eitaa logo
📚📖 مطالعه
62 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
908 ویدیو
67 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰ علیه السلام و مرد مسیحی امام باقر، محمدبن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شكافنده. به آن حضرت «» می گفتند، یعنی شكافنده ی دانشها. مردی مسیحی، به صورت سخریه و استهزاء، كلمه ی «باقر» را تصحیف كرد به كلمه ی «بقر» یعنی گاو، به آن حضرت گفت: «انت بقر» یعنی تو گاوی. امام بدون آنكه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیّت كند، با كمال سادگی گفت: «نه، من بقر نیستم، من باقرم. » . مسیحی: تو پسر زنی هستی كه آشپز بود. - شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی شود. - مادرت سیاه و بی شرم و بدزبان بود. - اگر این نسبتها كه به مادرم می دهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستی. مشاهده ی اینهمه حلم از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار یك مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، كافی بود كه انقلابی در روحیه ی مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بكشاند. مرد مسیحی بعداً مسلمان شد [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . بحارالانوار ، جلد 11، حالات امام باقر علیه‌السلام، صفحه ی 83. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۱ اعرابی و رسول اكرم عربی بیابانی و وحشی وارد مدینه شد و یكسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد. هنگامی وارد شد كه رسول اكرم در میان انبوه اصحاب و یاران خود بود. حاجت خویش را اظهار كرد و عطائی خواست. رسول اكرم چیزی به او داد، ولی او قانع نشد و آن را كم شمرد، بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد و نسبت به رسول خدا جسارت كرد. اصحاب و یاران سخت در خشم😡 شدند و چیزی نمانده بود كه آزاری به او برسانند، ولی رسول خدا مانع شد. رسول اكرم بعداً اعرابی را با خود به خانه برد و مقداری دیگر به او كمك كرد. ضمناً اعرابی از نزدیك مشاهده كرد كه وضع رسول اكرم به وضع رؤسا و حُكّامی كه تاكنون دیده شباهت ندارد و زر و خواسته ای در آنجا جمع نشده. اعرابی اظهار رضایت كرد و كلمه ای تشكرآمیز بر زبان راند. در این وقت رسول اكرم به او فرمود: «تو دیروز سخن درشت و ناهمواری بر زبان راندی كه موجب خشم اصحاب و یاران من شد. من می ترسم از ناحیه ی آنها به تو گزندی برسد. ولی اكنون در حضور من این جمله ی تشكرآمیز را گفتی. آیا ممكن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویی تا خشم و ناراحتی كه آنان نسبت به تو دارند از بین برود؟ » اعرابی گفت: «مانعی ندارد. » روز دیگر اعرابی به مسجد آمد، درحالی كه همه جمع بودند. رسول اكرم رو به جمعیت كرد و فرمود: «این مرد اظهار می دارد كه از ما راضی شده، آیا چنین است؟ » اعرابی گفت: «چنین است» و همان جمله ی تشكرآمیز كه در خلوت گفته بود تكرار كرد. اصحاب و یاران رسول خدا خندیدند. در این هنگام رسول خدا رو به جمعیت كرد و فرمود: «مَثَل من و این گونه افراد، مثل همان مردی است كه شترش رمیده بود و فرار می كرد، مردم به خیال اینكه به صاحب شتر كمك بدهند فریاد كردند و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم كرد و فراری تر شد. صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت خواهش می كنم كسی به شتر من كاری نداشته باشد، من خودم بهتر می دانم كه از چه راه شتر خویش را رام كنم. «همینكه مردم را از تعقیب باز داشت، رفت و یك مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد. بدون آنكه نعره ای بزند و فریادی بكشد و بدود، تدریجاً درحالی كه علف را نشان می داد جلو آمد. بعد با كمال سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد. «اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم حتما این اعرابی بدبخت به دست شما كشته شده بود- و در چه حال بدی كشته شده بود، در حال كفر و بت پرستی- ولی مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمی و ملایمت او را رام كردم. » [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . كحل البصر ، صفحه ی 70 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۲ مرد شامی و امام حسین علیه‌السلام شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی كه در كناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد كیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی طالب است. » سوابق تبلیغاتی عجیبی [1]كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی اللّه آنچه می تواند سبّ و دشنام نثار حسین بن علی بنماید. همینكه هرچه خواست گفت و عقده ی دل خود را گشود، امام حسین بدون آنكه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی كند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آنكه چند آیه از قرآن- مبنی بر و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود: «ما برای هر نوع خدمت و كمك به تو آماده ایم. » آنگاه از او پرسید: «آیا از اهل شامی؟ » جواب داد: آری. فرمود: «من با این خُلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه ی آن را می دانم. » . پس از آن فرمود: «تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو كمك دهیم، حاضریم در خانه ی خود از تو پذیرایی كنیم، حاضریم تو را بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم. » . مرد شامی كه منتظر بود با عكس العمل شدیدی برخورد كند و هرگز گمان نمی كرد با یك همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت: «آرزو داشتم در آن وقت زمین شكافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و اینچنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی كردم. تا آن ساعت برای من در همه ی روی زمین كسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت برعكس، كسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست. » [2] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . شام در زمان خلافت عمر فتح شد. اول كسی كه امارت و حكومت شام را در اسلام به او دادند یزیدبن ابی سفیان بود. یزید دو سال حكومت كرد و مرد. بعد از او حكومت این استان پرنعمت به برادر یزید، معاویة بن ابی سفیان واگذار شد. معاویه بیست سال تمام در آنجا با كمال نفوذ و اقتدار حكومت كرد. حتی در زمان عمر كه زود به زود حكام عزل و نصب می شدند و به كسی اجازه داده نمی شد كه چند سال حكومت یك نقطه را در دست داشته باشد و جای خود را گرم كند، معاویه در مقرّ حكومت خویش ثابت ماند و كسی مزاحمش نشد. به قدری جای خود را محكم كرد كه بعدها به خیال خلافت افتاد. پس از بیست سال حكومت- بعد از صحنه های خونینی كه به وجود آورد- به آرزوی خود رسید و بیست سال دیگر به عنوان خلیفه ی مسلمین بر شام و سایر قسمتهای قلمرو كشور وسیع اسلامی آن روز حكومت كرد. به این جهات، مردم شام از اولین روزی كه چشم به جهان اسلامی گشودند، در زیر دست امویان بزرگ شدند، و همچنانكه می دانیم امویها از قدیم با هاشمیان خصومت داشتند. در دوران اسلام و با ظهور اسلام خصومت امویان با هاشمیان شدیدتر و قویتر شد و در آل علی تمركز پیدا كرد؛ بنابراین مردم شام از اول كه نام اسلام را شنیدند و به دل سپردند، دشمنی آل علی را نیز به دل سپردند و روی تبلیغات سوء امویها دشمنی آل علی را از اركان دین می شمردند. این بود كه این خلق و خوی از آنها معروف بود. [2] . نفثة المصدور محدث قمی، صفحه 4. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۳ مردی كه اندرز خواست مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اكرم رسید. از آن حضرت پندی و نصیحتی تقاضا كرد. رسول اكرم به او فرمود: «خشم مگیر» و بیش از این چیزی نفرمود. آن مرد به قبیله ی خویش برگشت. اتفاقا وقتی كه به میان قبیله ی خود رسید، اطلاع یافت كه در نبودن او حادثه ی مهمی پیش آمده، از این قرار كه جوانان قوم او دستبردی به مال قبیله ای دیگر زده اند و آنها نیز معامله به مثل كرده اند و تدریجا كار به جاهای باریك رسیده و دو قبیله در مقابل یكدیگر صف آرایی كرده اند و آماده ی جنگ و كارزارند. شنیدن این خبر هیجان آور خشم😡او را برانگیخت. فوراً سلاح 🗡️خویش را خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده ی همكاری شد. در این بین، گذشته به فكرش افتاد، به یادش آمد كه به مدینه رفته و چه چیزها دیده و شنیده، به یادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده است و آن حضرت به او فرموده جلو خشم خود را بگیر. 🤔 در اندیشه فرو رفت كه چرا من تهییج شدم و به چه موجبی من سلاح پوشیدم و اكنون خود را مهیای كشتن و كشته شدن كرده ام؟ چرا بی جهت من برافروخته و خشمناك شده ام؟ ! با خود فكر كرد الآن وقت آن است كه آن جمله ی كوتاه را به كار بندم. جلو آمد و زعمای صف مخالف را پیش خواند و گفت: «این ستیزه برای چیست؟ اگر منظور غرامت آن تجاوزی است كه جوانان نادان ما كرده اند، من حاضرم از مال شخصی خودم ادا كنم. علت ندارد كه ما برای همچو چیزی به جان یكدیگر بیفتیم و خون یكدیگر را بریزیم. » . طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت این مرد را شنیدند، و مردانگی شان تحریك شد و گفتند: «ما هم از تو كمتر نیستیم. حالا كه چنین است ما از اصل ادعای خود صرف نظر می كنیم. » . هر دو صف به میان قبیله ی خود بازگشتند [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . اصول كافی ، ج /2ص 404. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۴ مسیحی و زره علی علیه السلام در زمان خلافت علی علیه السلام در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندی در نزد یك مرد مسیحی پیدا شد. علی او را به محضر قاضی برد و اقامه ی دعوی كرد كه: «این زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به كسی بخشیده ام و اكنون آن را در نزد این مرد یافته ام. » قاضی به مسیحی گفت: «خلیفه ادعای خود را اظهار كرد، تو چه می گویی؟ » او گفت: «این زره مال خود من است، و در عین حال گفته ی مقام خلافت را تكذیب نمی كنم (ممكن است خلیفه اشتباه كرده باشد) . » . قاضی رو كرد به علی و گفت: «تو مدعی هستی و این شخص منكر است، علیهذا بر تو است كه شاهد بر مدعای خود بیاوری. » . علی خندید و فرمود: «قاضی راست می گوید، اكنون می بایست كه من شاهد بیاورم، ولی من شاهد ندارم. » . قاضی روی این اصل كه مدعی شاهد ندارد، به نفع مسیحی حكم كرد و او هم زره🛡️را برداشت و روان شد. ولی مرد مسیحی كه خود بهتر می دانست كه زره مال كیست، پس از آنكه چند گامی پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: «این طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حكومت انبیاست» و اقرار كرد كه زره از علی است. طولی نكشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و در زیر پرچم علی در جنگ نهروان می جنگد [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . الامام علی، صوت العدالة الانسانیة ، صفحه ی 63. نیز بحار ، جلد 9، چاپ تبریز، صفحه ی 598 (با اختلافی) . ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۵ علیه السلام و گروهی از متصوفه سفیان ثوری [1] كه در مدینه می زیست بر امام صادق وارد شد. امام را دید جامه ای سپید و بسیار لطیف- مانند پرده ی نازكی كه میان سفیده ی تخم مرغ و پوست آن است و آندو را از هم جدا می سازد- پوشیده است. به عنوان اعتراض گفت: «این جامه سزاوار تو نیست. تو نمی بایست خود را به زیورهای دنیا آلوده سازی. از تو انتظار می رود كه زهد بورزی و تقوا داشته باشی و خود را از دنیا دور نگه داری. » . امام: «می خواهم سخنی به تو بگویم، خوب گوش كن كه از برای دنیا و آخرت تو مفید است. اگر راستی اشتباه كرده ای و حقیقت نظر دین اسلام را درباره ی این موضوع نمی دانی، سخن من برای تو بسیار سودمند خواهد بود؛ اما اگر منظورت این است كه در اسلام بدعتی بگذاری و حقایق را منحرف و وارونه سازی، مطلب دیگری است و این سخنان به تو سودی نخواهد داد. ممكن است تو وضع ساده و فقیرانه ی رسول خدا و صحابه ی آن حضرت را در آن زمان، پیش خود مجسم سازی و فكر كنی كه یك نوع تكلیف و وظیفه ای برای همه ی مسلمین تا روز قیامت هست كه عین آن وضع را نمونه قرار دهند و همیشه فقیرانه زندگی كنند؛ اما من به تو بگویم كه رسول خدا در زمانی و محیطی بود كه فقر و سختی و تنگدستی بر آن مستولی بود. عموم مردم از داشتن لوازم اولیه ی زندگی محروم بودند. وضع خاص زندگی رسول اكرم و صحابه ی آن حضرت مربوط به وضع عمومی آن روزگار بود. ولی اگر در عصری و روزگاری وسائل زندگی فراهم شد و شرایط بهره برداری از موهبتهای الهی موجود گشت، سزاوارترین مردم برای بهره بردن از آن نعمتها نیكان و صالحانند، نه فاسقان و بدكاران؛ مسلمانانند نه كافران. «تو چه چیز را در من عیب شمردی؟ ! به خدا قسم من در عین اینكه می بینی كه از نعمتها و موهبتهای الهی استفاده می كنم، از زمانی كه به حد رشد و بلوغ رسیده ام، شب و روزی بر من نمی گذرد مگر آنكه مراقب هستم كه اگر حقّی در مالم پیدا شود فوراً آن را به موردش برسانم. » . سفیان نتوانست جواب منطق امام را بدهد، سرافكنده و شكست خورده بیرون رفت و به یاران و هم مسلكان خود پیوست و ماجرا را گفت. آنها تصمیم گرفتند كه دسته جمعی بیایند و با امام مباحثه كنند. جمعی به اتفاق آمدند و گفتند: «رفیق ما نتوانست خوب دلائل خودش را ذكر كند، اكنون ما آمده ایم با دلائل روشنِ خود، تو را محكوم سازیم. » . امام: «دلیلهای شما چیست؟ بیان كنید. » . جمعیت: «دلیلهای ما از قرآن است. » . امام: «چه دلیلی بهتر از قرآن؟ بیان كنید، آماده ی شنیدنم. » . جمعیت: «ما دو آیه از قرآن را دلیل بر مدعای خودمان و درستی مسلكی كه اتخاذ كرده ایم می آوریم و همین ما را كافی است. خداوند در یك جا گروهی از صحابه را این طور ستایش می كند: «در عین اینكه خودشان در تنگدستی و زحمتند، دیگران را بر خویش مقدم می دارند. كسانی كه از صفت بخل محفوظ بمانند، آنهایند رستگاران. » [2] در جای دیگر قرآن می گوید: «در عین اینكه به غذا احتیاج و علاقه دارند، آن را به فقیر و یتیم و اسیر می خورانند. » [3] همینكه سخنشان به اینجا رسید، یك نفر كه در حاشیه ی مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش می داد گفت: «آنچه من تاكنون فهمیده ام این است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقیده ندارید، شما این حرفها را وسیله قرار داده اید تا مردم را به مال خودشان بی علاقه كنید تا به شما بدهند و شما عوض آنها بهره مند شوید، لهذا عملا دیده نشده كه شما از غذاهای خوب احتراز و پرهیز داشته باشید. » . امام: «عجالتاً این حرفها را رها كنید، اینها فایده ندارد. » بعد رو به جمعیت كرد و فرمود: «اول بگویید آیا شما كه به قرآن استدلال می كنید، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تمیز می دهید یا نه؟ ! هركَس از این امت كه گمراه شد از همین راه گمراه شد كه بدون اینكه اطلاع صحیحی از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد. » . جمعیت: «البته فی الجمله اطلاعاتی در این زمینه داریم ولی كاملا نه. » . امام: «بدبختی شما هم از همین است. احادیث پیغمبر هم مثل آیات قرآن است، اطلاع و شناسایی كامل لازم دارد. » . «اما آیاتی كه از قرآن خواندید: این آیات بر حرمت استفاده از نعمتهای الهی دلالت ندارد. این آیات مربوط به گذشت و بخشش و ایثار است. قومی را ستایش می كند كه در وقت معینی دیگران را بر خودشان مقدم داشتند و مالی را كه بر خودشان حلال بود به دیگران دادند، و اگر هم نمی دادند گناهی و خلافی مرتكب نشده بودند. خداوند به آنان امر نكرده بود كه باید چنین كنند، و البته در آن وقت نهی هم نكرده بود كه نكنند؛ آنان به حكم عاطفه و احسان، خود را در تنگدستی و مضیقه گذاشتند و به دیگران دادند. خداوند به آنان پاداش خواهد داد.
پس این آیات با مدعای شما تطبیق نمی كند؛ زیرا شما مردم را منع می كنید و ملامت می نمایید بر اینكه مال خودشان و نعمتهایی كه خداوند به آنها ارزانی داشته استفاده كنند. «آنها آن روز آن طور بذل و بخشش كردند، ولی بعد در این زمینه دستور كامل و جامعی از طرف خداوند رسید، حدود این كار را معین كرد و البته این دستور كه بعد رسید ناسخ عمل آنهاست، ما باید تابع این دستور باشیم نه تابع آن عمل. «خداوند برای اصلاح حال مؤمنین و به واسطه ی رحمت خاص خویش، نهی كرد كه شخص، خود و عائله ی خود را در مضیقه بگذارد و آنچه در كف دارد به دیگران بخشد؛ زیرا در میان عائله ی شخص، ضعیفان و خردسالان و پیران فرتوت👨🏻‍🦳 پیدا می شوند كه طاقت تحمل ندارند. اگر بنا شود كه من گرده‌ی نانی 🍞 كه در اختیار دارم انفاق كنم، عائله ی من كه عهده دار آنها هستم تلف خواهند شد. لهذا رسول اكرم صلی اللّه علیه وآله فرمود: «كسی كه چند دانه خرما یا چند قرص نان یا چند دینار🪙 دارد و قصد انفاق آنها را دارد، در درجه ی اول بر پدر و مادر خود باید كند، و در درجه ی دوم خودش و زن و فرزندش، و در درجه ی سوم خویشاوندان و برادران مؤمنش، و در درجه ی چهارم خیرات و مبرّات. » این چهارمی بعد از همه ی آنهاست. رسول خدا وقتی كه شنید مردی از انصار مرده و كودكان صغیری از او باقی مانده و او دارایی مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود: «اگر قبلا به من اطلاع داده بودید، نمی گذاشتم او را در قبرستان مسلمین دفن كنند. او كودكانی باقی می گذارد كه دستشان پیش مردم دراز باشد! ! » «پدرم برای من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است: «همیشه در انفاقات خود از عائله ی خود شروع كنید، به ترتیب نزدیكی، كه هر كه نزدیكتر است مقدمتر است. » . «علاوه بر همه ی اینها، در نص قرآن مجید از روش و مسلك شما نهی می كند، آنجا كه می فرماید: «متقین كسانی هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروی می كنند و نه كندروی، راه اعتدل و میانه را پیش می گیرند. » [4] «در آیات زیادی از قرآن نهی می كند از اسراف و تندروی در بذل و بخشش، همان طور كه از بخل و خسّت نهی می كند. قرآن برای این كار حد وسط و میانه روی را تعیین كرده است، نه اینكه انسان هرچه دارد به دیگران بخشد و خودش تهیدست بماند، آنگاه دست به دعا بردارد كه خدایا به من روزی بده. خداوند اینچنین دعایی را هرگز مستجاب نمی كند؛ زیرا پیغمبر اكرم فرمود: «خداوند دعای چند دسته را مستجاب نمی كند:
الف. كسی كه از خداوند بدی برای پدر و مادر خود بخواهد. ب. كسی كه مالش را به قرض داده، از طرف، شاهد و گواه و سندی نگرفته باشد و او مال را خورده است. حالا این شخص دست به دعا برداشته از خداوند چاره می خواهد. البته دعای این آدم مستجاب نمی شود؛ زیرا او به دست خودش راه چاره را از بین برده و مال خویش را بدون سند و گواه به او داده است. ج. كسی كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد؛ زیرا چاره ی این كار در دست خود شخص است، او می تواند اگر واقعا از دست این زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند. د. آدمی كه در خانه ی خود نشسته و دست روی دست گذاشته و از خداوند روزی می خواهد. خداوند در جواب این بنده ی طمعكار جاهل می گوید: «بنده ی من! مگر نه این است كه من راه حركت و جنبش را برای تو باز كرده ام؟ ! مگر نه این است كه من اعضا و جوارح صحیح به تو داده ام؟ ! به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده ام كه ببینی و بشنوی و فكر كنی و حركت نمایی و دست بلند كنی. در خلقت همه ی اینها هدف و مقصودی در كار بوده. شكر این نعمتها به این است كه تو اینها را به كار واداری. بنابراین من بین تو و خودم حجت را تمام كرده ام كه در راه طلب گام برداری و دستور مرا راجع به سعی و جنبش اطاعت كنی و بار دوش دیگران نباشی. البته اگر با مشیّت كلی من سازگار بود به تو روزی وافر خواهم داد، و اگر هم به علل و مصالحی زندگی تو توسعه پیدا نكرد، البته تو سعی خود را كرده وظیفه ی خویش را انجام داده ای و معذور خواهی بود. » . هـ. كسی كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخششهای زیاد آنها را از بین برده است و بعد دست به دعا برداشته كه خدایا به من روزی بده. خداوند در جواب او می گوید: «مگر من به تو روزی فراوان ندادم؟ چرا میانه روی نكردی؟ ! . «مگر من دستور نداده بودم كه در بخشش باید میانه روی كرد؟ ! . «مگر من از بذل و بخششهای بی حساب نهی نكرده بودم؟ » . و. كسی كه درباره ی قطع رحم دعا كند و از خداوند چیزی بخواهد كه مستلزم قطع رحم است (یا كسی كه قطع رحم كرده بخواهد درباره ی موضوعی دعا كند) . » . «خداوند در قرآن كریم مخصوصا به پیغمبر خویش طرز و روش بخشش را آموخت؛ زیرا داستانی واقع شد كه مبلغی طلا پیش پیغمبر بود و او می خواست آنها را به مصرف فقرا برساند و میل نداشت حتی یك شب آن پول در خانه اش بماند، لهذا در یك روز تمام طلاها را به این و آن داد. بامداد دیگر سائلی پیدا شد و با اصرار از پیغمبر كمك می خواست، پیغمبر هم چیزی در دست نداشت كه به سائل بدهد، از این رو خیلی ناراحت و غمناك شد. اینجا بود كه آیه ی قرآن نازل شد و دستور كار را داد، آیه آمد كه: «نه دستهای خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهیدست بمانی و مورد ملامت فقرا واقع شوی. » [5] «اینهاست احادیثی كه از پیغمبر رسیده. آیات قرآن هم مضمون این احادیث را تأیید می كند، و البته كسانی كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آیات قرآن ایمان دارند. «به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصیتی بكن، گفت یك پنجم مالم انفاق شود و باقی متعلق به ورثه باشد. و یك پنجم كم نیست. ابوبكر به یك پنجم مال خویش وصیت كرد و حال آنكه مریض حق دارد در مرض موت تا یك سوم هم وصیت كند، و اگر می دانست بهتر این است از تمام حق خود استفاده كند، به یك سوم وصیت می كرد. «سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد می شناسید، سیره و روش آنها هم همین طور بود كه گفتم. «سلمان وقتی كه نصیب سالانه ی خویش را از بیت المال می گرفت، به اندازه ی یك سال مخارج خود- كه او را به سال دیگر برساند- ذخیره می كرد. به او گفتند: «تو با اینهمه زهد و تقوا در فكر ذخیره ی سال هستی؟ شاید همین امروز یا فردا بمیری و به آخر سال نرسی؟ » او در جواب گفت: «شاید هم نمردم، چرا شما فقط فرض مردن را صحیح می دانید. یك فرض دیگر هم وجود دارد و آن اینكه زنده بمانم، و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجی دارم. ای نادانها! شما از این نكته غافلید كه نفس انسان اگر به مقدار كافی وسیله ی زندگی نداشته باشد در اطاعت حق كندی و كوتاهی می كند و نشاط و نیروی خود را در راه حق از دست می دهد، و همین قدر كه به قدر كافی وسیله فراهم شد آرام می گیرد. » . «و اما ابوذر، وی چند شتر🐫 و چند گوسفند 🐑 داشت كه از شیر آنها استفاده می كرد و احیانا اگر میلی در خود به خوردن گوشت🥩 می دید یا مهمانی برایش می رسید یا دیگران را محتاج می دید، از گوشت آنها استفاده می كرد و اگر می خواست به دیگران بدهد، برای خودش نیز برابر دیگران سهمی منظور می كرد.
«چه كسی از اینها زاهدتر بود؟ پیغمبر درباره ی آنان چیزها گفت كه همه می دانید. هیچ گاه این اشخاص تمام دارایی خود را به نام زهد و تقوا از دست ندادند و از این راهی كه شما امروز پیشنهاد می كنید كه مردم از هرچه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله ی خود را در سختی بگذارند نرفتند. «من به شما رسما این حدیث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كرده اند اخطار می كنم، رسول خدا فرمود: «عجیب ترین چیزها حالی است كه مؤمن پیدا می كند، كه اگر بدنش با مقراض✂️ قطعه قطعه بشود برایش خیر و سعادت خواهد بود، و اگر هم مُلك شرق و غرب به او داده شود باز برایش خیر و سعادت است. » «خیرِ مؤمن در گرو این نیست كه حتما فقیر و تهیدست باشد؛ خیر مؤمن ناشی از روح و عقیده ی اوست؛ زیرا در هر حالی از فقر و تهیدستی یا ثروت و بی نیازی واقع شود، می داند در این حال وظیفه ای دارد و آن وظیفه را به خوبی انجام می دهد. این است كه عجیب ترین چیزها حالتی است كه مؤمن به خود می گیرد، كه همه ی پیشامدها و سختی و سستی ها برایش خیر و سعادت می شود. «نمی دانم همین مقدار كه امروز برای شما گفتم كافی است یا بر آن بیفزایم؟ . «هیچ می دانید كه در صدر اسلام، آن هنگام كه عده ی مسلمانان كم بود، قانون جهاد این بود كه یك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ایستادگی كند، و اگر ایستادگی نمی كرد گناه و جرم و تخلف محسوب می شد، ولی بعد كه امكانات بیشتری پیدا شد، خداوند به لطف و رحمت خود تخفیف بزرگی داد و این قانون را به این نحو تغییر داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ایستادگی كند نه بیشتر. «از شما مطلبی راجع به قانون قضا و محاكم قضائی اسلامی سؤال می كنم: فرض كنید یكی از شما در محكمه هست و موضوع نفقه ی زن او در بین است، و قاضی حكم می كند كه نفقه ی زنت را باید بدهی. در اینجا چه می كند؟ آیا عذر می آورد كه بنده زاهد هستم و از متاع دنیا اعراض كرده ام؟ ! آیا این عذر موجه است؟ ! آیا به عقیده ی شما حكم قاضی به اینكه باید خرج زنت را بدهی، مطابق حق و عدالت است یا آنكه ظلم و جور است؟ اگر بگویید این حكم ظلم و ناحق است، یك دروغ واضح گفته اید و به همه ی اهل اسلام با این تهمت ناروا جور و ستم كرده اید، و اگر بگویید حكم قاضی صحیح است؛ پس عذر شما باطل است و قبول دارید كه طریقه و روش شما باطل است.
«مطلب دیگر: مواردی هست كه مسلمان در آن موارد یك سلسله انفاقهای واجب یا غیرواجب انجام می دهد، مثلا زكات یا كفّاره می دهد. حالا اگر فرض كنیم معنای زهد اعراض از زندگی و مایحتاجهای زندگی است، و فرض كنیم همه ی مردم مطابق دلخواه شما «زاهد» شدند و از زندگی و مایحتاج آن روگرداندند، پس تكلیف كفّارات و صدقات واجبه چه می شود؟ تكلیف زكاتهای واجب- كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غیره تعلق گیرد- چه می شود؟ مگر نه این است كه این صدقات فرض شده كه تهیدستان، زندگی بهتری پیدا كنند و از مواهب زندگی بهره مند شوند! این خود می رساند كه هدف دین و مقصود از این مقررات رسیدن به مواهب زندگی و بهره مند شدن از آن است. و اگر مقصود و هدف دین فقیر بودن بود و حد اعلای تربیت دینی این بود كه بشر از متاع این جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بیچارگی زندگی كند، پس فقرا به آن هدف عالی رسیده اند و نمی بایست به آنان چیزی داد تا از حال خوش و سعادتمندانه ی خود خارج نشوند و آنان نیز چون غرق در سعادتند نباید بپذیرند. «اساسا اگر حقیقت این است كه شما می گویید، شایسته نیست كه كسی مالی را در كف نگاه دارد، باید هرچه به دستش می رسد همه را ببخشد، و دیگر محلی برای زكات باقی نمی ماند. «پس معلوم شد كه شما بسیار طریقه ی زشت و خطرناكی را پیش گرفته اید و به سوی بد مسلكی مردم را دعوت می كنید. راهی كه می روید و مردم دیگر را هم به آن می خوانید، ناشی از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پیغمبر و از احادیث پیغمبر است. اینها احادیثی نیست كه قابل تشكیك باشد، احادیثی است كه قرآن به صحت آنها گواهی می دهد. ولی شما احادیث معتبر پیغمبر را اگر با روش شما درست در نیاید رد می كنید، و این خود نادانی دیگری است. شما در معانی آیات قرآن و نكته های لطیف و شگفت انگیزی كه از آن استفاده می شود تدبر نمی كنید. فرق بین ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمی دانید، امر و نهی را تشخیص نمی دهید. «جواب مرا راجع به قصه ی سلیمان بن داود بدهید كه، از خداوند مُلكی را مسألت كرد كه برای كسی بالاتر از آن میسر نباشد [6]. خداوند هم چنان ملكی به او داد. البته سلیمان جز حق نمی خواست. نه خداوند در قرآن و نه هیچ فرد مؤمنی این را بر سلیمان عیب نگرفت كه چرا چنین ملكی را در دنیا خواسته. همچنین است داود پیغمبر كه قبل از سلیمان بود. و همچنین است داستان یوسف كه به پادشاه رسما می گوید: «خزانه داری را به من بده كه من، هم امینم و هم دانای كار. » [7]بعد كارش به جایی رسید كه امور كشورداری مصر تا حدود یمن به او سپرده شد، و از اطراف و اكناف- در اثر قحطی كه پیش آمد- می آمدند و آذوقه می خریدند و برمی گشتند. و البته نه یوسف میل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن این كار را بر یوسف عیب گرفت. همچنین است قصه ی ذوالقرنین كه بنده ای بود كه خدا را دوست می داشت و خدا نیز او را دوست می داشت. اسباب جهان در اختیارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد. «ای گروه! از این راه ناصواب دست بردارید و خود را به آداب واقعی اسلام متأدب كنید. از آنچه خدا امر و نهی كرده تجاوز نكنید و از پیش خود دستور نتراشید. در مسائلی كه نمی دانید مداخله نكنید. علم آن مسائل را از اهلش بخواهید. در صدد باشید كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسید. این برای شما بهتر و آسانتر و از نادانی دورتر است. جهالت را رها كنید كه طرفدار جهالت زیاد است، به خلاف دانش كه طرفداران كمی دارد. خداوند فرمود بالاتر از هر صاحب دانشی دانشمندی است. » [8] ________________ [1] . در حدود اوایل قرن دوم هجری، دسته ای در میان مسلمین به وجود آمدند كه خود را زاهد و صوفی می نامیدند. این دسته روش خاصی در زندگی داشتند و دیگران را هم به همان روش دعوت می كردند و چنین وانمود می كردند كه راه دین هم همین است. مدعی بودند كه از نعمتهای دنیا باید دوری جست، آدم مؤمن نباید جامه ی خوب بپوشد، یا غذای مطبوع بخورد، یا در مسكن عالی بنشیند.
اینها دیگران را كه می دیدند احیانا این مواهب را مورد استفاده قرار می دهند، سخت تحقیر و ملامت می كردند و آنان را اهل دنیا و دور از خدا می خواندند. ایراد سفیان بر علیه السلام روی همین طرز تفكر بود. این روش و مسلك در جهان سابقه داشت. در یونان و در هند، بلكه در همه جای دنیا این مسلك كم و بیش وجود داشته، در میان مسلمین هم پیدا شد و به آن رنگ دینی دادند. این روش و این مسلك در نسلهای بعد ادامه یافت و نفوذ عجیبی پیدا كرد، و می توان گفت مكتب مخصوصی در میان مسلمین به وجود آمد كه اثر مستقیمش محترم نشمردن اصول زندگی و لاقیدی در كارها بود و ثمره اش انحطاط و تأخر كشورهای اسلامی شد. نفوذ این مكتب و این فلسفه، تنها در میان طبقاتی كه رسما به نام صوفی نامیده شده اند نبوده، شیوع این طرز تفكر مخصوص- به نام زهد و تقوا و ترك دنیا- در میان سایر طبقات و گروههای مذهبی اسلامی كه احیانا خود را ضدصوفی قلمداد كرده و می كنند كمتر از صوفیه نبوده است. و هم می توان گفت تمام كسانی كه صوفی نامیده شده اند دارای این طرز تفكر نبوده اند. شك نیست كه این طرز تفكر را باید یك نوع بیماری اجتماعی تلقی كرد، یك بیماری خطرناك كه موجب فلج روحی اجتماع می گردد. و باید با این بیماری مبارزه كرد و این طرز تفكر را از بین برد. متأسفانه مبارزه هایی كه به این نام شده و می شود، هیچ یك مبارزه با این بیماری یعنی با این طرز تفكر نیست، مبارزه با اسماء و الفاظ و افراد و اشخاص است و احیانا مبارزه برای ربودن مناصب دنیوی، و بسا هست كه مبارزه كنندگان با تصوف، خودشان به آن بیماری بیشتر مبتلا هستند و عامل شیوع آن بیماری می باشند. یا آنكه به علت جهل و قصور درك مبارزه كنندگان، یك سلسله افكار عالی و لطیف كه شاهكار انسانیت است و دست كمتر كسی به آنها می رسد مورد حمله قرار می گیرد. مبارزه با تصوف باید به صورت مبارزه با آن بیماری و آن طرز تفكر باشد كه در حدیث متن، در ضمن بیان امام صادق علیه السلام آمده. باید با آن مبارزه شود، در هر جا كه باشد و از طرف هر جمعیت كه ابراز شود، به هر نام كه خوانده شود. به هر حال، بیان امام در این داستان جامعترین بیانی است در رد این طرز تفكر، كه متأسفانه شیوع عظیمی پیدا كرده، و خوشبختانه این بیان جامع، در كتب حدیث محفوظ و مضبوط مانده است. [2] . «وَ اَلَّذِینَ تَبَوَّؤُا اَلدّارَ وَ اَلْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ» (سوره ی حشر، آیه ی 9) . [3] . «وَ یُطْعِمُونَ اَلطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْكِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً» (سوره ی دهر، آیه ی 8) . [4] . «اَلَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ كانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواماً» (سوره ی فرقان، آیه ی 67) . [5] . «وَ لا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ اَلْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً» (سوره ی اسراء، آیه ی 29) . [6] . «وَ هَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» (سوره ی ص، آیه ی 35) . [7] . «قالَ اِجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ اَلْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» (سوره ی یوسف، آیه ی 55) . [8] . تحف العقول ، صفحه ی 348- 354، و كافی ، جلد 5، باب المعیشة، صفحه ی 65- 71. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۶ علی و عاصم علی علیه السلام بعد از خاتمه ی جنگ جمل [1] وارد شهر بصره شد. در خلال ایامی كه در بصره بود، روزی به عیادت یكی از یارانش به نام «علاء بن زیاد حارثی» رفت. این مرد خانه ی مجلل و وسیعی داشت. علی همینكه آن خانه را با آن عظمت و وسعت دید، به او گفت: «این خانه ی به این وسعت به چه كار تو در دنیا می خورد، در صورتی كه به خانه ی وسیعی در آخرت محتاجتری؟ ! ولی اگر بخواهی می توانی كه همین خانه ی وسیع دنیا را وسیله ای برای رسیدن به خانه ی وسیع آخرت قرار دهی؛ به اینكه در این خانه از مهمان پذیرایی كنی، صله ی رحم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشكارا كنی، این خانه را وسیله ی زنده ساختن و آشكار نمودن حقوق قرار دهی و از انحصار مطامع شخصی و استفاده ی فردی خارج نمایی. » علاء: «یا امیرَالمؤمنین! من از برادرم عاصم پیش تو شكایت دارم. » [2] - چه شكایتی داری؟ . - تارك دنیا شده، جامه ی كهنه پوشیده، گوشه گیر و منزوی شده، همه چیز و همه كَس را رها كرده. - او را حاضر كنید! . عاصم را احضار كردند و آوردند. علی علیه السلام به او رو كرد و فرمود: «ای دشمن جان خود، شیطان 😈 عقل تو را ربوده است، چرا به زن و فرزند خویش رحم نكردی؟ آیا تو خیال می كنی كه خدایی كه نعمتهای پاكیزه ی دنیا را برای تو حلال و روا ساخته ناراضی می شود از اینكه تو از آنها بهره ببری؟ تو در نزد خدا كوچكتر از این هستی. » . عاصم: «یا امیرالمؤمنین، تو خودت هم كه مثل من هستی، تو هم كه به خود سختی می دهی و در زندگی بر خود سخت می گیری، تو هم كه جامه ی نرم نمی پوشی و غذای لذیذ نمی خوری؛ بنابراین من همان كار را می كنم كه تو می كنی و از همان راه می روم كه تو می روی. » . - اشتباه می كنی. من با تو فرق دارم. من سِمَتی دارم كه تو نداری. من در لباس پیشوایی و حكومتم. وظیفه ی حاكم و پیشوا، وظیفه ی دیگری است. خداوند بر پیشوایان عادل فرض كرده كه ضعیف ترین طبقات ملت خود را مقیاس زندگی شخصی خود قرار دهند و آن طوری زندگی كنند كه تهیدست ترین مردم زندگی می كنند، تا سختی فقر و تهیدستی به آن طبقه اثر نكند. بنابراین من وظیفه ای دارم و تو وظیفه ای [3] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . جنگ جمل در نزدیكی بصره بین امیرالمؤمنین علی علیه السلام از یك طرف و عایشه و طلحه و زبیر از طرف دیگر واقع شد. به این مناسبت «جنگ جمل» نامیده شد كه عایشه در حالی كه سوار بر شتر 🐫 بود سپاه را رهبری می كرد (جمل در عربی یعنی شتر) . این جنگ را عایشه و طلحه و زبیر بلافاصله بعد از استقرار خلافت بر علی علیه السلام و دیدن سیرت عادلانه ی آن حضرت كه امتیازی برای طبقات اشراف قائل نمی شد بپا كردند، و پیروزی با سپاه علی علیه السلام شد. [2] . این داستان را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، جلد 3، صفحه ی 19 (چاپ بیروت) نقل می كند، ولی به نام ربیع بن زیاد نه علاء بن زیاد؛ و ربیع را معرفی می كند در مواطنی و بعد می گوید: «واما العلاء بن زیاد الذی ذكره الرضی فلا اعرفه و لعل غیری یعرفه. » [3] . نهج البلاغه ، خطبه ی 207 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۷ مستمند و ثروتمند رسول اكرم صلی اللّه علیه و آله طبق معمول در مجلس خود نشسته بود. یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. در این بین یكی از مسلمانان- كه مرد فقیر ژنده پوشی بود- از در رسید و طبق سنت اسلامی- كه هركَس در هر مقامی هست، همینكه وارد مجلسی می شود باید ببیند هر كجا جای خالی هست همان جا بنشیند و یك نقطه ی مخصوص را به عنوان اینكه شأن من چنین اقتضا می كند در نظر نگیرد- آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه ای جایی خالی یافت، رفت و آنجا نشست. از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت. مرد ثروتمند جامه های خود را جمع كرد و خودش را به كناری كشید.🤨 رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت: «ترسیدی كه چیزی از فقر او به تو بچسبد؟ ! » . - نه یا رسول اللّه! . - ترسیدی كه چیزی از ثروت تو به او سرایت كند؟ . - نه یا رسول اللّه! . - ترسیدی كه جامه هایت كثیف و آلوده شود؟ . - نه یا رسول اللّه! - پس چرا پهلو تهی كردی و خودت را به كناری كشیدی؟ . - اعتراف می كنم كه اشتباهی مرتكب شدم و خطا كردم. اكنون به جبران این خطا و به كفاره ی این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود كه درباره اش مرتكب اشتباهی شدم ببخشم. مرد ژنده پوش: «ولی من حاضر نیستم بپذیرم. » . جمعیت: چرا؟ 🤔 - چون می ترسم روزی مرا هم بگیرد و با یك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بكنم كه امروز این شخص با من كرد [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . اصول كافی ، جلد 2، باب فضل فقراء المسلمین، صفحه ی 260. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۸ بازاری و عابر مردی درشت استخوان و بلندقامت كه اندامی ورزیده و چهره ای آفتاب خورده داشت و زد و خوردهای میدان جنگ یادگاری بر چهره اش گذاشته و گوشه ی چشمش را دریده بود، با قدمهای مطمئن و محكم از بازار كوفه می گذشت. از طرف دیگر مردی بازاری در دكانش نشسته بود. او برای آنكه موجب خنده ی رفقا را فراهم كند، مشتی زباله به طرف آن مرد پرت كرد. مرد عابر بدون اینكه خم به ابرو بیاورد و التفاتی بكند، همان طور با قدمهای محكم و مطمئن به راه خود ادامه داد. همینكه دور شد یكی از رفقای مرد بازاری به او گفت: «هیچ شناختی كه این مرد عابر كه تو به او اهانت كردی كه بود؟ ! » . - نه، نشناختم! عابری بود مثل هزارها عابر دیگر كه هر روز از جلو چشم ما عبور می كنند، مگر این شخص كه بود؟ . - عجب! نشناختی؟ ! این عابر همان فرمانده و سپهسالار معروف، نخعی بود. - عجب! این مرد مالك اشتر بود؟ ! همین مالكی كه دل شیر از بیمش آب می شود و نامش لرزه بر اندام دشمنان می اندازد؟ . - بلی مالك خودش بود. - ای وای به حال من! این چه كاری بود كه كردم! الآن دستور خواهد داد كه مرا سخت تنبیه و مجازات كنند. همین حالا می دوم و دامنش را می گیرم و التماس می كنم تا مگر از تقصیر من صرف نظر كند.😱 به دنبال مالك اشتر روان شد. دید او راه خود را به طرف مسجد كج كرد. به دنبالش به مسجد رفت، دید به نماز ایستاد. منتظر شد تا نمازش را سلام داد. رفت و با تضرع و لابه خود را معرفی كرد و گفت: «من همان كسی هستم كه نادانی كردم و به تو جسارت نمودم. » . مالك: «ولی من به خدا قسم به مسجد نیامدم مگر به خاطر تو؛ زیرا فهمیدم تو خیلی نادان و جاهل و گمراهی، بی جهت به مردم آزار می رسانی. دلم به حالت سوخت. آمدم درباره ی تو دعا كنم و از خداوند هدایت تو را به راه راست بخواهم. نه، من آن طور قصدی كه تو گمان كرده ای درباره ی تو نداشتم. » [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . سفینة البحار ، ماده ی «شتر» ، نقل از مجموعه ی ورام. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۱۹ غزالی و راهزنان غزالی، دانشمند شهیر اسلامی، اهل طوس بود (طوس قریه ای است در نزدیكی مشهد) . در آن وقت، یعنی در حدود قرن پنجم هجری، نیشابور مركز و سواد اعظم آن ناحیه بود و دارالعلم محسوب می شد. طلاب علم در آن نواحی برای تحصیل و درس خواندن به نیشابور می آمدند. غزالی نیز طبق معمول به نیشابور و گرگان آمد و سالها از محضر اساتید و فضلا با حرص و ولع زیاد كسب فضل نمود. و برای آنكه معلوماتش فراموش نشود و خوشه هایی كه چیده از دستش نرود، آنها را مرتب می نوشت و جزوه می كرد. آن جزوه ها را كه محصول سالها زحمتش بود مثل جان شیرین دوست می داشت. بعد از سالها عازم بازگشت به وطن شد. جزوه ها 📔 را مرتب كرده در توبره ای پیچید و با قافله به طرف وطن روانه شد. از قضا قافله با یك عده دزد و راهزن برخورد. دزدان جلو قافله را گرفتند و آنچه مال و خواسته یافت می شد یكی یكی جمع كردند. نوبت به غزالی و اثاث غزالی رسید. همینكه دست دزدان به طرف آن توبره رفت، غزالی شروع به التماس و زاری كرد و گفت: «غیر از این، هرچه دارم ببرید و این یكی را به من واگذارید. » دزدها خیال كردند كه حتما در داخل این بسته متاع گران قیمتی است. بسته را باز كردند، جز مشتی كاغذ سیاه شده چیزی ندیدند. گفتند: «اینها چیست و به چه درد می خورد؟ » . غزالی گفت: «هرچه هست به درد شما نمی خورد، ولی به درد من می خورد. » . - به چه درد تو می خورد؟ . - اینها ثمره ی چند سال تحصیل من است. اگر اینها را از من بگیرید، معلوماتم تباه می شود و سالها زحمتم در راه تحصیل علم به هدر می رود. - راستی معلومات تو همین است كه در اینجاست؟ . - بلی. - علمی كه جایش توی بقچه و قابل دزدیدن باشد، آن علم نیست، برو فكری به حال خود بكن. این گفته ی ساده ی عامیانه، تكانی به روحیه ی مستعد و هوشیار غزالی داد. او كه تا آن روز فقط فكر می كرد كه طوطی وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط كند، بعد از آن در فكر افتاد كه كوشش كند تا مغز و دماغ خود را با پرورش دهد و بیشتر فكر كند و تحقیق نماید و مطالب مفید را در دفتر ذهن خود بسپارد. غزالی می گوید: «من بهترین پندها را، كه راهنمای زندگی فكری من شد، از زبان یك دزد راهزن شنیدم. » [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . غزالی نامه ، صفحه ی 116. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۲۰ ابن سینا و ابن مسكویه ابوعلی بن سینا هنوز به سن بیست سال نرسیده بود كه علوم زمان خود را فرا گرفت و در علوم الهی و طبیعی و ریاضی و دینی زمان خود سرآمد عصر شد. روزی به مجلس درس ابوعلی بن مسكویه، دانشمند معروف آن زمان، حاضر شد. با كمال گردویی را به جلو ابن مسكویه افكند و گفت: «مساحت📐 سطح این را تعیین كن. » . ابن مسكویه جزوه هایی از یك كتاب كه در و تربیت نوشته بود (كتاب طهارة الاعراق ) به جلو ابن سینا گذاشت و گفت: «تو نخست خود را اصلاح كن تا من مساحت سطح گردو را تعیین كنم. تو به اصلاح اخلاق خود محتاجتری از من به تعیین مساحت سطح این گردو. » . بوعلی از این گفتار شرمسار شد و این جمله، راهنمای اخلاقی او در همه ی عمر قرار گرفت [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . تاریخ علوم عقلی در اسلام ، صفحه ی 211. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۲۱ نصیحت زاهد گرمی هوای تابستان ☀️ شدت كرده بود. آفتاب بر مدینه و باغها و مزارع اطراف مدینه به شدت می تابید. در این حال مردی به نام محمدبن منكدر- كه خود را از زهّاد و عبّاد و تارك دنیا می دانست- تصادفا به نواحی بیرون مدینه آمد، ناگهان چشمش به مرد فربه و درشت اندامی افتاد كه معلوم بود در این وقت برای سركشی و رسیدگی به مزارع خود بیرون آمده و به واسطه ی فربهی و خستگی به كمك چند نفر كه اطرافش هستند و معلوم است كَس و كارهای خود او هستند راه می رود. با خود اندیشید: این مرد كیست كه در این هوای گرم خود را به دنیا مشغول ساخته است؟ ! نزدیكتر شد، عجب! این مرد محمدبن علی بن الحسین (امام باقر) است! این مرد شریف، دیگر چرا دنیا را پی جویی می كند؟ ! لازم شد نصیحتی بكنم و او را از این روش باز دارم. نزدیك آمد و سلام داد. نفس زنان و عرق ریزان جواب سلام داد. - «آیا سزاوار است مرد شریفی مثل شما در طلب دنیا بیرون بیاید، آنهم در چنین وقتی و در چنین گرمایی، خصوصا با این اندام فربه كه حتما باید متحمل رنج فراوان بشوید؟ ! . «چه كسی از مرگ خبر دارد؟ كی می داند كه چه وقت می میرد؟ شاید همین الآن مرگ شما رسید. اگر خدای نخواسته در همچو حالی مرگ شما فرا رسد، چه وضعی برای شما پدید خواهد آمد؟ ! شایسته ی شما نیست كه دنبال دنیا بروید و با این تن فربه در این روزهای گرم این مقدار متحمل رنج و زحمت بشوید؛ خیر، خیر، شایسته ی شما نیست. » . امام باقر (علیه السلام) دستها را از دوش كسان خود برداشت و به دیوار تكیه كرد و گفت: «اگر مرگ من در همین حال برسد و من بمیرم، در حال عبادت و انجام وظیفه از دنیا رفته ام؛ زیرا این كار عین طاعت و بندگی خداست. تو خیال كرده ای كه عبادت منحصر به ذكر و نماز و دعاست. من زندگی و خرج دارم، اگر كار نكنم و زحمت نكشم، باید دست حاجت به سوی تو و امثال تو دراز كنم. من در طلب می روم كه احتیاج خود را از كَس و ناكس سلب كنم. وقتی باید از فرا رسیدن مرگ ترسان باشم كه در حال معصیت و خلافكاری و تخلف از فرمان الهی باشم، نه در چنین حالی كه در حال اطاعت امر حق هستم كه مرا موظف كرده بار دوش دیگران نباشم و رزق خود را خودم تحصیل كنم. » . زاهد: «عجب اشتباهی كرده بودم! من پیش خود خیال كردم كه دیگری را نصیحت كنم، اكنون متوجه شدم كه خودم در اشتباه بوده ام و روش غلطی را می پیموده ام و احتیاج كاملی به نصیحت داشته ام. » [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . بحارالانوار ، چاپ كمپانی، جلد 11، حالات امام باقر، صفحه ی 82. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۲۲ بزم خلیفه متوكل، خلیفه سفاك و جبار عباسی، از توجه معنوی مردم به علیه السلام بیمناك بود و از اینكه مردم به طیب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت كنند رنج می برد. سعایت كنندگان هم به او گفتند ممكن است علی بن محمد (امام هادی) باطناً قصد انقلاب داشته باشد و بعید نیست اسلحه و یا لااقل نامه هایی كه دالّ بر مطلب باشد در خانه اش پیدا شود. لهذا متوكل یك شب بی خبر و بدون سابقه، بعد از آنكه نیمی از شب گذشته و همه ی چشمها به خواب رفته و هر كسی در بستر خویش استراحت كرده بود، عده ای از دژخیمان و اطرافیان خود را فرستاد به خانه ی امام كه خانه اش را تفتیش كنند و خود امام را هم حاضر نمایند. متوكل این تصمیم را در حالی گرفت كه بزمی تشكیل داده مشغول می‌گساری بود. مأمورین سرزده وارد خانه ی امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند. او را دیدند كه اتاقی را خلوت كرده و فرش اتاق را جمع كرده، بر روی ریگ و سنگریزه نشسته به ذكر خدا و راز و نیاز با ذات پروردگار مشغول است. وارد سایر اتاقها شدند، از آنچه می خواستند چیزی نیافتند. ناچار به همین مقدار قناعت كردند كه خود امام را به حضور متوكل ببرند. وقتی كه امام وارد شد، متوكل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول می‌گساری بود. دستور داد كه امام پهلوی خودش بنشیند. امام نشست. متوكل جام شرابی كه در دستش بود به امام تعارف كرد. امام امتناع كرد و فرمود: «به خدا قسم كه هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده، مرا معاف بدار. » . متوكل قبول كرد، بعد گفت: «پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزلیات آبدار محفل ما را رونق ده. » . فرمود: «من اهل شعر نیستم و كمتر، از اشعار گذشتگان حفظ دارم. » . متوكل گفت: «چاره ای نیست، حتما باید شعر بخوانی. » . امام شروع كرد به خواندن اشعاری [1]كه مضمونش این است: «قله های بلند را برای خود منزلگاه كردند، و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانی می كردند، ولی هیچ یك از آنها نتوانست جلو را بگیرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد. » . «آخرالامر از دامن آن قله های منیع و از داخل آن حصنهای محكم و مستحكم به داخل گودالهای قبر پایین كشیده شدند، و با چه بدبختی به آن گودالها فرود آمدند! » . «در این حال منادی فریاد كرد و به آنها بانگ زد كه: كجا رفت آن زینتها و آن تاجها👑 و هیمنه ها و شكوه و جلالها؟ » . «كجا رفت آن چهره های پرورده ی نعمتها كه همیشه از روی ناز و نخوت، در پس پرده های الوان، خود را از انظار مردم مخفی نگاه می داشت؟ » . «قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت. آن چهره های نعمت پرورده، عاقبة الامر جولانگاه كرمهای زمین شد كه بر روی آنها حركت می كنند! » . «زمان درازی دنیا را خوردند و آشامیدند و همه چیز را بلعیدند، ولی امروز همانها كه خورنده ی همه ی چیزها بودند مأكول زمین و حشرات زمین واقع شده اند! » . صدای امام با طنین مخصوص و با آهنگی كه تا اعماق روح حاضرین و از آن جمله خود متوكل نفوذ كرد این اشعار را به پایان رسانید. نشئه ی شراب از سر می‌گساران پرید. متوكل جام شراب را محكم به زمین كوفت و اشكهایش مثل باران جاری شد. به این ترتیب آن مجلس بزم درهم ریخت و نور حقیقت توانست غبار غرور و غفلت را، ولو برای مدتی كوتاه، از یك قلب پرقساوت بزداید [2] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم غلب الرجال فلم تنفعهم القلل و استنزلوا بعد عز عن معاقلهم و اسكنوا حفراً یا بئس ما نزلوا ناداهم صارخ من بعد دفنهم این الاساور و التیجان و الحلل این الوجوه التی كانت منعمة من دونها تضرب الاستار و الكلل فافصح القبر عنهم حین سائلهم تلك الوجوه علیها الدود تنتقل قد طال ما اكلوا دهراً و ما شربوا فأصبحوا الیوم بعد الاكل قد اكلوا [2] . بحارالانوار ، ج 2، احوال امام هادی علیه السلام، ص 149. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
📚📗📚📕 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📗 📘 📙 علیهم‌السلام https://eitaa.com/ghararemotalee/5410 📖 علیه السلام
صفحه نخست زندگی‌نامه کتاب‌خانه صحیفه امام خمینی عکس صوت فیلم جستجو درباره ما تماس با ما کتابخانه » صحیفه امام خمینی » جلد 21 » صفحه 1 پیام رادیو - تلویزیونی به ملت ایران (اقامه عدل، مهمترین هدف قیام سیدالشهدا) جلد 21 - صفحه 1 پیام رادیو - تلویزیونی زمان: 1 فروردین 1367 / 2 شعبان 1408 (1) مکان: تهران، جماران موضوع: اقامه عدل، مهمترین انگیزه قیام سیدالشهدا مناسبت: عید نوروز مخاطب: ملت ایران بسم الله الرحمن الرحیم انگیزه قیام سید الشهدا «یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل والنهار، یا محول الحول والاحوال، حوّل حالنا الی احسن الحال». خداوند این سال جدید را بر همه مسلمانها، بر ملت ما، بر همه مستضعفین جهان مبارک کند. و این سال یک خصوصیاتی دارد که کم اتفاق می‌افتد. نوروز در آستانه ولادت حضرت سیدالشهدا، که ما باید انگیزه قیام ایشان را ببینیم چی بود و مقصد ایشان چی بود و وضع زندگی ایشان و همه ائمه - علیهم السلام - چی بود، خصوصاً در ماه شعبان چه وضعی داشتند. سیدالشهدا - سلام الله علیه - از همان روز اول که قیام کردند برای این امر، انگیزه‌شان اقامه عدل بود. فرمودند که، می‌بینید که معروف، عمل بهش نمی‌شود و منکر، بهش عمل می‌شود. انگیزه این است که معروف را اقامه کند و منکر را از بین ببرد، انحرافات همه از منکرات است، جز خط مستقیم توحید هرچه هست منکرات است، اینها باید از بین برود و ما که تابع حضرت سیدالشهدا هستیم باید ببینیم که ایشان چه وضعی در زندگی داشت، قیامش، انگیزه‌اش نهی از منکر بود که هر منکری باید از بین برود. مِن جمله قضیه حکومت عدل، جور، حکومت جور باید از بین برود، از آن طرف وقتی که مناجاتشان را (1)- در صحیفه نور (دوره 22 جلدی) ج 20، ص 189، ذیل تاریخ 30/12/66 درج گردیده است. جلد 21 - صفحه 2 می‌بینیم، مناجاتی که در ماه شعبان هست و من در نظر ندارم که در هیچ یک از ادعیه گفته شده باشد که ادعیه مال همه ائمه است. این دعای شعبان، مناجات شعبان، مناجات همه ائمه است و در این، مسائل بسیار هست، معارف بسیار هست و ادب اینکه انسان چه جور باید با خدای تبارک و تعالی مناجات کند. ما غافلیم از این معانی که وضع چی است. شاید بعضی از جُهّال ما هم اینطور اعتقاد دارند که این ادعیه وارد شده و این چیزهایی که از ائمه وارد شده است اینها تشریفات است. می‌خواهند ما را یاد بدهند و حال اینکه مسئله این نیست، مسئله این است که در مقابل خدا ایستادند آنها، آنها می‌دانند که در مقابل چه عظمتی ایستادند، آنها معرفت دارند به خدای تبارک و تعالی و می‌دانند چه کنند و مناجات شعبانیه از مناجاتهایی است که اگر یک نفر انسان دلسوخته، یک عارف دلسوخته - نه از این عارفهای لفظی - بخواهد این را شرح کند و شرح کند از برای دیگران، بسیار ارزشمند است و محتاج به شرح است، چنانچه همه ادعیه ائمه - علیهم السلام. الگوپذیری از انبیا و ائمه (ع) در مبارزه با ظلم شما - در مناجات حضرت - در دعای عرفه حضرت سیدالشهدا ملاحظه می‌کنید که چه مسائلی در آن هست و ما ازش غافل هستیم. ماه شعبان این خصوصیت را دارد که الآن عید نوروز ما در آستانه ولادت حضرت سیدالشهدا است و دنبال او ولادت حضرت مهدی - علیه السلام - که آن هم در 15 شعبان واقع شده است. بنابراین تقریباً باید ما بگوییم که یک حجتی است بر ما این دو ولادت و این واقع شدن این روز شریف و این روز نوروز در یک همچو آستانه‌ای که این دو بزرگوار که هر دو - اقامه عدل - برای اقامه عدل هستند؛ سیدالشهد - سلام الله علیه - که همه عمرش را و همه زندگی‌اش را برای رفع منکر و جلوگیری از حکومت ظلم و جلوگیری از مفاسدی که حکومتها در دنیا ایجاد کردند، تمام عمرش را صرف این کرد و تمام زندگی‌اش را صرف این کرد که این حکومت، حکومت جور بسته بشود و از بین برود؛ معروف در کار باشد، منکرات از بین‌ جلد 21 - صفحه 3 بروند. حضرت صاحب -سلام الله علیه- و ارواحنا فداه - هم که تشریف می‌آورند برای همین معناست. تمام انبیا که قیام کرده‌اند در عالم طبیعت - حالا معانی‌شان که، معارف غیبیه‌شان را خدا می‌داند ما نمی‌دانیم، اما در عالم طبیعت - وقتی زندگی اینها را می‌بینیم از اول مقابله با طاغوت بوده است. بنابر این معنا بوده و این باید سرمشق بشود از برای مسلمانها، کسانی که واقعاً مسلمان هستند و واقعاً علاقه مند به اهل بیت عصمت هستند و به پیغمبر اسلام هستند و از هر مذهبی که هستند، علاقه مند به آن مذهبشان هستند، باید ببینند که صاحب مذهب چه کرده است؛ موسی بن عمران چه کرد، در زندگی‌اش چه کرد، حضرت ابراهیم در زندگی‌اش چه کرد، تمام اینها قیام کردند در مقابل جور، در مقابل ظلم، همه، قیامشان این معنا بود.
ما سر مشق باید بگیریم از اینها و ما باید قیام کنیم در مقابل ظلم؛ مسلمانها باید در مقابل جورها، در مقابل ظلمها، در مقابل منکرات قیام کنند، همان طوری که ملت شریف ایران بحمدالله قیام کرد و می‌شود گفت که این انقلاب که در این دعای شریف واقع شده است که «یا مقلب القلوب»، در جوانهای ما واقع شده است؛ اینها الآن برگشتند از یک حالی به حال دیگری و حال نویی پیدا کرده‌اند. و در این ماه که ماه شعبان است باید ما توجه به این معنا بکنیم که ما باید چه بکنیم، با این طاغوتها باید چه بکنیم؟ باید همان طوری که سیدالشهدا -سلام الله علیه- تمام حیثیت خودش، جان خودش را و بچه‌هایش را، همه چیز را در صورتی که می‌دانست قضیه اینطور می‌شود، کسی که فرمایشات ایشان را از وقتی که از مدینه بیرون آمدند و به مکه آمدند و از مکه آمدند بیرون حرفهای ایشان را می‌شنود همه را، می‌بیند که ایشان متوجه بوده است که چه دارد می‌کند، این‌جور نبود که آمده است ببیند که، بلکه آمده بود حکومت هم می‌خواست بگیرد، اصلاً برای این معنا آمده بود و این یک فخری است و آنهایی که خیال می‌کنند که حضرت سیدالشهدا برای حکومت نیامده، خیر؛ اینها برای حکومت آمدند، برای اینکه باید حکومت دستِ مثل سیدالشهدا باشد، مثل کسانی که شیعه سیدالشهدا هستند باشد؛ اصل قیام انبیا از اول تا آخر این بوده است. در طبیعت قیام انبیا -قیام مسلحانه یا غیرمسلحانه- در مقابل همه کسانی که به جور داشتند مردم را از بین‌ جلد 21 - صفحه 4 می‌بردند باشد. لزوم مقابله مسلمین جهان با ظالمین و ما امروز مبتلای به این معنا هستیم، مسلمانها مبتلای به این معنا هستند، مسلمانها می‌بینند که این دولتهای بزرگ، این قدرتهای بزرگ و این کسانی که اذناب آنها هستند، کسانی که فرمانبر آنها هستند الآن با مسلمین، با مردم، با مستضعفین، حتی با آن کسانی که مال خودشان است چه می‌کنند. تمام اینها ظاهر می‌گویند که ما اقامه عدل می‌خواهیم بکنیم، اما چه عدلی؟ عدل امریکایی، عدل امریکایی یعنی چه؟ یعنی هرکس خاضع به من شد، آن یک چیزی است که ما او را قبولش داریم، هرکس منافع مملکتش را به ما داد ما او را قبول داریم! از آن‌ور شوروی هم همین است، همه این قدرتهای بزرگ اینطوری هستند و ما باید در مقابل تمام اینها بایستیم، همان طوری که جوانهای ما بحمدالله الآن در جبهه‌ها این پیروزیها را، این پیروزیهای بزرگ را به دست آوردند، باید تا آخر این مطلب باشد، باید هیچ درش سستی نشود تا وقتی که ان شاء الله علم را به دست صاحب علم بدهند. بنابراین عید نوروز ما، یک عید نوروزی است که در یکوقتی واقع شده است که حجت بر ماست و او این است که زندگی سیدالشهدا، زندگی حضرت صاحب - سلام الله علیه - زندگی همه انبیای عالم، همه انبیا از اول، از آدم تا حالا همه‌شان این معنا بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل را می‌خواستند درست کنند - حکومت - و مع الأسف به قدری به گوش ما خواندند، به قدری به گوش ملت ما خواندند، به گوش ملتهای ضعیف خواندند که حکومت به شما چه کار دارد، شما برو نمازت را بخوان، شما مسجدت را برو، همین! البته، ما اگر فقط مسجد برویم و دعا بکنیم و بعد هم دعا به - عرض بکنم که - آن بزرگان چه بکنیم، همه با ما خوب می‌شوند! اما وظیفه این است که ما برویم مسجد بنشینیم دعا بخوانیم یا وظیفه این است که ما باید قیام بکنیم؟ وظیفه این است که ما همه باید همه چیز خودمان را در راه اسلام فدا بکنیم، چنانچه اولیای ما این کار را کردند. و امروز شما می‌بینید که این صدام را که بحمدالله سیلی خورده است و الآن محو جلد 21 - صفحه 5 این سیلی است، الآن نمی‌فهمد دارد چه می‌کند؛ شما ببینید که اینهمه پیروزی‌ای که واقع شده، اصلاً این انکار می‌کند که اینجا چیزی واقع شده، این نمی‌فهمد که فردا این خبرنگارها، این خارجیها می‌آیند می‌روند آنجا می‌بینند چه خبر است. این یک همچو حیوانی است که مملکت خودش را، افراد خودش را، اشخاصی که مربوط به خودش هستند، آنها را بمباران می‌کند، بمباران شیمیایی می‌کند که باید پاسدارهای ما به داد آنها برسند. تقدیر و تجلیل از فداکاریهای ملت من باید تشکر کنم از این ملت، این ملت شریف خودمان و خصوصاً از این کسانی که در جبهه‌ها مشغول هستند یا پشت جبهه‌ها مشغول به این هستند که آنها را کمک کنند، ما باید تشکر کنیم از اینها و خصوصاً از این جوانهایی که همه چیزشان را در راه اسلام دادند. شما ملاحظه می‌کنید که اشخاصی می‌آیند اینجا، همه چیزشان را کأنّه دادند، مع ذلک می‌گویند کاش که ما یک بچه کوچکی که داریم بزرگ بشود، برود جنگ بکند، اینها حجت بر ما هست، اینها حجت بر آن اشخاصی هست که تو خانه نشستند و نق می‌زنند، تو خانه نشستند و به مردم تزریق می‌کنند که نه، نروید جایی؛ خدا ان شاء الله بیدار کند اینها را، خداوند ان شاء الله اشخاصی را که مخالفت می‌کنند یا از روی عمد یا از روی - عرض می‌کنم - نفهمی مخالفت می‌کنند، اینها را بیدار کند
و اینها را در این سال نو تجدید کند. و خداوند ان شاء الله این اسرای ما را، این کسانی که محبوب ما هستند، محبوب ملت ما هستند، این معلولین را، این اسرا را و این تمام کسانی که در آنجا دربند هستند، همه اینها را خداوند ان شاء الله آزاد کند و ما را هم به وظیفه خودمان آشنا کند. و ای کاش کسی می‌آمد و این ادعیه ائمه - علیهم السلام - را ترجمه می‌کرد، این را شرح می‌کرد، این ادعیه خیلی محتاج به شرح است. و ما اگر این ادعیه را بتوانیم یک اشخاص عارفی، عارف صحیح، دلسوخته پیدا بشود که اینها را برای مردم تشریح بکند، همه چیز در اینها هست، در عین حالی که دعاست. شما ادعیه حضرت سجاد را می‌بینید، دعاست‌ جلد 21 - صفحه 6 اما چه می‌کند در این دعاها! هم معنویات هست، هم قضیه حکومت هست، همه چیز هست، هم از بین بردن حکومت ظلم است، چنانچه سیره همه ائمه - علیهم السلام - بر این بوده و ما به قدری در گوشمان خواندند که بابا بروید سراغ کارتان، کار نداشته باشید به حکومت، که حتی اشخاص که آگاه هم بودند، اینها هم بازی خورده بودند. من بعضی از اشخاصی که ازشان هیچ توقع نداشتم، در سابق [فعّال‌] بودند، ... داخل در این مسائل ما بودند، لکن مع ذلک، اینها می‌گفتند آخر ما چه کار داریم به این کار، حالا آنها می‌خواهند این کار را بکنند، این کار آنهاست، ما کار دیگر داشته باشیم. این یک همچو چیزی بود که ما را بازی داده بودند و مردم الآن باید بدانند که هر مطلبی را که این خارجیها می‌گویند تمام مطالب این خارجیها برای گول زدن ماهاست، گول زدن همه ماست. کسانی هم که تابع آنها هستند مطالبی می‌گویند، برای این است که ما را باز به دامن آنها بیندازند. و ما باید بیدار باشیم و هوشیار باشیم و هیچ وقت لغزش پیدا نکنیم. خداوند ان شاء الله این ملت ما را بیدار کند و بیدارتر. خداوند ان شاء الله مردم ما را به سلامت، عزت برساند، به مقاصد خودشان، که آن مقصد، مقصد اسلام است و کوتاه کردن دست تمام کسانی که ظالم هستند. ان شاء الله خداوند این عید را بر همه ما، بر همه مسلمین، بر همه مستضعفین مبارک کند. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته