eitaa logo
قلم های بیدار
130 دنبال‌کننده
119 عکس
42 ویدیو
2 فایل
کانال شعر قلم های بیدار
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه در دل تاریخ این گواهی ماند برای دشمن تو تا ابد تباهی ماند گذشت فصل زمستان ولی برای زغال هنوز هم که هنوز است روسیاهی ماند هزار تاج به تاراج برده شد اما همیشه بر سر تو تاج پادشاهی ماند چه خواب ها که یکایک شدند نقش بر آب چه نقشه ها که سر برگه های کاهی ماند کسی که خواست سر ما کلاه بگذارد برای او نه سری ماند و نه کلاهی ماند شکوه نام تو مانند کوه پابرجاست نه مثل موج که گاهی نماند و گاهی ماند به رغم مدعیان ! ای خلیج میهن من تو بودی و هستی و فارس خواهی ماند . @ghalamhaye_bidar
خر خود را سمند می گویی؟ مال ما را به چند می گویی؟ مادرت هرچه فحش یادت داد با زبانی لوند می گویی فکر کوتاه و ذوق ناقص را با صدای بلند می گویی چرت بافی و نشئه ی علفی گنده نایی و گند می گویی تازه لب باز کرده ای به سخن! عیب پازند و زند می گویی؟ به خلیج همیشه فارس عبث تهمت ناپسند می گویی تن برجام از تو رنجور است با روانی نژند می گویی خرمگس خان! به جای خود بنشین چند تهمت به قند می گویی؟ با عقابان آسمان شرف ای مگس از چه پند می گویی؟ نیستی آشنای این بازی کرنر است این که هند می گویی پنج بعلاوه ی یکت این بود؟ فحش ششلول بند می گویی؟ هم پلیس بدی و هم دزدی از بگیر و ببند می گویی؟ گفته ات یاوه ی نتانیابوست هر چه یادت دهند می گویی رقص شمشیر کرده ای با گاو گرگ را گوسفند می گویی؟ این همه زرت و پرت ها بس نیست؟ باز داری چرند می گویی؟ @ghalamhaye_bidar
باز می‌بلعد ... همچنان سنگین وسرسخت و مهیب و کور آن شب افسون جنون آیین آن پلشتی زاده ی دلقک شهوت آواز ستم مسلک. می‌چکد از پوزه ی ذهنش بافه‌های مرگ دارهایی از عطش سرشار - وحشی و خونخوار- از تعفن می رسد از ماورای باتلاق شب بوی زرد توطئه می‌آید از افکار نامردش چشم شهوت سیرتش سرریز سرمستی ست تاجر عریانی عشق است تاجر سکس و سکوت و سُکر! در نگاهش عشق ماسیده گیسوان او پلاسیده هرزه گرد کوچه‌های جسم . ¤ باز می‌بلعد... هشت پای قرن نافرجام قرن اختاپوس! از هراس سایه‌ها می‌آید انگاری چشم‌هایش نبش قبر صبح مومیایی گشته ی ظلمت بی خبر از بعثت باران مثل خواب مُرده ی مرداب، در بلاهت غوطه ور یکسر ¤ ای تمدن زار بی حاصل! زادگاه صنعت افیون نشئه ی شب ، ظلمت شیّاد! قتلگاه فطرت خورشید حیف، حرفم را نمی‌فهمی شیشه ی حرف مرا سنگی چون بدآهنگی. ¤ ای غرور پوک، آمریکا! ای توحش، ای شب اعظم ای تو ابلیس بزرگ قرن از نگاه شاخه های خویش این غرور کاغذی را کاش می چیدی چون جهان گرم طلوعی سبز و خورشیدی ست. شب نمی ماند ظلم زیبا نیست. کاش می فهمیدی ای خفاش! ای توهُم سلطه ی مغبون روزی از این روزها، تنها در غروبی زرد می میری. بعد تو، اما : آسمان این جهان آبی است باغ می روید آب می جوشد چشمه ها جاری است. باز شبنم هست روی برگ گل زندگی زیباست عشق ، مهتابی است. ¤ ای غرور پوک، آمریکا! حرف هایم را کاش می فهمیدی، اما حیف تو نمی فهمی! چون که فهم زندگی هرگز، نیست در وسُع تو ای مرداب. ¤ ای ُگراز ابله پروار گرگ آدمخوار از نژاد آدمی بیزار مرگ، نوشت باد مرگ، نوشت باد @ghalamhaye_bidar
بیا که در دل طوفان شن روان باشیم برای خستگی خویش، سایبان باشیم بیا بلند بگوییم: «ما نمی‌خواهیم نماز را بگذاریم و فکر نان باشیم» همین خلاصۀ آیین آسمانی ماست که حجم فرصت پرواز- آسمان- باشیم چه خوب می‌شد اگر نام ما کبوتر بود که روز و شب یله در اوج آسمان باشیم نکرده‌ایم گناهی جز این که می‌خواهیم عمیق و آبی باشیم، بی‌کران باشیم چگونه رایت را اهتراز ممنوع است؟ چگونه در گذر باد بی‌تکان باشیم؟ تو حرف‌های صمیمانه را نمی‌فهمی بیا که با لب شمشیر هم‌زبان باشیم @ghalamhaye_bidar
فارغ از بحث علم جغرافی سخنت بود جمله حرّافی غالباً موجبات شأن خودت بوده در شٵن دیگران نافی تاجری فاجری چه می‌دانی که سیاست کجا و صرّافی فی‌المثل بزچران چه می‌داند که چه شد سرنوشت قذّافی تازه باور نمی‌کنم،حتّی فرق گز را بدانی از تافی نبرندت به کارگاه حریر تو چه داری به جز به هم بافی چون کتابی ورق ورق شده‌ای که نیرزد به خرج صحّافی تو نداری به جز دلی نا صاف پشت این صورت بدان صافی صافی از جُرم من نمی‌گذرد گر تو را بگذرانم از صافی در خلیجی که فارس بوده و هست پارس کردی به مدّت کافی هیچ سودی نمی‌بری به خدا چون نیاکان خود ز علّافی بس که چپ می‌زنی به گاه سخن شده زیبنده‌ات تری گافی بر دهانت لگد زدن سهل است مشت اگر نیست کافی و وافی با همین چند مُشتِ تقدیمی بعد از این تا ابد نمی‌لافی! @ghalamhaye_bidar
مدح الترامپ ای خنده زنان عقل تو شيرين به شکر بر وی طنز کنان مدح تو بر شير سماور اي كله هويجي كه هويج از غم تشبيه رفته است فرو تا يقه در اگزوز خاور در مدح صفات تو به تفضيل فتادم چون تيپ تو خوب «است» ولي عقل تو استر! هر شكوه ز لب هاي تو خارج شود از ما چون باد كه دارد چُغُلي جات كبوتر! قربان، قد و بالاي تو رفته است دمادم مدحي كند اين گونه تو را خواهر و مادر! گويند خوشش آمده سلمان ز تو خوشكل! ديوانه ي ديوانگي! آغوش بگستر! بي صورت بي صوي تو عالم همه سو، رت بي مدح تو ابله، شده اشعار من ابتر حرف تو چنان خرفه كه گاوي بجود خوب! از فضل تو لبريز شده فضله ي كفتر اي آن كه لباس تو طلادوخت و فاخر اي صوت تو آن دم كه بخواند نُت فا خر! اين شعر تمام است و پس از مدح تو حالا مدحي ز گوريل گويم و شامپانزه و عنتر : ای خنده زنان بوس تو بر تنگ شکر بر وی طنز کنان نوش تو بر رنگ گهر بر @ghalamhaye_bidar
فتنه نوازنده‌اش یکی است جماعت مطرب و خواننده‌اش یکی است جماعت حرمله یا شمر؟ یا سَنان؟ چه تفاوت نیزۀ درّنده‌اش یکی است جماعت ناو مسافرکُش و مسلسل داعش شرکت سازنده‌اش یکی است جماعت متن سخنرانی شغال و سگ زرد هردو نویسنده‌اش یکی است جماعت خندۀ روباه عین گریۀ تمساح گریه‌اش و خنده‌اش یکی است جماعت چندم سپتامبر بود بازی ایّام بازی و بازنده‌اش یکی است جماعت هرکه در این عرصه ظلم دید و نجنگید مرده‌اش و زنده‌اش یکی است جماعت شعر اگر زینبی نبود، یزیدی است کفر، سُراینده‌اش یکی است جماعت صیحۀ واحد* شنیده ای؟ دَم مولاست نعرۀ کوبنده‌اش یکی است جماعت ماه زیاد است، آن که کرب‌و‌بلایی است ماه درخشنده‌اش یکی است، جماعت * "ما یَنظُرونَ الّا صَیحةً واحدةً تأخُذهُم وَ هُم یَخِصّمون" (یس-29) @ghalamhaye_bidar
همسایه -چشم بد نرسد- صاحب زر است چون صاحب زر است، یقیناً ابوذر است کم‌کم به دست مرده‌دلان غصب می‌شود باغی که در تصرّف گُلهای پرپر است چون و چرا مکن که در این کشتزار وهم هرکس که چون نکرد و چرا کرد، بهتر است صبح از مزار خط‌‌ شکنان زنده می‌شود شاعر هنوز در شکن زلف دلبر است ای بُرده هرچه بوده! چه داری که پس دهی؟ اصلاً بیا و فرض کن امروز محشر است گفتید؛ «لب ببند که با هم برادریم» من یوسفم، که است که با من برادر است؟ ما دل به رهنمایی اینها نبسته‌ایم پایی اگر دراز کنی، جاده رهبر است با سنگها بگو که چه اندیشه می‌کنند حتّی بدون بال، کبوتر کبوتر است @ghalamhaye_bidar
حالم بد است اما نمیدانم چرایش را تنها خدا، تنها خدا دارد هوایش را... تقصیر یا تقدیر؟ حرف زندگانی چیست پرگار میداند مسیر انتهایش را... روزی نهنگی پیر خواب شهر را آشفت حتما شنیدی در خبرها ماجرایش را؟! دریا و ساحل هر دوشان امروز طوفانیست دریا کجا خالی کند بغض رهایش را؟! طوفان غم باید بخشکد یا بخشکاند آه ای تبر بشکن تمام ریشه هایش را این ساحران بستند دست سامری ها را موسی کجای شهر افکنده عصایش را؟ این کشتی آشفته بی طوفان نمی ماند آه ای خدا صبری عطا کن ناخدایش را... @ghalamhaye_bidar
از گلوگاه تنگ جاری شو، شیشه های درنگ را بشکن ماهی کوچک گرفتارم قفس تُنگ تنگ را بشکن باز کن پر، زمان پرواز است؛ باله های تو بال پرواز است قفس شیشه ای درش باز است، قفل ترس و درنگ را بشکن شعله ی نیم خفته ی فانوس! تا به کی پشت شیشه ای محبوس دیده بگشا به صبح اقیانوس، وین شب تیره رنگ را بشکن زندگی آب تازه می خواهد تُنگ اما جنازه می خواهد شیشه ی آب و رنگ، تابوت است؛ شیشه آب و رنگ را بشکن راه دریا اگرچه سخت، بکوش، گرم با موجهای سرد بجوش آب دریا اگرچه زهر بنوش، تلخی این شرنگ را بشکن بازی موج و صخره از شادی است، در شکستن صدای آزادی است با صدای شکستن تُنگ ات، خواب سنگین سنگ را بشکن موج آمد گرفت ساحل را، دست موج خطر بده دل را بس کن این دورهای باطل را، ننگ این دور تنگ را بشکن برّه ماهی بزرگ دریا شو، خار چشمان گرگ دریا شو سر بکش آب هفت دریا را نام و ننگ نهنگ را بشکن @ghalamhaye_bidar
خیابان ادبیات (انجمن ادبی صراط زنجان) @Kiyaban_adabiyat آفتابگردانها (محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب) @Aftab_Gardanha مکتوب شوق (اشعار بیدل) @maktoobeshough انجمن تشنه رود ارومیه @TESHNEROOD شعر فاطمیون(شعر برای مجاهدان و شهدای مدافع حرم افغانستانی) @Fatemiyounpoems علی محمد مودب @ammoaddab محمد مهدی سیار @mmsayyar میلاد عرفانپور @erfanpoor حسن صنوبری @fihmafih حسین مودب @hmoaddab حسن خسروی وقار @hasankhosravivaghar حسن پاکزاد @hasanpakzad رضا ابوذری @rezaaboozari سید محمد مهدی و سید علیرضا شفیعی @shafiepoems مبین اردستانی @MobinArdestani امیر رضا یزدانی @rezayazdanipoet مهدی چراغ زاده @mahdicheraghzadeh شهریار شفیعی @asayeshgahe62 محمدرضا حسین زاده بازرگانی @mhbazargani رضا شریفی @gozarrrrr سعید تاج محمدی @Daghaayegh معین اصغری @moein_asghari محمدرضا وحیدزاده @rezavahidzadeh داود رحیمی @davudrahimi محمد مهدی خانمحمدی @Impoet محمد هنری @mohamadhonari1993 جواد شیخ الاسلامی @bi_to_naboodan محمد شکری فرد @m_shokrifard @payaneparishaniha @ghalamhaye_bidar