یک خانوم و یک آقا بنر #شهید_سلیمانی رو به مردم نشون میدن و میگن می خوایم عکس رو آتیش بزنیم و بعد منتظر میشن مردم بگن نه این کارو نکنین کار بَدیه #حاج_قاسم مرد خوبی بوده! و خلاصه شروع کنن به تعریف و تمجید از ایشون.
سناریویی که شرح دادم برنامه ای تو شبکه نسیم بود که امروز حداقل دو بار پخش شد. یک مثلا ابتکارِ! مبتذل که تقریبا هیچ فایده ای جز سبک کردن هتک حرمت نسبت به این شهید بزرگوار نداره. حتی مبتذل تر از اون کلیپ که توش، بچه ها رو جلوی دوربین می نشونن تا بگن بین امثال مسی و بتمن و حاج قاسم، حاج قاسم رو بیشتر دوست دارن!
یعنی واقعا عوامل این برنامه ها راهکار بهتری برای دریافت هوشمندانه نظرات مردم و کودکان درباره شهدای بزرگوار ندارن؟ یعنی یک متخصص تو اون سازمان عریض و طویل صدا و سیما نیست که بگه این ابتکارهای عجیب و غریب، بیشتر ضربه زننده و حرمت شکنه؟
#نقد_صدا_و_سیما
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
🔴 یک شعرنمای قدیمی در باب دم خروس برخی اخلاقمدارنمایان و کارشناس نمایان:
مردِ اخلاق این جهان هستم
لَعَنَ الله هر که شک دارد!
هر حسودی که انتقادی کرد
او هوای کمی کتک دارد!
من سر سوزنی جهالت را
بر خودم عار و عیب می دانم
از سؤالات قبر پرسیدی...
من مگر علم غیب می دانم؟!
#محمدحسین_فیض_اخلاقی
#شعر_طنز مثلا حالا!
پ.ن: نام این خروس، اوناگادوری Onagadori است که در لیست میراث فرهنگی ژاپنی ها است.
پ.ن۲: کاش حداقل شاعرامون ثبت فرهنگی می شدن!
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
می آمد از برج ویران، مردی که خاکستری بود
خرد و خراب و خمیده، تصویر ویرانتری بود
مردی که در خواب هایش، همواره یک باغ می سوخت
وان سوی کابوس هایش، خورشید نیلوفری بود
وقتی که سنگ بزرگی، بر قلب آیینه می زد
می گفت: خود را شکستم کان خود نه من دیگری بود
می گفت با خود کجا رفت آن ذهن پالوده ی پاک؟
ذهنی که از هر چه جز مهر بیگانه بود و بری بود
افسوس از آن طفل ساده که برگ برگ کتابش
زیبا و رنگین و روشن، تصویر خوش باوری بود
طفلی که تا دیوها را مثل سلیمان ببندد
زیباترین آرزویش یک قصه انگشتری بود
افسوس از آن دل که بعد از پایان هر قصه تا صبح
مانند نارنج جادو، آبستن صد پری بود
دردا که دیری است دیگر شور سحرخیزی اش نیست
آن چشم هایی که هر صبح، خورشید را مشتری بود
دردا که دیری است دیگر، زنگ کدورت گرفته است
آیینه ای کز صباحت صد صبح روشنگری بود
اکنون به زردی نشسته است از جرم تخدیر و تدخین
انگشت هایی که روزی مثل قلم جوهری بود
#حسین_منزوی
#شعر
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
این شال و هویج و باز چشم تر توست
آماج هزار سنگ ما پیکر توست
چه ساده فریب خوردی آدم برفی
امسال کلاه چه کسی بر سر توست!؟
#رحیمی_رامهرمزی
#شعر
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
🔴 شعر طنز "مادر" که چند سال پیش به مادر مرحومم تقدیم کردم:
خدا مقام مادرو ستوده چون که
نماد دلسوزی و مهربونیاشه
حساب بچه ها و زندگی رو داره
خط کش و نقاله و خط و گونیاشه
دلم می خواد بهشتو تو دنیا ببینم
اما خدا جاشو تو دنیا ننوشته
مامان! کف پاتو بذار رو کلّه م، اینجا! (۱)
اینجوری کلّه م لا اقل توی بهشته!
زن تو خونه مرد می سازه، جامعه رو مرد
تربیتم کردی با حرفای قشنگت
هر چی می گفتی خودتم عمل می کردی
تا که شدم مایه فخر دل تنگت!
پختن و ظرف شستن و رُفت و روب خونه
سخته ولی سخت تر از اون دلشوره هاته
اینکه همش برای ما دل نگرونی
-کجا میری، چه جور میای و کی باهاته؟
میگی اگر سیر نشدی بازم غذا هست
این یکی بشقابم بخور، سهم باباته!
یه دزد اومد مقابلت حرفشو گوش کن
چاقو داره نری توی خط کاراته
وصف شما فرشته ها کار فرشته است
یادم میاد گفتی بهم که تخم جنّم! (۲)
منم همون بچه بامزه مامان جون!
گذشته از یه ربع قرن اگر چه سنّم
در آخرم به خوبی خودت بدیمو
ببخشو و بعد از نمازات منو دعا کن
ایشالا کربلا بری، هر وخ که رفتی
اسم منو اونجا زیر قبه صدا کن
پانوشت🔻
۱. پَسِ کلّه!
۲. تخم جن اصطلاحیه که به شوخی به بچه کوچیکی که از ساعت خوابش گذشته و تا نصف شب نمی خوابه، نسبت داده میشه. از ریشه و گستره استعمال این ترکیب اطلاع دقیقی ندارم!
#محمدحسین_فیض_اخلاقی
#شعر_طنز
#روز_مادر
#ولادت_فاطمه_زهرا سلام الله علیها فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
درخت، منتظر ساعتِ بهار شدن
و غرق ثانیه های شکوفه بار شدن
درخت، دست به جیب ایستاده آخر فصل
کنار جاده در اندیشه ی سوار شدن...
و او شبیه به یک کارمند غمگین است
درست لحظه ی از کار برکنار شدن
گرفته زیر بغل، برگه های باطله را
به فکر ارّه شدن، سوختن، غبار شدن
درخت منتظر چیست؟ گاریِ پاییز؟
و یا مسافر گردونه ی بهار شدن؟
درخت، دید به خوابش که پنجره شده است
ولی ملول شد از فکر پر غبار شدن
و گفت: پنجرگی... آه دوره ی سختی ست
بدون ِ پلک زدن، چشم انتظار شدن
و دوست داشت که یک صندلی شود مثلاً
به جای دار شدن، چوبه ی مزار شدن
درخت، ارّه شد و سمت شهر راه افتاد
فقط یکی دو قدم مانده تا بهار شدن
...ولی درخت ندانست قسمتش این بود
برایِ یک زن ِ آوازه خوان، سه تار شدن
#محمد_سعید_میرزائی
از کتاب الواح صلح
#شعر
#شعر_اجتماعی
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
اینشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت به طوری که به مباحث اینشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز اینشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند.
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای اینشتین سخنرانی کند چرا که او تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. اینشتین قبول کرد اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.
به هر حال سخنرانی راننده به نحو عالی انجام شد ولی تصور اینشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس اینشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!
#حکایات_طنزآمیز
#اینشتین
برگرفته از نت!
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
به نام خدا.
سرمای شدید کنونی و کمبود گاز منو یاد یه خاطره انداخت که البته بخشیش ربطی به این موضوع نداره ولی بهانه ای شد برای یادکرد این خاطره. فکر میکنم محرم سال 89 بود که برای تبلیغ به روستای «دَره زاغه» از توابع بروجرد رفتم که نیم ساعت تا بروجرد فاصله داشت و روی کوه بود و دارای پَستی بلندی. روستایی که بعضی جاهاش برجهای کوتاه قدیمی مخصوص دیده بانی داشت. یه سری زاغه هم داشت که تا عمق زمین میرفت ولی آخرش مسدود بود و من هم یه بار تو یکیش رفتم. وقتی پرسیدم زمان قدیم این برجها به چه کاری میومد و کاربرد زاغههای شبیه تونل که توش آدم می تونه راه بره چی بوده؟ گفتند: وقتی راهزنها به روستای ما حمله میکردند ما از طریق دیده بانهای برجها متوجه میشدیم و بعد داخل زاغه که اون زمان مسدود نبود میرفتیم و بیرون روستا درمیومدیم و روستا را دربست تحویل دزدها میدادیم تا هر چی می خوان بردارن و حداقل جونمونو نگیرن! در واقع دفاعشون به فرار بود و میگفتن کاری از ما در برابر این راهزنهای خطرناک برنمیومد.
هوا سرد بود و من مهمان صاحبخونهای بودم که برای گرم کردن خونه از کرسی و بخاری نفتی استفاده میکرد. به گفته خودش گازکشی در اون مناطق تازه شروع شده بود و به بعضی از روستاهای پایین هم رسیده بود ولی به زودی به دره زاغه هم میرسید. روی کرسی سفره بود و خانومش صبحانه رو همونجا برای من میآورد و خودش هر چند وقت یک بار توی بخاری نفت میریخت. توی حیاط یک طویله بود که توش یک گله بز نگهداری میشد. دستشویی، روشویی و حمام هم توی حیاط بود. روشویی برای آب سرد و گرم دو شیر جدا داشت و با یک پارچه یا لباس این دو شیر رو به هم وصل کرده بودن و در انتها یک مجرا داشت برای اینکه آب ها مثلا با هم مخلوط بشن و تا حدودی معتدل! ولی طبیعتا آب تو اون لوله به این سرعت مخلوط نمیشد و دستمون همزمان هم یخ میکرد هم میسوخت! یه مدت هوا سردتر شد و دیدم یک کاپشن بزرگ روی شیرهای آب گذاشته شده. با خودم گفتم این چیه و بعد کاپشن رو پس کردم و از آب استفاده کردم. بعدا آب یخ زد! فهمیدم حکمت این کاپشن جلوگیری از یخ زدگی لوله بوده.
حمامش یک در قدیمی داشت اما داخلش دوباره یک در دیگه داشت و در نهایت شاهد یک حمام مدرن وسط یه حیاط قدیمی با اجزای قدیمی بودیم!
روستا کلا یک دبستان داشت که قبلا پر از دانشآموز بود و الان همه بزرگ شده بودن. خیلی از جوونای اهل روستا برای درس یا کار جاهای مختلف کشور از جمله تهران زندگی می کردن ولی برای محرم دور هم جمع میشدن و به همین خاطر می دیدم که از دیدن هم خوشحالن و گاهی حتی وسط سینه زنی با هم شوخی می کنن. برای عزاداری نذری و قربانی زیاد داشتن و حلیم رو با روغن مایع داغ حُر توی کتری تعارف میکردن که بدون تردید خوشمزه ترین حلیمی بود که توی عمرم خوردم. یادم هست روز یا شب عاشورا با وجود اینکه برف یخ زده تو روستا وجود داشت، نزدیک دسته عزاداری، گوسفند بود که میزدن زمین! سگ هایی هم تو روستا بودن که نسبت به من که غریبه بودم حساس بودن و با کیش کردن بقیه می رفتن. اما بعد از دهه، صبح روزی که داشتم از روستا می رفتم منو تنها گیر آوردن و با اینکه باهام فاصله حدود ده متری داشتن یکهو ایستادن و حالت تهاجمی گرفتن همراه با پارس شدید! منم یادم بود که نباید از سگ بترسم پس مثل شیر! محکم سر جای خودم وایسادم و در عین حال که داشتم قالب تهی می کردم! با سر و صدای زیاد باعث شدم سگها سر جاشون بشینن و دیگه پارس نکنن. در عین حال بازم جرات نکردم از کنارشون رد شم و خودمو به جاده ای برسونم که صاحبخونه با وانت منتظرم بود تا منو به بروجرد برگردونه. پس برگشتم تا یک زن اهل روستا منو دید و پرسید چی شده و منم با غم ناشی از ترس با صدای لرزون و ضعیف گفتم اون سگا... اونجا نمیذارن رد شم...! خودش فهمید و منو همراهی کرد تا از کنار سگها به سلامتی و در کمال امنیت رد شدم و دلیل تاخیر رو هم به صاحبخونه شرح دادم! واقعا اونجا فهمیدم اون روی سگ یعنی چی! تازه بهم حمله نکرده بودن...
خاطرات دیگه ای هم از اونجا دارم ولی بسه و می خواستم این حرفِ شاید کلیشه ای رو بزنم و اونم اینکه اقامت های کوتاه در محیط های روستایی یا خاص با وجود سختی های ظاهریش، شیرینی ها و تجاربی برای آدم به همراه داره که محیط های همیشگی و عادی هرگز نمی تونه به ما این لحظات قشنگ و تجارب ارزشمند رو هدیه کنه. اگه می تونیم گاهی تجربه کنیم. یاعلی.
#حکایات_طنزآمیز
#خاطرات_تبلیغی
#محمدحسین_فیض_اخلاقی
سوم بهمن ۱۴۰۱
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاهِ رفته
تکیه داده ام.
#قیصر_امین_پور
#شعر_عاشقانه
#شعر_نو
#شعر
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
🔴 چند بند از شعر زیبای مرحوم میرزا سید اسماعیل شیرازی در وصف امیر مومنان علیه السلام
هذه فاطمةٌ بنتُ أسدْ
أقبلت تحملُ لاهوتَ الأبدْ
فاسجدوا ذُلًّا له في من سَجَدْ
فله الأملاكُ خَرّت سُجّدا
إذ تجلّى نورُه في آدمِ
اين فاطمه دختر اسد (بن هاشم) است كه در حالی كه لاهوت ابد را در بر دارد, آمد.
پس همراه با کسانی که به او کرنش می کنند, خاضعانه کرنش و احترام کنید؛ زيرا فرشتگان براى او به سجده افتادند. آن گاه که نورش در آدم تجلى كرد.
هل درتْ أُمّ العلى ما وضعتْ؟
أم درتْ ثديُ الهدى ما أرضَعتْ؟
أم درتْ كفُّ النهى ما رفعتْ؟
أم درى ربُّ الحجى ما ولدا؟
جلَّ معناه فلمّا يُعلَمِ
آيا مادر عظمت دانست كه چه به دنیا آورده و آيا سینه هدايت دانست كه چه کسی را شير داده؟
آيا دست خرد فهميد كه چه كسى را بلند کرده؟ و آيا صاحب عقل و اندیشه فهميد چه به وجود آورده؟
بزرگ خواهد بود معنایش آن گاه که دانسته شود!
سيّدٌ فاقَ عُلًا كلَّ الأنامْ
كان إذ لا كائنٌ و هو إمامْ
شرّف اللَّهُ به البيتَ الحرامْ
حين أضحى لعُلاه مولدا
فوطا تربتَهُ بالقدمِ
آقایى که در بلندی مقام بر همگان برتری یافت؛ او امام بود وقتی که چیزی وجود نیافته بود.
خداوند بيت الله حرام را به ولادت او شرافت بخشید؛ زمانی که به جهت عظمت او محل تولد شد؛ پس با تولد قدم بر خاك آن گذاشت.
إن يكن يُجعَلُ للَّه البنونْ
و تعالى اللَّهُ عمّا يصفونْ
فوليدُ البيتِ أحرى أن يكون
لوليِّ البيتِ حقّا ولدا
لا عُزيرٌ لا و لا ابنُ مريمِ
اگر امکان داشت که برای خدا فرزندی در نظر گرفته شود- و خداوند منزّه است از فرزند داشتن و از آنچه يهود و نصارا در باره فرزند داشتن او می گویند- پس کسی که در خانه (کعبه) تولد یافته سزاوارتر است که براى صاحب خانه فرزند به شمار آید، نه عزير, كه يهود فرزند خدایش خواندند و نه پسر مريم ,كه نصارا به فرزند خدایی توصیفش کردند.
هو بعدَ المصطفى خيرُ الورى
من ذُرِى العرش إلى تحت الثرى
قد كَسَت عُلياؤه أُمّ القرى
غرّةً تَحمي حِماها أبدا
حيث لا يَدنوه من لم يُحرمِ
او بین عرشیان و فرشیان پس از مصطفی- صلی الله علیه و آله- برترین خلق است. همانا بزرگى او ام القری (مکه) را فرا گرفت؛ مکه ای که خود پناهی است برای اطرافیانش؛ جایی که بدون احرام وارد آن نمی شوند.
هو بدرٌ و ذُراريه بُدورْ
عقمتْ عن مثلِهم أُمُّ الدهور
كعبةُ الوفّاد في كلِّ الشهورْ
فاز من نحو فناها وفدا
بمطافٍ منه أو مُستلَمِ
او و فرزندانِ [معصومش] ماه تمام اند که گیتی از زاییدن همچو آنانی ناتوان است.
او در همه ماه های سال، قبله گروه های زیارت کننده است و كسانی كه به سوی او حرکت می کنند، و به طواف گرد او و به استلام (و درک) او نائل می شوند, رستگار و پیروزند.
أيّها المُرجى لِقاهُ في المماتْ!
كلُّ موتٍ فيه لُقياك حياةْ
ليتما عجّل بي ما هو آتْ
علّني ألقى حياتي في الردى
فائزاً منه بأوفى النعم
اى كسي كه دیدار او به وقت مرگ امید می رود! هر مرگى كه در آن ديدار تو باشد، زندگی است.
اي کاش مرگی که در نهایت خواهد آمد، شتاب می كرد! که چه بسا زندگی ام را در آن می دیدم در حالی که به برکت او به بهترین نعمت ها رسیده باشم.
#میرزا_اسماعیل_شیرازی
#ولادت_امیرالمومنین علیه السلام
#سیزده_رجب
#شعر_آئینی
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
به نام خدا.
دهه فجر همیشه منو یاد دوران خوش دبستان میندازه. تعطیلی کلاسا یا کش اومدن زنگ تفریحا به خاطر مراسم ۲۲ بهمن خیلی حال میداد. تازه تمرین سرود و تزئین در و دیوار مدرسه و پذیرایی هم بود که کلی از وقت کلاسا کم می کرد و شادی ما رو زیاد. علی الخصوص دیدن فیلم تظاهراتای زمان شاه یا گاهی آرتیست بازیای جمشید هاشم پور! برای سرگرم کردن ما که لازمه ش تلویزیون دیدن تو نمازخونه مدرسه بود. البته الان شک کردن فیلم جمشید هاشم پور رو برای دهه فجر پخش کرده بودن یا مراسم دیگه. به هر حال اوردن تلویزیون به مدرسه که طبیعتا رؤیایی بود اونم توسط مدیرای مدرسه شبیه این بود که معلم خودش بیاد مشقای ما رو بنویسه یا چه می دونم رییس جمهور آمریکا علاوه بر لغو تحریما از مستشارای ایرانی دعوت کنه بیان آمریکا جهت حل مشکلاتشون. اون زمان ابتدای مراسم جشن، سوره فجر رو می خوندن و منِ ساده که همزمان فیلم تظاهراتای زمان شاهو می دیدم فکر می کردم سوره فجر به مناسبت این ایام نازل شده و با خودم می گفتم فیلماشم هست! باباجون روشنگری کنید دیگه! ضمنا فکر نکنید خیلی خنگ بودم... نخیر خیلی بچه بودم. احتمالا کلاس اول.
جَو مدرسه خیلی باحال بود و بچه ها می رفتن رو تخته علیه شاه شعارنویسی می کردن. مثلا می نوشتن مرگ بر شاه و کلمه شاهو برعکس می نوشتن. یه کاغذایی هم می دادن دستمون که توش سرودای معروف پیروزی انقلاب بود. یادمه یکیشون یه اشتباه داشت و اونم این که به جای "روز آزادی ما روز نجات میهن" نوشته بود "روز آزادی ما روز نجات دشمن!" که من همیشه به این فکر می کردم یعنی چی؟ دشمن دقیقا از چی نجات پیدا کرده... اونوخ آزادی ما و دشمن همزمان مگه میشه؟ باباجون درست تایپ کنید دیگه. نمی دونم هنوزم این جَو تو مدارس هست یا نه ولی اون فضا برای من فراموش نشدنیه. ان شاءالله که همیشه روزگار همه مون به خوشی بگذره. یا علی.
#محمدحسین_فیض_اخلاقی
#دهه_فجر
#خاطرات_طنزآمیز
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم می زد.
یک روز وقتی که همسرش برایش ناهار آورد کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسرش مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن زد و او در دم کشته شد.
در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانه مخالفت تکان می داد.
پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
کشاورز گفت:
خب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند که چقدر خوب بود یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود بنابراین من هم تصدیق می کردم.
کشیش پرسید پس مردها چه می گفتند؟
کشاورز گفت:
آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه!
برگرفته از نت!
پ.ن: عکس تزئینیه
#حکایات_طنزآمیز
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
هدایت شده از حق شناس (علی مع الحق...)
🔴 به مناسبت ۲۴ رجب، فتح قلعه #خیبر بدست امیرالمومنین علیهالسلام
ابن أبى شيبه ـ به نقل از جابر بن عبد اللّه: على عليه السلام در جنگ خيبر، در را [ روى خندق ]برد تا مسلمانان بالا رفتند و [ دژهاى ] خيبر را فتح كردند . آن در را آزموده بودند و تا چهل تن نشدند، نتوانسته بودند كه حركت بدهند .
📗المصنّف لابن أبي شيبة: ج ۷ ص ۵۰۷.
به نقل از #کانال_علوم_ومعارف_حدیث در ایتا
#قلعه_خیبر
#جنگ_خیبر
#اسدالله_الغالب
حق شناس (علی مع الحق...)👇👇👇
@haqshenas110
🔴 از فضائل مولا أمیر المؤمنین علی (علیه السلام)
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در روز فتح خیبر فرمودند:
🔸 یا علی لولا ان تقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النصاری فی عیسی لقلتُ الیوم فیک مقالا لاتمُرّ من المسلمین الا اخذوا تراب رجلیک و فضل طهورک یستشفون به.
ترجمه👇
ای علی، اگرترس این نبود که گروه هائی ازامت من درباره تو چیزهایی بگویند که نصاری درباره عیسی گفتند، درباره تو سخنی می گفتم که وقتی از میان جمعی از مسلمانان عبور کنی، خاک پایت و باقیمانده آب وضویت را بگیرند و به آن شفا جویند.
📚 از منابع شیعه، کتب بسیاری مثل الکافی. امالی و خصال شیخ صدوق، الارشاد شیخ مفید و... به اسناد مختلف.
از منابع اهل تسنن، برای نمونه: المعجم الكبير، ج1، ص319.
حق شناس (علی مع الحق...)👇👇👇👇👇
@haqshenas110
از چراگاه های اصلان کوه اسب های اصيل را بردند
گرگ ها نيمه شب به قريه زدند ماه بانوی ايل را بردند
زيرِ مِينای سرخ موهايش اشک ريزان دو چشم زيبايش
لرزش شانه های رعنايش... دختر جبرئيل را بردند
خشک شد قريه خشک سالی شد روستا از درخت خالی شد
گويی از کوچه باغ های بهشت چشمه ی سلسبيل را بردند
هيچ کس عاشق کسی نشده ست بعد از آن روز گویی از اين کوه
همه ی دختران زيبا و پسرانِ «نجيب» را برند
::
اسمي از ماه بانوی ده نيست... مردم اما به ياد می آرند
که سوارانِ خان به قريه زدند اسب های اصيل را بردند
پ.ن: مِینا، روسری حریر بزرگی است که زنان بختیاری به سر می کنند. مِینای سرخ را عروس های بختیاری در شب عروسی به سر می کنند.
#پانته_آ_صفائی
#از_ماه_تا_ماهی
#شعر_اعتراض
#شعر_اجتماعی
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
هی دعوی رشد اقتصادی نکنید
بیهوده در این مقوله شادی نکنید
از کنترل دلار عاجز هستید
پس این همه زِر زرِ زیادی نکنید
#مصطفی_علوی
#شعر_طنز
#دلار
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
#جنون_رقص یا #طاعون_رقص پدیدهای اجتماعی بود که ابتدا در قارهٔ اروپا میان سدههای ۱۴ و ۱۷ رخ داد که در آن گروهی از مردم و گاهی هزاران نفر همزمان بهطور نامنظّم سرگرم رقصیدن میشدند. این شیدایی بر مردان، زنان و کودکان تأثیر میگذاشت و آنان شب و روز، تا زمانی که از خستگی نمیافتادند، میرقصیدند؛ و حتی برخی در انتها دنده شان می شکست و می مردند! هر چند ظاهرا در وقوع مرگ تردیدهایی وجود دارد. این پدیده در حالت فقدان هشیاری و غیر قابل کنترل صورت می گرفت. به نظر می رسد این جنون واگیردار بوده، البته بین گروه های کوچک. آن را یک بیماری جمعی روانزاد می دانند. این جنون در میانه قرن 17 میلادی به یکباره ناپدید شد.
جدا از دلایل ماورائی مثل تملک شیطان بر این افراد، قانعکنندهترین توضیح از چرایی رخدادنِ این واقعه، بیماریِ روانیِ جمعی یا هیستریایِ جمعی است. این بیماری زمانی اتفاق میافتد که یک ایده یا باور، بهخصوص در زمانِ استرسِ مفرط، به صورتِ مسری در میانِ جمعیت شیوع پیدا میکند.
سالهایی که به همهگیریِ رقص منجر شده بودند، حتی در قیاس با سختیهای دورانِ قرون وسطا، سالهای بسیار طاقتفرسایی بودند. تصادفی نیست که مناطقی که در سال ۱۳۷۴ درگیر طاعون شده بودند، همانهایی بودند که بیشترین آسیب را از سیلهای ابتدای همان سال دیده بودند.
پ.ن: خلاصه اگه مردم ایران یهویی با ضربآهنگ پایین بالا شدن دلار شروع به رقصیدن کردن اصلا تعجب نکنید! مسبوق به سابقه س!😐😂
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
🔴 حضرت مهدی، مقتدای عیسی مسیح
برخی از اتفاقاتی که بعد از ظهور حضرت مهدی میفتد در احادیث پیامبر و معصومان متبلور شده است. یکی از این وقایع، نزول حضرت عیسی از آسمان است. رسول خدا (صلی الله علیه و اله) میفرماید:🔻
👈 «از نسل من مهدی است. زمانی که قیام کرد عیسی بن مریم برای یاریکردن او [از آسمان] فرود میآید و او را بر خود مقدم میدارد و پشت سرش نماز میگزارد.»
(امالی شیخ صدوق، ص218)
مضمون این روایت در کتابهای مختلف دانشمندان مسلمان ثبت شده است.
👈 با توجه به جمعیت فوق العاده مسیحیان در جهان، نزول حضرت عیسی (علیه السلام) برای هدایت حداکثری آنان جهت تبعیت از حضرت مهدی (عجل الله فرجه) بسیار اثرگذار خواهد بود. حضرت عیسی (علیه السلام) با اقتدا به ایشان در نماز نشان میدهد که همه باید به حضرت مهدی اقتدا کنند و از ایشان فرمان ببرند و هیچ کس بالاتر از او نیست. عیسی مسیح مطابق روایت، یاریگر امام مهدی در پیشبرد امور الهی ایشان خواهد بود.
👈 نکتهی دیگری که از روایت برداشت میشود روند صلحآمیز قیام حضرت مهدی است. آن #امام_مهربان با هیچ کس سر جنگ ندارد و سعی میکند همه را هدایت کند. مگر کسانی که از روی تکبر و تعصبات بیجا خودشان میخواهند جنگ راه بیندازند و البته شکست یا نابودی آنان برای تحقق #صلح_جهانی لازم است.
👈 مطابق یکی دیگر از روایات، حضرت مهدی (علیه السلام) برای مسیحیان و یهودیانی که مسلمان نشدهاند بر اساس انجیل و تورات تحریفنشده حکم خواهد کرد. زندگیکردن پیروان ادیان دیگر در حکومت حضرت مهدی نیز صلحآمیزبودن حکومت ایشان را نشان میدهد.
#ولادت_حضرت_مهدی_مبارک_باد
#نیمه_شعبان
#اللهم_عجّل_لولیّک_الفرج
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جاده سه شنبه شب قم شروع شد
آیینه خیــره شد به من و من به آینـــه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید ذره بین به تماشای من گرفت
آنگـاه آتش از دل هیـــزم شــروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشه ها گذشت
بی تابـــی مــزارع گنـدم شــروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنـــای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم... شروع شد
#فاضل_نظری
#شعر_اجتماعی
#شعر_آئینی
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
🔴 حکایت کودک جودوکار یک دست
👈 کودکی 10 ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد.
پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد. استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند! در طول شش ماه استاد فقط روی بدنسازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد!
بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود. استاد به کودک 10 ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.
سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان شگفتی همگان با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشور انتخاب گردد. وقتی مسابقه به پایان رسید در راه بازگشت به منزل کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید.
👈 استاد گفت: دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تمام امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستی نداشتی!
♦️ یاد بگیریم در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنیم.
برگرفته از نت!
عکس تزئینی است.
#حکایات_پندآموز
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
باریکلا به تو که زحمت کشیدی و با حوصله همه اینا رو با خودکار در سه رنگ نوشتی گذاشتی رو ماشینمون. دمت گرم به خاطر سلیقه ت در بیانیه نویسی!
اما سوال اساسی من در مقابل سوال اساسی توئه. بر فرض که تک تک اینا اولا صد در صد جنایت باشه و ثانیا صد در صد کار حکومت فعلی، چه تضمینی میدی که اگه سکوت نکنم و حتی قیام کنم و انقلابم بشه، همه چیز بهتر میشه و بعد از خین و خین ریزی! به سرنوشت لیبی دچار نمیشیم؟ یعنی یک کشور تجزیه شده صد پاره مملو از انواع فساد که مردمش حسرت دوران قذافی رو می خورن؟ آخه می دونی ما تجزیه طلب و خائن و فرصت طلب و کم خرد و بی عقل در داخل و خارج کشور کم نداریم.
ضمنا من هم به شدت به ظلم ها و کوتاهی های صورت گرفته بر مردمان این دیار (از جمله برخی از موارد بالا حالا یا کلی یا جزئی!) و مخصوصا ستم های وارده بر خودم! معترضم و شیوه های اعتراضی خودم رو دارم و سکوت نکردن فقط به معنای قیام مسلحانه نیست. البته تو نگفتی قیام مسلحانه و شورش و این حرفا ولی منظورت همینه!
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
🔴 حدیث جالب امام علی (ع) درباره عید نوروز و توضیح کوتاهی درباره معنای صِله رَحِم
با توجه به کهنبودن عید نوروز، ایرانیان این عید را در زمان امامان (علیهم السلام) هم جشن میگرفتند هر چند گاهی این عید در ابتدای فروردین نبوده است. به هر روی، درباره عید نوروز روایاتی -هر چند اندک- به دست ما رسیده است. یکی از احادیث مشهور درباره عید نوروز این است که گروهی از ایرانیان برای امام علی (علیه السلام) «فالوذَج» آوردند. (فالوذج عربیشده پالوده و حلوایی از آرد و شیر است.) حضرت از مناسبت آن پرسیدند و آنان گفتند امروز، نوروز است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در پاسخ میفرمایند: «پس باید هر روزِ ما نوروز باشد.»
برخی گفتهاند حضرت، اینجا با ایرانیان مزاح کردهاند و منظورشان این بوده که هر روز را نوروز قرار دهید و برای ما از این شیرینیجات بیاورید!
به هر روی، امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ادامه یک دستور اخلاقی میدهند:
تَهادّوا وَ تَواصَلوا فِی الله. یعنی هر روز را نوروز قرار دهید و [به همین مناسبت] در راه خدا به یکدیگر هدیه دهید و با هدیهدادن به هم نزدیک شوید.
👈 نکته مهم درباره صله رحم این است که بر خلاف باور عموم، منظور از آن صرفا «دید و بازدید» نیست. شاید نزدیکترین ترجمه برای صله رحم «رسیدگی به خویشاوندان» است. روشنترین مصداق صله رحم کمک مالی به خویشاوند محتاج است. دید و بازدید یکی از مصادیق رسیدگی به خویشاوند است و اگر کسی به نیت صله رحم به دید و بازدید رود و خویشاوندانش را آزار دهد این قطعا صله رحم نیست.
📚 با بهره گیری از مقاله بررسی احادیث شیعی درباره عید نوروز نوشته سید محمد جواد شبیری.
#عید_نوروز
#صله_رحم
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است
زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است
یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و، من از آن میترسم
که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنت العنب است
منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبوَد
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من! بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو، نه به شرط ادب است
عشق آن است که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر "صبوحی" به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
پ.ن: یکی از لطافت های جالب توجه شعر، استتار "رمضان" و "اذان" در ترکیب "افطارم از آن" در بیت اول است.
#شاطرعباس_صبوحی_قمی
#شعر_عاشقانه
فیضِ فیض👇👇👇
@feyzefeyz