eitaa logo
شعر، قصه، معرفی کتاب
3.9هزار دنبال‌کننده
220 عکس
35 ویدیو
9 فایل
قصه، شعر و معرفی کتاب حاصل تلاشی مادرانه بر اساس رویکرد کلیدی و مهم شخصیت محوری از مباحث استاد عباسی ولدی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینم نسخه ی بالای هفت سال قصه ی جنگ احد👇 🎉🎉🎉
قصه‌ی جنگ احد (بالای ۷ سال) نویسنده:فاطمه احمدبیگی کاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادری منبع:کتاب سیره‌ی پیشوایان،صفحه ۵۳-۵۷ 🌿🌿🌿🌿 بسم الله الرحمن الرحیم در زمان پیامبر ما، منافقان، از هر راهی سعی می‌کردند به مسلمان ها آسیب برسانند. گاهی با کلک زدن و نقشه کشیدن ، گاهی با فشارهای اقتصادی ، گاهی هم با جنگ. اما خدا پیامبرش و دوستان او را تنها نمی‌گذاشت، برای همین در جنگ بدر مسلمانان پیروز شدند و دشمنان، چنان شکست سختی خوردند که حالشان بشدت خراب شد و افسرده شدند. اما  کم کم دور هم جمع شدند و به خاطر شکست سختی که خورده بودند، به فکر انتقام گرفتن افتادند. تصمیم گرفته بودند با نیروی فراوان و مجهز، به مدینه حمله کنند، اما بعضی از یاران پیامبر به ایشان خبر دادند و پیامبر هم با مشورت با یارانشان، تصمیم گرفتند با نیروهای خود به سمت کوه احد در بیرون مدینه حرکت کنند. پیامبر وقتی در حال سازماندهی نیرو ها بودند، به ۵۰ نفر از یارانشان که تیراندازان ماهری بودند فرمودند که در قسمتی از کوه احد که خیلی هم منطقه مهمی بود بایستند و هر اتفاقی افتاد، چه مسلمانان پیروز شدند و چه شکست خوردند تا زمانی که پیامبر به آن‌ها نگفته اند نباید آن جا را ترک کنند. جنگ سختی بین مسلمانان و دشمنانشان درگرفت. مسلمانان با قدرت می‌جنگیدند. علی مولا هم با قدرت فوق‌العاده‌ای که داشتند تعداد زیادی از دشمنان را از بین بردند. بچه‌ها! آن زمان ها در جنگ ها، هر سپاهی یک پرچم داشت که آنها را معرفی می‌کرد. و آن پرچم برای لشگر خیلی مهم بود و تلاش میکردند هیچ وقت روی زمین نیفتد. چون اگر پرچمشان می‌افتاد یعنی انگار آن سپاه داشت شکست می‌خورد. برای همین فرماندهان هر سپاهی، قوی ترین و شجاع ترین آدم هایشان را به عنوان پرچمدار انتخاب می‌کردند. جنگ که شروع شد علی مولا یکی یکی به سراغ پرچمداران سپاه دشمن رفت. اولی را با یک ضربه زمین زد، حالا نوبت دومی بود. او وقتی علی مولا را دید که دارد به سمتش می آید، بااینکه خیلی قوی بود و در قبیله اش به شجاعت معروف بود،ترس همه ی وجودش را فراگرفت... آخر علی مولا همین چند دقیقه پیش دوست و همرزم شجاع و قوی اش را با یک ضربه هلاک کرده بود. علی مولا حساب دومی را هم رسید، حالا دوتا پرچم از سپاه دشمن زمین افتاده بودند. کم کم بعضی ها داشتند می‌ترسیدند که دیدند... سومین پرچم هم... وای خدای من... یکی دارد همه‌ی پرچم دارهایمان را می‌کشد... او کیست؟ این زمزمه‌ی سپاهیان دشمن بود که دلهایشان پر از ترس و وحشت شده بود. حالا ۸ پرچم سقوط کرده بود و فقط یکی باقی مانده بود. بعضی از سربازها به فکر فرار افتاده بودند و بعضی ها هم داشتند فرار میکردند...! یکی به دوستش گفت:« بایست و بجنگ! چرا فرار میکنی؟» آن یکی همان‌طور که می‌دوید داد زد:« تو هم فرار کن... علی ۸ پرچمدارمان را کشته، بعید نیست که آخرین پرچمدار را هم ازبین ببرد و کل سپاه سقوط کند. آن وقت اگر با علی روبرو شوی چطور میخواهی درمقابلش مقاومت کنی؟؟؟ پس تو هم فراااااار کن...» و همینطور که داشت به عقب می‌دوید، با چشمان پر از ترسش دید که علی مولا، نهمین جنگجویِ پرچمدارِ سپاهشان را هم زمین زد... همه ی سربازان سپاه دشمن، از ترس داشتند فرار می‌کردند. مسلمان ها هم از اینکه در این نبرد خیلی سخت توانستند پیروز بشوند خوشحال بودند. بچه ها... یادتان هست پیامبر به آن ۵۰ نفر یارشان چه فرموده بودند؟ فرمودند: به هیچ وجه نباید آنجا را ترک کنند..‌ اما... آنها وقتی دیدند که مسلمان ها دارند پیروز میشوند خیالشان راحت شد و حرف پیامبر را فراموش کردند. میخواستند از کوه پایین بیایند که فرمانده‌شان حرف پیامبر را به آن ها یادآوری کرد، اما فقط ۱۰ نفر ماندند و بقیه به دنبال جمع کردن غنیمت رفتند. سپاه دشمن که پشت کوه مخفی شده بودند وقتی دیدند جمعیت مسلمانان کم شده است از فرصت استفاده کردند و همه ی آن ۱۰ نفر را شهید کردند و به لشکر مسلمانها حمله ور شدند و خیلی‌ها را شهید کردند. مسلمانها که ترسیده بودند باورشان نمی‌شد که جنگِ بُرده را دارند می بازند. فکر کردند پیامبر هم شهید شده اند و از ترسشان فرار کردند. فقط عده ی کمی کنار پیامبر باقی ماندند که یکی از آنها علی مولا بود. ادامه دارد👇 به کانال شعر،قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
ادامه قصه جنگ احد (بالای ۷سال) علی مولا با شجاعت و قدرت می‌جنگیدند و از دشمن نمی‌ترسیدند. باوجود اینکه زخمی شده بودند، از جنگیدن و دفاع از پیامبر دست برنداشتند. آخر پیامبر چون زخمی شده بودند، روی زمین افتاده بودند و نمیتوانستند بجنگند. اما علی مولا یک تنه مشغول جنگیدن بودند و به هر جا که پیامبر اشاره می‌کردند، حمله می‌کردند و یه عده از دشمنان یا کشته می‌شدند یا فرار می کردند. خدا و فرشته ها از اینکه علی مولا اینطور شجاعانه برای دفاع از ولی و رهبر خودشان می‌جنگیدند و حتی حاضر بودند جانشان را در این راه بدهند خیلی خوشحال شدند.  فرشته‌ی خوبِ خدا جبرئیل از آسمان نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا، فرشتگان از مواساتِ علی شگفت زده شدند... پیامبر فرمودند: همینطور است؛ او از من است و من از او هستم. جبرئیل هم عرض کرد: من هم از شما هستم. آن روز از آسمان صدایی شنیده می‌شد... صدایی که از شجاعت علی مولا حرف می‌زد و همه آن را می‌شنیدند. از پیامبر سوال کردند این صدای کیست؟ ایشان فرمودند: صدای فرشته‌ی خوب خدا جبرئیل است. او می گفت: «لا سَيفَ اِلاّ ذُو الفَقار، لا فَتى اِلاّ عَلِىّ » این ذکر آن روز مداوم تکرار می‌شد... « جوانمردی چون على(ع) و شمشیرى چون ذوالفقار وجود ندارد. » به کانال شعر،قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
❤️قصه هایی از مولامون امیرالمومنین علی علیه السّلام❤️ قصه ولادت امیرالمومنین (صوت) برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه جنگ خیبر(صوت) برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه فاتح خیبر شعر جنگ خیبر ۱ شعر جنگ خیبر ۲ قصه جنگ خندق(صوت) برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه جنگ خندق (متن پیاده شده صوت) شعر جنگ خندق قصه تخته سنگ گمشده قصه غدیر(صوت) برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه غدیر شعر کودکانه غدیری (لی لی لی لی حوضک) قصه (متن) ماموریت آب(چاه بدر) نسخه زیر چهارسال قصه (متن) ماموریت آب نسخه بالای چهار سال قصه معراج قصه لیلة المبیت قصه بخشش انگشتر قصه دعای امام علی علیه السّلام قصه ازدواج علی مولا برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه عروسی آسمانی (ازدواج حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت علی علیه السّلام) قصه سوره انسان برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه مباهله برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه غذای بابرکت عروسی امیرالمومنین برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه جنگ احد(کودکانه) قصه جنگ احد (بالای هفت سال) شعرهای کودکانه در مدح امیرالمومنین 📣 با نشر این پیام در ثواب آشناکردن بچه شیعه های ایران عزیزمون با مولا امیرالمومنین سهیم باشیم 🙏 🌿🌿🌿 کانال لالایی خدا 👇 @lalaiekhoda به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
قصه زندگانی حضرت زینب سلام الله علیها👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجموعه «شاه فراری شده» نویسنده:مجید ملامحمدی ناشر:به نشر داستانی از وقایع انقلاب اسلامی است که با زبانی ساده و روان برای گروه‌های سنی (ب) و (ج) نگاشته شده است. در این کتاب خاطرات کودکی نویسنده از دوران ظلم و ستم شاهنشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی از زبان یک کودک برای کودکان بازگو می‌شود و یادآور اتفاقاتی است که در آن دوران در شهر اشتهارد زادگاه نویسنده روی داده و مبتنی بر واقعیت است. مطالعه کتاب «هواپیمایی که فرشته ها همراهش بودند» جلد دوازدهم از مجموعه «شاه فراری شده» در فراکتاب: www.faraketab.ir/b/173101?u=693900 به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
مجموعه کتاب «من امام می‌شوم» نویسنده:مجید ملامحمدی ناشر:به نشر مناسب ۶ سال به بالا معرفی سیره امام خمینی رحمة الله علیه با تصاویر زیبا و متن های کوتاه و ساده مطالعه کتاب «من امام می شوم» در فراکتاب: www.faraketab.ir/b/178069?u=693900
پشت پرده ی تخت طاووس تالیف:مینو صمیمی ترجمه:حسین ابوترابیان در طول دو سالی که مینو صمیمی مقام منشی امور بین المللی فرح را به عهده داشت ، با جریانهای پشت پرده بیشماری در دربار آشنا می شود و آنطور که خود مدعی است، سرانجام پی می برد که: در دربار پهلوی مرزی بین خدمت برای رژیم و استفاده های شخصی وجود ندارد و مقامات درباری از طریق کانالهایی که وجود آورده اند ثروت عمومی را به جیبهای خود سرازیر می کنند. نویسنده در این کتاب ضمن شرح مفصلی از دوران خدمت خود در تشکیلات فرح ، یک یک معایب و نا بسامانی های موجود در دربار را نیز بر می شمارد. به کانال شعر قصه معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
خدمتگزار تخت طاووس خاطرات پرویز راجی (آخرین سفیر شاه در لندن) به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
پس از سقوط خاطرات احمدعلی مسعود انصاری پسرخاله ی فرح پهلوی پس از سقوط : سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی - کتابخانه دیجیتال (بازار کتاب) قائمیه https://www.ghbook.ir/index.php?option=com_dbook&task=viewbook&book_id=11376&Itemid=167&lang=fa به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
کتاب خاطرات اشرف پهلوی نویسنده: اشرف پهلوی ناشر: به آفرین تعداد صفحات: ۳۲٠ به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
کهن دیارا خاطرات فرح پهلوی به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤩📣امروز سالروز فتح خیبر به دست مولامون امیرالمومنین علی علیه السّلام ه🤩 ✅ روی عبارت های آبی رنگ ضربه بزنید 👇 تا به مطالب دسترسی داشته باشید قصه جنگ خیبر(صوت) برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه فاتح خیبر شعر جنگ خیبر ۱ شعر جنگ خیبر ۲ شعرهای کودکانه در مدح امیرالمومنین 📣 با نشر این پیام در ثواب آشناکردن بچه شیعه های ایران عزیزمون با مولا امیرالمومنین سهیم باشیم 🙏 🌿🌿🌿 کانال لالایی خدا 👇 @lalaiekhoda به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه هایی از امام کاظم علیه السّلام نویسنده: محمود پوروهاب ناشر: کتاب های بنفشه
قصه هایی از امام کاظم علیه السّلام نویسنده: محمود پوروهاب ناشر: کتاب های بنفشه برشی از کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شعر اتل متل پیامبر شاعر:زهرا محقق کاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادری💕💕 اتل متل، تاج سر! بخونم از پیامبر عزیز و مهربونه جاش توی قلب مونه مثل گل بهاره بچه ها رو دوست داره وقتی میاد پیششون میشه خوشحال و خندون دوست داره هرچی زودتر سلام کنه بلندتر سلام میکنه فوری بعدش میگه: چطوری؟ سلام بکن ستاره هفتاد تا هدیه داره اما جواب سلام یه هدیه داره برام سلام سلام سلامه این بهترین کلامه تاهرکسی رو دیدی همین که بش رسیدی توی سلام شتاب کن ۶۹تا ثواب کن هاچین و واچین یه پاتو ورچین 🌹🌹🌹🌹 اتل متل مدینه بازی چه دلنشینه با دیدن بچه ها شاد میشه قلب آقا پیامبرم میشینه که خوب ما رو ببینه میگه عزیز جونم سوار بشو رو شونه ام بعد می بره اون بالا تا که بخندیم ماها هاچین و واچین یه پاتو ورچین 🌹🌹🌹🌹🌹 اتل متل مناره اذان میگن دوباره رسیده وقت نماز موقع راز و نیاز قامت بسته پیامبر میگه الله اکبر رکوع میره پا میشه صورتش پیدا میشه وقتی که سجده رفتن تا اومدن بلند شن... تو بازی، بچه گونه حسین نشست رو شونه پیامبرم صبوره سر تا پا غرق نوره تو سجده باز میمونه دوباره ذکر میخونه تا که امام حسین جون پاشن از رو دوششون مردم میگفتن همه با ذوق و با همهمه اونی که مهربونه پیامبر جون‌مونه هاچین و واچین یه پاتو ورچین 💚💚💚💚 📣مادران عزیز🌹 تو این شعر سعی شده به چند نکته از سیره ی پیامبر عزیزمون اشاره بشه از جمله مهربانی و خوش‌رویی پیامبر، اینکه سبقت در سلام کردن داشتن حتی سلام کردن به بچه ها، ثواب اول سلام کردن، بازی کردن بابچه ها، ماجرای سجده ی طولانی پیامبر در نمازجماعت به خاطر سوارشدن نوه‌شون امام حسین عزیزمون، بر دوش مبارک پیامبر و... درباره ی این مفاهیم با زبان کودکانه با دلبندانمون صحبت کنیم😍 به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید 👇 @gheseshakhsiatemehvari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۴۳ آیات ۱۹ - ۱۸ «داستانی از سفر معراج پیامبر» منبع قصّه این برنامه👇 📚برگرفته از کتاب «بحار الأنوار، جلد ۴۰، صفحه ۵۶» اثر علامه محمد باقر مجلسی @alaiekhoda