥این بغض ها را دریابیم... 👈 صحبت های مادر عزیزی که با روش های کمک باروری، صاحب دوقلو شدند. الان فرزندان شون ۶ ساله هستند و دوست دارن فرزندان بیشتری داشته باشند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سکوی پرتاب.... من یه دوقلوی ۸ ساله دارم که به روش میکرو اینجکشن به دنیا اومدن و خدا رو هزاران بار شکر میکنم. اون موقع خیلی منتظرشون بودیم حدود ۵ ، ۶ سال دوا و درمون و چه هزینه هایی .... چقدر حرف و قضاوت ها اذیتم میکرد و چقدر سخت بود نگهداری از نوزادان نارسم 😓 بعدم که بچه دار شدیم بازم حرف و حرف و حرف و حرف... دوست دارم باز هم بیارم از حدود ۴ سال پیش، ولی هر دفعه یه چیزی پیش اومد و نشد ، هزینه هاش بالاست و منم دست تنهایی نه مادری نه خواهری نه مادر شوهری نه خواهرشوهری و.... و از طرفی انقدر اذیت شدیم سر بچه ها تا ۴ ماه ۵ ماه که خوب واقعا برای پذیرفتن اقدام دوباره و درمان و آمپول و قرص و... شرایط رو سخت میکنه، یه ترس عجیب و غریب و یه حس برزخی... اما با توکل به خدا و صاحب الزمان یه وام گرفتیم و الان در سیکل میکرو اینجکشن هستیم تا ببینیم خدا برامون چی میخواد اما از منی که این روزها رو دیدم و با گوشت و خونم در این موقعیت سخت بودم بشنوید که: آی مادرا، آی همسایه های مهربون، آی فامیل، آی دوست خداشناس و مومن، آی خانواده عزیز، جهاد فقط توی فرزندآوری نیست، به خدا حمایتتون و کمک های بی منت و بی دریغتون، ثواب جهاد رو داره، تو رو خدا با زخم زبوناتون و .... به این چرخه کاهش جمعیت دامن نزنین وقتی میتونین با یه بشقاب ناهار ساده یا یه دو ساعت نگهداری بچه های طرف و یا یه زبون با لحن خوش و ارامش بخش و یا یه گوش شنوا و مهربون و یا یه تحسین کوچک دلگرم کننده و یا.... کمک کنین، دریغ نکنین. با اون بالایی معامله کنین ببینین خدا چیکار میکنه باهاتون، تو واسه خدا کار کن، مطمئن باش بدهکارت نمی‌مونه... به خدای احد و واحد گاهی فکر می‌کنیم نمازامون و روزه هامون و حجاب و نماز شب میخونیم و... داریم اما با یه قضاوت و رفتار نادرست ... همه رو میسوزونیم. توی زندگی یه همچین کارای ناچیز و پیش پا افتاده هست که اصلا به چشم خودمون نمیاد ولی یه سکو پرتابه... دعا کنین منم خدا لایق بدونه و دوباره مادر بشم و در این جهاد منم توفیق داشته باشم و لایق باشم و خدا سالم و صالح و خوش قدم و خوش روزی و عاقبت به شهادتهاش رو نصیبمون کنه. میدونم قراره چقدر اذیتم کنن اطرافیانم و تیکه بندازن و نیش خند بزنن بهم و.... هیچ کس رو ندارم اما خیلی با امام زمانم صحبت کردم، گفتم آقا جان امداد غیبیت رو به کمک من گناهکار خطا کار بفرست، نمیدونم حکمت چیه که باید به این سختی و با هزینه و دوا و درمون بچه دار شم با وجود اینکه اصلا ما جلوگیری برای بچه دار شدن به طور جدی و سفت و سخت از همون ابتدا نداشتیم به ( جز ۶ ماه ابتدایی ) ولی خوب حتما و قطعا حکمتی داره که من باید بی اطلاع باشم حتما اینم امتحان منه و حکمتی داره.. پیش خودم همش میگم من مکلف به وظیفه هستم نه نتیجه چه بسا اگرم نشد، نتیجه اون جوری که ما میخوایم و لایق نبودیم خداوند همون جهاد رو برا ما قبول کنه. این کاریه که از دستم بر میاد و انجام میدم. جالبه بدونین احدی از درمان ما خبر نداره و نمیخوایم هم خبر داشته باشه. دلیلش هم حرف های مفت و نیش و کنایه ها و عدم درک عقاید طرف مقابل هست، بارداری اولم رو مادرم و خواهرم و دوتا از دوستام می دونستن، چه کردن برام؟ هیچی ؛ پشتم رو خالی کردن و کلی حرف و حدیث... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
گاهی بیان روایت گونه ی زندگی دیگران می تونه تلنگری باشه برامون، من شرایط چند نفر از اطرافیانم رو که خودم مشاهده کردم، میخوام خدمت تون بگم: 🔹 یکی از دوستام، ١۵ سال از ازدواجش میگذره، همسرش ناباروری داره، چند بار هم با روش‌های کمک باروری اقدام کردن اما به نتیجه نرسیدن، می‌گفت طبق بررسی و نظر متخصصین، آقاشون بخاطر اینکه در دوران جوانی، در باشگاه بدنسازی از آمپول ها و داروهای هورمونی استفاده میکرده، دچار مشکل شده... لذا: آقایون مواظب سلامت خودتون باشین، فکر نکنید ناباروری فقط از طرف خانم‌هاست، طبق تحقیقات یک سوم ناباروری ها از طرف آقایون هست. 🔹 یکی از دوستان دیگه، بعد از ازدواج باردار شده، بخاطر رفتن سر کار، تا ۵ سالگی بچه اش اقدام به بارداری نکردن، تا سر فرصت و بعد از ثبات کار به فکر بچه بشن، از زمانی که اقدام کرده متاسفانه خانم باردار نمیشه، دکترا گفتن ذخیره تخمدانی تون کم هست و شاید با روش های کمک باروری بشه براتون کاری کرد... لذا :بخاطر کار و درس و... هیچ وقت فرزندآوری تون رو به تاخیر نندازین. 🔹 یکی دیگه از دوستان، خانم بعد از ۴ سال زندگی مشترک و داشتن یک فرزند، بخاطر اعتیاد و بداخلاقی از همسرش جدا شده، همیشه تو مجردی می گفت من میخوام ۴ تا بچه بیارم، ولی سرنوشت طور دیگه ای رقم خورد براش. الان میگه کاش زمانی که از همسرم جدا شدم، لااقل ۲یا۳ تا بچه می‌داشتم. لذا :تو فامیل به فکر ازدواج افراد طلاق گرفته هم باشین. یا لااقل وقتی کسی به فکر ازدواج با یک خانم یا آقای طلاق گرفته هست، نگین اگر آدم خوبی بود، همسر اولش طلاقش نمی داد. 🔹 یکی دیگه از دوستان هم بعلت ناباروری، مدتی زندگیش بهم ریخته بود، دائم هراس و نگرانی، تا بالاخره زن و شوهر راضی شدن و یک دختر ناز از بهزیستی برداشتن، هم ثواب کردن و هم زندگی این زوج از نظر روانی و اجتماعی عالی شد، پا قدم دخترش براش خیر بود. لذا: وقتی خدا یک در رو بست، درهای دیگه ای به روت باز میکنه، کافیه با دقت به اطرافت نگاه کنی. 🔹 یکی از همکارام هم، بچه دار نمیشدن، سال گذشته خانم یک بچه رو به فرزند خواندگی برداشت، و بعد از ۹ ماه که از مرخصی آمد، خودش حامله بود.. چقدر حال دل آدم خوش میشه وقتی خبر بارداری یک نفر رو می‌شنوه. لذا: به خدا اعتماد کنید. اون بهترین ها رو برا شما میخواد 🔹 گروهی هستن که میگن ما دوست داریم برای جوان ماندن ایران کاری کنیم، اما دیگه سن مون گذشته، شرایط باردار شدن نداریم، درسته شما توان بارداری ندارین اما میتونین اگر فرزند در شرف ازدواج دارین، شرایط ازدواج آسان برای بچه هاتون رو مهیا کنید، تا لااقل اونا برای فرزندآوری به موقع اقدام کنن، اگر هم بچه تو این سن ندارین، میتونین با معرفی جوانان دم بخت و واسطه شدن برای ازدواج دیگران، قدم خیر بردارین، از طرفی اگر در اطرافیان، خانواده تک فرزند دارین حتما هر بار که اون نفر رو می‌بینید یک تلنگر بهش بزنید، در مورد رزاقیت خدا، معایب تک فرزندی و... باهاشون صحبت کنید از خانواده های خوش جمعیت و باشکوه براشون بگین تا شاید کم کم بتونین در ذهن اونا اثر مثبتی بذارین و اونا رو به تفکر در این خصوص وادار کنید ... لذا: همه ما مسئولیم، همه ما می تونیم در راستای فرمایشات رهبر عزیزمون و داشتن ایران جوان و ابر قدرت گام برداریم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سهم من از جوانی جمعیت... پیری جمعیت یک معضل و خطر جدیه در صورت پیری جمعیت، معضلاتش هم دامن‌گیر پیرها و هم دامن‌گیر جوانها میشه برای رهایی از این مسأله چند سالی بیشتر فرصت نمانده، همه باید قدم بردارند، دولت و مردم، پیر و جوان... دولت وظایفی دارد اما فقط به انتظار دولت نشستن کفایت نمی‌کند! حرکت های مردمی هم باید شکل بگیره، همه میتونن به تناسب تمکن معنوی و مادی خود جهت پیکان پیری جمعیت کشور رو به سمت جوانی تغییر بدهند. از طریق تبلیغات چهره به چهره یا دورهمی های فامیلی و همکاران و بسترهای فضای مجازی، از طریق ایجاد مطالبه عمومی در سطوح مختلف اجتماع اعم از مردمی و دولتی، از طریق آگاهی بخشی در رابطه با معضلات پیری جمعیت، از طریق آگاهی بخشی نسبت به مشکلات تأخیر در ازدواج، تأخیر در فرزندآوری، بی فرزندی یا کم فرزندی بله! از افراد مسن دودی برای فرزندآوری بلند نمی شه اما می توانند بهترین حامی و الهام بخش جوانان در امر ازدواج و فرزندآوری باشند... به همین دلیل مقام معظم رهبری، تلاش برای افزایش نسل و جوان شدن نیروی انسانی کشور و حمایت از خانواده، یکی از ضروری‌ترین فرائض مسئولان و آحاد مردم عنوان کردند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۹۶ من متولد ۷۲ هستم، با برادر کوچکم ۶ سال تفاوت سنی دارم، از همون ابتدا هم متاسفانه با برادرم بازی نمی‌کردم 😕😕(شاید یه دلیلش تفاوت سنی مون بود) و بیشتر با دخترخالم که نزدیک مون بودن و دخترهای همسایه بازی میکردم. همین بازی نکردن ها سبب خودخواهیم شده بود، وقتی رفتم مدرسه مدام مواظب بودم که بردارم به وسایلم دست نزنه🧐🧐 و به مامانم میگفتم مثلا روضه یا جایی میخواد بره، داداشمم بره، چون من مراقبش نیستم😞😞(الان خیلی افسوس گذشته رو میخورم) اون موقع ها که یادم میاد، شرمنده میشم که براش خواهری نکردم😢 خلاصه بعد از ورود به دانشگاه رفت و آمد خواستگارها شروع شد،( قبل از دانشگاه هم که خوایتوارها اصولاً تلفنی و... رد می شدند) تا اینکه سال ۹۴ خواهرشوهرم که باهم در یه رشته و یه دانشکده (اما ورودی متفاوت) بودیم بنده رو برای برادرشان خواستگاری کردند. در نهایت شهریور همان سال عقد کردیم و بعد ۸ماه رفتیم سر خونه زندگیمون، من مشکلاتی داشتم و دکتر هم گفته بودن بعد ازدواج بارداری رو به تعویق نندازم، خلاصه بعد ده، یازده ماه از عروسی لطف خدا شامل حالمون شد و دختر گلم رو باردار شدم. زایمانم با امتحانات ترم سه ارشدم مصادف شد و قبل شروع ترم با اساتید محترم صحبت کردم و یکی دو تا از امتحانات رو ازم زودتر گرفتن. دخترم که یکسال و هشت ماهه شد، افتادم دنبال کارای پایان نامه ، دخترم دو سال و ۴ماهه بود که مجدد به لطف خدا باردار شدم و سونو غربالگری اول رو هم نرفتم چون میدونستم، بیخودی آدمو نگران میکنه و اعتقادی هم به سقط نداشتم، در این بارداری از همون ماهای اول احساس سنگینی داشتم، مثل بارداری اول ویار داشتم اما احساس ضعف هم داشتم که هرچند ساعت هرچند کم باید یه چیزی می‌خوردم. ۴ماهه که بودم رفتم سونو، متوجه شدم دوقلو باردارم، من همیشه نگران بودم دخترم👨‍👩‍👧 مثل خودم حسرت خواهر نداشته باشه، که خدا بهش یهویی دوتا آبجی داد🥰 بعد زایمان بخاطر اینکه شکمم فوق العاده بزرگ بود(ماشاالله بچه ها هر کدوم ۳کیلو و خورده ای داشتن) یه درد خاصی داشتم 😔 که وقتی دراز کشیده بودم خیلی بسختی بلند میشدم، از درد، بخیه سزارین یادم میشد😏 اما خب به هر حال گذشت یازده روز اول بیشتر مامانمم پیشم بودن، خدا حفظشون کنه، بعد هم چند روزی مادرشوهرم میومدن، اما چون پدر شوهرم جانباز ۷۰درصدن، نمیشد مدام پیشم بمونه. ماه های اول ۴،۵ روز خونه مامانمم بودم باز یه هفته ده روز خونه خودم بودم، مجدد میرفتم اونجا،(اونجام بیشتر خاله ی دختر خاله هام کمک میکردن، خداروشاکرم اگه خواهر ندارم اما خاله ی دخترخاله هام عالی هستن و مثل خاله واقعی بچه هامونو دوست دارن)، تا اینکه بچه ها بزرگ تر که شدن، رفت و آمد من هم کمتر شد. الان دختر بزرگم ۵سال و ۳ماهشه، دوقلوهام ۲سال و دو ماه، ان شاالله تو فکرم از پوشک بگیرم و در ماه های آینده برا بعدی اقدام کنیم. سر دختر اولم خداروشکر تونستیم خونه بخریم، موقع دوقلوهامم همسرم یه شغل رسمی نصیبشون شد و تونستیم یه زمین بخریم، البته ناگفته نماند که قناعت هم تو زندگی خیلی تاثیر داره. در مورد کمک و لطف خداوند هم من بارها دیدم مثلا وقتی یکی از بچه ها یکم ناخوشه، اون یکی آرومه و راحت خوابیده ، که خیلی فشار روم نمیاد. همیشه از خداوند میخوام صبر و توانمون رو زیاد کنه و خودش کمک کنه بتونیم صالح تربیت شون کنیم و چون بچه هام دخترن برای حیا و عفت و حجابشون از الان خیلی دعا میکنم. همسرم میگن شما که تیمت رو تکمیل کردی😄 حالا منتظریم به لطف خداوند تیم همسرم هم تکمیل بشه، چون ایشون هم تک پسرن و سه خواهر دارن. از خداوند میخوام فرزندان زیاد صالح و سالم و یار امام زمانی عنایتمون کنه😊 چون به معنای واقعی دو تا کافی نیست ☺️ خداروشکر الآنم تقریبا باهم بازی میکنن. تازه دخترم میگه کی برام داداش میاری دیگه😂 همچنین خدارو شاکرم که هم خودم و هم همسرم موافق فرزند زیادیم، الآنم که امر رهبری هستش و حکم جهاد داره... «وای اگر خامنه ای حکم جهادم بده» خانومااااای گل حکم جهاد صادر شده: جهاد فرزند آوری👶👧👶👧👶👧👶👧👶😍 ان شاالله بحق ماه رمضان و شب های قدری که پشت سر گذاشتیم، خداوند در تقدیر تمام خانومایی که چشم انتظار بچه اند، فرزندانی صالح و سالم رو بنویسه. اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🤲🌹 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۱۴ من تو ۱۷ سالگی سال ۸۵ ازدواج کردم. و زندگی مشترکم رو طبقه بالای پدر شوهرم شروع کردم. خودم و همسرم علاقه زیادی به بچه داشتیم، یه سال بعد از ازدواج باردار شدم سونو که رفتم بهم گفتن دوقلو بارداری، خیلی خوشحال شدیم. یه دختر یه پسر همه چی خوب بود. تازه وارد هفت ماهگی شده بودم که درد زایمان اومد سراغم رفتم بیمارستان بهم گفتن مشکلی نداری صدای قلب بچه ها هم خوب بود. برگشتم خونه ولی دردام بیشتر شد. دوباره برگشتم بیمارستان بعد از معاینه گفتن بچه هات فوت شدن😔 باید هر چه زودتر زایمان کنی دو ساعت بعدش زایمان کردم متاسفانه بچه هام از بین رفتن خیلی حالم بده بود، هیچ علاقه‌ای به زندگی نداشتم ولی ناامید نشدم. ۶ ماه بعدش دوباره باردار شدم این بار هم بعد دو ماه سقط شد، تصمیم گرفتم برم پابوس امام رضا و راهی مشهد شدیم بعد از این که برگشتیم با کلی نذر و نیاز یک سال بعد دوباره باردار شدم این بار دکتر گفت استراحت مطلق، طوری که غذام و هم دراز کش می‌خوردم. خواهرام و مامانم خیلی واسم زحمت کشیدن تا اینکه بعد از ۹ماه سخت خدا آقا مهدی شهریور ۸۹ بهمون هدیه داد. خیلی خوشحال بودم، پسرم زردیش بالا بود. تو خونه خواهرم ازش مراقبت کرد بعد سه روز زردیش پایین اومد. پسرم ۵ سالش بود که فهمیدم دوباره باردارم، سونو که واسه سلامت قلب رفتم بهم گفت سابقه دوقلویی داری گفتم آره گفت مبارکه دوقلو بارداری یه حس ترسی وجودم رو گرفت که نکنه دوباره اون اتفاق واسم بیفته ولی دکترم که خیلی دکتر خوب و کار بلد بود بهم امید واری میداد خانم دکتر ماندانا اکبری هر جا که هست واسشون آرزوی سلامتی و موفقیت میکنم، بهم استراحت مطلق داد. این بار تو هفته ی ۳۵ تیر ۹۴ دوقلوها به دنیا اومدن یه دختر و پسر ریزه میزه یه هفته ان آی سیو بستری شدن، بعد از یه هفته خدا رو شکر آقا عباس و فاطمه خانم سلامت اومدن خونه منم و همسرم خیلی خوشحال از وجود بچه ها، خیلی سخت بود بزرگ کردن بچه ها ولی خواهرام و مامانم همیشه کمکم بودن واقعا خیلی واسم زحمت کشیدن... دوقلو ها سه ساله بودن که فهمیدم سه ماهه باردارم، خیلی شوکه شدم اصلا به بارداری فکر نمی‌کردم ولی خواست خدا یه چیز دیگه بود، بارداری سختی بود خیلی اذیت شدم، تپش قلب گرفتم، به خاطر تیرویید خیلی اذیت میشدم و بلاخره عاطفه خانم هم شهریور ۹۷ به جمعمون اضافه شد. خیلی خوشحالم که خدا لطفش و شامل حالم کرد و ۴تا بچه سالم و صالح نصیبم کرده ان شالله که به حق این شبهای عزیز خدا هیچ کی رو از داشتن بچه محروم نکنه می‌خوام از همه خواهرام مخصوصا آبجی نرگس عزیزم تشکر کنم که واقعا خیلی واسه خودم و بچه هام زحمت کشید ان شالله که بتونم واسش جبران کنم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۳۳ من مامان سه تا فرشته هستم، یه پسر۷ ساله و دو تا دختر ۲ سال و نیمه دارم. بعد از به دنیا اومدن دخترا برنامه من این بود که شبها از ساعت یک تا شش صبح بخاطر شب بیداری بچه ها بیدار بودم😫😩 (هنوزم دخترام شب بیداری دارن) و صبح ساعت ۷:۳۰ میرفتم مهد(مربی مهدکودک هستم و مادرم که خدا واقعا خیر دنیا و آخرت رو بهشون بده، مواظب بچه ها بودن البته پسر من خیلی شیطونه و اذیت میکنه طوری که هیچکس مسئولیتش رو قبول نمیکنه، بخاطر همین پسرم رو با خودم میبرم مهد). ظهر خسته میومدم خونه و ناهاری که مادر آماده کرده بود میخوردم و یه کم با بچه ها بازی می‌کردم و ساعت ۲ بعدازظهر باهاشون میخوابیدم تا ۵(بچه های من از بچگی به خواب بعدازظهر عادت دارن ۲ تا ۵ این ساعت هیچکس خونه ما نمیاد) که برای بیداری شب آماده بشم😉😢 عصر یه عصرونه برای بچه ها آماده میکردم و میرفتیم توی حیاط و تا موقعی که همسرم میومد کلی با بچه ها بازی می‌کردم یا میبردمشون خونه مادربزرگ، خاله، دایی یا اونا میومدن خونه مون و بچه ها رو میگرفتن تا من استراحت کنم و بتونم به کارای خونه برسم خدا خیرشون بده اما امسال که پسرم میره مدرسه برنامه من کلا تغییر کرده، بخاطر خستگی زیاد امسال مهد نرفتم. پسرم شیفت چرخشی است هفته هایی که صبحی هست بعد از یه شب سخت(بخاطر بی خوابی دخترا) ساعت شش و نیم صبح بیدار میشم به علی آقا صبحانه میدم و آماده اش میکنم که بره مدرسه، معمولا دخترا ساعت هفت و نیم بیدار میشن، صبحانه اونارو هم میدم و لباساشون رو عوض میکنم و داخل ماشین ميندازم، بعد اسباب بازیهاشونو میدم و مشغول بازی میشن. خوشبختانه دخترام آروم هستن و با هم خوب کنار میان. منم به کارهام میرسم ناهار آماده می‌کنم لباس میشورم و هر کاری که باشه تا قبل از اومدن پسرم انجام میدم. علی ساعت دوازده و نیم میاد خونه که با اومدنش زندگی رو به خونه ما بر میگردونه😁 از همون دم در شروع میکنه سلام کردن و شعر خوندن آبجیاش رو بغل میکنه، کفشش یه طرف، لباساش یه طرف در عرض نیم ساعت خونه میشه میدون جنگ دخترا که تا قبل از اومدن علی آروم بازی میکردن صدای جیغ و خندشون خونه رو پر میکنه که البته گاهی اینقدر سر و صداشون زیاده که از کوره در میرم و دعواشون میکنم بعد، سفره ناهار رو پهن میکنم و بعد از خوردن ناهار علی بچه هارو میبره توی اتاقش تا من ظرفارو بشورم(البته اینم بگم بعدش انگار داخل اتاقش بمب ترکوندن) طبق معمول ساعت ۲ وقت خوابه(البته علی قبل از خواب تکالیفش رو انجام میده چون وقتی دخترا بیدارن نمیذارن) عصر هم بعداز عصرونه میریم گشت و گذار، شب دیگه بچه ها تحویل باباشون هستن با هم بازی میکنن، مغازه میرن و... تا موقع خواب یعنی ساعت ۱۱ شب و دوباره شب بیداری و ادامه ماجرا.... البته برنامه من ثابت نیست و هفته هایی که علی بعدازظهری هست کلا کنفیکون میشه... التماس دعا کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۹۶ من متولد ۷۲ هستم، با برادر کوچکم ۶ سال تفاوت سنی دارم، از همون ابتدا هم متاسفانه با برادرم بازی نمی‌کردم 😕😕(شاید یه دلیلش تفاوت سنی مون بود) و بیشتر با دخترخالم که نزدیک مون بودن و دخترهای همسایه بازی میکردم. همین بازی نکردن ها سبب خودخواهیم شده بود، وقتی رفتم مدرسه مدام مواظب بودم که بردارم به وسایلم دست نزنه🧐🧐 و به مامانم میگفتم مثلا روضه یا جایی میخواد بره، داداشمم بره، چون من مراقبش نیستم😞😞(الان خیلی افسوس گذشته رو میخورم) اون موقع ها که یادم میاد، شرمنده میشم که براش خواهری نکردم😢 خلاصه بعد از ورود به دانشگاه رفت و آمد خواستگارها شروع شد،( قبل از دانشگاه هم که خوایتوارها اصولاً تلفنی و... رد می شدند) تا اینکه سال ۹۴ خواهرشوهرم که باهم در یه رشته و یه دانشکده (اما ورودی متفاوت) بودیم بنده رو برای برادرشان خواستگاری کردند. در نهایت شهریور همان سال عقد کردیم و بعد ۸ماه رفتیم سر خونه زندگیمون، من مشکلاتی داشتم و دکتر هم گفته بودن بعد ازدواج بارداری رو به تعویق نندازم، خلاصه بعد ده، یازده ماه از عروسی لطف خدا شامل حالمون شد و دختر گلم رو باردار شدم. زایمانم با امتحانات ترم سه ارشدم مصادف شد و قبل شروع ترم با اساتید محترم صحبت کردم و یکی دو تا از امتحانات رو ازم زودتر گرفتن. دخترم که یکسال و هشت ماهه شد، افتادم دنبال کارای پایان نامه ، دخترم دو سال و ۴ماهه بود که مجدد به لطف خدا باردار شدم و سونو غربالگری اول رو هم نرفتم چون میدونستم، بیخودی آدمو نگران میکنه و اعتقادی هم به سقط نداشتم، در این بارداری از همون ماهای اول احساس سنگینی داشتم، مثل بارداری اول ویار داشتم اما احساس ضعف هم داشتم که هرچند ساعت هرچند کم باید یه چیزی می‌خوردم. ۴ماهه که بودم رفتم سونو، متوجه شدم دوقلو باردارم، من همیشه نگران بودم دخترم👨‍👩‍👧 مثل خودم حسرت خواهر نداشته باشه، که خدا بهش یهویی دوتا آبجی داد🥰 بعد زایمان بخاطر اینکه شکمم فوق العاده بزرگ بود(ماشاالله بچه ها هر کدوم ۳کیلو و خورده ای داشتن) یه درد خاصی داشتم 😔 که وقتی دراز کشیده بودم خیلی بسختی بلند میشدم، از درد، بخیه سزارین یادم میشد😏 اما خب به هر حال گذشت یازده روز اول بیشتر مامانمم پیشم بودن، خدا حفظشون کنه، بعد هم چند روزی مادرشوهرم میومدن، اما چون پدر شوهرم جانباز ۷۰درصدن، نمیشد مدام پیشم بمونه. ماه های اول ۴،۵ روز خونه مامانمم بودم باز یه هفته ده روز خونه خودم بودم، مجدد میرفتم اونجا،(اونجام بیشتر خاله ی دختر خاله هام کمک میکردن، خداروشاکرم اگه خواهر ندارم اما خاله ی دخترخاله هام عالی هستن و مثل خاله واقعی بچه هامونو دوست دارن)، تا اینکه بچه ها بزرگ تر که شدن، رفت و آمد من هم کمتر شد. الان دختر بزرگم ۵سال و ۳ماهشه، دوقلوهام ۲سال و دو ماه، ان شاالله تو فکرم از پوشک بگیرم و در ماه های آینده برا بعدی اقدام کنیم. سر دختر اولم خداروشکر تونستیم خونه بخریم، موقع دوقلوهامم همسرم یه شغل رسمی نصیبشون شد و تونستیم یه زمین بخریم، البته ناگفته نماند که قناعت هم تو زندگی خیلی تاثیر داره. در مورد کمک و لطف خداوند هم من بارها دیدم مثلا وقتی یکی از بچه ها یکم ناخوشه، اون یکی آرومه و راحت خوابیده ، که خیلی فشار روم نمیاد. همیشه از خداوند میخوام صبر و توانمون رو زیاد کنه و خودش کمک کنه بتونیم صالح تربیت شون کنیم و چون بچه هام دخترن برای حیا و عفت و حجابشون از الان خیلی دعا میکنم. همسرم میگن شما که تیمت رو تکمیل کردی😄 حالا منتظریم به لطف خداوند تیم همسرم هم تکمیل بشه، چون ایشون هم تک پسرن و سه خواهر دارن. از خداوند میخوام فرزندان زیاد صالح و سالم و یار امام زمانی عنایتمون کنه😊 چون به معنای واقعی دو تا کافی نیست ☺️ خداروشکر الآنم تقریبا باهم بازی میکنن. تازه دخترم میگه کی برام داداش میاری دیگه😂 همچنین خدارو شاکرم که هم خودم و هم همسرم موافق فرزند زیادیم، الآنم که امر رهبری هستش و حکم جهاد داره... «وای اگر خامنه ای حکم جهادم بده» خانومااااای گل حکم جهاد صادر شده: جهاد فرزند آوری👶👧👶👧👶👧👶👧👶😍 ان شاالله بحق ماه رمضان و شب های قدری که پشت سر گذاشتیم، خداوند در تقدیر تمام خانومایی که چشم انتظار بچه اند، فرزندانی صالح و سالم رو بنویسه. اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🤲🌹 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
راستش این روزا قلبم بدجوری شکسته، تو رو خدا به پدر مادرا بگین اگر نمیخوان توی فرزندآوری و بزرگ کردن نوه هاشون، کمکی بکنند، حداقل با حرفهای زهردار و کنایه هاشون دل و روح ما رو آزرده نکنند. ما سه تا فرشته پنج، سه و نیم و یک و نیم ساله داریم و اگر خدا توفیق بده قصد چهارمی رو هم داریم. نه خونه داریم، نه ماشین داریم، نه طلا، نه سرمایه، نه بیمه و نه حتی یک هزار تومانی پس انداز.... اما الحمدلله با وجود بچه ها کلی برکت داره زندگیمون، تا حالا کم و کسری نداشتیم و همسرم بسیار تلاشگر هست و همه چی برای ما فراهم میکنه، منم سعی میکنم قناعت کنم و خرج های اضافی رو کنار میگذارم. با کم و زیاد ساختیم و سعی کردیم همیشه دلمون خوش و روحمون شاداب باشه. یعنی با وجود این سه تا فرشته بامزه و پرنشاط، واقعا ما هم کلی انرژی میگیریم. تا حالا هیچ وقت از سختی ها به کسی چیزی نگفتم، حتی مادرم. یک نمونه کوچک از این سختیها رو میگم: چند ماه پیش یک شب تا صبح از دل درد به خودم پیچیدم. اما کسی نبود بیاد پیش بچه ها که بریم درمانگاه، اگر حداقل ماشین داشتیم میشد بچه ها رو بگذاریم توی ماشین و بریم دکتر. حتی همسرمم بیدار نکردم چون دیدم هیچ کاری از دستش برنمیاد. تا اینکه ساعت هشت صبح دیگه خودش بیدار شد و وقتی حال من رو دید زنگ زد به مادرش که بیاد پیش بچه ها ( چون خونه مادرش پنج دقیقه با خونه ما فاصله داره). بالاخره ساعت ده بود که مادرش با کلی غر غر و منت اومد پیش بچه ها و رفتیم دکتر و آزمایش و سونو و سرم و آمپول و ... خداروشکر به خیر گذشت و حالا هم تحت درمانم.  هر وقت با مامانم صحبت میکنم به شدت اصرار میکنه دیگه بچه نیار، و چند روز پیش چیزی گفت که قلبم رو به درد آورده. بهم میگه " اینقدر بچه آوردی که به هیچی نمیرسین، بزرگتر که بشن خرج همینا رو هم نمیتونین بدین. چند سال دیگه شوهرت به فلانی نگاه میکنه که یک بچه داره و خونه و ماشین و وضع خوب ولی شما هیچی. با خودش میگه زن من رو نگاه، فقط بلد بود بچه بیاره." دلم خیلی گرفته بود، خواستم اینجا بگم شاید پدر مادرای دیگه ای هم باشن که متوجه نباشن حرفاشون چقدر آزاردهنده است. دعا گوی همه هستم و عاجزانه از همگی التماس دعا دارم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۲ من در سال ۸۴ با همسرم به طور کاملا سنتی عقد کردم و دوران سخت و طاقت فرسای ١/۵ ساله را شاید به تلخی، به امید زندگی زیر یک سقف مشترک سپری کردیم. عقد بسیار ساده و مقارن با نیمه شعبان بود، گرچه با تاخیر یک‌ماهه میتونستیم عید فطر پیش رهبری عقد بشیم، ولی از ترس از دست دادن همدیگه طی این مدت، ترجیح دادیم زودتر عقد بشیم. مادرم از اول مخالف ازدواج ما بود و تمام این تلخی های عقد هم مربوط به رفتار نسنجیده ایشون بود، که خاطرات تلخش را تا ابد برای ما باقی گذاشت. ولی در این دوران واقعا همدل بودیم و سعی کردیم تا از این فرصت برای رفع نواقصمون کمک بگیریم و رشد کنیم تا بعد راحت تر کنار هم باشیم، با گفتگو و نوشتن، نامه نگاری هایی که گاه حامل آنها خودمون بودیم و هرجا سختمون بود، صحبت کنیم، می نوشتیم. بالاخره فروردین ۸۶ با سفر به مشهد و بعد هم یک ولیمه مختصر مستقل شدیم در شهری دور از خانواده ها... ۲ سال در غربت زندگی کردیم که سرشار از خوشی بود و تنها لحظات تلخ آن را مادرم رقم می‌زد. مادر من معلم بودن و بصورت کاملا افراطی درگیر کارشون بودن و به همین جهت من از کار بیرون منزل متنفر شده بودم، علیرغم درس خوبم که در مدارس تیزهوشان بودم. یک تجربه ی تلخ، سقط در یک سال و نیم بعد از ازدواجم در غربت داشتم که خیلی از نظر روحی برای من سخت بود و زمینه ای شد تا به فکر انتقال به شهر خود شویم و در کمال ناباوری این اتفاق افتاد و در سال ۸۸ بازگشتیم. در سال ۸۹ خدا پسرم را به ما عطا کرد، من با فکر فرزندان زیاد و یک خانم خانه دار به تمام معنا به جنگ با عرف خانواده و بویژه مادرم رفته بودم. ۲ سال و ۳ ماه بعد دختر اولم را باردار شدم، کاملا به اختیار، تا سه ماه مادرم را مطلع نکردم تا آرامش بیشتری داشته باشم و این اتفاق در بارداری های بعدی هم افتاد. بارداری فوق العاده سختی داشتم و در ماه آخر استراحت مطلق کامل، به اجبار ماه آخر را به مادرم که به اصرار من بازنشسته شده بود، زحمت دادم. که قدر دان زحمات شون هستم. دختر اولم بعد از فراز و نشیب سخت بارداری خیلی راحت در فروردین ۹۲ به دنیا آمد و یک موجود بی دردسر و کاملا مستقل، طوری که این بار با فاصله ی کمتر، تصمیم به بارداری مجدد گرفتم. قصه ی زایمان زودرس و استراحت مطلقی که به دلیل نداشتن کمک، رعایت نکردم. دو روز قبل از مراسم ازدواج تنها برادرم با ۴۲ روز تفاوت پزشکی دختر دومم را به دنیا آوردم، خدارا شکر سالم و به شکل طبیعی... دو و نیم سال از تولد فرزند سوم گذشته بود که تصمیم به داشتن فرزند بعدی گرفتیم و در این زمان مقام معظم رهبری هم تاکید به فرزند آوری بیشتر داشتن و ما مصمم‌تر ازقبل و حق به جانب تر، برای مواجهه با افرادی که دائم ما را سرزنش می‌کردند به راهمون ادامه دادیم. و خداوند لطفش را شامل حالمون کرد و در سال ۹۷ دختر سومم را به ما عطا کرد. در ضمن ما با اقتصاد مقاومتی و با یک حقوق زندگی را به خوبی مدیریت می‌کردیم و خیلی از موارد مصرفی اعم از خوراکی و پوشاکی را در خانه تولید می‌کردیم. می‌تونم به جرات بگم لباس کل اعضای خانواده دوخت خودم بود، بخاطر علاقه ی زیادم به خیاطی، همسرم هم خیلی همراهی می‌کردن در خرید پارچه های متنوع و با وجود تعداد زیاد مون، همیشه در فامیل هم خوش پوش بودیم و هم نوپوش با هزینه ای گاها یک چهارم بقیه.... با تولد هر فرزند رزق مادی و معنویمون بیشتر شد، باتولد پسرم ماشین نو خریدیم، با تولد دختر اول یک زمین با فروش طلاهای پس اندازم و با مساعدت خانواده ام و لطف خدا سال ۹۴ خونه ای بزرگ ولی قدیمی و تقریبا دور از مرکز شهر خریدیم. با تولد دختر سوم گرچه تصادف سختی کردیم و ماشین مون تقریلا کامل از بین رفت ولی جز شکستگی پای پسرم و شانه ی دختر اول و مقداری جراحات دیگر خدا را صد هزار مرتبه شکر همه زنده ماندیم و بعد از مدت کوتاهی هم در سلامت کامل بودیم و هم یک ماشین بهتر و بزرگتر از قبل خریدیم. بعد از گذشت دو سال و نیم از تولد فرزند چهارم تصمیم به بارداری مجدد گرفتیم که بخاطر فوت غافلگیرانه ی مادر شوهرم و شرایط روحی همسرم و بعد هم خواست خدا، یکسال و نیم این تصمیم به تعویق افتاد، تا اینکه به لطف خدا دوماه هست که باردار و طبق معمول مادرم بی اطلاع! من نوه ی اول خانواده مادریم هستم، لذا در این سبک زندگی و فرزندآوری پیشگام بودم و تقریبا رسم غلط و منحوس دوتا بچه کافیه را که به شکل جدی در نسل مادران ما رسوخ کرده و ادامه داشت را برچیدم و این نهضت با تلاش بقیه نیز ادامه پیدا کرده الحمدلله. از خدا میخواهم که به همه ی زنان سرزمینم که آرزوی مادر شدن دارند، توفیق مادری با فرزندانی صالح و سالم عطا کند، و مرا هم در این راه کمک نماید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075