هدایت شده از شب تاسوعا
ساقی عشق / نوحه
--------------
می برد عطر ناب ساقی گل فروش
روی مرکب سوار مشک آبش به دوش
تشنگی کی کند آتش دل خموش
می شود از بدن
دست سقا جدا
آه و واویلتا آه و واویلتا
تیر دشمن رسید روی چشمش نشست
از عمود جفا فرق سقا شکست
لاله گون شد رخش ساقی حق پرست
شود از ضربتی
فرق سقا دو تا
آه و واویلتا آه و واویلتا
تا ز زین بر زمین شد ز جور عدو
از مَی اشک و خون پُر شد او را سبو
خون چشم و سرش بسته راه گلو
ساقی تشنگان
می زند دست و پا
آه و واویلتا آه و واویلتا
علقمه لاله گون شد ز خون ای خدا
می زند تیغ کین خصم دون ای خدا
آه سقا ز دل شد برون ای خدا
آید از علقمه
بانگ اَدرک اَخا
آه و واویلتا آه و واویلتا
آمد از خیمه ها پور زهرا حسین
تا به خیمه برد جسم سقا حسین
یا دهد این خبر تشنگان را حسین
ای همه تشنگان
گشته سقا فدا
آه و واویلتا آه و واویلتا
نور چشم نبی زاده ی مرتضی
بی برادر رود جانب خیمه ها
دست خود بر کمر دارد آن مقتدا
دیده داغ گران
آن شَه کربلا
آه و واویلتا آه و واویلتا
**
محمود تاری «یاسر»
هدایت شده از شب تاسوعا
#حضرت_اباالفضل_واحد
ای حیدر کرببلا ، سردار بی همتا ، یا حضرت سقا
یا کاشف الکرب الحسین، ماه بنی الزهرا ، یا حضرت سقا
این دست و دلبازی تو ، باشد تماشایی ، امّید دنیایی
هر ساله غوغا می کنی ، در روز تاسوعا ، یا حضرت سقا
الله اکبر از تو و ، این زور بازویت ، نازم به نیرویت
صاحب لوا ، شیر حرم ، پا تا به سر مولا ، یا حضرت سقا
جای برادر بر حسین ، گفتی فقط مولا ، قربان تو آقا
از این ادب حیران شده ، چشم همه دنیا ، یا حضرت سقا
ما رو سیاهان را فقط ، تو ضامنی فردا ، با حضرت زهرا
دستت قیامت می کند ، در محشر کبری ، یا حضرت سقا
بر شیر پاک حضرت ام البنین رحمت ، جانم به این غیرت
تو با لب تشنه فدا ، گشتی لب دریا ، یا حضرت سقا
از داغ سنگینت شده ، قامت کمان آقا ، بر سر زند زهرا
خوردی تو با صورت زمین، واویلا واویلا ، یا حضرت سقا
رفتی و روی حرمله ، بر کاروان وا شد ، در خیمه غوغا شد
زنده غم دیوار و در ، شد عصر عاشورا ، یا حضرت سقا
#محمد_حسین_رحیمیان
هدایت شده از شب تاسوعا
#حضرت_اباالفضل_علیه_السلام
#دوبیتی
کنار اشکِ دریا روضه ی ماست
غمش امروز و فردا روضه ی ماست
قیامت هم ، دو تا دست بریده
به روی دست زهرا روضه ی ماست
#میثم_مؤمنی_نژاد
هدایت شده از شب تاسوعا
#حضرت_اباالفضل_شهادت
#تاسوعا
دریا دل سپاه محرم بلند شو
باب الحوائج همه عالم بلند شو
نقش زمین، میانه ی صحرا چه می کنی
لب تشنه در میان دو دریا چه می کنی
ای تکیه گاه خیمه ی خواهر بلند شو
ای کاشف الکروب برادر بلند شو
دارد مصیبت از همه جا می رسد اخا
بعد از تو ناله ام به کجا می رسد اخا
باور نمی کنم که سرت را شکسته اند
ای مرغ عشق، بال و پرت را شکسته اند
پشت و پناه اهل حرم پا نمی شوی؟
با این حساب بین عبا جا نمی شوی
پرچم به دوش لشکر زهرا بلند شو
پشت و پناه زینب کبری بلند شو
دارد سپاه حرمله لبخند می زند
بر دست های خواهر تو بند می زند
دستی که نیست تا که مرا یاری ام کنی
فکری به حال زخم دل کاری ام کنی
پشت و پناه خیمه ی ما اینچنین نرو
صد پاره می شود دل ام البنین نرو
دستی بگیر زیر پر خواهرت، بمان
نامحرم است همسفر خواهرت، بمان
باشی کسی برای اسارت نمی رود
دار و ندار خیمه به غارت نمی رود
باشی کسی که دست به چیزی نمی زند
باشی کسی که حرف کنیزی نمی زند
ای غیرت همیشه ی حیدر بلند شو
پشت و پناه غربت خواهر بلند شو
#وحید_محمدی
هدایت شده از شب تاسوعا
#حضرت_اباالفضل_شهادت
#تاسوعا
باز در معرکهها نوبت جولان شده است
شیر از بیشه سر آورده رجز خوان شده است
کیست این مرد که هنگامهی تیرش پیداست
تک سواری که فقط ردِ مسیرش پیداست
موج برخاسته و کوه تلاطُم کرده
سر بِدُزدید که یک شیر تبسم کرده
آمده تا بخرد آبروی میدان را
آمده تا که بگیرد نفسِ طوفان را
مِیل کرده قدمی دور و بر خویش زَنَد
دست بر قبضهی تیغِ دو دَم خویش زَنَد
مَشک بر دوش هوای دل دریا دارد
پسرِ سومِ زهرا چه تماشا دارد
تند باد است که میچرخد و جانکاه بوَد
اَشهدُ اَنَّ علیاً ولی الله بوَد
چشمها مات علی باز به خیبر رفته
این جوان کیست که اینقدر به حیدر رفته
گرهای زد به دو اَبرو و نفس بند آمد
کعبه و خیبر و دریا همه را کَند آورد
لحظهی سختِ نبرد است گُلِ لبخندش
نامِ زهرا و علی نقش به بازو بندش
رقصِ تیغش چه عجیب است هنر میخواهد
دیدنِ حضرت عباس جگر میخواهد
هو هویِ تیغهی او وَه چه شتابی دارد
پسِ هر ضربه به جا ردِّ شهابی دارد
بعد هر ضربهی او تازه همه میفهمند
که دو نیمند و یا اینکه به مویی بندند
چند وقتی است که بی پا و سر و دست شدهاند
چند وقتی است دو نیم اند ولی بی خبراند
لرزه میافکَنَد آن دَم که قدم میکوبد
سرِ زینب به سلامت که علَم میکوبد
پای او ریخته هرکس که سری داشته است
چه خیالیست حرم را عَلم افراشته است
باز میآید و مَشکش پُرِ آبست هنوز
وقتِ لالایی آرام رُباب است هنوز
آه از آن روز که میدید که لبها خشک است
مَشکهای حرمش بینِ دو دریا خُشک است
رفت یک بارِ دگر شاد کند دلها را
تا به خیمه بکشاند یقهی دریا را
دختری گفت فرات از لب او میآید
دلتان قرص بخوابید عمو میآید
ولی ای وای نیامد نَفَسِ گلها حیف
چقدر منتظرش بود رُباب اما حیف
به کمین چند هزاری دلِ نخلستانند
شیر میآید و از ترس همه پنهانند
دست را بس که کریم است همانجا بخشید
حاجتِ هرچه که تیر است به یکجا بخشید
تیر از چار طرف خورده ولی جان دارد
پدرِ مشک ببین مشک به دندان دارد
گرچه هر تیر خودش را به تنِ او جا کرد
باز هم حرمله اینجا گرهاش را وا کرد
تیری انداخت که غم را به دلِ زهرا دوخت
مَشک را تیر درید و به تنِ سقا دوخت
تیر دوم که رها شد دلِ زهرا خون شد
چشم را بوسه زد از پشتِ سرش بیرون شد
#حسن_لطفی
هدایت شده از شب تاسوعا
#حضرت_اباالفضل_شهادت
عکسِ او در آب اُفتاد آب را بیچاره کرد
ماهِ زیبایِ حرم مهتاب را بیچاره کرد
یک عشیره منتظر بودند اما بیشتر...
رفتنِ او مادری بی خواب را بیچاره کرد
خوش قد و بالاییِ او دستِ زینب کار داد
دیدی آخر خواهری بیتاب را بیچاره کرد
هرکه او را دید از دشمن فقط میگفت وای
کوه بود و سینهاش سیلاب را بیچاره کرد
دستهایش بر زمین دستِ مردی بَر کمر
این سپاهِ غرق خون ارباب را بیچاره کرد
یک نفر زد با عمود و بِینِ اَبرو جاگذاشت
یک حرامی نیزهاش را بِینِ پهلو جاگذاشت
- - -
از میانِ تیغ و تیر و نیزه قرآن را کشید
آه در آغوشِ خود جسمی پریشان را کشید
خَم شد و بوسیدش اما قامتِ خَم برنگشت
تشنهای بَر دامنش امیدِ طفلان را کِشید
کاش میشُد تیر را بیرون نمیآورد او
با خودش تیرِ سهشعبه وای مژگان را کشید
تیرها از پشتِسر بر قامتِ او خوردهاند
پس چرا از سینهاش صد تیرِ سوزان را کشید
با سَراَنگشتش به رویِ خاک عکسی از حرم...
در میانِ شعلهها شامِ غریبان را کشید
هلهله میآمد و دیدند آقا داد زد
مَشک را از رویِ سینه کَند آقا داد زد
- - -
در مسیرِ علقمه بال و پَرَش را جمع کرد
زود آمد بر سرش اما سرش را جمع کرد
خوب شد اُمالبَنین هم حال و روزش را ندید
جایِ او پیشِ برادر مادرش را جمع کرد
دختران جیغی کشیدند و رُباب از هوش رفت
سمتِ او زینب دوید و اصغرش را جمع کرد
تا پدر را دید رویش را سکینه زخم کرد
با همین پشتِ شکسته دخترش را جمع کرد
بسکه سر وا بود میاُفتاد هِی از نیزهها
خواهرش با کُهنه معجر هی سرش را جمع کرد
هیچکس مانندِ زینب زار و سرگردان نشد
هیچ سر مانندِ او از مرکب آویزان نشد*
در مقاتل آمده این سرِ مبارک در منازلی از دهانه افسار مرکب آویزان بود.
#حسن_لطفی
هدایت شده از شب تاسوعا
نوحه حضرت عباس علیه السلام
-غلامرضا سازگار
سقـای بنی فاطمـه سـردار سپاهم
بودی به صف کربوبلا پشت و پناهم
عباس اباالفضل
ای اهل حرم دست علمدار جدا شد
سقای حرم با دو لـب تشنه فدا شد
عباس اباالفضل
گلخــانـه تــوحید گــل یـــاس ندارد
دیگــر پسـر فــاطمه عبـاس ندارد
عباس اباالفضل
در علقمه افتاده تن حضرت عباس
زهــراست کنـار بـدن حضرت عباس
عباس اباالفضل
ای اهـل حـرم سـر به بیابان بگذارید
دیگر به حـرم حضرت عباس ندارید
عباس اباالفضل
افسوس که پیشانی عباس شکسته
در چشم نگهبان حرم تیر نشسته
عباس اباالفضل
این دست رشید پسر امبنین است
بـا پیکر بیسر بدنش روی زمین است
عباس اباالفضل
هدایت شده از شب تاسوعا
#حضرت_عباس_ع_مدح_و_شهادت
تابید بر آب، ماهتابی
در آب، قدم زد، آفتابی
گفتند: گرفته آب در دست
راوی سخنی به جا نگفته ست
از ذهن بلند این علمدار
حتی نگذشت، فکر این کار
این دست در آب؟ نه! خیال است
نزدیک دهان؟ مگو، محال است
لب تشنه حسین و تر لبانش؟
حتی نگذشت از گمانش
هیهات! اگر عموی اصغر
حتی به خیال، لب کُند تر
حتی نگذشت از ضمیرش
سیراب ببیندش، امیرش
ای بیخبر از مرام عباس!
این ننگ کجا و نام عباس
کی بگذرد از خیال دریا
نوشیدن آب، قبل مولا؟
سقای حرم! دوباره برخیز
منگر تو به مشک پاره، برخیز
این مشک، عمود اگر گذارد
اندازهی اصغر آب دارد
برخاست عمو و مشک برداشت
افسوس! که آن عمود نگذاشت
ای بارگه ادب، اباالفضل!
ای ساقی تشنهلب، اباالفضل!
از چهره، بکش نقاب امشب
ماهی تو، بیا بتاب امشب
بنگر قمرا! که بیقراریم
داریم تو را و غم نداریم
ای کارگشای ارمنیها
سوگند دعای ارمنیها
حق است که دارد این همه مست
دستی که دل از حسین برده ست
زنجیر فراق، بسته ما را
بی دست، بگیر دست ما را
حیدر نسبی، علی تباری
تو وارث برق ذوالفقاری
سقا و برادر حسینی
دلداده و دلبر حسینی
احوال زمانه بس عجیب است
ای میر حرم! حرم غریب است
ماییم و غم و دعای عهدی
ای ماه عمو! بگو به مهدی:
عالم، همه بیقرار اویند
عمری ست در انتظار اویند
او که حسنی است در کرامت
تکرار حسین، در شجاعت
مانند علی است، هیبت او
مثل قمر است، غیرت او
ای دست گره گشا، اباالفضل!
یا عشق! دخیل یا اباالفضل!
شاعر: #قاسم_صرافان
هدایت شده از شب تاسوعا
شب تاسوعا مرثیه
#السلام_علیک_یا_ابالفضل_العباس
برخیز جان فاطمه اینجا نمان برو
بگذار روی خاک مرا نیمه جان برو
هی آه می کشی و تنم لرزه می کشد
قربان مهربانی ات ای مهربان برو
دستم بریده و کمرت را شکسته اند
برخیز ای شکسته دل قد کمان برو
بیرون مکش یکی و دوتا نیست تیرها
جانم فدات ناله مزن این چنان برو
این هرزه چشم ها به حرم چشم بسته اند
برگرد خیمه زود نمانده زمان برو
خون گریه های چشم ترم نذر زینب است
آقا به جان خواهر تنهایمان برو
برخیز و بی کسی حرم را نظاره کن
زینب کجا و صحبت نامحرمان برو
از من گذشت غربت و در انتظار توست
گودال خون و نیزه و سنگ و سنان برو
من سر به زانوان تو دارم چه ماتم است
الشمرُ جالسٌ...سر تو ناگهان...برو
#حسن_کردی
هدایت شده از شب تاسوعا
#السلام_علیک_یا_ابالفضل_العباس
#شب_تاسوعا
ما که عمری ست گدای شب تاسوعاییم
زخمی مرثیه های شب تاسوعاییم
عشق عباس شکیبایی و سرزندگی است
روضه ی امشب ما روضه ی شرمندگی است
تن بی بال و پرت قاتل ارباب شده ست
از خجالت همه ی قامت تو آب شده ست
لب آبی و لبت سوخته از بی آبی
تکیه گاه منِ دلتنگ چرا می خوابی؟
همه ی علقمه پر نقش شد از بال و پرت
همه ی خون تنت ریخته از فرق سرت
اولین بار کنار تن تو لرزیدم
سوختم تا که تن سوخته ات را دیدم
داغ تو بر کمرم مانده و سنگین شده است
این فرات است که از خون تو رنگین شده است
می کشم تیر ز چشم تو به چشمی پر اشک
مرثیه خوانده برای منِ دلسوخته، مشک
از گلو و سر و چشم و دهنت خون زده است
صبر کن نیزه ای از پشت تو بیرون زده است
خطِ خون مانده ز بی دستی تو دور و برم
سینه خیز آمده ای مشک به لب سمت حرم
خیمه با رفتن تو ضربه ی بد خواهد خورد
دخترم بی تو از این قوم لگد خواهد خورد
لشکر حرمله آماده ی غارت شده است
تو که بی دست شدی حرف اسارت شده است
فکر کن بی من و تو شمر چه ها خواهد کرد
حرمله را به حرم زود رها خواهد کرد
از همین لحظ النگوی رقیه پر زد
خواهرم باز گره بر گره ی معجر زد
با شکاف سر زاری که تو داری چه کنم؟
با سرت در گذر نیزه سواری چه کنم؟
به سر سوخته ات زخم جبین می افتد
بیشتر از سر من روی زمین می افتد
#حسن_کردی
هدایت شده از شب تاسوعا
#السلام_علیک_یا_ابالفضل_العباس
تا که بی دست شدی اهل شجاعت شده اند
گرگ ها منتظر لحظه ی غارت شده اند
حرمله ها پس از این خاطرشان آسوده ست
خولی و شمر پس از دست تو راحت شده اند
چه عمودی به سرت خورد که شق القمری
هر دو ابروی تو با فاصله قسمت شده اند
چشم پر خون تو سهم من دلخون شده است
علم و دست تو این بین غنیمت شده اند
بروم،با تن بی دست تو دشمن تنهاست
نیزه ها شان همه خونخوار به شدت شده اند
یک دلم پیش تو و آن دل من در حرم است
پیش آنها که محیای اسارت شده اند
چشم و ابروی تو از ضربه بهم ریخته است
پیکر تا شده ات دور و برم ریخته است
تیرها روی هم افتاده به هم چسبیدند
کندنی نیست ز بس بر بدنت پیچیدند
بسکه از ضربه شکسته رخ نورانی تو
جای یک بوسه نمانده ست به پیشانی تو
ساقی من لب تو سوخته از بی آبی
باورم نیست که در محضر من می خوابی
این تو هستی که چنین نقش زمینی پیشم؟
تا به امروز ندیدم بنشینی پیشم
یک نفر با علمت دور و برم می رقصد
یک نفر دست تو بر نیزه ی خود می بندد
فکر بی دستی تو سخت مرا آزرده
بیش از نیزه و شمشیر تنت پا خورده
#حسن_کردی
هدایت شده از شب تاسوعا
#زمزمه_حضرت_عباس_ع
مگه قول ندادی می ری آب میاری
مگه قول ندادی که تنهام نذاری
پاشو آبرویم پاشو لشکر من
بدون تو غم ها میریزه سر من
پاشو که نباشی جسور میشه دشمن
بدون تو غرق غرور میشه دشمن
کی بعد از تو داره هوا خواهر تو
جلو او می بندن رو نیزه سر تو
۲
هنوز رو لب تو رد بنده مشکه
یه چشم تو خونو یه چشمت پر اشکه
فدای سرت که نشد آب بیاری
تنت آب شده از غم و بی قراری
چقد سخته بی دست ز رو اسب بیافتی
جلو چشم دشمن یه آخم نگفتی
هزارتا پره تیر میبینم تو جسمت
باقی مونده عباس فقط از تو اسمت
۳
پاشو ای علمدار غرورم شکسته
ببین مادر من کنارت نشسته
یه لشکر جری شد با افتادن تو
دارم جون می دم من با جون دادن تو
پاشو که براتو حرم بی قراره
رقیه پس از تو النگو نداره
چه جور رفته تاراج قد و قامت تو
چه بد جور شکسته شده هیبت تو
#حسن_کردی
#زمزمه