eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.3هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
خاله من تو روستا زندگی میکنن و خونشون دو طبقه است اینا اشغالای چندروزو جمع کردن تو یه گونی‌ خیلی بزرگ منتظر ماشین آشغالی،بعد گفتن چه کاره ببریم پایین، ‌از همین بالا میندازیم تو ماشین😐 حالا خالم چاق😐 شاید 100 کیلو شوهر خالم 50 خالم این ور گونی را بگیر شوهر خالم اون طرفش ،میگن یک دو سه واااااااای....😱😂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♀ ادامه باحالش🤦‍♂🤦‍♀😅👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 #کلیپ طنز
قرار گذاشتیم من با خواهرم و اون بنده خدا هم با مادرش بیاید حرم مطهر هم دیگر رو ببینیم، من از گیت ورودی آقایان داخل رفتم و کنار پله ایستادم تا خواهرم هم بیاید همزمان با من یه دختر خانم با چادر عربی یک لحظه دیدمش اون هم ظاهرا منتظر کسی بود . با خودم می‌گفتم خدا اگر این باشه باز خودمو دلداری میدادم نه شایدم این نباشه .........😭😭 ادامه مهیج وواقعی خاطره🤦‍♂👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
هدایت شده از 💗زندگی بانوی بهشتی
روزی مردی به سرش زد وزیده بود🧨🔨😟 ازینرو مدام همسرش را اذیت میکرد؛ مدام بهانه گیری میکرد گاه با داد و بیداد گاه با کتک از قضا همسرش به زور راضی شد تا بااو به مراسم خواستگاری بیاید تا شاید از زندگی جهنمی که مرد برایش ساخته بود خلاصی یابد! روز خاستگاری فرارسید همه چیز مرتب بنظر میرسید و مرد بسیار خوشحال؛ وقتی که مادر عروس درمجلس از همسر اول پرسید آیا او به این وصلت از صمیم قلب رضایت دارد؟ همسر اول از کیفش شیشه ای سرکه درآورد و گفت این را بجوشانید و وقتی در حد قل قل زدن شد برام بیاورید تا بگویم چجور رضایت دادم؟!!! هنگامی که سرکه جوش را آوردند روسریش را باز کرد و.... یه لیوان سرکه جوش میارن روسریشو درمیاره به دختره میگه بریز رو سرم دختره میگه ینی چی زنه میگه رضایت به همینچین کاری مث سرکه جوش رو سر ریختنه برام حالا ببین با رضایت اومدم یا با زور دختر جوان با دیدن چنین صحنه ای زیر بار این ازدواج نرفت پ.ن جایی میخوندم تا وقتی خانومها خودشون به هم رحم نکنن و زن دوم و سوم بشن چند همسری هایی که از روی هوا و هوس اتفاق میافته بدور از عدالت و مساوات ادامه خواهد داشت 🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡 تجربیات ،بانوی بهشتی https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
✍️ 🍃یک هدیه جالب...! یکی از فرماندهان روسی به خیلی علاقه‌مند شده بود. هر بار سری به مقر می‌زد و می‌دید سردار سلیمانی نیست، ناراحت می‌شد. به بچه‌ها سپرده بود هر وقت ژنرال سلیمانی آمد، او را باخبر کنند یا به سردار بگویند که او سراغش را گرفته است. یک بار که آمد، به سردار گفتیم، فلانی جویای احوالت بوده و اصرار داشته شما را ملاقات کند. اول حاجی چندان جدی نگرفت. اما وقتی از اصرار او برای ملاقات شنید، گفت برویم لاذقیه به دیدارش. او در لاذقیه سوریه مستقر بود. سردار سلیمانی گفت که چون سوغاتی برایش نیاوردم، نمی‌شود دست خالی برویم. از بچه‌ها پرسید که چند فرزند دارد. بعد، هدیه‌ای برای خانواده‌اش تهیه کرد؛ شامل یک گردن‌بند برای خانمش و مقداری طلا برای دخترش. جلسه فرمانده روسی با برگزار شد و بعد از پایان جلسه حاج قاسم به بچه‌ها گفت که من که رفتم، شما هدیه را به او بدهید. جالب اینجا بود که افسر روسی، مسلمان نبود، اما وقتی قرار بود به خانه آنها در لاذقیه برود، همه را جمع می‌کرد. حاجی که خداحافظی کرد، بچه‌ها هدیه را به افسر روسی دادند. او با دیدن هدیه خیلی متعجب شده بود. چرا که تصور نمی‌کرد با آن ابهت که یک فرمانده نظامی و مقتدر است، چنین هدیه‌ای بیاورد..! خود افسر روسی تعریف می‌کرد که وقتی هدیه را به همسر و دخترم دادم، هر دو در کنار خوشحالی، متعجب شدند و گفتند: واقعا ژنرال سلیمانی چنین هدیه‌ای داده است؟ با این کار، هم خود افسر روسی و هم خانواده او را تحت تأثیر قرار داد؛ تا جایی که افسر روسی حتی به نیروهای در سوریه گفته بود که می‌خواهم هدیه‌ای به ژنرال سلیمانی بدهم. به نظر شما چه چیزی مناسب است و خوشحالش می‌کند؟ خلاصه اصرار می‌کند و می‌گوید که او هر چه بخواهد ما می‌دهیم. این اصرار به گوش ح می‌رسد و سردار سلیمانی هم چون همیشه به فکر دفاع از مظلومان بود، به جای اینکه برای خودش چیزی طلب کند، برای جبهه مقاومت از افسر روسی چیزی خواست. به بچه‌ها گفته بود، بگویید ۱۰۰۰ موشک کروز لازم داریم..! شما این موشک‌ها را به ما بدهید تا از شما بخریم. افسر روسی هم در جواب درخواست گفته بود که ۱۴۰ تا موشک کروز داریم که ۱۰۰ تا را به شما می‌دهیم و ۴۰ تا را برای خودمان نگه می‌داریم. او این موشک‌ها را که هر کدام ۷۰ هزار دلار قیمت داشت، به هدیه داد و روسیه هیچ پولی بابت این موشک‌ها دریافت نکرد. یعنی هفت میلیون دلار. با این اقدام، نیروهای مقاومت مسلح شدند و رژیم صهیونیستی دیگر جرأت جولان دادن نداشت. این افسر روسی که اکنون فرمانده هوافضای ارتش روسیه است، زمانی که به شهادت رسید، در کنار همسر و فرزندش با عکسی از سردار سلیمانی عکسی انداخته و آن را فرستاده بود تا از این طریق از شهادت حاج قاسم ابراز تأسف کرده باشد؛ به طوری که در زیر عکس‌شان نوشته بود: «...ما هیچ کاری نتوانستیم انجام دهیم، اما ما را در غم خود شریک بدانید». ✅مصاحبه با حسن رونده مشاور اسبق فرمانده نیروی قدس ┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
......... ...... وقتی حاج قاسم قانون غیرشرعی و غیرعقلانی را زیر پا میگذارد... سال ۱۳۷۷ به عنوان رایزن فرهنگی در کشور بوسنی و هرزگوین مشغول خدمت بودیم برادران سپاه آنجا عملیات بازسازی به عهده شون بود و بعد از جنگ، در حال بازسازی بودند. یک بار حاج قاسم تشریف آوردند آن جا و شب مهمان ما شدند. سوال کردم از تعداد فرزندانشان. دهه هفتاد بود حاج قاسم گفت: ما رعایت قانون جمهوری اسلامی رو نکردیم.(یعنی کنترل جمعیت که دوتا بیشتر نشه) بعد خاطره ای نقل کرد که : من خدمت مقام معظم رهبری رسیدم ، بحث فرزند شد من گفتم که ما رعایت قانون جمهوری اسلامی رو نکردیم. آقا فرمودند: این قانون رو م
ا خودمون هم قبول نداریم!

📗کتاب حاج قاسم
علی اکبری 
مزدآبادی همرزم شهید سلیمانی حاج قاسم ۵ فرزند داشت. حاج قاسم❤️ ✍️ دین اسلام عین عقلانیت است، امور غیر عقلانی و غیر شرعی رو وارد فتوا بازی نکنید.
توی این سه سال گذشته من لاک پشتی درسم رو ادامه دادم تا بالاخره تموم شد. درسته از هم دوره ای هام به نظر عقب موندم ( الان بعضیاشون تخصصشون هم تموم شده 😅) ولی در واقعیت به نظرم اینطور نیست هر کسی با توجه به شرایطش توی هر لحظه از زندگیش وظیفه ای داره که باید به اون عمل کنه. منم هرچی به نظرم وظیفم بود انجام دادم. مثلا واحدها رو به حداقل شکل ممکن برداشتم تا لازم نباشه مدت زمان خیلی طولانی از پسرم دور باشم. (بماند که چقددددررر خود خدا کمکم میکرد و همه کارام به آسون ترین شکل ممکن ردیف میشد😇) حالا ۶ سال تحصیلم شد ۸ سال و نیم! ولی الحمدلله به لطف خدا من هفته پیش بالاخره دفاع پایان نامه رو انجام دادم😅 و در شرف فارغ التحصیلیم. این در حالیه که نی نی دوممون توراهه.(حقیقتا دو راهی بزرگی پیش روم بود، کار کردن و تثبیت دروسی که آموزش دیدم یا فرزند بعدی؟🤔 ان شاءالله که خدا نیت هامونو خالص کنه ، من به نیت اطاعت امر رهبر و امام زمانم این تصمیم رو گرفتم و از خودشون برای ادامه راه مدد خواستم) این بار هم مثل دفعه قبل ویار وحشتناکی داشتم، تهوع و استفراغ شدید و... وزن کم کردم و از همه بدتر این بود که اصلا نمیتونستم به پسرم رسیدگی کنم🥺🥺 الحمدلله این دوره هم گذشت و ویارم با گذر زمان بهتر شد و تونستم بالاخره کارهای پایان نامه رو به اتمام برسونم. توی این مدت بارداری بخصوص روزای خیلی سختی که ویار داشتم مدام برای همه زوج هایی که فرزند طلب میکنن دعا میکردم که ان شاءالله به زودی با سلامت و عافیت، خدا دامنشون رو سبز کنه🤲 خودم که قابل نیستم ان شاءالله خدا به حق این فرشته پاکی که درون من داره رشد می‌کنه نگاهی به من کنه و دعام رو مستجاب کنه🤲 از همگی مادران و اعضای محترم و با اخلاص کانال التماس دعا دارم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ صبر ایوب...😅😅 اولین بار که احساس کردم باردارم موقع امتحانات بود، اون روز از کتابخونه رفتم آزمایش دادم. همونجا نشستم جوابشو گرفتم. وااااای مثبت بود، داشتم ذوق مرگ می شدم. گفته بودن سه هفتشه. فوری زنگ زدم به مامانم و گفتم سه هفته ای باردارم. مامانم که عشق نوه هست گفت ماشششششالله سه هفتهههه 😂😂😂😂😂 ( خب نوه ندیده بود، اولین نوه اش بود) بعدش برگشتم کتابخونه ولی از ذوق مگه می تونستم درس بخونم؟؟!! سرم تو کتاب بود ولی فکرم پیش نی نی کوچولوم. هی وسط درس خوندن یهو ریز ریز می خندیدم. عین دیوونه ها 😄😄😄 کلی برنامه ریخته بودم چطوری به شوهرم بگم. می خواستم یه کیک سفارش بدم و روش بنویسم بابا شدنت مبارک و سورپرایزش کنم. ولی عصر که اومد دنبالم تا سوار ماشین شدم یهو گفتم بابا شدی 😍😍😍😍 یعنی صبرم در این حد بود فقط، کیک اینا هم دیگه منتفی شد با این صبر ایوبی که من داشتم. 😜😜 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
من خیلی بچه دوست داشتم و از مجرد بودنم دعا میکردم خدا توفیق مادر شدن رو بهم بده. بعد از عروسی باردار نشدم و بعد ۸_۹ ماه فهمیدم کم کاری تیرویید دارم و دوره هام خیلی نامنظم بود، پیش یه خانم دکتر طب سنتی به نام خانم حورا شریف در قم رفتم خیلی دکتر با حوصله و صبور و مهربان و همیشه انرژی مثبت میدن و من بدون خوردن حتی یه قرص تیروییدم خوب شد و با مصرف دارو های ایشون به لطف خدا باردار شدم. خیلی دوست داشتم زود تر دومی رو بیارم اما دکتر زنان که رفتم گفت مشکلی نداری و باید تا یک سال منتظر باشی و دیر نیست اما من تو ناحیه رحمم احساس درد و سردی داشتم همش باید کمربند شتری میبستم. دیگه از دمنوش خوردن خسته شده بودم چون سر بچه اولم خیلی دمنوش خوردم واسه همین به خانم شریف گفتم من از دمنوش خسته شدم و نمی‌خوام اینطوری درمان شم یه مامایی که هم سنتی بودن و هم شیمیایی به اسم خانم سودابه بیوس در قم پیش ایشون رفتم. گفت احتمالا بعد از زایمان لگنت ضربه خورده و گفت تحمدانت پلی کیستیک هست، شیاف و کپسول گیاهی داد و گفت باید قبل از ۸:۳۰ صبح صبحانه بخورم در طول روز اصلا نخوابم و ساعت دهم نیم شب بخوابم با اینکه من اوایل آبان ماه پیش ایشون رفتم و به لطف خدا و با دعا و توسل اوایل دی ماه باردار شدم. واقعا فکر نمی‌کردم اثرات زود خوابیدن، انقدر زیاد باشه، خیلی رابطه ی مستقیم با سلامتی بدن داره. از همه تون التماس دعا دارم. دعا کنین بتونم فرزندان زیاد و سعادتمندی بیارم، ممنونم کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ صبر ایوب...😅😅 اولین بار که احساس کردم باردارم موقع امتحانات بود، اون روز از کتابخونه رفتم آزمایش دادم. همونجا نشستم جوابشو گرفتم. وااااای مثبت بود، داشتم ذوق مرگ می شدم. گفته بودن سه هفتشه. فوری زنگ زدم به مامانم و گفتم سه هفته ای باردارم. مامانم که عشق نوه هست گفت ماشششششالله سه هفتهههه 😂😂😂😂😂 ( خب نوه ندیده بود، اولین نوه اش بود) بعدش برگشتم کتابخونه ولی از ذوق مگه می تونستم درس بخونم؟؟!! سرم تو کتاب بود ولی فکرم پیش نی نی کوچولوم. هی وسط درس خوندن یهو ریز ریز می خندیدم. عین دیوونه ها 😄😄😄 کلی برنامه ریخته بودم چطوری به شوهرم بگم. می خواستم یه کیک سفارش بدم و روش بنویسم بابا شدنت مبارک و سورپرایزش کنم. ولی عصر که اومد دنبالم تا سوار ماشین شدم یهو گفتم بابا شدی 😍😍😍😍 یعنی صبرم در این حد بود فقط، کیک اینا هم دیگه منتفی شد با این صبر ایوبی که من داشتم. 😜😜 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
ماجرای طلاق، سرطان و "هوو" داستان زنی که برای شوهرش زن گرفت! صفحه نخست کد خبر: ۲۰۵۷۶ بازدید : ۲۷
ر بود هوویم شود، بسپارم ولی چاره‌ای نداشتم و به دلیل علاقه زیاد به محمد و عشق به فرزندانم خودم را کنترل کردم و با مهتاب حرف زدم.   ریحانه که با یادآوری خاطرات گذشته غم در چهره‌اش موج میزد، ادامه می‌دهد: در آن شب ماجرای زندگی‌ام و تصمیمی را که داشتم برای مهتاب تعریف کردم و او که نمی‌دانست زنی که می‌خواهد برای همسرش زن دوم انتخاب کند من هستم با چنین تصمیمی بشدت مخالفت کرد و گفت به هیچ عنوان تصمیم درستی نیست و باید به آن زن گفت که چنین کاری نکند وقتی مخالفتش را دیدم ناگهان بغضم ترکید و با گریه و التماس همه ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم زنی که در جست‌وجوی هوویی برای خود است خود من هستم.   باورش نمی‌شد من او را برای همسرم خواستگاری می‌کنم و از پیشنهادم بشدت ناراحت شد ولی وقتی حال و روزم را دید فرصت خواست تا در موردش فکر کند.   محمد حرف‌های ریحانه را قطع می‌کند و می‌گوید: زندگی‌ام را جهنم کرده بود وقتی از سفر آمد و ماجرا را برایم تعریف کرد همه بدنم یخ کرد، برایم آسان نبود که فکر کنم قرار است او را از دست بدهم و پس از سال‌ها زندگی مشترک با زن دیگری ازدواج کنم ولی مخالفتم بی‌فایده بود با اینکه مهتاب دختر برازنده و مهربانی بود راضی نبودم زندگی او را هم خراب کنم ولی از اصرارهای ریحانه عاصی شده بودم، طفلک دختر و پسرمان هم از رفتارهای ما گیج شده بودند و وقتی دیدم راهی ندارم به ناچار تسلیم شدم.    این بار ریحانه ادامه می‌دهد: وقتی جواب مثبت را از هر دویشان گرفتم به تدارک مراسم عقدشان پرداختم. روز ها و شب‌ها ی سختی بود ولی هر روز که می‌گذشت  حس می‌کردم به روزهای آخر عمرم نزدیک می‌شوم، سکوت می‌کردم و نمی‌گذاشتم کینه در دلم ریشه کند سرانجام با برگزاری مراسم ازدواج همسرم با مهتاب همه‌مان در کنار هم زندگی جدیدی را شروع کردیم. روزهای خوب و خوشی را کنار هم داشتیم.    گرچه واقعاً دیدن محمد در کنار مهتاب برایم راحت نبود ولی خودم خواسته بودم و نمی‌توانستم زندگی را برای آنها زهر کنم حتی با بچه‌هایم صحبت می‌کردم تا مهتاب را قبول کنند تا اینکه کم کم رابطه‌شان با مهتاب خوب شد. خوشحال بودم که توانسته‌ام همه چیز را سروسامان دهم و خیالم راحت بود که پس از مرگم زندگی خانواده‌ام از هم پاشیده نمی‌‌شود ولی افسوس که سخت اشتباه می‌کردم.   ریحانه ادامه می‌دهد: یک سالی از زندگی مشترک با هوویم گذشت تا اینکه متوجه شدم او باردار شده است، تحمل این واقعیت خیلی برایم سخت بود سعی می‌‌کردم خودم را با کارهایم سرگرم کنم ولی هزار فکر و خیال در سرم بود تا اینکه در ادامه آزمایش‌ها نزد پزشک‌ معالجم رفتم اما او من را به یک پزشک دیگر معرفی کرد. در دلم غوغایی برپا شده بود می‌خواستم بدانم فاصله‌ام تا مرگ چقدر است پزشک متخصص پس از انجام چند آزمایش ‌از من خواست نزدش بروم تا خبر مهمی به من بدهد. با بدنی لرزان راهی مطب دکتر شدم و وقتی نتیجه آزمایش را داد انگار گوش‌هایم نمی‌شنید و شوکه بودم. دکتر چند بار تکرار کرد و گفت: «شما هیچ بیماری خاصی ندارید و مبتلا به بیماری لاعلاجی نیستید آزمایش‌های قبلی به اشتباه سرطان را نشان داده است» .    با شنیدن حرف‌های دکتر به جای خوشحالی غمی به دلم نشست. این بار مرد روبه رئیس دادگاه می‌گوید: جناب قاضی از آن پس ریحانه هر روز دعوا و جنجال راه می‌انداخت و به مهتاب بیچاره طعنه می‌زد من هم مجبور شدم به ناچار برای امنیت مهتاب خانه جداگانه‌ای فراهم کنم ولی هرگز وجدانم اجازه نمی‌داد از او جدا شوم، ریحانه باید فکر همه چیز و همه احتمالات را می‌کرد باید احتمال می‌داد اگر زنده بماند تحمل این وضع را خواهد داشت یا نه؟ خودش با اصرار مراسم عروسی ما را تدارک دید و حالا چطور زن بی‌گناه را طلاق بدهم و آواره‌اش کنم. خوشحالم که ریحانه بیماری ندارد و آزمایش‌ها اشتباه بوده ولی نمی‌توانم چشمم را به مهربانی‌های مهتاب ببندم در حالی که منتظر تولد فرزندش هستیم. من نه حاضرم مهتاب را طلاق بدهم و نه از ریحانه جدا شوم ولی او هر لحظه ما را تهدید می‌کند و می‌گوید اگر مهتاب را طلاق ندهم خودش را می‌کشد. آقای قاضی شما بگویید چه کنم؟   ریحانه با چهره‌ای برافروخته در جواب شوهرش می‌گوید: من طاقت این زندگی را ندارم نمی‌توانم آنها را کنار هم ببینم. من اشتباه کرده‌ام و تاوانش هر چه باشد می‌دهم ولی باید بین من و مهتاب یکی را انتخاب کند اگر می‌خواهد با مهتاب باشد باید همه حق و حقوق و مهریه‌ام را بپردازد و طلاقم دهد در غیر این صورت من هم نمی‌توانم حضور هوو را در زندگی‌ام تحمل کنم.   قاضی بهروز مهاجری با شنیدن گفته‌های این زوج احساس می‌کند با پرونده عجیبی روبه‌رو است و گرفتن تصمیم درباره این ماجرا هر چند مشکل به نظر می‌رسد ولی پرونده را در دستور کارش قرار می‌دهد تا پس از بررسی‌های لازم، رأی صادر کند. منبع: روزنامه ایران https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
💠 👈شفاي عالمي وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي آيه الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سال‌ها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود : « مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،‌سجده‌ي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شده‌ام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالب‌تر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري مي‌كشيدم، بي‌درنگ شفا مي‌يافت ! البته در همان روزهاي نخست با يك مرتبه دست كشيدن بيماري‌هاي صعب العلاج بهبود مي يافت، ولي بعد از مدتي كه با اين دست با مردم مصافحه كردم، آن بركت اوليه از دست رفت و اكنون بايد دعاهاي ديگري را نيز بر آن بيفزايم تا مريضي شفا يابد .» آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشه‌ي چشمي به ما كنند؟. کانال و حال خوش 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92